ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

عنوانم نمیاد

صب بیس دقه به شیش ساعت زنگید و من هفت پاشدم

هر سه هفته یه بار خاله پری میاد سراغم و همیشه سه روزه اولش من خعلی خابالو میشم. همینجوریشم خابالو هسدما ولی بدتر میشم.

.

دشوری و برداشتنه لقمه شامل نون و پنیر و گوجه گیلاسی و یه دونه تخم ابپز و دادنه صبونه پیشیای تو حیاط و تو کوچه که کاره روتینه هر روزه! امروزم روش!

.

از ماسکای نذری که بسته کردیم مونده که همه رو کردیم تو یه کیسه که ببریم میدونه کارگرا پخش کنیم بینشون رفدیم دیدیم تعدادشون کمه. گذاشیم برا فردا دیه.

.

خوابم میادددددد.... و کلی کار و بار دارم طبق معمول کلی کار دارم. هنو برا اون جلسه هه برنامه ریزی نکردم و واااای بر من. دیروز یکم رو مقاله بزرگه کار کردم و امروزمک ایشالا تمومش میکنم که فردا سابمیت کنم بره. یا شایدم شب سابمیت کنم.

.

بحث مقاله خودمم مونده که ایشالا از فردا میوفتم روش. همراه با برنامه ریزی برا برگزاری مجمع.

.

کلاسامو دیروز نتونسم بارگذاری کنم. برم الان راست و ریست و بارگذاریشون کنم.....هیییییییییییییییییع

سه روزه پربرکت

تا باشه از این برکتا

این سه روزو راضی بودم نسبتن از خودم

یه مستند داریم میسازیم (حالا نیمچه مستند) فیلمای خامشو باید میدیدم و از بینش انتخاب میکردم برا فیلمه اصلی که دیدم و انتخاب کردم. جون به لبم کردن این دو تا بچه یتیمچه ای که باهاشون کار کردم برا فیلمبرداری...جونمو بالا میارن تا کار کنن.پولشونم گرفتنا.

.

دارم رو مقاله بزرگه که پارسال این موقه دفاع کرد (یا شایدم زودتر از اینموقه) کار میکنم. خاک بر سرم! همون یه سال پیش باید قالشو میکندم که یه سال طول کشیده.امیدوارم یه جای متوسط حداقل بپذیرنش.

.

سه جلسه هم کلاس مجازی درست کردم که الان باید برا جماعت بارگزاری کنمو

.

حالم بهم میخوره از پلشت بودنه بعضیا! کاره تاسیس رشته درست شده دو تا پلشت میخان ربطش بدن به خودشون! بابا خب همونقدر که شماها زحمت کشیدین ما هم کشیدیم. این ادما فقط با بزرگ جلوه دادنه کارایی که نکردن میخان خودشون رو مطرح کنن...و با ولوم صدای بالا....نمیدونن که شخصیتها شناخته شده هست و همه میشناسن که کی واقعا کاربلد و متخصص و کاربکنه و کی فقط داره جوه بیخود و الکی میده!

هزار رویی هم حدی داره به خدا...دلم نمیاد بهشون بگم پلشت ها ولی تقصیره خودشونه! بابا یکم وا بدین دیگه!

.

خدایا توانی بهم بده که کارامو برسونم به سرانجام...هنوز برنامه ای برا یه جلسه مهمی که باید برگذار بشه نریختم...خدایا کمک پلیز. باید بشینم اساسی براش برنامه بریزم و حساب شده پیش برم.

.

پاپی یازده اومد سراغم و تو ماشینش نشستیم که یه امضا ازم گرفت. که ماشینش برا منه! نگرانه که اموالشو اون زنک بالا بکشه...یکی نیس بهش بگه بابا جان اون خونه رو از چنگ اون جلاد دربیار...باورتون نمیشه خونه دو طبقه تو بهترین منطقه و ویلایی...کرده شرط عمر! حالا زنک گیر داده بهش که بایدددد ب نامم کنی! عوضی....

کی قراره این پدره من سره عقل بیاد؟؟؟ کی واقعا؟؟؟؟

.

