ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

لباسه نشسته یک کوه!

طبخ معمول لباسام جم شدن رو هم و شدن یه کوه 

عوا یادم رف! سلام! خوبین؟ من؟ خوبم مرسی! اگه از گریه های سر نماز ظهر فاکتور بگیریم خوبم!

.

امروز صب پاشدم و صبونه شامل دو قاشق دوشاب مخلوط با ارده و یکم پنیر و یه تخم ابپز خوردمو زدم بیرون بسمت دان. دیر رفتم دان یکم! عاااره صب یه ربع به هشت پاشدم در واقع . نزدیک نه و نیم بود که انگشت زدم. داشتم از پله های دان میرفتم بالا که دیدم از پشت شیشه اغای متاهل هم از اون یکی در اومده تو و میخاد انگشت بزنه! تا برسم اون بالا هی با خودم گفتم"meli be calm" پیچیدم که سمت دسگاهه انگشت زنی دیدم داره با یکی دیه از اساتید صوبت میکنه و گردنشم کاملن کج کرده سمته اون اغاهه و منم دقیقن از کنارش رد شدم و سلوم هم ندادم! خب اصن نگام نمیکرد! برگشتم که برم سمت اسانسور دیدم وایساده وسط سالن با اون همکارش میحرفه و دیه یه نگاه بهم کرد و منم سلام دادم و رد شدم. خوب از اونجایی که ملی به قول الف چشاشم کوره لذا از بالای عینک درست ندیدم ولی احساس کردم خیلی الکی جواب سلاممو داد! خلاصه بسم الله الرحمن الرحیم هفتمون شروع شد این طوری!!!

.

رفدم بالا و ی چایی ریختم و یه سر به مشاورم زدم که مطمئن شم عقد قرارداد کرده تزمو و بعدش رفتم سایت. یادتونه که هفته پیش نشست بودم؟منشی بودم؟ خو دست نوشته هامو از جلسه مربوطه تایپ کردم و چقدم طول کشید و چقدم جفنگ و پراکنده حرفیدن! البته به نظرم مشکل از دبیر جلسه بود که نمیتونست بحث کارگروه رو در جهت مناسبی هدایت کنه و همش حرفه مفت میزد! لذا حرفه مفت هم تحویل میگرفت از اعضای شرکت کننده! خلاصه که پیشنهاد وزین خودم رو هم در مورد موضوع مربوطه در طی دو صفحه اخره کار نوشتم و خداییش به نظرم پیشنهاده خودم خیلی باحال تر و اینده دار تر از چرت و پرتایی بود که اونا گفتن! واللا! دیه میلش کردم به استاده مربوطه و یه مقاله هم خوندم و طرفای یک و نیم بود که داشتم میمردم از گشنگی! این هفته غذا رزرو نکردم ینی یادم رفته و مجبورم روز فروش بگیرم به این معنا که یه ربع به دو باس بریم اگه غذا اضاف داشتن بهمون بفروشن! دیه دوستمم از شهرسان اومد و یه ربعی باهاش حرفیدم و ولش کردم و رفتم نهار. ماکارونی بود و خوشبختانه داشتن و دیه نشسم نصفشو خوردم و نصفشم بردم برا پیشی ها و به دو تاشون دادم خوردن.

.

برگشتنی یه بربری و یه شیرمال خریدم و رسیدم خونه و دس و بالمو شستم و بساط نمازو برپا کردم و وسط دو تا نماز یکم عر زدم و تمام! تا شیش هم خابیدماااا! بعدشم شکم چرانی به معنای واقعی و بقیه کارای ورود داده. الانم میخام باز ادامه بدم ورود داده رو تا 11 و اینا و بعدم پاشم لباس بشورم . و حمام سریع السیر!

.

راسی فیلم خشم و هیاهو رو دیدم و بسیار عالی بود. یه جورایی روایت قضیه شهلا جاهد بود. و بسیار خوب بود هم قصه پردازیش و هم بازیه بازیگرانش. حتما ببینین.

.

