ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

زبان اموزی + خبرای جدید

سلوم! پست زیریه رو بوخونین این پستم بزودی تکمیلش میکنم...عنوانشو نبشتم که در دستور کار قرار بگیره

.......................................................................

سلام بچه ها....ببخشین اگر منتظر موندین...خیلی خیلی خیلی اوضاعم مشوش بود! بزارین اول خبرارو بدم بعد بریم سراغه زبان.  خلاصه میگم که چیا شده چون واقعنی وختم کمه و کلی هم کار باس انجام بدم:

اول اینکه همین امروز حکمم  رو زدن :) هفته پیش فک کنم شمبه بود! عاره شمبه بود که از دان بهم زنگیدن که بیا نامت از وزارت اومده. همون اقا مهربونه وزارت نامم رو زودی برده بود تو جلسه و فرداش فرستاده بود ولایت. دیه صبح یه شمبه رفتم ستاده دان و یه سری فرم گرفتم و با خاهر بزرگه شرو کردیم به پروسه مربوطه! اولش رفدیم معاینات پزشکی که ازم خون و ادرار و تست اکو قلب و شنوایی سنجی و بینایی سنجی گرفدن. عاخری فغط عابروریزی بود ...تقریبن کور بودم! :) بعدشم رفدیم یه جا دیه تست مورفین . یه چی بگم! خب من صبونه عسل و کره خوردم با سنگک! خبر نداشتم که قراره اینا ازم ازمایش قند خون بگیرن! بعد همون جای اولی که رفده بودیم گفدن باس فردا بیای برا خون گیری و ناشتا هم بیای! بعد یه خانم مهربونی اونجا بود گف نه بابا خونشو بگیرین این انقد لاغره فک نکنم مشکلی پیش بیاد! خلاصه خونمو گرفدن و ظهر که رفدم برا گرفدنه نتایج و نامه صحت و سلامتم! قند خونم 68 بود :))))) خلاصه اینجوریا!

داشتم میگفدم! بعده تست مورفین برگشتم خونه و نهار یادمه باقالی پلو با مرغ پختم و دو بود که دوباره شال و کلا کردم برم جواب ازمایشامو بگیرم و یه دکتره دیه ماینم کنه! رفدم منتظر نشستم و سه و نیم نوبتم شد. متخصص طب کار بود! انقدر با شخصیت بود کلی تویلم گرفت. اینجایی هم نبود فارس بود و فک کنم مشهدی. بعد دیه چهار بود که برگشتیم خونه و من سریع دوش گرفدم و موهامو خشکیدم و نهار خوردم و پریدم کلاس زبان.

فرداش نتایج ازمایشامو بردم ستاد و دوباره فرستادنم اینبار برا سوئ پیشینه و کلی انگشتامو جوهر مالی کردن بی تربیتا! یادمه یه نامه هم تو ستاد بهم دادن که باهاش برم دان و بگم که من عامده ام وای وای!هااا همون دو شمبه تی حراست هم کلی فرم پر کردم! اول اخمالو نیگام میکردن ولی بعدش که پاپیمو شناختن(بازنشسته همونجاس) نیشاشون وا شد! سه شمبه با نامه ای  که از ستاد زده بودن رفدم دان . همون روز برام اثر انگش تریف کردن ! بعد فرستادنم تو یه اتاغی ...چشمتون روزه بد نبینه!  ببینین حوصله ندارم تریف کنم فقط در یک کلام دخدره مشکله شدید روحی روانی داره! بوخودا! حرفایی که میزد رو به خاهریا تریف میکردم شاخ درمیاوردن از تعجب و فک میکردن الکی دارم میگم ! وسطی بهم نصیحت داد که از فردا اصلنه اصلن باهاش هم کلام نشو و فقط سلام و خدافظ چون این عادمه خطرناکیه و هر چی بگی یه چی دیه از توش درمیاره و شیش تا میزاره روش و تویله بقیه میده! راس میگف خاهرم همینطوریه. ها یه چی بگم! همون سه شمبه که در واقع اولین روزه کاریم بود که اثرانگشتمم ازم گرفدن رو دسگاه، یه کاره ضرب العجلی بهم دادن!!! یه گزارش 7-8 صفه ای که بفرسن برا جشنواره مطهری! با بدبختی کار رو تا پنشمبه صب رسونم بهشون و اخرشم برا منو  انتخاب نکردن! چون تو اون حیطه ای که من توش کار کرده بودم براشون یه کاره دیه هم بود که خوده مسئوله edc روش کار کرده بود و خب طبیعیه که اوشونم کاره خودشو برفسه دیه! پنشمبه عصری حتی تا 5 مشقولش بودم و قرار بود تا 5 تکمیل کنیم و برفسیم به کارشناس مربوطه. نگو اینا همون ظهر تصمیم گرفدن که برا منو نفرسن و بمنم خبر ندادن!! منم با استرس تا 5 مشغولش بودم! بعد که کارشناسه تکست داد که برا تو انتخاب نشده یکم بهم برخورد و دیه پاشدم شال و کلا کردم رفدم بیرون و یه کرم پودر و یه رژ و یه خط لب خریدم با مداد چشم و یه دونه هم فریم عینک! :) اغاهه گف عینکتو شمبه میدیم. دیه پیاده اومدم تا خونه. به خاطره اون گزارش لعنتی حتی نتونسم برم مامی رو ببینم طفلکو. ینی نرسیدم برم.

جمعه به زبان گذشت و سابمیته مجدد مقاله دومی که از داوری اومده بود. اون یکی مقاله اولی هم که از داوری اومده رو هنو کاریش نکردم! خیلی هم ازش ایرادای ریز ریز گرفدن (دو هفتس اومده خاک تو سرم)

.

شمبه رو یادم نی چه اتفاغاتی افتاد و یه شمبه هم که دیروز بود که ماون اموزشی صدام کرد و گف میخاد کاره یه کارشناسو بده به من! خب اینا واحد درسی ندارن بهمن بدن و من قرار بوده مث اقای قبلی برم تو ستاد و بیشتر کارای اجرایی بکنم البته با پست هیات علمی. در واقه ماها رو گرفدن که پشت بندش رشته بیارن. هنو رشته مرتبط که بخایم درس بدیم اینجا نداریم. خلاصه سرتونو درد ندم مرتیکه بیشعور به من میگه پاشو بیا بشین اینجا (یه اتاق بغله اتاقه خودش که یه دیواره شیشه ای داره!! ) و کارای اون کارشناسه رو بکن! کارشناسه هم مث خودش گرگ! زبون دراز!  ظاهرن داره میره درس بوخونه و میخان من کاراششو بکنم. خو ترسیدم چیزی بگم و به ماونه اولش  گفدم اوکی و بعده اینکه با دخدره صوبت کردم برگشتم پیشه ماونه و گفدم باس فک کنم! چون قطعن بودنه در ستاد برام خیلی بهتره. 