جمعه بود فک کنم که یه صفحه اینستایی رو دیدم ک صاحبش طفلک سرطان زبان داشت...خیلی ناراحت شدم و خدا را صد هزار بار شکریدم که سالمم. طفلک نوشته بود حرصه هیچیو نخورین و غصه نخورین....بیماری از غصه میاد....راس میگه....ک.و.نه لقه همه چی....اصلن نگرانی و افسردگی نداشته باشیم ....هر اتفاقی میخاد بیوفته! والا ! مگه قراره تهش چی بشه؟؟؟ اصن من خودم از سه سال پیش به این ور از بس به خودم فشار اوردما حسابی پیر شدم! الف بهم میگه...میگه پیر شدی از وختی رفتی ولایتت...راس میگه... دیگه باید به یه ورم حواله کنم همه چیو!

.

امروز سوییشرت جدیدمو پوشیدم...نمیدونم سویشرته کته چیه! جنسش از بارونیه...خودشم شبیه کته...به سویشرتم شبیه همزمان...مشکی هم هست.

.

خو دیه من برم.  مباظبه خودتون باشید بچچچچا


منه رژیمیه موتاد!

موتاد شدم

به اینستاگرام!

تا سرحد مرگ میشینم اینستا گردی میکنم....مبارکه واقعا

باید ترکش کنم....بایدددددددددد

.

از دیرو رژیمم رو شرو کردم و کالری شماری میکنم ...همه سعیمو میکنم که دوباره لاغر شم. الان 56 کیلوئم...باید بشم 50 و نی قلیون...دعا بفرمایین!

.

نمیدونسم شمبه تعطیله! خوب شد...هر چی بیشتر خونه باشم بهتره...از این جامعه که پره وحشی و دریده هس دور از جونتون

.

امسال فک کنم ترشی نگیرم....ترشی برا چیمونه تو این کرونا....از طرفی ترشی اشتهای ادمم زیاد میکنه و هی به هوای ترشی غذا بیشتر میخوری...چه کاریه!

.

مستاصلم یکم...نمیدونم کارامو چطور پیش ببرم...کارای مگا پروژمه منظورم...احساس میکنم یکم مخم خابیده...شاید تاثیره همون اعتیاد به اینستا باشه که مسخ شدم!

.

چرا من امروز انقد یه خطی یه خطی نوشتم؟!!!!



مصاحبمو داشتم!

خب دو روزی که نبودم برا این بود که دیروز جلسه مصاحبه گزینش بود

جلسه عبارت بود از : دو تا آخوند، یه لباس شخصی، یه خانومه چادری!

سوالاشونم خیلی کلی بود مثلا اینکه عایا شما تلاش میکنید ارمانهای انقلاب رو حفظ کنید؟ من عاخه میخام بدونم ایا کسی پیدا میشه که به این سوال جوابه منفی بده؟! مثلا بگه نههه من تلاش نمیکنم عارمانها رو حفظ کنم! البته که خوبه که سوالا رو تخصصی نپرسیدن و از جهتی به نفعه ماست.

یه رقیب دارم که قدره و  بچه متصله....منتها کارشناسه مربوطه میگف که این اصن رقیبه شما نیست و فرایند جذبش فرق داره و قراره تبریز بگیرنش(طرف الانم قراردادی هس تو تبریز) ...خلاصه اگه این یارو موی دماغ نشه فرایند جذبم درست پیش میره.

.

دیروز یه کت مشکی هم خریدن. جنس نازک. برا پاییز. 330 تومن.

.

پریروز عصر ساعت هفت و نیمم یهو با بزرگه تصمیم گرفتیم بریم مانتو شلوار مشکی بخریم که من نخوام طوسی بپوشم. 320 هم اون رف تو پاچم . ولی خوب شد خریدمش. بالاخره جلسه گزینش بود دیه.

.

فری قبلی هم زنگید بهم پریروز و گف به یه نفر سپرده که هوامو داشته باشن...دستش درد نکنه دیه...هوامو داره...قوبونش و بوس به کلش

.

حسود زیاد دارم بچچااا...چرا؟! خااااک تو سره بدبختشون....خااااک....بزار حسودی کنن! والا!