یه طعمه جدید هیجان انگیز بهتون پیشنهاد بدم؟ فقط خوردین حالتون بد شد به من ربطی نداره! یه دونه پرتقال ابداری که طعمش به ترشی میره رو برداشته و به چهار قسمت تقسیم کنین با کارد! سوپس نصفه ماگ کافی میکس درست کرده و دو پر پرتاقال بکشین به دندون و یه قولوپ کافی! باز دو پر پرتاقال و یه قولوپ کافی میتونین پرتقاله رو به جا تقسیم کردن، پرپر کنین که نخاین بکشین به دندون. یا نه اگه بعد تخسیمش با کارد هم نخاستین بکشین به دندون همینجوری چارچنگولی پرپرش کنین بعدِ تخسیم و بقیه فرایند قولوپ قولوپ و اینا! موفخ باشید...یا گودلاک!

فردا اربعینه و اگر مراسمی چیزی رفتین برا منم دعا کنین دوس جونا... ممنونم ازتون  شبتون بخیر باشه

عاپه نیمه شبگاهی!

سلوم

امشب خابمم دیر کرد داره هااااا ولی هب نمیدونم چرا خابم نمیاد.

صبح از ده کلید ورود داده ها ب اکسل رو زدم و تا ١:١٥ دقه تونسم ٥٠٠ تا رو وارد کنم. بعدش پاشیدم چن تیکه ماهی رو ک از صب تو پیاز و ادویه خابونده بودم سرخیدم و کته شوید هم بار گذاشتم و ناهارم تا دو اماده بود. دیه خوردم و باز یکم ورود دیتا و دیه خابیدم تااااا ٥ . بعدش یکم شکم چرونی کردم و دوباره دیتاها رو وارد کردم تاااااا طرفای ده! وسطشم دو بار با خاهری صوبتیدم و نیمساعتی هم الف خان مخمو تلیت کرد . کلا ٩٥٠ تا امروز زدم. تقریبن یک پنجمش! 

.

الف میگه بنظر تو کف درامد ی مرد چقدر باس باشه ، منم گفدم انقدری باس باشه ک نیازی ب درامد زنش نداشته باشه. میگه تو زندگی نباید من و تو باشه و بایس ما باشه! منم میگم اینطوری دو طرف( مخصوصن اون طرفی که قراره مایه مالی بیشتری بزاره) باید خیلی عاشق طرف مقابل باشه که اگه ده سال دیگه برگشت و پشت سرشو نیگاه کرد احساس ضرر کردگی بهش دس نده!  

میگه تو زیادی ب ازد ب شکل قرارداد مادی نگا میکنی. منم میگم خب وختی ادم به اندازه کافی عاشق نباشه و دلش نلرزیده باشه بعد مادی قضیه بیشتر براش مهم میشه دیه! 

بمن میگه تو مادی هسی اون وخت خودشو نمیگه که چقدرررر هواسش هس خدای نکرده یکککک ریال ضرر نکنه! یادمه اون اوایل ک بقول خودش ب هدف صرفن ازد اومده بود سراغم سه باری رفتیم بیرون و هربار اون چیزایی مث بستنی و چیپس و اینا میخرید. یادمه دفه چهارم اینا بود ک جلو ی سوپری ایستاد و گف ی چی بخرم؟ گفدم باچه بخر! و اوشونم برگش گف کیف پولمو جا گذاشتم!! یا یه چن باری که میخاسیم بریم بیرون و گف بنزین ندارم و من پوله بنزینشو حساب کردم( راستش من از اولشم میدونسم ک الف با وجود خوش قلب بودنش اونی نیس ک من برا ازد بخامش برا همین مث یه دوسته همجنس باهاش برخورد میکردم و با خودم میگفتم خب ماشین از اونه بزار دو سه بار هم بنزین از من باشه! ولی خب ظاهرن این رفتارای من به مزاق اقا خوش اومده!!) خلاصه ک میخام بگم همین الف خودش حواسش بود ک یه وقت یک بار خارج از نوبت پفک نخره !! یا یه وخ یه قطره بنزین برا من تلف نکنه اونوخ به من میگه مادی هسی!!! 

.