بهش گفدم بزار با رییسه بزرگ بحرفم و ببینم اون تصمیمش در مورد من چیه و اگه قرار باشه همش در ستاد باشم عملا دیه اینجا نیسم که بتونم کمکتون کنم در این کار و در ضمن اگرم بخام قبول کنم این کارو ، اتاقش اصلا مناسب نیست و یه جای مناسب و دنج لطفا بهم بدین. میدونین جریان چیه؟ این دخدره روانی با تنها کسی که تو این گروه میسازه یه خانومه هس که الان رفده مرخصیه زایمان و ارشد هم هس! رواینه خودش دکتره! بعد ظاهرن اخلاخاشم خاصه این روانیه و اینو منشیه ماون اموزشی هم میدونس حتی! چون اخلاخاش خاصه با هیشکی به صلاح نمیره و فقط با اون خانم ارشده به صلاح میره! و دلش نمیخاد کسه دیه ای بیاد جای اون ! در واقه میدونین چیه؟ این خانوم عقده ریاست داره و چون دکتراست میتونه به یه ارشد ریاست کنه ولی خب به همتای خودش که نمیتونه ریاست کنه! پس دوس نداره یه همتا هم اتاقیش بشه ! چون با نفر قبلی هم که دعوا کرده یه دکترا بوده.  منم به منشیه دکتر گفدم که این دوس نداره من تو اتاق باشم.

.

امروز صب اول رفدم ستاد چون دیروز یکی بهم زنگید که بیا برامون کارگاهه فلانو بزار(مدیر گروهمون منو بهشون معرفی کرده) و منم امروز صب رفدم ببینم دقیقا چی میخان ازم که علاوه از اون کارگاه یه کارگاه دیه هم افتاد گردنم! یکی 23 و دیگری 30 بهمن. اون اولیه خوبه و بلدمش ولی در مورد کارگاهه دومی هییییچی بلد نیسم و خیلی تعطیلم در اون مورد. خدا خودش رحم بنمویه که عابروم نره. مخاطبامم همه افراد و رییس روسای اجرایی هستن و ماونا و اینا...دعام کنین بچه ها

.

بعده دیدنه صاب کارگاه! رفدم سراغه رییسه دان. گفدم که ماون ازم خاسته فلان کارو بکنم. گف قبول کن چون اوله کارته! ولی هفته ای چن روز هم قراره بیای ستاد. در واقه هم کاره اونجا افتاد گردنم هم ستاد! ستاد خوبیش اینه که ده دقه با خونه پیاده فاصله داره! دان خیلی دوره و خارج شهره و با ماشین 20 دقه یا بیشتره. قرار شد رییس خودش با ماون به یه تصمیمی برسن و بهم بگن که من چن روز و کجا باشم. فغط امیدوارم اگر قراره بخاطره روانیه از اون اتاق برم ،  اتاقه درستی بهم بدن. خودم با بودن کناره روانیه مشکلی ندارم و این چن روز هندزفری میذاشتم تو گوشم و کارامو میکردم. حیف وخت ندارم از حرفاش و حالات و وجنات و سکناتش بگم!

.

راستی صب که رفدم پیشه رییس با پاپی رفدیم . پاپی یه جعبه شیرینی خرید طفلی. اول من رفدم تو و حرفای رییسو شنیدم و وختی میخاسم بیام بیرون گفدم پدرم بیرونه و میخاد ببیندت و دیه اونم از پاپی استقبال کرد . البته سرپا و زودی اومدیم بیرون. دلم برا پاپی میسوزه! داشتیم از پله ها میومدیم بالا یهو پاش لیز خورد و نزدیک بود بیوفته که دستاشو حایل کرد جلوش و خداروشکر بخیر گذشت. نمیدونم چرا ولی بعدش چشام پره اشک شد. خیلی حساس شدم و همین الانم بغض کردم! کلی کار دارم که همه رو باس انجام بدم. مقاله دومی که باس  اصلاح کنم زودی - کارای دو تا کارگاه که یکیشون خیلی خیلی برام سخته- کارای بالتازار ک تا اخره بهمن باس تویل بدم و هنو هیچ کاری نکردم و برا اینکه بالی رو راضی نگه دارم از خودم باس به نحوه احسنت انجامش بدم - دو تا مقاله پایانم که هنو کاریشون نکردم . تازه یحتمل یکی دو واحد درسی هم بهم بدن ! اینا همه در حالیه که من همش 5 روز از شروعه کارم میگذره ! خیلی سختمه و بهم فشار میاد...ها زبانو یادم رف زبانمم باس بخونم برا ایلسم...ایلس ضروریه و حتما باس بگیرمش...برا شغلی که بالی میخاد برام دست و پا کنه این مدرک شاید ضروری نباشه ولی وجودش قطعا کمک کنندس.

.

بریم سراغه زبان؟ ببینین برا تقویت اسپیکینگ بسیار ضروری هس که شما صحبت کنین. برا این کار باس از کلاس شرو کرد. کلاسی که من میرفتم برا دانشگاه تهران بود و تقریبا همه مدرساش صحبته فارسی رو در کلاس قدغن کرده بودن. اگر کسی فارسی صوبت یا سوال میکرد تنبیهش میکردن. همین خودش یه استراتژی عالی بود که در تقویت اسپیکینگه من و بدست اوردنه اعتماد به نفس در صحبت کردن بسیار بسیار کمک کننده بود و هیچی مث این نمیتونه کمک کنه.

پیشنهاد من اینه که حتما هر چه زودتر در یک کلاس عمومی ثبت نام کنین. تعیین سطح ازتون میگیرن. مهم نیس سطحتون حتی اگر پایین باشه. مهم شروعه. برین سر کلاس و از معلمتون بخاین که فقط انگلیسی صوبت کنه(اگر خودش اتومات این کارو نکرد) دو سه ترمی سر کلاس برین و تو این مدت فیلمه زبان اصلی هم حتما زیاد ببینین. وختی تمرینای لیسینینگ رو حل میکنین حتما سعی کنین که جملاتو تکرار کنین و روی کاغذ پیادشون کنین. من خودم چهار ترم رفدم کلاس و بعد دیه بخاطر تزم گذاشتم کنار.  از مهر امسال معلم خصوصی برا ایلس گرفدم و اینو بگم که سطحم پایین تر از ایلس بود ولی خب سطحم بد هم نبود . مثلا معلمم گف توی اسپیکینگ 5 از نه میگیری حتمن. نه که فک کنین بترکون بودماااا اصلا....خیلی دست و پا شکسته حرف میزنم و همین رو هم مدیون همون 4 ترم فشرده و اجبار معلم به صحبته انگلیسی هستم( هر ترم دو ماه و نیم بود) .