شمبه شروعه هفتس

سلام

صب ساعت هفت بیدار شدم

بیس دقه قبلش البته بیدار شده بودم و یه دور ساعت رو دیدم و دیدم که بیس دقه مونده به هفت خوشال شدم...شیکمم هم اساسی نفخ بود و همراه با نفخ دوباره خوابیدم

ساعت زنگولید و بیداریدم و مارشی و دوقلوهاشم داشتن از گشنگی میمردن و تو حیات میومیو راه انداخته بودن. دیه تخم گذاشتم ابپز شه و بزرگه هم رف که هم انگشتشو بزنه و موقه برگشت بربری بگیره.

منم تا اون بیاد مانتو شلوارمو اتو زدم و پنیر و تخما رو گذاشتم تو ظرف و نایلونه غذامون و نفری یه دونم گردو شکوندم و گذاشتم تو هر بسته! برا گربه ها هم نون و ماست تلیت کردم. بردم غذای اونا رو دادم و ازون ورم خاهری اومد و رف نونا رو جابجا کرد و برا هر کدوممون هم نون ورداشت و اورد پایین. دو تا تیکه بزرگ برا من نون گذاشته! خوبه همین دیشب تصمیمیدیم که رژیم بگیریم!

.

راه افتادیم سمته دانه من و اول من انگشت زدم و بعدم رفتیم بانک که من یه پولی رو بزنم به حسابه وسطی. ازونجام رفتیم دو تا منطقه ای که صبح ها کارگرا وایمیسن و 5 بسته ماسک رو دادیم رفت. خیلی خوب شد. بعضیاشون بلافاصله زدن. حالا قراره یه روز در میون بریم سراغشون.

.

مدیریت زمان رو باید تقویت کنم و واقعا نمیدونم اینهمه کاره نیمه کاره رو چ جوری میشه تموم کرد. کاش اجی مجی میکردم و یهو همشون از تو لیست خطه انجام شد میخوردن. موضوع اینه که تو خونه خوب کار نمیکنم. نمیدونم جریان چیه واقعا. راحت نیستم، میز درست ندارم، یا چی.

خونه که البته اونی که من میخوام نیست و توش اونقدر راحت نیستم. تنها جایی که توش راحتم تختمه! ولی به این چیا نیس اینا همش بهونس....کسی ک بخاد کار کنه میکنه.

.

خیلی سرد شده از فردا کت بافتمو میپوشم. کتم نیستا...چی میگین بهش؟ استین کیمونوها ...پانچو از سال 94 دارمش...کاش میشد بریم خرید! میشه ها ولی اینجا بازارش خوب نیس و تنوع نداره جنسا و اونجوری ک باید شیک نیستن...تبریزم که فرصت نمیکنیم بریم...تازه خطرناکم هس...مرگ کرونایی از تعداد مرگهای طبیعی در روز پیشی گرفته! البته اگه عاخره این هفته دعوتمون کنن مصاحبه گزینش یحتمل بشه رفت و خرید هم کرد.

.

خب دیگه من برم که باید امروز یه سری مدارک بارگذاری کنم. دیروز زنیکه دیوونه که اسمه خودشو گذاشته مدیره پایش (در حالیکه یه کارشناس بیش نیس) نامه زده بهم و رونوشت هم زده به رییس که 80 درصد از بارگذاریهات مونده...خب عوضی فرصت بارگذاری تا بیستمه...تو چرا هجدهم همچین نامه ای به من زدی؟ نهایت تلاششو  داره که منو ناکارامد جلوه بده. حالا بزار برم بارگذاری هارو بکنم. بعدش یه جوابه دندون شیکن بهش میدم که بتمرگه سرجاش. رییسم رونوشت میکنم! والا. موندیم دسته یه مشت عوضیه مریضه روانی...بدبختن چقدر واقعن ...دلم براش میسوزه....خب باابا جان مشکل روحی داری برو بخاب تیمارستان...ماها چه گناهی کردیم که تو رو بایس تحمل کنیم؟؟

.

خو دیه خونه خودتونو کفیث نکنین و صرفا برا شفای عاجله این دوستمون دست به دعا بردارین منم برم به کارم برسم....فعلا بای