بگذریم! ده پاشدم و موهای جلومو ریشه گیری کردم و سیبیلامو چیدمو و دسشویی رم سابیدم و رفتم حموم . ١١و نیم بیرون بودم و الانم خدمت شمام.

صبحم باس برم دان یه یه چهار ساعتی انگشت بزنم برا محکم کاری ک تو این هیر و وبری نخان حقوقمو قط کنن. یکی از رفقام از شهرسان میاد و فردا میبینمش. رفیق شیرازی هم سه شمبه پیش دفاعشه و خرید پذیراییشو انداخته گردنه ملی! حالا دوشمبه باس برم برا اوشونم خرید کنم و س شمبه ببرم دان. رفیق رفقا هم همشون پسرن ماشالا!! خودمونیما ولی پسرا مرامشون بیشتره! البته که به پای دوس دخدرای مجازی نمیرسن( ایکون بوس و شب خوش) و نیز ( ماچ عابدار!)

بازم میگم "زنده باد سلامتی"

عادم سالم باشه فغط ...همین! بقیه کارا و چیزا همه سر وقته خودش انجام میشن ....فغط سلامتی مهمه  سلام

.

امیدوارم خوب باشین جینگولا! منم عی بد نیسم. سه شمبه شب بود فک کنم ! عاره که گلوم میخارید. شبش دو تا قرص ضد اسم خوردم - این قرصا رو اولین سالی که اومدم تهران متخصص برام تجویز کرده بود. قضییه از این قرار بود که اون سال من طرفای اذرماه هی سرما میخوردم و گلو درد و اینا. بعد یه مدت خوب میشدم و یه مدت بعد دوباره از نو! نگو اینا سرماخوردگی نبوده و در واقع حساسیت و اسم خفیف به دلیل الودگی هوا بوده. اینو وختی فمیدم که رفدم ولایت و اونجا به حرفه خاهر بزرگه گوشیدم و منو برد دکتر و دکتر ب که یه دکتره مهربونه مشکلو فمید. و این قرصای ضد اسم رو برام نوشت.

القصه سه شمبه شب خوردم قرصا و خوابیدم و درد گلوم به حدی بود که نصفه شب دو بار از خاب پاشدم. انگار که خنجر میزدن به گلوم! صبحش دیگه برخاستم و اول رفتم بانک برا کارته هدیه اقای مسئول و بعدم برگشتم خونه. جعبه های شکلاتو دو تا دو تا گذاشتمشون تو پلاستیک...

.

برم سوپمو که گرم شده بخورم بعد بقیشو بنبیسم ...

.

عاخیشششش اون قلمبه هه تو سوپ شلغمه که درسته انداختمش! خوشمان میاید شلغم در سوپ تکه کرده و بخور نماییم!

خب کجا بودیم؟! هااا ... گذاشتم تو پلاستیک و یه دونشم همینجوری تو دس گرفدمو اژانس گرفدم به مقصد میدون گمرک که محل تاسکیای شهرستانای تهرانه. 12 تومن گرفد ازم. کمکمم کرد که جعبه ها رو جابجا کنم البته. دیگه اونجام جعبه ها رو گذاشتم پشته یه تاسکی که به مقصد شهرسان میرفد و رفتیم رسیدیم با جعبه ها! اونجا که رسیدیم به راننده هه گفدم دربست منو تا فلان سازمان میبری؟ گف هااا میبرم! یه پیرمردی بود راننده هه. بعد دو دقه گف خانوم ده تومن میگیرما! منم دیدم این انگار میخاد زیاد بگیره و گفدم پس پیاده میشم مرسی. پیاده شدم و جعبه ها رو از اون پشت برداشتم و گذاشتم رو جدول وسط جاده! جاده که نه اتوبان مانند! خب همونجا پیاده میکنن مسافرارو. دیگه بلافاصله یه تاسکیه دیگه اومد و گرفدمش و پرسیدم تا فلان جا چقدنه میگیری و میبری که اونم گف نمیدونم نرخ چنده! یادم افتاد که از سازمان تا اینجا رو 5 تومن میگرفدن. دیه بش گفدم 5 . اونم قبول کرد و دیه جعبه ها رو سوار کردمو خودمم سوار شدم و پیش بسوی سازمان. مردک قبلیه میخاس 5 تومن بیشتر بگیره! خلاصه با جعبه ها خوشال و خندان وارد شدم و گذاشتمش بقل دستمو شرو کردم به ورود دیتاها از سیستم به چک لیستا و تقریبن طرفای 12 بود که تمومید. قبلشم پاشدم و با یکی از خانومای واحد رفدیم درمونگاهه سازمانه مربوطه و مفت مفت دکتر دیدمو داروهامم مفت مفت از داروخونش گرفدیم و اومدیم . بلافاصله یه کلوچه خریدم و همونجا دارودرمانی رو شروع کردم. شربت هم داد بهم. میخورمشون خابم میگیره.

