ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

حسب حالی ننبشتیم و شد ایامی چند...

.... کوووو نمیدونم چی چی که بفرستم به تو پیغامی چند

سامبولی بلیکم! حال؟ احوال؟؟دماخ؟ مماخ؟! 

منم خوبم شکر!

دارین صدای دگدر ملی بیکار رو میشنوفین از اعماقه ولایت... اینجا هوا خوفه... هوای دلم یکم قاراشمیشه ...ولی خب هوا خوفه شکر! امیدوارم هوای دل و هوای شهر شما هم مطبوع باشه.

.

عرضم به حضور که هفده پیش سه شمبه بود دیه؟ از تو قطار عاپیدم؟ عاره! دیه نصفه شبی رسیدم ولایت و سوار یه شخصی شدم و همون موقه هم زنگیدم خاهری که بیا درو واز کن که آبجی کوچیکت رسید. مرتیکه الدنگ ده تومن ازم گرفت. حرومش شه! دیه رسیدم و دیدم وسطی تازه رفته حموم هیچ کدومشونم روزه نداشتن و دیه برا من بزرگه سفره سحری چید و چای و اینا و خوردم و بعد اذان رفدم حمومیدم و لباسای تو راهمم شستوندم. بعدنش موهامو با حوله بستم و خزیدم دمه باسنه خاهر بزرگه خفتم! خو رخت خابه منو جم میکنن میزارن تو کمد و تا برسم و درش بیارن دوباره من مهمونه تخته بزرگه عم! دیه یادم نیس صبحش کی پاشیدم و شرو کردم به پاک کردنه برنج شله زرد. پاک کردمممم پاک کردممممم پاک کردمممممم تااااااااااااااااااااا پنشمبه شب ده کیلو برنج دونه ریز و خب دونه ریز پاک کردنش سخت تره. تازه حسابی هم باس دقت می کردم که اخشال پاخشال توش نمونه! البته وسطاش هم دیه افداری و اشپزی و این کارا هم شامل بود دیه! جمعه  خواهری شله رو بار گذاشت و دیه تا بکشیم تو ظرفا و من تک و تنها بخام اووووون همه ظرف اوچولو و ظرفای بزرگترو یا علی بنبیسم و روشون تزیینات در وکنم شد 5 عصر و ورداشتیم بردیمشون برسونیم اونجاها که بایس. چن بارم رفدیم و برگشتیم چون تو اتول خاهری جا نمیشد که یه باره اون همه ظرف. نه شب همه پخش شد بود و بردیم سهم مامی رو هم که این روزا تو خونه خودش بسر میبره رو دادیم و به همسایه هاشم دادیم. یکی از همسایه هاش یه خانومه بسییییاااار باحاله و خوش خنده و فانی هست. کلی باهامون دم در حرف زدو بعدشم یه دبه شیر بهمون داد! باغ و دام و از این بساطا دارن. شیره رو تازه دوشیده بود! خلاصه دیه 11 اینا بود که من تونستم عینه عادم یه لقمه غذا بخورم و بعدش غششش کردم!

.

از روز شمبه تا الانم برنامم این بوده که سحری 3 میبیدارم! بعد تا 4 میلومبانم! بعد می نمازم! از 4 تا 5 و نیم اینا میپلاسم تو اینستا .  بعدشم میخابم تا ده یا ده و نیم. بعدن ترش یکم الواتی میکنم و کارای علمی میکنم تااا 4 . بعد میخابانم خودمو! تاااا 6 اینا. بعدشم یا باز در حاله ضعف کارای علمی میکنم یا هم اشپزی برا سحر و اماده کردنه افدار. این برنامه روتینه هر روزه و دوسش می دارم.

.

راستی همتونو سر دیگ نذری دعا کردماااا. برخی ها که گفته بودن رو دونه دونه اسم بردم و بعدن ترش هم یه دعای کلی کردم برا هر کی میاد تو وبلاگ و دوستمه! برا اونا که ازد میخان ارزوی بخت خوب کردم برا بیکارا ارزوی کار و بار حسابی کردم و تن سالم برا همه خاستم و دل شاد برا همه خاستم. و خاستم که مشکلات و گره های اونایی که گفته بودن و بقیه بچه هایی که میان اینجا حل بشه! خولاصه حله اغا! خیالتون راحت...اوکی میشه همه چی! ملی دعاش میگیره!

