ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

صرفن جهت ثبت در تاریخ!!! :/

سلام  :/

برای بار دوم بعد از دو هفته پرپری اومد سراغم.... نمیدونم چرا! یحتمل بخاطر فشار روحی و جسمیه توامان بوده...حیف شد نمیتونم نماز عید فطر بخونم و اخرین افطارای ماه رمضونو سر سجاده اساسی دعا کنم تازه روزه دیروزمم بیخود شد...از یه روز قبلشم چادر نمازم کثیف بود و نماز نمیخوندم چقده بد تموم شد برا من این ماه رمضونه :( ناشکری نمیکنماااا.... ولی حس خوبی ندارم دسته خودم نی :(

حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند باز!

سلام

نماز روزه هاتون قبول...اگرم روزه نیستین طاعاتتون قبول.... همین که دمه افطار یا هر وقته دیگه ای حسه ماه رمضون بهتون دست داده باشه و دلتون تکونی خورده باشه خودش طاعات حساب میشه تو این برهوته دنیا

.

چند وقته ننوشتم ولی باورتون میشه که هر بار سر نماز قبل از افطار دعاتون کردم....دعا کردم که همه دوستای وبلاگیم تنشون سالم باشه و دلشون شاد باشه... همیشه ب یادم بودین. شب دومه قدر رو فقط تونستم اونم در حد یک چهارم دعای جوشن احیا نگه دارم ولی همون موقع هم به یادتون بودم...شمام به یادم باشین در دعاهاتون.

.

ماه رمضونه امسال ماهه گریه ناکی بود و توش زیاد گریه کردم... امسالو برام فراخوان نزدن در حالیکه برا یکی دیگه که هم رشته ای هستیم تقریبا و هیچ شایستگی در قیاس با من نداره فراخوان زدن. البته هنو فراخوان دانشگاه ها نیومده ولی خب دانشگاه ها اعلام نیازاشونو کردن به وزارت.

شکایت بردم به رییسه دان و هر چی تو این مدت ناراحتی داشتم سرش خالی کردم...با عصبانیت و بدونه هیچ ملاحظه ای...چهره دیگه ای رو ازم دید که تا حالا ندیده بود....هیچی برام مهم نبود...تنها چیزی که برام مهم بود این بود که حالیش کنم در حقم اجحاف کرده و تمام این مدت هم بارها کم لطفی کرده بهم و تمام کارایی که بقیه انجام ندادن و من دادمو  یکی یکی شمردم و  چن جایی هم بغض کردم ولی گریه نه! اونم ناراحت شد! ولی مهم نیس! معلوم نیس چن ماه دیگه به عمرش مونده و معلوم نیست که اصلا سال دیگه به دانشکده ما اجازه فراخوان بدن یا نه! پس خوب شد که حرفامو زدم که ببینه نفهم نیستم!

.

قبلشم با معاون اموزشی صوبت کردم و البته با اون با لحن عادی حرف زدم و البته می دونم که همه این اتیشا و اجحافا از زیره سره همین یارو معاونه. برگشت وسطه صحبتها یه حرفه خیلی بی ربطی زد و اونم این که ممکنه یکی بیاد و این پروژت رو (همون که من مجریشم و زیر نظر فرماندار انجامش میدم) بگه جمعش کن و اینا! در واقع خواست تهدیدم کنه یا بهم بفهمونه که در حقم لطف کردن که اجازه دادن این پروژه رو شروع کنم. منم نه برداشتم نه گذاشتم و در جوابش گفتم این پروژه تحت حمایت فرماندار و اعضای شورای شهره !!(کمی بولوف!!) و کسی که بخواد این پروژه رو تعطیل کنه باید مقابل اونا وایسته! خب نتیجه اینکه خفه شد!!!

اما دو هفته بعدش زهرشو ریخت! من پروژم رو در قالب پروپوزال نوشته بودم و داده بودم دانشکده که تصویب شه و دو تا داور از تبریز هم داوریش کرده بودن و پذیرفته بودن و مرحله نهاییش پذیرش در شورای پژوهشی بود که این یارو رییسشه! این طور بگم که شورا هشت نفر ایناس و برگشته گفته من با تصویب این طرح مخالفم کی موافقه؟ از اون هشت تا هم فقط سه تا جرات کردن دستشونو به عنوان موافق ببرن بالا و بقیه که جیره خواره اقا بودن نظرشونو مطابق با نظره این اقا کردن! و اینطور شد که طرحمو رد کرد در نهایت نامردی ...

.

خلاصه که بالا پایین زیاد داشتم در سه هفته اخیر و مث یه سال گذشته این مدته ماه رمضون.... ولی مهم نیست...روزای خوب تو راهه    :)   مگه نه؟