دیه جعبه ها رو بین پرسنل تقسیمیدم و کلی ازم تشکر کردن - کارت هدیه رو هم یواشکی و دور از چشم بقیه تو حیاط سازمان دادمش به اغاهه و اونم کلی تشکر کرد و افه اومد که نه و فلان! ولی بعدش گرفدش. دیگه با خانوم مسئوله هم خدافظیامو کردم و تمام!

هااا بعد تخسیمه جعبه ها یکی از پرسنله واحد گف یه عکسه یادگاری بگیریم. خیلی خوشم اومد از این کارشون! حس خوبی بهم دس داد که میخاسن یادگاری داشته باشن ازم. دیگه وایسادیم و عسکم گرفدیم و گفتمشون که برا منم تلگرام کنن  که کردن. خیلی ادمای خوبی بودن ایشالا که تو زندگیاشون خیر ببینن. اینم عسکه شوکولا

.

برگشتنی اول رفتم اون سر خیابون بازار ماهی و مرغ. یه دونه ماهی حلوا گرفدم که گفدم برام تمیس کنه. کلش رو داشت بر میداش برا خودش که گفدم برنداره و بزاره برا خودم( واسه غرغرو و گردن کلفت میخاسم!) دو تا دونه هم رون خریدم و رفتم تو میدون تره بارشون که همون کنار بود. پرتقال وشلغم و گوجه و ارزن برا کفدرا و سیب زمینی خریدم و با دستانی پر اهن اهن کنان خودمو انداختم تو تاکسی تهران و نقشم این بود که رسیدیم تهران بگم دربست ببردم دم در خونه. ولی اغای راننده گف اون ورا طرحه و نمیتونم برم. گفدم عب نداره خدا کریمه یه جوری اینهمه وسیله رو میبرم دیه!

.

از میدون گمرک که پیاده شدم خدا کمک کرد و بلافاصله یه تاسکی جلوم وایساد. خم که شدم بپرسم دربست میبره یا نه یکی از نابلونا از دسم ول شد و افتاد زمین! فک کنم رانندهه دلش به حالم سوخید! البته خب پلاکشم اوکی بود که قبول کرد منو برسونه به خونم. فک کن هشت تومن ازم گرفت! اژانسه صبح همین مسیر رو دوازده گرفده بود. البته گف هشت و من از ذوق مرگی ده بهش دادم و بقیشم گفدم باشه. عاخه خیلی مهربون بود و برا جم و جور کردنه پلاستیکامم کمکم کرد. دیه بردم وسایلو گذاشتم تو خونه و برگشتم از اق رضا یه بسته دسماله نظافت هم بگیرم. که سرامیکا رو پاک کنم. یه قوطی ارده هم خریدم ازش. خیلی وخت بود هوس کرده بودم. ولی خب من این ورا خرمای کبکاب بهبهان ندیدم. ارده با این نوع خرماها خیلی خوشمزه میشه. نه با رطب .

دیه اومدم خونه و اول خریدا رو جابجا کردم و یکککک ساعت فقط طول کشید که من این ماهیا رو تمیس کنم. مردک پولکاشو خوب تمیس نکرده بود و کلی پولک با ناخنام از رو ماهیه کندم . سوپمم بار گذاشتم با رون مرغ و هویچ و شلغم و سیب زمینی و فلفل دلمه و پیاز و گل کلم! بعدن ترش سرامیکامو تمیس کردم. میخاسم خونه تمیس باشه بعد من توش بگیرم استراحت کنم!