.

خودمم هر روز سر نمازام دعام اینه که مشکل کاریم به بهترین شکل ممکن حل شه. میدونم حل میشه! ولی میخام که بهترین جای ممکن مشغول بشم هر چه زودتر. نمازامو با خاهر بزرگه بصورت جماعت برپا میکنیم بعد دیروز منتظره اذان بودیم و نشسته بودیم سر سجاده هامون. برگشتم گفدم اگه اون مرتیکه عن نبود ( البته فوش ندادم و اسمشو بردم ولی اینجا که نمیتونم اسمشو ببرم ) الان نامم تو دانشگاه بود و حداکثر تا اخره این ماه تکلیفم روشن شده بود یهو خاهری برگشت گف کاش اون مرده تا اخره این هفته بمیره! منم برگشتم گفدم مرگش الان فایده نداره که! ( خاهری یضعف کرده بود و حواسش نبود!!) بعد برگشته میگه هاا راس میگی کاش همون موقه مرده بودوااای انقد خندیدم به این حرفش! خلاصه که نکنیم کاری که ملت برامون ارزوی مرگ بکنن! واللا!

.

خو دیه من برم برسم به کارام. یه اهنگ از تتلو شنیدم یه جاهاییش باحال بود! اهنگ نوازش ...خاستین بگوشین! درسته پسره خیلی خام و بی مغزه ولی به نظرم صداش و سبکش یکم تازگی داره....تکراری نیس یه جورایی... شما نظرتون در مورد سبک موسیقیه تتلیتی چیه دوسدان؟!!! بای بای فعلند! و خوش باشین

یادداشتی کوتاه از قطار!

سلام

تو کوپم و روی تخت درازیدم و دعای جوشن کبیر هم که دیشب دانلودیدم تو گوشمه. هشت و نیم رفتم رستورانه قطار و یه قوری چای گرقتم و با یه بیسکوییت و دو تا لقمه نون پنیر که اورده بودم خوردم. ساندویچ کوکوهامو گذاشتم برا سحر. 

صبح یادم اومد که قرص ضد تهوع باس میخوردم قبل اذان! سرچیدم دیدم اگه قرص بخورم روزم میشکنه! دیگه بیخیال شدم و خداروشکر که مشکلی پیش نیومد! بعد افطار یکی خوردم چون معدم پر شده بود و خطری بودش! 

حوالی سخر میرسم ولایت و بهشونم دروغی گفتم اخرین قطار رو سوار شدم! فک میکنن قراره نه صب برسم!! خو پامیشه میاد خاهری و من راضی نیسم. حرفمم گوش نمیده! دیگه ی چن باریه اینجوری کلک میزنم!! اگه ملی پیداش نشد تا چن وخ دیگه خودتون اتومات ملتفت بشین که ملی رو سرقت کردن!! چون مجبورم ماشین شخصی بگیرم تا خونه. پس نگران بمونین همینطوری تا در اولین فرصت که وخت کنم و بیام عاپ کنم!! خخخخخخخ مردم عازار هم خودتی!!! 

نگران نشین باباو ! هر کی ملیو بدزده دو روز دیه با یه ساک اسکناس برش میگردونه ! میگه این دخدرو وردارین روش یه ساکم پول میدم هر کی ببرتش! بس که غر غر به جونش میزنم! 

.

 خو دیه نیشا بسته! شبه قدره مثلن! واللا!  به یادتونم... اینم بخشی از دعای جوشن:


اى آن که زیبایى را پدیدار نمودى، اى آن که زشتى را پوشاندی اى آن که بر گناه سرزنش نکردى، اى آن که پرده درى ننمودى، اى که گذشتت بزرگ، اى که نیکو درگذرى، ای آمرزگانیت فراگیر، اى دستت به مهر گشوده، اى شنواى هر نجوى، اى سرانجام هر گلایه

.

