-
رییسه دان ولایتمون عوض شدش :D
پنجشنبه 10 اسفند 1396 13:37
سلام جهت ثبت در تاریخ! رییس دانه ولایتمون عوض شد! همونی که شش ماه منو تو خونه خونه نشین کرد!! نه که خوشال باشم ... برا من فرقی نمیکرد! این بره یکی دیه میخاد بیاد فقط امیدوارم ادمه بدی نباشه! ولی خب کلا همشون سر و ته یه کرباسن دیه! قبول دارین؟!
-
ثبت نور :)))
چهارشنبه 9 اسفند 1396 08:55
سلام صبحه نورانیتون بخیر :))) امروز صبح قشنگی بود تو ولایت ما ... صب برا شش و ربع ساعتو کوک کرده بودم ولی دوباره خوابیدم تا شش و نیم. بعدش که بیداریدم وسطه حاضر شدنام یه لحظه چشمم افتاد به پنجره که نوره تازه افتاب افتاده بود روش و سایه گلدونا هم از پشت پرده ملوم بود. انقد از این صحنه انرژی گرفدم که برگشتم و دوباره...
-
خرد و خمیر و خاکه شیر :)
یکشنبه 6 اسفند 1396 23:21
سلام بر بروبچز، خوبین خوشین؟ وا ها هاااا هااااای .... جهت توضیحه این اصوات رجوع کنین به عنوانه پست! :) با موبی دارم میعاپم و شکلک پکلک تعطیله! دراز کشیدم رو کاناپه تختخاب شوئم و چراغم خاموشیدم ک بخابم و قبلش اومدم بعاپم براتون. وسطی و بزرگه هم نشستن سر کارای ادارشون! ماشین لباسشویی هم داره لباسامو عاب میکشه که بعدن...
-
بعده کارگاهه دوم
دوشنبه 30 بهمن 1396 14:57
سمبولی بلیکم و رحمه الله و برکاتهووو عاخیشششش کارگاه دومیه هم تمومید. حالا پروژه بعدی اتمامه یارو کاره بالتازاره. که البته بنده همچون مرغی در دامه بالتازار گرفدارم و حالا حالاها کاراش تمومی نداره نکبت پریشبم که برا هماهنگیای کاره کتاب زنگیدم بهش و خودش حرفه کارو پیش کشید و پرسید حکمم خورده یا نه و گفدم خورده برگش گف...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمن 1396 13:26
سلام یه عادت بدی که دارم اینه که گوشه انگشتمو میکنم از بچگی این عادت زشت با من بوده. طوری که الان دو تا انگشت شستم پوست گوشه هاشون چروک نیستن و از بس کندم صاف و صوف شدن!!! یکمم التهاب داره دسته راستیم چون از وختی رفتم سرکار دوباره انگشت کندنم به طرز فجیعی از سر گرفته شده....از الان به خودم قول دادم که دیگه نکنمش و...
-
یادداشت نمیدونم چن!
پنجشنبه 26 بهمن 1396 08:00
اغو سخته خو تعداد یادداشتا! باس برم برم باز کنم صفه رو! فعلن تعدادو در عنوان تعطیل میکنیم سلوم دیروز چ هل هلی اون پسته رو نوشتم!ووووی از اینجا که رفدم تو راه بمناسبت ولنتاین هشتا دونه باقلوا خریدم 12 تومن!چ خبره؟!!! هش تا اوچولو اوچلو! رسیدم خونه دیدم بزرگه داره ظرف میشوره طبق معمول وسطی هم طبق معمول خابه دیه تا بکنم...
-
ولنتاینتون مبارک :)))
چهارشنبه 25 بهمن 1396 16:30
سلام بچه ها جون ولنتاینتون موبارک...الاهی که دلاتون همیشه پر از عشق باشه و گرم .... دلامون گرم باشه دیه ملالی نخاهیم داش عاخی یادش بخیر پارسال دقیقا همین روز بود که من با استاد قراره اسکایپی داشتم و مدیر ساختمونمون برا بچش تولد گرفته بود و خونه داش میترکید و اسی یا همون اسکارلت که همسایه دیفال به دیفالم بود داش با چکش...
-
یادداشت 309
پنجشنبه 19 بهمن 1396 11:12
سلام بچه ها جون خوبین خوشین سلامتین؟ منم خوبم شکر روزها خیلی تند و تند میگذره. صبحها سر ساعت شش و نیم پامیشم و میرم دشوری و بعدم سریع نماز صبحمو میخونم و یه راس میرم لباس میپوشم و ارایش و پیرایش میکنم. هر روز دو تا صبونه یکی برا خودم و یکی برا بزرگه عاماده میکنم. صبونه وسطی رو تقبل نکردم و خودش برا خودش اماده میکنه ....