.

دیگه انقدر کارام طول کشید که تا بخام برم حموم سوپمم پخت! یه ملاقه خوردم و حمومیدم و بعد حموم هم باز سوپ خوردم و نت گردیو خوااااااااااااااب حسم نبود بیام بعاپم و حال نداشتم. امروز هم یه بار نصف شب پاشدم که قرصامو بخورم و یه ساعت موزیک گوشیدم و بعدن ترش خابیدم! تا ده و نیم. بعدم پاشدم اول اخشالا رو بردم گذاشتم سر کوچه و بعدش ریکا و پودر لباسشویی خریدم با سبزی یخ زده قرمه سبزی! میخام با یه تیکه از ماهیا قرمه سبزی پلو درست کنم حالا وختی درستیدم بهتون میگم چطوری! بعدم اومدم خونه و زنگیدم به بنگاهیه ببینم چرا خبرمون نمیکنه بریم تمدید رو امضا کنیم که بهم گف امروز ساعت دو بیا. به اغای صابخونه هم خبر دادم و اونم گف اوکی. دیگه تا مانتو شلوار سرمه ای رو اتو بزنم و اینا شد 12 که دیدم خابم میاد . خابیدم تا یک و سی و هفت! ساعت و گذاشته بودم رو یک و چل! پاشدم و لباس پوشیدم و رفدم سمت بنگاه. ( میگم خوشتون میاد در تهرانه بزرگ همه چیه ملی دمه دستشه؟!! ) بانک پنج دقه راهه، بنگاهیه کمتر از 5 دقه! ارایشگره دو دقه!! سوپر میوه هه 5 دقه! اق رضا یه دقه! دانشکده یه ربع!! عاااااااااره ملی یه جایی خونه نمیگیره که زیرش عاب بره!!!

.

اغا یه چیزی! این همسایه بقلی میخاد اجاره بده و داره رنگامیزی میکنه. از بنگاه که برگشتم دیدم درش بازه و یه خانومی هم داره میبینه توشو. منتظر موندم خانومه بیاد بیرون و گفدم (الکی) میخان اجاره بدن؟ گف ها! گفدم چن؟ گف پنج ملیون ماهی 900 دیگه گفدم بزارین منم ببینم! رفتم تو و از اقا نقاشه اجازه گرفدم و خونه رو دید زدم. اندازش اندازه خونه من بود فقط هالشم پنجره داش و فرق اصلیش هم این بود که حموم باز میشد به اتاق خاب درش. خونه من حموم واز میشه به اشپزخونه. البته با توجه به اینکه من تو دست لباس میشورم مدله خونه من بهتره. هااا یه فرقشم این بود که بالکنش تو اشپزخونه بود. البته احساس کردم کابینتاشم خیلی درب و داغونه. خلاصه که صابخونه من دو ملیون بیشتر از من پوله پیش گرفده با این حساب 

.

استادم گفده از یکشمبه به بعد پیگیری کنم برا وخت گرفتنن ازش. خدا کنه جوابمو بده. از یه نفر هم شنیدم که 15 اذر میخاد بیاد ایران. حالا از خودش ایندفه میپرسم. میخام یه هدف بزارم برا 15 اذر ماه باسه پیش دفاع! عینه اسب که سهله عینه شتر مرق باس بدوم تا به این هدف بخام برسم. عواملی محیطی هم باس باهام یاری کنن. عوامل محیطی یکی اینه که استاده دو روز وخت بزاره که مقاله اولمو اوکی کنه. مقاله دومم رو هم باز اوکی کلی بده که بدمش ادیت. یه جایی پیدا کردم که تو سایتش زده یک هفته ای ادیت میکنه مقاله رو و گواهی هم میده مبنی بر اینکه این مقاله توسط فرد نیتیو ادیت شده و میشه این گواهی رو ارائش داد به ژورنال. عین چی باس بدووم و اینه حال و روزم حالا وخته مریضی بود عاخه؟؟؟!!

.