معلم خصوصیم حسابی باهامون قواعد کار کرده و ضعیف هم بودیم هم من هم اون یکی دختره که مشترکن معلمه رو گرفتیم . این باعث بهبود رایتینگمون میشه. در عینه حال برا ریدینگ هم یادگیری قواعد خوبه چون قواعدو که بفهمی ساختار جمله رو درک میکنی(برا فمیدنه معنیه جمله فقط دونستنه لغت که کافی نیس. علاوه از اون شما باس ساختار جمله رو هم بفهمی تا بتونی معنیه جمله رو متوجه بشی)  میدونین که ایلتس سواله گرامر نداره و مهارتهاش عبارتند از اسپیکینگ، لیسینینگ، رایتینگ، و ریدینگ. در مورد نحوه برگزاری امتحانش بعدن براتون مینبیسم.

اینم کتابایی که معلممون گفته و تهیش کردیم:

collins reading for ielts

collins speaking for ilets

collins listening for ilets

collins writing for ilets

کتاب گرامری هم که بهمون معرفی کرده اینه: destination B2 این کتاب ظاهرا a و b و c داره و هر کدوم هم 1و2 دارن. حالا لابد سطحه ما b2 بوده که استادمون اینو بهمو گفده دیه! هم گرامره هم لغت. 

پس خلاصه نصیحتای من به شما در مورد زبان اگر میخاین ایلتس بگیرین: اولن که اگه عجله ندارین حتمن 2-3 ترم حداقل کلاسه عمومی بر اساسه سطحتون برین و فقطه فقط هم در کلاس انگلیسی صوبت بکنین وگرنه فایده نداره. مهم ترین نکته مثبته این کلاسا همین تقویته قدرت و اعتماد به نفسه اسپیکینگتون میتونه باشه که اگر همینم نباشه فایده نداره!

دوم بعده دو سه دوره کلاس برا خودتون معلم خصوصی بگیرین. معلم ما جلسه ای 100 تومن میگیره که چون دو نفریم میشه جلسه ای پنجاه تومن و بهمونم گفته 20 - 25 جلسه کافیه براتون. خوبیه معلم اینه که اولا بی وقت تلف کردن میره سراغه هدفتون و دوم اینکه رایتینگی که شما مینویسین رو یکی باس اصلاح و غلطاتونو بهتون بگه. ضمنن معلم نکاتی رو به شما متذکر میشه که رعایتش خیلی در بالا بردنه نمره کمک میکنه. مث اینه که یکی بیاد نحوه پاسخگویی به تست کنکور رو بهتون یاد بده و میدونین که چقدر موثره در نتیجه. به نظرم با سلف استادی کسی میتونه نمره قابل قبولی در ایلتس بگیره که زبانش خیلی قوی باشه. من زبانم متوسط بود - یا حتی متوسط رو به پایین.

سوم پیگیر باشین و در هر صورتی روزی دو ساعت حداقل بخونین. حتی اگر معلم خصوصی هم بگیرین نتیجه نخاهید گرفت مگر اینکه خودتونم هر روز حتما بخونین و هر چهار مهارت رو هم با هم پیش ببرین. چون از هر چهار مهارت قراره نمره بگیرین. تا میتونین سی دی زبان گوش بدین. اول گوش بدین و سعی کنین که تشخیص بدین چی میگه. دو سه و چهار باره گوش بدین و سعی کنین بفهمین چی میگه بعد متنش رو بزارین جلوتون و با همراهه متن گوش بدین و کلمات رو کشف کنین(ینی اونایی که نفهمیدین موقه گوش دادن رو الان میتونین ببینین و تشخیص بدین). این کتابایی که من بهتون اون بالا گفتم قسمتای لیسینینگ و ایناش همه متنشونم اخره کتاب پیاده شده. ولی همونطور که گفدم اول سعی کنین خودتون بفهمین و بعد برین سراغه متنه وویسه مربوطه.

اصلا ناامید نشین اوایل ممکنه هیچی نفهمین و خیلی براتون سخت باشه لیسینینگ ولی اگر هر روز تکرارش کنید بعد مدتی میبینین که پیشرفته قابل توجهی کردین. در اون کتابایی که معرفی کردم بهتون کامل میگه که در امتحان ایلتس چه نوع سوالاتی میاد و شما چه مهارتهایی باس داشته باشین. حتی اگر نمیخاین معلم بگیرین این کتابا به نظرم خیلی خوبن و برا سلف استادی هم عالی هستن . جوابه تمامه سوالا و تمریناشونم اخره کتاب هست بعلاوه متن تمامی وویسها.

پیگیر باشین. زبان اموزی رازش در پیگیر بودنه. :))))

.

رفدم چشامو نیگا کردم تو اینه قرمز و یکم متورمه. تحت استرس هستم  ! و میترسم از پسه کارگاه دومیه به خصوص به خوبی برنیام و عابروم بره! برام دعا کنین...برا همه چیم! مقاله هام ! پروژه بالتازارم! کاره تهرانم! همه چی! بقدری وختم تنگه که یه هفتس با الف هم تصویری صوبت نکردم ...هی میگه تو چرا منو دوس نداری :/ شب یکم زود میخابم که چشام خوب شن. یکمم سردرد دارم. البته نهاره فردارم باس بپزم. خودم همونجا دان توی سلفش میخورم. دیروز کباب بود امروز مرغ و خوشمزه بود :))

.

خدایا فراموشم نکنی لطفن....بچه ها هوا یخه مواظب باشین سرما نخورین.... هوای پیشیها و پرنده ها و سگا رو هم داشته باشین منم براشون غذا میذارم. خیلی سرده ....خیلیییییی 

.

بعدن نوشت: وااااااااااااااای نتم بعده منتشر کردن قط شد و نتونسم ویرایش کنم! شرمنده به خاطره غلط غولوطا :) بووووووس

یادداشت 307

سلام من به شماها ای یارانه قدیمی...منم همون ملی وفاداره قدیمی.... اگه امروز خراااااااابااااااااااتیو مستم لی لا لا لای سبوی می شکسدم

.