اى تکیه گاه آن که تکیه گاه ندارد، اى پشتیبان آن که پشتیبانى ندارد، اى اندوخته آن که اندوخته اى ندارد اى پناه آن که پناهى ندارد، اى فریادرس آن که فریادرسى ندارد، اى افتخار آن که افتخارى ندارد، اى عزّت آن که عزّتى ندارد اى مدد رسان آن که مددى ندارد، اى همدم آن که همدمى ندارد، اى ایمنی بخش آن که ایمنى ندارد

.

 اى آن که در پیمانش وفادار است، اى آن که در وفاداری اش پایدار است، اى آن که در پایداریاش والاست، اى آن که در والایی اش نزدیک است، اى آن که در نزدیکی اش با نرمى است، اى آن که در نرمیاش شریف است، اى آن که در شرفش با عزّت است، اى آن که در عزّتش بزرگ است، اى آن که در بزرگی اش شکوه مند است، اى آن که در شکوهش ستوده است

.

ای توشه ام در سختى، اى امیدم در ناگوارى، اى همدم در وحشت، اى همرهم در غربت اى سرپرستم در نعمت، اى فریادرسم در گرفتارى، اى رهنمایم در سرگردانى، اى توانگرى ام در تنگدستی اى پناهم در درماندگى، اى مددرسانم در پریشانى...

.
التماس دعا ....

عشقه رمضانیه من! :))

سلام

عشقه زمضانیه من زولبیا بامیاس..... همممممممممم  ولی قسمت تلخ ماجرا اینکه که دیروز اخرین دونه شو خوردم و امروز دیگه زولی بامی نداریم  نمیرم یه وخ بی زولی و بامی جونم؟!! نمی ارزه برم بخرم خو! فردا عازمم و یحتمل در ولایت دارن!

.

کارای بالتازار خدا بخاد رو به اتمامه. البته بگما این مرحله اوله کاریه که بهش گفتم کمکش میکنم. و مراحل بعدی تو راهه ولی خب اگه کارم تهران درست نشه میزنم زیرش! واللا! بیکار که نیسم! میشینم سره بدبختیای خودم. اینم از این!

.

خابم تنظیم گردید! مشکل همونی بود که حدس زدم! خابه سه ساعتیه عصر نمیذاشت شبا تا سه خابم ببره! دیروز نخابیدم عصرو و شب 12 و نیم بیهوش شدم تا خوده سه و نیم! بعدم پاشدم سحری خوردم و نمازو زدم و 5 خابیدم تاااا نه  از خابم که بیداریدم حسه خوفی داشتم! بعله! اینم از این! موشکول حل شد!

.

امروز و فردا تا وخته رفتن باس بحمومم، کوکو بپزم با سبزیه موجود در جایخی چون اگه بمونه تا من بیام بی کیفیت میشه. معلوم نی کی برگردم...ده روز دیه...یه ماه دیه ... هیچی معلوم نی! فلذا یه بسته گوشته چرخیمم میبرم با خودم ولایت. بمونه اینجا خراب میشه...فریزر نی خو ! جایخیه! چمدونمم فردا میبندم. زیاد کاری نداره.

سرچ کردم ببینم مسافرم روزم باطل نمیشه! دیدم نوشته مسافر روزش باطله! بعد با خودم گفدم من که مسافر نیسم و به ذهنم خطور کرد که من الان دو تا وطن دارم! خیلی ناخوداگاه هاااا! سرچیدم دیدم بعععله نوشته اگر از یه وطن میرین به وطنه بعدیتون و مسافرتتون هم بعد اذانه ظهره ، روزتونو بگیرین ...میبینین چه باهوشم ؟!! البته از خود تعریفی نباشه من کلا حس شیشم و شم کاراگاهیم خوبه!

.

امروز برا افدار چی داریم؟! همممم! ماکارونی یه اوچولو. چار تا زرد الو با یه مشت گوجه سبز! نون و پنیر و گوجه! و یه دونه کوکی از این کارخونه ایها! به به ... کوکو رو هم که پختم میزارم برا سحری امروزم و یه لقمه هم درست میکنم برا افداره فردام تو راه!

.