یه فیلم گرفدم به نام خشم و هیاهو . اون چهارشنبه رو نپسندیدم هر چند که توش شهاب بازی میکرد. بقیه گند زده بودن تو بازیشون. امیدوارم خشم و هیاهو خوب باشه.

.

خو دیه برم. کاری باری؟! برام دعا کنین و انرژی مثبت بفرسین. دوستون دارم. آیکونه بوس از راهه دور برا جلوگیری از عدم انتشار میرکوب!

گلوم میخاره !

سلام

خبر خوب اینکه فردا به سلامتی دیتا گدرینگ تمام میشه!

خبر بد اینکه .... عنوان نوشت

.

من ! ملی خانوم جون! هم اینک اهم اخبار امروز را به سمع و نظر شما میرسانم!

- صب شش پاشدم و تا برم انگشت فشانی کنم و برم شهرسان شد نه

- استارت دیتا گدرینگ از نه زده شد و این در حالی بود که درب اتاق مربوطه که به حیاط باز میشه تا خوده ساعت 4 عصر که ملی اونجا بود طاق باااااااااز ، باااااااااااااااز بود و ملی تمام این مدت هوای آلوده تنفس میکرد و جیک نمیزد!

- دقیقن زمان اذان دان بودم کنار مامان پیشی و سه تا فینگولاش که ماشالا الان برا خودشون خانوم و اغا شدن و مرغ رژیمی رو هم دادم به خوردشون چون خودم خورش الو اسفناجه ارگانه مربوطه رو زدم تو رگ!

- انگشت فشاندم و پیاده با گلودرد برگشتم خونه و تو راه 7 جعبه شکلات پارمیدا خریدم دونه ای بیس تومن برا هر یک از پرسنل که فردا ببرم بدمشون فقط موندم اینا رو قراره چطوری با خودم ببرم تا شهرسان

- کارت هدیه ای به مبلغ 200 تومن باس فردا تهیه کنم برا سرپرست واحد( زیر دسته خانوم مسئوله)

- موندم کارت هدیه رو چ جوری قاچاقی بش بدم که بقیه همکارا نبینن و دلشون نخاد؟!!

- از اونجایی که این گلو درد ناشی از الودگی هواس سیتریزین خوردم با منته لوکاست که دو سال پیش پزشک بهم تجویز کرده بود. اون موقه هم بخاطر الودگی گلودرد شده بودم و داشتم میمردم !

- نهار هم نمیبرم فردا! اونا بهم نهار میدن دیه!

-نمیخااااسم مریض شمممممممم

شادی نوشت: کجایی جونی؟ امیدوارم خوب باشی

مخاطبان نوشت یک: بچه ها راسدش من وختی بهم کامنت نمیدین حواسم هس که نیسین و یه وخ فک نکنین فراموشتون کردم ولی واقعیتش به خودم میگم شاید دوس جونی این روزا حوصله یا وخته کامنت دادن نداره پس بزار در معذورات قرارش ندم.

مخاطب نوشت دو: دوسدتون دارم

غذای فارسی!

سلام دوسیا

عنوان نوشت بدلیل ندید پدید بودنه اینجانبه و ارزش دیگری ندارد!

.

امروز صب ساعت ده مین به شیش پاشدم و تا خودمو جم و جور کنم و نمازمو بخونم شد 6 و سی و بعدم یه صبونه زدم و هفت و ربع بود که رفتم سمته دان. انگشتمو زدم و باز رفتم سمت میدون انقلی که سوار تاسکیای ونک بشم و بعدن ترشم مترو حقانی! - اینا رو ننوشتم که ادرسه نشست رو لو بدم نوشتم برا خودم که دفه دیگه یادم نره!