-
زبان اموزی + خبرای جدید
جمعه 29 دی 1396 14:26
سلوم! پست زیریه رو بوخونین این پستم بزودی تکمیلش میکنم...عنوانشو نبشتم که در دستور کار قرار بگیره ....................................................................... سلام بچه ها....ببخشین اگر منتظر موندین...خیلی خیلی خیلی اوضاعم مشوش بود! بزارین اول خبرارو بدم بعد بریم سراغه زبان. خلاصه میگم که چیا شده چون واقعنی...
-
یادداشت 307
جمعه 29 دی 1396 12:50
سلام من به شماها ای یارانه قدیمی...منم همون ملی وفاداره قدیمی.... اگه امروز خراااااااابااااااااااتیو مستم لی لا لا لای سبوی می شکسدم . میدونین چیه؟ فک نکنین اون موقه که من تنها بودم هر روز هر روز مینبشتم و الان که تنها نیسم و کناره خونواده ام دیه نیاز به نوشتنم نیس و این حرفا...نع! من هنوزم دوس دارم هر روز بنویسم ولی...
-
یادداشت 306 ... حق گیرون !
جمعه 15 دی 1396 12:06
سلام علیکم و رحمه الله و برکااااته... قبل از هر چی بیزحمت یه قل هو ال.. چیزی یا هر چی که برا جلوگیری از چش زدن هس بوخونین تا بعد ادامه بدیم خوندی؟ بوخوووون خخخخخخخخ . اولدنش دوسدایی که حاله بز کوهی رو میپرسیدن مراجعه کنن به اخرین کامنت پست قبل یه اغا/خانومی به نامه یه دوست گفدن که بزی حالش خوبه و مماخش چاغه ...خب خدا...
-
یادداشت 305
پنجشنبه 7 دی 1396 12:13
سلام خوبین خوشین؟ زمستونتون چطور میگذره بچه ها؟ برا من که خوب بوده این یه هفته خدا رو شکر. شب یلدا هم خوب بود خیلی. از سفره ای که براشون چیدم خوششون اومد اهل بیت. چارشمبه و پنشمبمو کلن مشغولش بودم. منوی یلدام اینا بودن: کیک کدو حلوایی، حلوای لبو، اش رشته، چیز کیک انار. البته اینا رو که پختم یه هفته ای به عنوان عصرونه...
-
304... چارشمبه پیش از یلدای خروسی :)
چهارشنبه 29 آذر 1396 10:32
سلام دوس جونا اومدم یکم نصیحتتون کنم و برم و بر شماست که به نصایح ملی گوش فرا دهین و عمل بنمویین تا یک در دنیا و صد در عاخرت نصیبتان بگردد فردا شب یلداست! کی میتونه قسم بخوره که فردا شبو میبینه؟! کدومتون؟! من که نمیتونم! (راستی اگه مردم شما چ جوری میخاین بفهمین من مردم؟! شاید از طریقه شبدر که توی تلگرام منو داره!...
-
یادداشت 303
چهارشنبه 22 آذر 1396 11:35
سلام در حالی دارم این پست رو میزارم که اشکالوعم! شماها ناراحت نشین ملی فغط دلش گرفته دل گرفدگی عادیه همه یه وقتایی دلشون میگیره... احساس ناتوانی و عجز دارم....از اینکه تو این مدت خیلیا بهم زور گفتن و من نتونسم هیچ کاری بکنم... از اینکه الان 4 ماهه از قدرتی که تو دستاشونه استفاده کردن تا منو خونه نشین بکنن .... از...
-
یادداشت 302------ خدایا شکر
دوشنبه 13 آذر 1396 21:35
سلام الان رفتم پستای پارسال اینموقه رو دو سه تاشو خوندم....زندگی خیلی شیرینه ...واقعا نعمته راس میگن.... مثلا پارسال اینموقه من قطعن حالم استرس بود و هول و ولا و .... ولی الان که میخونمشون نمیدونم چرا لبخند به لبم میاد...یادمه که چقدر فورس مازور کار میکردم و چقدر حرص میخوردم بابته چیزای مختلف...ولی فقط گذرا یادم میاد...