یه ساعت پیش مامی زنگولیده بود و میگف عاره پاو بیا ولایت و برو دمباله کاره اینجات تا اینم از دس نرفته! میای اینجا تو شهر خودت و فلان و بیسار. دلم گرفت... دوس نداشتم برگردم خونه پدری!  البته بهتره اینجوری بگم که دوس نداشتم خونه مجردیه خودمو از دس بدم !  بعد یادم افتاد که من قبلنا به معجزه ایمان داشتم! نباس ایمانمو به معجزه از دس بدم! ممکنه معجزه بعدی تو راه باشه و بالتازار بتونه برام کاری بکنه و توی تهران موندگار بشم....هیععععععع دلم!

.

چارشمبه که برسم ولایت همون روز چارشمبش و پنشمبش باس برنج دونه ریز پاک کنم برا شله زرد! وااااای ینی پدرم قراره در بیاد! جمعه هم که شله زرد پزونه و من وظیفم کشیدن تو ظرفا و تزیینشونه! نزدیکه دوست تا ظرف اوچولو تک نفره و بیست سی تا هم ظرف بزرگ برا دوست و اشنا!  و انتقالشون به ماشین ! ظرف اوچولو ها رو میبریم برا یه سفره نذری که تو یه مسجد میندازن هر سال. در واقه برا اون سفره نذر کرده خاهرم. قرار بود اگه کاره من درست شد امسال حلوا هم بهش اضافه کنه که خب تا الان درست نشده دیگه ایشالا کاره تهرانم درست میشه و سال دیگه نذرشو ادا میکنیم! آمین!

.

شمام تو این شبای قدر منو فراموش نکنین تو دعاهاتون و اسم ملی رو هم اون گوشه موشه ها بیارین.... منم سر دیگ نذری شما رو یاد میکنم...قووووووووول میدممممم  فعلا خدا پشت و پناه و حافظتون

پست کوتاهه فراموشانه نوشت!

اینو یادم رف بگم تو پست قبلی :

اهنگ وابستگی از محسن یگانه رو دانلود کنید برا چی  دانلود کنیدش؟!  خو برا اینکه میتونین باهاش به مقادیر متنابهی قررر بدین!

.

بمیرممم الان نمیخابمااا گفته باشم! الگوی خابم باس اصلاح بشه! همینم مونده بشم شب زی! یادمه یکی تو خابگامون بود توی دوران کارشناسی. اغا این شبا تا خوده صبح بیدار میموند و درس میخوند. ینی مدلش اینطور بود که وختی میخاس درس بخونه شبا میخوند. صبح ها هم میخابید. حالا نمیدونم چطور با برنامه کلاساش و ایناش تنظیم میکرد برنامه خوابشو. نمیخام اون مدلی بشم خواب شبانه مو دوس دارم خیلی پیش اومده که در مواقع لزوم شبا تا صبح بیدار موندم  و فغط یکی دو ساعت خابیدم ولی نمیخام تبدیل به روتینم بشه!

حالا م پا میشم یکم وابستگیه موسن یگانه گوش میدم و اگه جون داشتم یکم قر میدم بعد دوباره میشینم رو کارای بالتازار خاب هم بی خاب! شبم عینه ادم ساعت 12 از خستگی باااااااااااید بیهوش شم! همین که گفتم حرفم نباشه!

واااااااااااااااای و دیگر هیچ!

دلم خوراکی موخاد

سلام دوستان جان! طاعاتتون قبول.

- فلسفه عافرینشه سوسکه شاخ بلنده فاضلابی چیست خدا جان؟ عایا؟!

دیشب ماکارونی حسابی پختم بی قطره ای روغن و یه وعدشو فریز کردم و یه وعدشم ریختم تو ظرف مجزا برا سحر امروز(ینی فردا) و بقیشم گذاشتم تو قافلمه بمونه برا سحر. اومدم بخابم طرفای یک و نیم بود. خوابم نبرد باز هی این ور هی اون ور عاخرش گوشیمو گرفدم دستم به نت گردی. طرفای دو و ربع اینا بود وسطه نت گردی یهههو یه صدای خش خشی اومد! صدای خش خش تو خونه ملی یه معنی بیشتر نداره : سوسک