میدونین چیه؟ فک نکنین اون موقه که من تنها بودم هر روز هر روز مینبشتم و الان که تنها نیسم و کناره خونواده ام دیه نیاز به نوشتنم نیس و این حرفا...نع! من هنوزم دوس دارم هر روز بنویسم ولی مساله اینه که وختی تو تک وتنها تو یه خونه 40 متری زندگی میکنی ناخوداگاه وقته خالیه بیشتری داری...مجبور نیسی برا 4 نفر غذا درست کنی ... هر وخت پاپیت اومد بهت سر بزنه پای حرفاش بشینی...وختی خاهری داره غیبته همکارشو میکنه نخای هم باس گوش بدی و و و و و.... فلذا وخته خالیه بسیار کمتری برات میمونه طوری که یه هفته یه بار به زور میتونی وبلاگتو عاپ کنی!

.

یه چیه جالب قبل از شروعه صوبتام! صوبتای اصلیم! یه سایتی بود که من شش سال پیش باهاش اشنا شده بودم. اینطوری بود که تو بر خودت یه نامه مینویسی. برا سه سال بعده خودت! توی یه سایتی! و ادرس ایمیلتو بهش میدی. بعد این نومه بعده سه سال برات ارسال میشه! اسمشم نامه به آینده هسش! خب من یه بار شش سال پیش و یه بارم سه سال پیش برا خودم نومه نوشتم! نومه ای که سه سال پیش برا خودم نوشته بودم و هفته پیش به دستم رسید این بود:

salam khodam!
emrooz email I ke 3 sal pish bara khodam neveshte
boodamo khondam ... kheili hese jalebi bood!
pishbini karde boodam k daneshjooye phd basham v alan
ham hastam...alan saat 17:19 hast v man dar otaghe PHD
neshastam v himin alan power pointe
defaae proposalamoo sakhtam . delam pore ghosee hast
...haghamo too farakhan khordan v ye livan aab ham roosh!
man kari az dastam bar nemyad. mikham bara avalin bar
beram too khoneye ejarei o babate onam esters daram...
ghosse daram...tanham...v bi pool ham hasam!!
pishbinii mikonam ke 2018 yaani 3 sale baad shaghelam...
nemidonam koja! fekr mikonam ehtemal ziyad be tore jedi
be ezd fek mikonam ya ezd kardam...ba hamoni k mikham!!
albate agar zende basham...khodaya komakam koon
...rahmam koon...dastamoo begir... movazebam bash
manoo be jayee k mikham beresoon o badesham sayatoo
hamchenan negahdar roo saram... khodaya mersi!!

ابجی ملی تون پیش بینی کرده بوده که در سال 2018 به طور جدی به ازدواج فکر خاهد کرد نمیدونم اونموقه ها چی تو کلم میگذشته! واقعن یادم نیس. قطعن اونی که میخاستم الف نبود ولی کسه دیگه ای هم نبود! پنشمبه بود فک کنم که این نامه بدستم رسید و عینه خر عر زدم براش...دلم گرفت براش که از سه سال پیش به این ور هی همینجور دچاره حق خوردگی شدم! انی وی! یه نومه دیه برا سه سال بعدم نوشتم که اگه زنده بودم اونم براتون سه سال دیه میزارم همینجا که دوره هم بوخونیمش! ببینیم چن چندیم. 

خولاصه اینم از این.

.

شمبه راه افتادم سمته تهران و یه شمبه 5 صب تهران بودم . حال گیری بدو ورود این بود که دیدم استاد راهنمام یه ایمیل زده بهم و نامه یکی از زورنالا که یکی از مغاله هامو براش فرساده بودمو برام فوروارد کرده و پرسیده جریان چیه! دیدم زورناله نوشته چون سه ماهه نسخه اصلاح شده مقاله رو دوباره برامون نفرسادین دیگه مقالتون دی اکتیو شده و اگه همچنان قصد دارین که مقالتون تو ژورناله ما پروسه داوری رو طی کنه دوباره باس سابمیتش کنین از اول :(((((( خو دلیلشم واضح و مبرهنه! نویسنده مسئولش رو استادم زده بودم و یحتمل اینا هی برا استادم ایمیل زدن و اینم هی جواب نداده و باعث شده اونام از پروسه خارج کنن مقاله رو. به همین راحتی ! اگه این اتفاغ نیوفتاده بود حالا این مقالمم از داوری اومده بود. البته بگما من چون یوزر پس استادمو داشم هی وارد پروفابلش میشدم تو ژورنال و هی میدیدم تو یه جمله یه پیامی میاد و منم هی میبستمش :(((((((( خریته محض! فک میکردم اگه پیام جدی باشه باس تو قسمت  اینباکسه نامه های پروفایلش بنویسن و هیچیم ننوشته بودن خو!  حالا مجدد میخام برا همین ژورنال سابمیتش کنم منتها دیه مجبورم خودمو اول نزنم و خودمو مسئول بزنم و استاده رو اول! خو مسئول بودن هم امتیازش بالاس ولی بالاترین امتیاز ماله نویسنده اوله :((((((((

.

شش اینا بود که رفدم سراغه هتلی که رزرو کرده بودم . دو شب و شبی 130 تومن. تو آف بود وگرنه شبی 190 تومن بود اتاق یه تختش. رسیدم و درو تق تق زدم و اقای پذیرشی خابالو اومد و پذیرشم کرد و چمدونامو دادم بهش چون 12 به بعد اتاغو بهم میدادن. خودمم رفدم جیش کردم تو همون بقله رسپشن و ارایش و پیرایش! یکم نشستم که ساعت 7 بشه و اژانس گرفدم و رفدم برسم به قراره ساعت 7 و نیمم با بالتازار. هفت و ده دقه دان بودم و چون یادم رفده بود خمیر دندون ببرم رفدم از یه سوپری همون اطراف خمیر دندون خریدم و دندوامو مسواکیدم که بالتازار از بوی بیفه دهنه اوله صبحم سرمست نشه یه وخ یه دونم کیک خوردم جهت خالی نبودنه عریضه و دربه بالیو  تق تق زدم و رفدم تو اتاق و بالی ازم استقبال کردو یه دانشجو دیه هم پیشش بود و باهاش یه ربعی صحبتید و بعدم با من صحبتید تا یه ربع به نه و دیه من پاشدم وسایلمو جمیدم و رفدم اتاقه جلسه. اون دخدر عنتره و یه دخدر دیه و یه همکاره دیه که ماون اموزشیه یه دانی شده تو تهران هم بودن. این اغاهه (همون ماونه) طفلی بلند شد جلو پام  و اون یکی خانومه هم همینطور ولی  دخدر عنتره اولش نخاس بلند شه ولی دید اون دو تا که سنشونم از من و اوشون بیشتره بلند شدن مجبور شد بلند شه! منم حواسم رف به عنتر خانوم و اونطور که بایسته و شایسته بود با اغاهه حال و احوال نکردم و خیلی زشت شدش! هنوزم بابتش عذاب وجدان دارم. عاخه خیلی ادمه مثبت و خوبیه همین اغاهه و نباس احوالپرسی با ایشونو فدای اون عنتر خانوم می کردم!