ینی یه ربع به هشت تاااااااااااا یه ربع به نه تو راه بودم ! والا شهرسان میرم زودتر میرسم! عجبا! خلاصه که رفتم تو و محل نشست از این مدلا بود که یه میز دایره ای گنده هست که ملت مییشینن دورش و وختی صندلی ها پر شد اونی که جدید میاد باس بشینه تو دایره وسطی!! خلاصه وارد که شدم یک اغای مهربان  و خوش تیپی بمن گف خانوم دکتر!! هم وسط صندلی خالی هست و هم کورنرها خالیه هر جا دوس دارین بشینین! - حالا این بیچاره فک کرده بود منم عینه اینای دیگه که دعوت شدم خیلی خانوم دکترم! عاخه همشون هیات علمی فلان جا و بهمان جا و متخصص فلان و بیسار بودن و من در قیاس با اونا سیکل هم نبودم چه برسه به دکتر  ولی خب اقای مهربانه خوش تیپ که اینا رو نمیدونس! خلاصه من رفتم نشستم تو صندلی های خالیه به قوله اوشون کورنر! دو دقه نبود نشسده بودم ک دیدم اقای مهربان خوشتیپ بهم نزدیک شد و گفدش اقای دکتر میم شما رو دعوت کردن که بشینید در داریه وسط!!!   واااای خدا مردم از خنده ! ( دکتر میم یکی از وزرای اسبقه یکی از وزارتخونه هاس که اسم ببرم همتون میشناسین و خب دو ساعتی امروز رو تو جلسه بود)  نمیدونم چرا امروز این بندگانه خدا فک کردن من شخص مهمی باس باشم! شایدم منو با یکی اشتبا گرفده بود...الله اعلم...خلاصه که رفدم نشسدم تو داریه وسط و جای هیجان انگیزناکه ماجرا اینه که اقای مهربانه خوشتیپ صندلی رو برام کشید عقب که بشینم و بعدم داد جلو تر که من راحت تر بشینم!  تا حالا هیش اغای مهربانه خوش تیپی چونین رفداره با کلاسی باهام نکرده بود هیشکیم غیره خودم تو اون دایره هه نبود و از پشت، پشتم تو دیده چل نفر بود و از جلو هم که روی مبارکم ! با چل نفر چش تو چش بودم حالا اگه مثلا ده سال پیش بود کلی عرق شرم بر جبینم مینشست و هیچی هم نمیتونسم کوفت کنم! ولی الان دیه اصن معذب نیسم! قشششششنگ نارنگیمو خوردم و یه دونم از کلوچه هامو خوردم! تازه اون یکی کلوچه و موزمم بخاطره پرهیز ار پرخوری نخوردم! واللا. ببینین این جور مواقع بخورین اصن خجالت نکشین! اینا رو خریدن برا من و شماها نه برا تماشا! واللا. کلاس ملاس هم معنا نداره این جور جاها! عااااره!

.

ولی صوبتای خوبی کردن. برا اولین بار از جلساتشون راضی بودم. سه نفر لکچر دادن که اولی و سومی واقعن خیلی ارزنده بود. مخصوصن اولی و واقعن همونجا چند تا ایده برا کار پژوهشی به ذهنم رسید. ماهایی که میخایم تدریس کنیم و دانشجو دور و برمون قراره باشه یه چیزه خیلی مهم اینه که بسیار اگاه باشیم از اتفاقاته دور و برمون! ینی ماهیت رشتمون این شکلیه! ینی علاوه بر سواد و تخصص و علمی که از خوندن و مطالعه کسب میکنیم این مورده اگاهی از انچه که دور و برمون میگذره خیلی خیلی برامون مهمه و اهمیتش کمتر از سواد علمی نیس. شرکت تو اینجور نشستها درسته نتیجه خاصی برام نداره ولی عوضش منو از اوضاعه دور و برم اگاه میکنه و اگه کسی بهم مراجعه کنه که براش موضوع پیشنهاد بدم یا ایده بدم میتونم از قبل همین جلسات و نشست ها، موضوعات و ایده ها رو بیرون بکشم ! حالا میفهمم بعضی استادامون چرا انقدر از همه چی خبر دارن! خب زیاد تو این جلسه ها میرن و میان و لذا در مورد بیشتر اتفاقاتی که میوفته و وضعیت موجود اطلاعات کسب میکنن...

.