-
یادداشت 301
شنبه 11 آذر 1396 15:05
میگن نمیشه واقعن اینده رو پیش بینی کرد! راس میگن! از وختی پست گذاشتم تا الان اول یه دوش گرفدم! بعد لباسامو انداختم ماشین. بعدتر کته گذاشتم ! ربه خورش رو که اضاف کردم و داشتم سالادو اماده میکردم که پاپی زنگید و از ایفون دیدم کباب عاورده! هیچی دیه الان کبابه رو گذاشتم کنار بخاری گرم بمونه و منتظرم خاهریا بیان که بخوریم!...
-
یادداشت 300
شنبه 11 آذر 1396 13:30
سلام خوبین خوشین؟ اغا من وخت کم میارم برا کارام شمام اینطورین؟! ینی بهتره اینطور بگم که سرعتم بسیار بسیارکم شده و گیرایی و تمرکزم کاهش یافته خاچ به سرم! نمیدونم از عوارضه چی چیه! مطمئنم پیری نیس...شاید بدلیل مشغولیت های ذهنیه فراوانه. . مثلا اولا که ساعت نه از خاب پاشیدم- نماز صب هم که تعطیله چن وخته!- بعد تا نهارو...
-
یادداشت 299
سهشنبه 7 آذر 1396 16:46
سلام دیشب قبل خاب یه ترسه بزرگی همه وجودمو گرفته بود. از اعماقه قلبم از خدا خواستم که بزاره تو کاسه همه اونایی که یه همچین شرایط سختی رو برا من بوجود عاوردن شرایطی پر از حس های نامطمئن قلبی! ولی خب صبح که از خاب پاشدم حالم بهتر بود. تا بیداریدم دیدم الف داره میزنگه. پسره گشاد نشسته نشسته روزه اخره ثبته نامه دکترا یادش...
-
یادداشت 298.... تولده بزرگه جون
یکشنبه 5 آذر 1396 00:41
سلام ببین ببین من اومدم پسته مصور بزارماااا اگه نت یاری نکنه دیگه نخسیره من نیس.. انقدم خستمههه...ولی برا گل روی شما عومدم! اغا قبل از هر چیز برم سر اصله مطلب. بی تاروف ...بی خجالت...بی حرفه پیش ...بی حرفه پس...عایا قیافه این کیک ضایعه؟! عایا مسخرم نمیکنن دوست و عاشنا اگه بزارمش تو صفه اینستا ؟؟ بگینااا بهم! ایناهاش:...
-
یادداش ٢٩٧... کوتاهه کیکانه
جمعه 3 آذر 1396 23:48
سلام :))) ی کیک با قطر ٢٢-٣ سانت و ی کیک با قطر ٢٠ سانت و اینا از فر درومدن. اولین بار بود اسفنجی میپختم! خوب شده به نظرم. فغط ی مشکلی هس! اصولا دوبرابره این باس پوف میکرد ولی پوفش رضایتبخش نی. ینی دو تا طبقه کیک دارم ولی هر کدومه اینارم بخام از عرض دو نصف کنم و وسطشو خامه و گردو و موزم ک بزارم باز ارتفاعه کیکم کمه! چ...
-
یادداشت ٢٩٦... همه جا سرد شده گوگولی مگولی شده :)))
جمعه 3 آذر 1396 18:52
سلام بروبچز وووووی دیدین چه سرد شد یهو؟ عینه زمسدونه! من امروز صب هشت و نیم بیداریدم و صبونه حاضریدم. بزرگه هم رف نون بربری تازه گرفت و با سرشیر و عسل و نیمرو محلی زدیم تو رگ روشن شیم. جاتون سبز. دیگه بعدش من سوپ شیرمو بار گذاشتم و ارایش و پیرایش نموده و رفدم پشته بومه خونمون و چنتا عسکه پاییزی گرفدم! درختای خیابون...
-
یادداشت ٢٩٥
یکشنبه 28 آبان 1396 09:58
هوراااااااا کلاس نداریم امروز :))))) گفدم بیام این خبر مسرت بخشو بهتون بدم و شما رو در این شادیه بزرگ سهیم کنم :d مبتلا به گشادیسمه سلولهای تحتانی هم خودتییییییی .... یوهوووووو پیش ب سوی خیاطییییی :)))) تازشم هفته دیه شمبش تفلده خاهریه و تکلیف زبان ندارم دیه و میتونم ب کارای تفلد برسمممممم
-
یادداشت 294
شنبه 27 آبان 1396 23:57
سلام شبتون بخیر و شادی ...اول بزارین براتون یه دهن بوخونم داداشمون اقا سیاوش قمیشی میفرمان که : برو از کوچه های شب گذر کن....ببین تنهایی هم دنیایی داره ....خدا همراهه شبگردای تنهاست...محاله که تو رو تنهات بزاره ....بزن بیرون همون وختای تلخی .... که دردات گر میگیرن توی سینه ...نذار یادت بره دنیا دو روزه...نزار غصه توی...