.

میدونین چیه؟ احساس میکنم اعتماد به نفسمو از دس دادم! و این اتفاق در طول هفت هشت ماهه گذشته افتاده. وویسه صحبتامو  که در طی جلسه داشتم رو شب بعدش دوباره گوش دادم و دیدم نحوه پرزنتم یکم افت کرده هی میگفتم در واقع در واقع! احساس می کنم بخاطر دور افتادن از جو اکادمیک  و فشارها و استرسای روانیه که این مدت بهم وارد کردن. خدا ازشون نگذره! خلاصه جلسه به خوبی و خوشی تموم شد و یک و نیم بود که اومدیم بیرون و بالی بهم گف یه جلسه دیه رو که ساعت سه برگزار میشه رو هم شرکت کنم. تو این فاصله رفدم استاد مهربونه رو دیدم .  جلسه ساعت سه در مورد تقسیم کاره چنتا مقاله بود. یه مرکز تحقیقات سفارشه نگارشه شش هفتا مقاله رو به اینا داده و بالی در واقع رابطه بین این مرکز با دان هسش.  خلاصه عنتر خانوم هم تو همین جلسه باز بود و بالی اوشونو  از قبل کرده بود نویسنده مسئوله یه مقاله ای و منو هم فرت کرد همکاره همون مقاله! منم چیزی نگفتم! گفدم بزار دخدره اگه خاس با من کار کنه باهام بعدن هماهنگ میکنه و اگر نخاست که منم صداشو در نمیارم. مسئو له مقاله اوشونه و اوشون باس تقسیم کار کنه نه من که!

.

ساعت 4 و نیم بود که از دان زدم بیرون واجازه بدین قبله اینکه راهیه هتل بشم  در مورد صوبتای بالی هم   در جریانتون بزارم خلاصش این بود که من میخام یه  گروهه مستقل بزنم و یه نفر هیات بگیرم که بیاد اینجا هم پای من این گروه رو راه اندازی کنیم و فیلان و بیسار. تو بیا از همین فردا و پنج شش ماه اینجا برا من کار کن و منم تو این مدت همه تلاشمو میکنم که هیاتت کنم. حتی شده با رییس دانشگاه و خوده وزیر هم صوبت میکنم!!! ( من و اینهمه خوشبختی؟!!! فک نکنما! ) ولی بازم ریسکه و تو باس ریسک کنی. بعد اون وخ همه اینا رو بالی در حالی گف که دانه ولایت نامه اعلامه نیازه منو زده به وزارت و شمارشم تو جیبه ابجیتون بود که فرداش بره وزارت برا پیگیری نومش ! به بالی گفدم که اغا من الان داره حکمم تا یه هفته تو دانه ولایت میخوره و تو این شرایط که من الان ده روزه سره دان ولایتی ها رو کچل کردم که  حکممو بزنن حالا برگردم بگم نه نه نزنین!!؟؟ نمیگن این تعادل روح روانی نداره کلن؟!  بالی گف اگه حکمتو بزنن خلاصیت از اونجا خیلی سخت میشه و من الان رییسه دانتونو میشناسم و میتونم باهاش صوبت کنم ولی حداکثر تا یه ماه دیه قراره رییس دانتون عوض شه و ملوم نیس کدوم گزینه رو بجاش بزارن و ممکنه یک فرده مریض الاحوال بیاد بجاش و بخاد اذیت کنه و اینا. خلاصه بهم گف فکرامو بکنم و بهش بگم نتیجه رو. ینی ملی نزاره دانه ولایت حکمشو بزنن و بره 5-6 ماه برا بالی تو تهران شب و روز جون بکنه و اوشونم تلاش کنه منو هیات کنه و ممکنم هس تلاشاش نتیجه نده. تو این 5-6 ماه هم لابد میخاد تو کوچه بخابه و اوسکیژن بخوره بدبخ ملی!

.

خلاصه خسته و کوفده رسیدم هتل و 5 اینا بود. رفدم حموم و با وجود خستگی وافر وویس جلسه رو دوباره گوشیدم و نکات مهم رو پیاده کردم که فردا صبح زود (ساعت 7) نشونه بالی بدم و تصمیمم رو هم بهش اعلام کنم. تصمیمم این بود: اغای دکتر بالی شما این لطف رو در حق من بکن و تلاشتو بکن من اینجا هیات بشم. منم میرم کارمو تو دانه ولایت شرو میکنم. نامه اعلام نیازه من که از طرفه دانتون رسید  وزارتخونه  من شده خودمو اتیش میزنم و هر جوری هس عدم نیازمو از دانه ولایت میگیرم و میام سمته شما. اونم گف اذیتت میکنن و عدم نیاز نمیدن و رییسه جدید که میخاد بیاد اونجا هیشوخت نیروشو ول نمیکنه و فلان و بیسار. منم گفدم نه خیالت راحت اونا به من اگه نیازه مبرم داشتن منو شش ماه خونه نشین نمیکردن. خلاصه نخاستم بهش اصرار کنم. به قوله دوستم اگر خونم تهران بود عاره! ولی من الان باس دوباره یه وانت وسیله بردارم برم تهران و شش ماه مفت کار کنم و بعدنشم باز تازه ریسک توشه و ملوم نیس تلاشای بالی میوه بده یا نه. تصمیمم درسته؟ هم؟

.