12 و نیم هم که بهمون ناهار دادن. ژوژه کباب با دووووخ! و سالللاد! از تهیه غذای فارسی! این فارسی ظاهرن یکی از بهترین تهیه غذاهای تهرونه و خب این ارگانی که استادم منو با خودش برده بود از ارگانای پولداره! هر دفه غذاهای محشر میدناااا!

ها یه چیم بگم! وختی نوبته معرفی به من رسید فک نمیکردم انقدر هل بشم! البته بروز داده نشد هلیتم ولی خب خودم فمیدم که هل شدم.باس اعتماد به نفسمو بالاتر ببرم یکم!

.

دیه تا 4 هم دو تا کارگروه تعیین کردن که منم منشیه یکی از کارگروها شدم  ینی هر چرت و پرتی که میگفتن اعضای اون کارگروه باس مینوشتم و به حدی هم پراکنده و مبهم گاهی صوبت میکردن که واقعن نمیدونسم چی چی بنویسم. بینشون فقط یه خانوم دکتری بود که بسیاااار عالی حف میزد. ینی حرفاش حرفه حساب بود و چرت نبود! و تجربیات خوبی هم داش. اینم از این. هااااا یکی از همگروهی ها هم مث من اومده بود و اونم منشیه اون یکی کارگروهه شد. موقعه معرفی اون افرادی که از مراکز معتبر پژوهشی دعوت شده بودن باید یه توضیحی هم در مورد فعالیتهای مرکزشون میدادن و گاها پیشنهاداتی هم میدادن بعد معرفیه خودشون و مرکزشون. حالا خب تو اون جمع من صرفا از طرف استادم دعوت شده بودم که نقش منشیه کارگروه رو داشته باشم و منشی هم خودش نباید نظر بده و نقشش صرفا یادداشت برداری و مرتب کردن صوبتای گروهه. حالا نوبته معرفیه من که شد من فقط صرفا خودمو معرفی کردم و دیگه واقعن در جایگاهی نبودم که بخام پیشنهاد بدم یا هر چی! ولی اون یکی همکارم که میگم اونم برا منشی شدن از طرفه استادم دعوت شده بود بعد از معرفیه خودش برگشت گف من یه پیشنهادی دارم و حالا بگذریم که پیشنهادشم چنگی به دل نمیزد! خلاصه که به نظرم صرفا بایس خودشو معرفی میکرد نه که بخاد پیشنهاد میشنهاد بده. نعععععع؟!! غلاااااااااممممممم؟!

دیگه راه افتادم طرفای 4 و نیم و برگشتم و همون موقه هم خاهرم رفته بود دمباله کارای انصرافم که دیشب گفدم و بهم زنگید و دوباره با هم همه چیو چک کردیم. رفتم رسیدم دان و انگشت زدم و یکم به پیشی ها رسیدم و دیگه شش خونه بودم و تا خوراک رژیمیه مرغ و گل کلم رو بپزم و حمام کنم شد 8 و بعدشم که الف دعوتیدم اسکایپ و فک زدیم و الانم که دارم می عاپم و نمازم نخوندم هنو! یه فیلمم گرفتم بنام چهارشنبه که شهاب توش بازی میکنه ولی فک نکنم ببینمش چون صب زود باس پاشم برم شهرسان. جوری که  ساعت نه حداکثر اونجا باشم.

الف میگه مامانت چطوره میگم خوبه. میگه بش سلام برسون منم گفدم باشه تو هم به مامانت سلام برسون و بگو دوس دخدرم بهت سلام رسوند. میگه اگه اینو بگم بهم گیر میده که بگیرش! منم گفدم خب بش بگو پسرا دوس دخدراشونو نمیگیرن معمولن! برگشته میگه نه مامانه من گیییررررر میده که باس بگیریش. منم گفتم خب بش بگو من دوس دخدرمو دوس ندارم! اونم گف خله خب بزار برو چیز شر نگو!  منم گذاشتم رفتم تا بیام برا شماها بتعریفم! 

.

دوسدتون دارم هوار و یک تا! کاری باری؟! من برم؟! باوشه میرم! خودافظ

.

بعدن نوشت!: اینجایی که رفتم امروز نت داشتن! وسطه جلسه نت گردی و وبلاگ گردی فاز داد