-
یادداشت 293
پنجشنبه 25 آبان 1396 19:31
سلام همی الان برگشتم و پستای پارسال این موقه رو خوندم. اولش فک کردم نخونم که دلتنگ نشم ولی بعده اینکه خوندم لبخند به لبم نشست و نوشتن چقدددددرررر خوبه.... دقیقا اون صحنه ها برام تداعی شد یادش بخیر ....هیییییع . با زلزله چه میکنین؟ یه شمبه شب بود دیه.من از کلاس زبانم برگشته بودم و افتاده بودم یه گوشه کاناپه و داشتم برا...
-
یادداشت ٢٩٢ .... ترس ترس ترس
جمعه 19 آبان 1396 22:15
ترس بزرگی ب دلم نشسته اومدم باهاتون شیرش کنم و برم... شرمنده دیگه! شایدم برا ثبت در تاریخه! ترس از سرنوشت مقاله هام و ترس از اقدام برا خارج اگه مقاله هام جای درست چاپ نشن چه خاکی ب سرم بریزم؟!؟ اگه اصن چاپ نشن چی؟!؟ خدایا؟!؟ حالا فرض که چاپ شدن! اونم جای درست! بعدش من ول کنم کارمو پاشم برم اون ور... اگه اون ور با مخ...
-
یادداشت 291 ... قصه عاخرم این نیس
پنجشنبه 18 آبان 1396 00:14
آخره قصمه اما قصه اخرم این نیست اخره راهی که باید من ازش بگذرم این نیست . سلام ... اون بالایی ها رو از اینجا بگوشین عخش کنین ( کلیک ) . شمبه که پستیدم بعدش معلم زبانم تکست داد و کلی تکلیف برا فرداش بهم داد...پووووووف ....بدو بدو انجامشون دادم تا ظهره فرداش! تکلیفه رایتینگمو نپسندیده بود و عاخرش نوشته بود گود! دفعه پیش...
-
یادداشت 290 .... اوله هفته از جنس آبان خروسی!
شنبه 13 آبان 1396 11:48
عرضم به حضوره انورتون که سلامن علیکم صب ساعت هشت و نیم از خواب پریدم با صدای زنگه همراهم...دیدم وسطیه. ورداشتم ...اولش نشناخت فک کنم صدام یه جوری شده بود! بعد با یه حالت استرس داره میگه من لبتابمو جا گذاشتم خونه وردار بیارش دمه در که بیام ورش دارم...پاشدم با بداخلاخی لبتابه رو جم کردم بردم گذاشتم دمه در و بعدم دشوری و...
-
یادداشت ٢٨٩
سهشنبه 9 آبان 1396 22:47
سلام با موبی دارم میعاپم ! خیلی خیلی دلم میخاد هر روز عاپ کنم مث قدیما. ولی نمیشه یعنی غیرت نمیکنم! امروز صب شش و نیم پاشدم و مامتو شلوار سرمه ای مو اتو زدم و ارایش و پیرایش کردم و بزرگه رف وسطی رو برسونه و برا صبونه نون بگیره و بیاد. منم تا بیاد چای گذاشتم و گوجه تیکه کردم و با پنیر گذاشتم سر میز. بزرگه اومد و صبونه...
-
یادداشت 288
جمعه 5 آبان 1396 10:07
سلام دوس مجازی جونام آدینتون بخیر و خوشی از سه شمبه بگم که رفدم خرید! صب بیداریدم و حمومیدم و صبونه خوریدم و اماده شدم و دو وعده غذا برا مامی ورداشتم و رفدم 11 اینا سراغش . تحویلش دادم و از اونجام رفدم بازار گردی. و در واقع همون خیابون گردی. تقریبا از یه ربع به 12 تو خیابونا ول بودم تا 2 ظهر! یک و نیم متر پارچه خریدم...
-
یادداشت 287
سهشنبه 2 آبان 1396 01:09
سلامن علیکم و رحمه الله ساعت 11ونیم اومده که کلاس خصوصی زبانمونو تشکیل بدیم بزرگه رو میگم. کلی تا عصر وخت تلف میکنه و نصفه شب یادش میوفته زبان بخونه ...چقددددرم ضعیفه خدااااا...رید تو اعصابم الانم رفته بخابه! همشم برا اینه که مغزشو خانوم آکبند نیگه داشته...اغا خیلی مهمه هااا مطالعه و این چیزا...شده روزی در حد دو خط هم...