دیه شبش خابیدم ساعت یک و گفدم صبونمم از شبش بیارن تو اتاخم و صب که پاشیدم صبونمو خوردم و هفت  و ده دقه دان بودم. با بالی صوبتیدمو تصمیمم رو گفدم. اونم همش میخاس منو متقاعد کنه که مدلی که خودش میگه درسته نه تصمیم من! اخرشم من کوتاه نیومدم و بهم گف باشه درخواست و رزومتو بهم بده و عایا کارت قانونیه که اون ور دارن حکمتو میزنن و اینور تو داری به ما درخواست میدی؟ منم تا جایی که میدونم منع قانونی به هیچ وجه نداره و خیلی ها در حالیکه یه جا هیات هستن تلاش میکنن که برن دانشگاه های دیگه هیات بشن. تا ده اینا طول کشید که بخام رزومه و درخاستمو اماده کنم و پرینت بگیرم و اون وسطا هم تجدید میثاقی داشتم با پیشمولکای دانشکده که چقد همشون بزرگ و یه پارچه اغا و یه دسته گل خانوم شده بودن .

.

بعدش راه افتادم سمت وزارت و همشم نگران بودم که نکنه نامم (که از ولایت فرسادن) رفته باشه زیر دسته یه اغا بداخلاخه( این مرد رو من هیشوخت ندیدم ولی شرحه بداخلاخ و روانی بودنشو از زبونه چن نفر شنیدم!!!) رفدم و دیدم نه نامم دسته یه نفر دیس و اتفاقن چقدر اقای با کمالات و مودب و خوبی بود. دیه برام پارتی بازی کرد و گف نوبتت چن روز دیه هسش ولی برات نامتو امروز میبرم تو جلسه :) ازش تشکر کردم و تلفنه دفترشو گرفدم و فردا بش میزنگم ببینم چی شد نتیجه. روال عادی اینطوریه که بعد طرح تو جلسه 100% موافقت باس بکنن و نومه بزنن به دانه ولایت که اجازه دارین اینو بگیرین و دانه ولایت هم بلافاصله حکممو باس بزنه. این روال عادیه برا هر کسی که هیات میخاد بشه ولی خب عایا جریاناته زندگیه ملی همیشه عینه عادم پیش میرود؟! بلی؟! خیر؟! چگانه؟! .

.

دیه ظهرم برگشتم سمت هتل و قبلش رفدم سوخاریجات خوردم برا نهارم و پیاده رفدم سمته هتل و غششششش کردم تا 4و نیم و بعدم بیداریدم و اماده شدم و رفدم برا دیدنه حضوری از یه مانتو فروشی که پیجش تو اینستا بود و قبلا ازش نتی خریده بودم. یه تا مانتو و یه کته جلو بازه سنتی ازش خریدم برا عیدم و چون راهش دور بود تا برگشتم هتل شد 8. دیه نشستم به تنظیم صورتجلسه ای که شب پیش پیاده کرده بودم و تا بخام ایمیلش کنم به همه شد ساعت 1 . خابیدم تا هشت صبح و بعدم بیداریدم و یه مشت عاب زدم به صورتم و رفدم پایین صبونمو خوردم و اومدم بالا دوباره غش کردم تااا 11. دیه پاشدم و وسیله هامو جم و جور کردم و سر ساعت 12 اتاخو تحویل دادم و وسایلمم گفدم بزارن تو انباری که عصری بیام تویلشون بگیرم. حسابی خابیدم که تا عصر که میخام بچرخم جون داشته باشم. 12 رفدم سراغه سفارته انگلیس که ده دقه فاصله بود تا هتل ! زنگیدم درو برام نبازیدن بی تلبیتا درش بسته بود! ایفونشونم تصویری بود!! یه سری برگه چبسونده بودن رو دیوارشون که راهنمایی میکرد برا گرفتن ویزا و در واقع چنتا ادرس وبسایت گذاشته بود که مراجعه کنن به اونا ملت . منم از اونا عسکیدم و دیه رفتم سراغه هفت تیر! پاپی سفارش داده بود پالتو بخرم برا خودم! پالتویی که دارمو سه سال پیش خریدم و الان ده کیلو لاغرتر از سه سال پیشم و پالتوهه تو تنم گریه میکنه. اون پالتویی هم که پارسال خریدم باز خوبه ولی یکم قرطیانه هس. فلذا به توصیه پاپی عمل کرده و پالتو نو خریدم. مشکی ! پاپی هم گفده بود حتمن کلاه دار باشه. باورتون نمیشه ده تا مغازه رفتم و یه پالتو کلاه دار نبود! کاپشن کلاه دار بود ولی پالتو کلاه دار؟ یوخ! دیه دیدم گشنمه طرفای دو نیم بود رفدم رستوران نایب تو همون هفت تیر و چیقدم که گارسونش مودب بود هی برام دره  باواریامو باز میکرد میریخت تو گیلاس. هی برام قاشق تمیس میاورد و اینا کم مونده بود بیاد بشینه قاشق قاشق غذا بذاره تو دهنم! منم یه ریالم انعام ندادم بهش! همون پوله غذا رو حساب کردم و زدم بیرون عینه این بیشخصیتا بعد رفدم از همون مانتو فروشی اولیه یه پالتو ورداشتم و قبلشم که دو تا بلوز تو خونه ای برا مامی و نفری یه بلور بافت برا دو تا خاهرا  خریده بودم. دیه سوار شدم اومدم میدون ولیعصر و اونجام دو تا مرکز خرید رفدم و تو یکیشونم رفدم جیشیدم گلاب به روتون یه دونه ماگ قهوه ای خریدم و یه اویز به شکل دخدر برا دره کابینته رومیزیه اشپزخونه . یه ماگ شیشه ای هم داشتم که شکسته بود و درش مونده بود و اینو به اغاهه گفدم و برام یه ماگ شیشه ای مفت داد بدونه درب! ظاهرن اونم دربش شیکسته بود.  دوتا دیه بلوز برا مامی خریدم و رفدم تو یه کافه و اغاهه هم از اینا بود که شبیه شیطان پرستان گف زیرسیگاری بیارم بانو؟! گفدم نه اغاااااا ( مدله اینکه ایشششش سیگار چیه دیه!) دیه یه چای و کیکم خوردم که عیشم تکمیل شه و برگشتم میدون انقلاب با یککک عالمه پلاستیک تو دستم! هاااا یه هفتاد تومنم دادم و یه کوله سیاه هم خریدم.

.