ارشون متنفففففرررررررررم

هیچی دیگه. سریع پاشدم و شکم رفت به کمد لباس که کفش روزنامه چیدم. اخه احساس کردم صدای خش خش هم از زیر پام که سمت کمده اومد. دیدم رو فرش که خبری نیس. برگشتم که برم چراغ اتاخو روشن کنم که توی کمد رو بازرسی کنم که دیدم سوسکه نوجوان وایسیه رو موزاییکا وسط چارچوب در یه دو سه دقه ای همینطور چش دوختم بهش و هی با خودم فک میکردم که چطوری بی خون و خونریزی بندازمش بیرون.... اونم باسنشو کرده بود سمت من و شاخکای بلندشو میچرخوند این ور اون ور نمیتونستمم از روش بپرم برم حشره کش بیارم! جامم رو زمین پهن بود و میترسیدم تکون بخورم هجوم بیاره سمته تشکم! دیه یه پوشه گرفدم دستم خواستم که با پوشه پرتش کنم رو موزاییکای هال که یهو دویید رف پشت در! دلم نمیخاست بکشمش. هم اینکه میرکوبه تو دل و رودشون همم اینکه نمیخاستم مرتکب قتل عمد بشم! ولی چاره ای نبود! عقب عقبی رفتم از اشپزخونه حشره کش رو وردارم بیارم. میترسیدم سرمو برگردونم و بدوئه بره سمته رختخابم! حشره کشو اوردم و حسابی پاچوندم روش  و لامصب فرار کرد رف زیر پلاستیکه خریدام که گذاشته بودم کنار بخاری ...اونا رو ورداشتم در رف و رف دقیقن زیر کیف دوشیم با اون تنه کثیفشششش... دیه گوشه هال گیرش انداختم و موکتو زدم کنار که رو موزاییک جون بده...داش دست و پا میزد ...عییییییییییییی خدااااااااا حس دوگانه ای از چندش و نفرت و دلسوزی! دیگه رفتم جارو خاک اندازو اوردم و ورداشتم پرتش کردم از پنجره بیرون. اه دیگه ساعت سه بود...فک کن نیساعت فقط با سوسکه و عواقبش  کلنجار داشتم میرفتم.

.

اگه سحری ماکارونی نبود عمررررن میتونستم چیزه دیگه ای بخورم! چون خیلی هوس کرده بودم ماکارونی! البته بازم با بی میلی خوردم. خاهریا رو هم زنگیدم و بیدار کردم. دیه نمازمم خوندم و بعدش نشستم تا 5 و ربع اینا وبگردی. چشام در اومد از بس وبگردی و اینستا گردی کردم...خدایا منو شفا بده لطفنننن... بعدشم مگه خابم میبرد...هی احساس میکردم الان از یه گوشه کناری یه سوسک میزنه بیرون.

لامصبا نمیدونم از کجا میان. حدس میزنم از کاناله کولر باشه. گاهی هم پنجره رو باز می زارم البته خیلی کم. خو نمیشه که اصن باز نکرد پنجره رو...بلخره باس هوا فرش بیاد تو یا نه؟!  کاش تخت داشتم...حداقل اینجور مواقع تا حدودی خیالم راحت بود که سوسکه نمیاد روم!

.

صب ساعت ده و نیم با زنگه خاهر بزرگه بیداریدم. یه کار نتی ازم خواست که اونم نتم یاری نکرد. هییییچ کاره مفیدی هم انجام ندادما...فقط اندازه یه صفه کارای بالتازارو پیش بردم. بلیطمم خریدم برا سه شمبه. اگه خدا بخاد قبل سحر میرسم ولایت. تخفیف خوب زده بود بلیطشو برا همین این ساعتو گرفتم! ساعتای دیگه هم داشت که مثلا ساعت 8 صبحه چارشمبه اینا میرسید ولی اونا رو آف نزده بود. اگه به موقع برسم دیه سحری رو خونه میخورم. شب قدرم هس اون شب....هییییییییع خدااا

.

الانم احساس می کنم دلم خوراکی میخاد! شایدم نمیخاد! یه جوریمه یه ان دلم خوراکی میخاد یه آن نمیخاد! تصویره سوسکه هم جلو چشممه! حس بدی دارم بخاطرش...اااااه