اغا من قصدم این بود که یکم سوخاریجات که خاهریا دوس دارن براشون بگیرم و بیارم ولایت. فلذا لازم بو برم پلاسکو و یه ظرف درب دار پلاستیکی بخرم . برا همینم رفدم میدون انقلاب تا ظرف پلاستیکی درب دار بخرم و خریدم و یه تاسکی گرفدم که منو دربست ببره تا هتل. مرتیکه دزد! حالا میگم چرا. اغا من بعده چن مین سوار شدن دیدم عاخه چه کاریه من برم تا هتل و دوباره برگردم اینجا. خب من که الان قراره از جلویه سوخاریجات فروشیه رد شم. همینجا پیاده شم و سوخاریجاتمو بخرم و وردارم برم هتل و از اونجا دیه چمدونامو تحویل بگیرم و برم راه اهن. و  چه کاره خوبیم کردم چون در غیر اینصورت دیرم میشد. دیه گفدم اغا دزده من پشیمون شدم همینجا پیادم کن. تازه یه مسافری هم دا ش که اون قرار بود سر راه پیاده شه. ینی به خاطره من این مسیرو نیومده بود. گفدش باشه . پیاده شدم و وسایلمم با خودم کشیدم بیرون و درو بستم  و این مرتیکه دزد گذاشت پاشو رو گاز و د برو! 5 تومنمو دزدید! 1000 تومن باس ورمیداش و 4 تومن پس میداد. همونجا زمانه اذانم بود از ته دل نفرینش کردم که الاهی یه تصادفی بکنی و صد برابرش از جیبت بره! حرصم گرف! مرتیکه دزد. ای خودااااا ینی تصادف کرده؟! یا نه؟! بکنه دیه چی میشه؟! که ادب شه! برا خودم نمیگم که! من که 4 تومنم رف برا خودش میگم که متنبه شه و دیه دزدی نکنه! خلاصه سوخاریجات رو سفارش دادم و تا اماده بشه منم خریدامو جا دادم تو کوله و کلا بسته بندیشونو تجدید کردم  که حملشون راحت باشه و سفارشامو گرفدم و همه رو ریختم تو ظرفی که خریده بودم و پیاده راه افتادم سمته هتل! البته میخاستم وسط راه با تاکسی خطی ها برم. تا وسط راه رفدم و تاکسی گرفدم و دیدم خیلی خسته ام گفدم اغا هف تومن بدم منو میبری تا فلان جا . گف عاره میبرم. خلاصه رفدم و راحت رسیدم هتل و چمدونمو ورداشتم و گفدم برام اسنپ گرفدن و رفدم راه اهن. صب ساعت هفتم تو خونه بودم.

.

این بود این هفته من! بقیشو کتفم درد گرف دیه! بازم میام میپستم! بای بای تا درودی دیگر به درود دوستان جان ... ماچه هواییه آبدار ....


یادداشت 306 ... حق گیرون !

سلام علیکم و رحمه الله و برکااااته... قبل از هر چی بیزحمت یه قل هو ال.. چیزی یا هر چی که برا جلوگیری از چش زدن هس  بوخونین تا بعد ادامه بدیم خوندی؟ بوخوووون خخخخخخخخ

.

اولدنش دوسدایی که حاله بز کوهی رو میپرسیدن مراجعه کنن به اخرین کامنت پست قبل یه اغا/خانومی به نامه یه دوست گفدن که بزی حالش خوبه و مماخش چاغه ...خب خدا رو شکر...فغط امیدوارم یه دوست واقعنی یه دوست باشه و حرفه الکی نزده باشه

.

من ...ملی.... ملی جون.... ملی ململیان! بدین وسیله ، دی ماه سنه یک هزار و سیصد و نود و شش خروسی را ماهه کشیدن حق از حلقومه باطل اعلام مینمویم! خعلی جالبه...بزارین تیتروار بنبیسم براتون:

یک: دغیغن یک روز قبل شب یلدا بنده موفغ شدم تا مبلغ 200 هزارتومنم رو از حلقومه بنگاهیه بکشم بیرون....برام کارت ب کارت کرد. مرتیکه اوباش

دو: هفته پیش بعده کلاس زبانم با پاپی جانه جانانم رفدیم و مبلغ 440 هزار تومان رو از حلقومه شاگرد مبل فروشه کشیدیم بیرون...مرتیکه کلاهبرداره دله دزد تازه دو روز بعدش صاحابه اصلی(همون که نقشه کشیده بود قاپه منو بدزده)  زنگیده  از تهران که خب شما که پوله خودتو پس گرفتی ...حالا چرا اون یه دونه صندلی رو ورنداشتین؟ ( قرار بود دو تا صندلی برام بیاره که از قرار دونهای 220 تومن باهاش حساب کرده بودم. اون شب بعده 5 ماه و بعده تهدیدای بابام مبنی بر شکایت ازشون یه صندلی برامون ورداشته اورده که دسته ش هم کج بود! مام ورنداشتیم و گفدیم پول هر دو صندلی رو پسمون بده) منم جواب دادم با عصبانیت که من از شما صندلی نمیخام جناب و خدافس! دیه کاملا دو تا شمارشم بلاک کردم که عنه زیادی نخوره یه وخ!

سه: سه شمبه زنگولیدم به ماون اموزشیه انتره دانه ولایت مرتیکه برگشته میگه بهمن یه جلسه ایه و اینکه حکم تو رو بزنیم یا نزنیم بستگی به نتیجه اون جلسه داره مگه اینکه رییسه دان بمن دسدور بده که حکم تو رو بزنم! منم طی یک عملیاته گاز انبری زنگیدم به منشیه رییس دان و گفدمش که من نمیتونم تا بهمن منتظر بشم و جاهای دیگه اقدام کردم و پذیرفتنم! یه وخته ملاقات از رییست بهم بده که بیام تکلیفمو روشن کنن. اگه نمیخان حکممو بزنن عدم نیازمو بدن که برم دانشگاهی که پذیرفتنم( الکی! هیچ جا اقدام نکردم که!) گف 5 شمبه ینی یه روز بعدش بهت میزنگم بگم بیای. گفدم اوکی. 5 شمبه صب یه بار زنگیدم گف دکتر گفده نمیخاد بیاد دیدنه من و من خودم دستور میدم به ماون که کارای زدنه حکمو شرو کنن و اینم بره پیشه همون ماون پیگیریه بقیه کاراش. گفدم اوکی پس من یه ساعت دیه میزنگم و اگه با ماون صوبت کرده بود یه راس میرم دان. یه ساعت دیه زنگولیدم و منشی کف رییس گفده نمیخاد بزنگم یه درخواست بنویسه مبنی بر اینکه فارغ التحصیل شده و میخاد تعهدشو شرو کنه و بیاره من امضا کنم و با همون بره پیشه ماون! پاشدم شال و کلا کردم و درخواستو بردم و نیم ساعتی هم منتظر نشستم تا جلسه رییس تموم شه. بعدشم رفدم تو و فغط سلام دادم! نه خسته نباشید و نه هیچی دیه نگفدم! اونم با اخم و تخم درخواستمو امضا کرد و وسطشم پرسید خوبی خانم دکتر؟! منم گفدم بله مرسی! همین! بعدم درخواستو ازش گرفدم و گفتم خیلی ممنون و باسنمو کردم بهش و از اتاخ اومدم بیرون....مردکه جیره خور خبردار شدم که یه رشته کارشناسی و یه رشته ارشد از وزارت خونه خاستن و تو هر دو درخواست هم اسم و تخصص منو نوشتن ( که ما هیات علمیه این رشته رو داریم) ینی منو اینجا نیگه داشتن که با استفاده از مدرکم برا خودشون رشته تاسیس کنن اون وخت حکممو نمیزنن....اینم یه جور دزدیه دیگه ....عوضیا حالا شمبه قراره این نامه رو ببرم برا اون یکی دزده ببینم اون چی میگه. ماونه و اصولا باس دستور رییسشو اجرا کنه. حالا میام خبرشو میدم

.

چهار: دخدره عنتر بود اعصابمو خرد کرده بود سره پروژه بالتازار؟ یه جوری شد و یه شرایطی پیش اومد که بالتازار پشت تلفن حسابی دعواش کرده بود. خوبش شد...زنک بیشعور. چن روز پیش زنگولید که تو به بالتازار یه جوری حرفای منو انتقال دادی که اون از دستم ناراحت شده. در حالیکه خدا خودش میدونه من فقط عینه صوبتای همکارا رو به بالتازار گزارش دادم. فقط این وسط دخدره یه دروغی گفده بود و من با انتقاله عینه حرفای همه همکارا ناخداگاه دروغه دختره رو لو داده بودم به بالتازار! و اونم ناراحت شده بود. پس تخصیره من نیس که بالتازار ازش ناراحته. تخصیره خودشه که دروغ گویی کرده و حالا دروغش لو رفته! 

در مورد چهار قضیه حق گیری نیس ولی خدا خودش گذاش تو کاسه عنتر خانوم

.

همینا دیه! قرار بود فردا تهران جلسه باشه که همین انتر خانوم باعث شد جلسه کنسل شه و بیوفته هفته بعد. بدم نشد! هرچند من دو بار بلیط عوض کردم و 30 تومن ضرر کردم. عب نداره فدا سرم. حالا خدا بخاد هفته دیه قراره برم . شایدم دو روز موندم چون میخام برم شعبه سفارته انگلیس تو ایران. نمیدونم اصن رام میدن؟؟! سوالامو میخام بپرسم! این موسسات و شرکتای خصوص برا گرفدنه ویزا پیزا و این حرفا هس ولی به نظرم اینا ادمو تلکه میکنن و برا چاپیدنن. به نظرم ادم خودش دمباله کاراش باشه هزینشم کمتره و اطلاعاتشم بالا میره. من در واقع اگر قرار باشه اقدام کنم برا ویزای کاری انگلیس (تی ار می گن چی میگن؟! تی ار 2) میخام اقدام کنم. ینی ویزای کاری از طریق کارفرما. ظاهرن برا گرفتنه این نوع ویزا مدرک زبان هم میخاد البته مثلا نمره شش ایلتس و اینا. دقیقن نمیدونم نمره زبان حداقل چقد باس باشه. و اینکه چه مدارکی لازمه که من بتونم باهاش برا گرفدنه ویزا اقدام کنم. یه وخت هم از سفارت انگلیس باس بگیرم برا مصاحبه فک کنم. ینی میری اونجا مصاحبه ازت میکنن و مدارکتم فک کنم قبلش براشون میفرستی و یه مبلغی هم باس قبلش بریزی بحساب. حالا همین ریختنه پول به حساب هم خودش داستانه و ظاهرن باس مستر کارتی چیزی داشته باشی که بتونی وجه رو واریز کنی. اینا رو دیروز سرچ کردم ! انگلیس تو ایران سفارت نداره پس منطقن برا مصاحبه جهت اخذ ویزا باس ادم بره ترکیه یا دبی! خلاصه میخام یکی بشینه قششششنگ همه اینا رو برام توضیح بده مرحله به مرحله  و جوابامو بده! برا همین میخام برم اون شعبه هه! حالا ادرسشم نمیدونم ! یه جا نوشته بودن ملاصدرا شیخ بهایی یه جا هم نوشته بودن فردوسی!

.

روی مقالمم کار کردم. همون که از داوری اومده. کلی وختمو گرفت ولی خدا رو شکر همه ایراداتی که گرفته بودن قابل برطرف شدن بود. همشو انجام دادم فقط باید یکی از مدلامو مجدد تخمین بزنم و متاسفانه نرم افزارم ارور میده. حالا میخام دوباره بنصبم . خدا کنه اوکی شه تا مقاله ریوایز شده رو بفرسم استادم ببینه و بعدش بدم یه دور ادیتورم بخونه که بخام مجدد سابمیتش کنم. پلیز هلپ گاد.

.

خاهری فردا امتحاناش شرو میشه و عینه چی گیر کرده تو گل و خوشم میاد همشم خابش میگیره! ایشالا که خوب بده امتحاناشو. شمام براش دعا کنین

.

دیروز الف بطور جدی برگش تو واتس عاپ گف بیا زنم شو! منم گفدم اول باس اخلاختو درست کنی و بعدم خساستت رو بزاری کنار. بعدم پاشی از اونجا بیای اینجا یه خونه بخری تا بعدش ببینیم چی میشه! میگه من که پول ندارم خونه بخرم! اخلاخمم همینه دیه 40 سالمه عوض نمیشم که! بیا زنم شو! منم یه خونه اجاره میکنم و قول میدم برات یه گربه بخرم! میگم نمیخام من مامانه گربه های تو کوچه ام...میگه باشه اجازه میدم مامانه گربه های تو کوچمون باشی !!  میگم واااااو تو چقد در حق من لطف داری الف! میگه من نه اخلاخ دارم نه پول دارم برا همین هیچ دخدری نمیاد زنم بشه. میگم خو منم مث همه دخدرای دیه! میگه نه تو رفیقمی تو فرق میکنی! رفیقه عادم فرغ میکنه هیچی دیه اینم بساطه اینه مون!

.

برم که کلی کار دارم. یه عالمه تمرینه زبان بعلاوه مدل زدنه دوباره و کارای جلسه هفته بعده بالی جان! کاری ندارین با من؟برم؟ میرم! مباظبه خودتو باشین و لبخند بزنین

یادداشت 305

سلام

خوبین خوشین؟

زمستونتون چطور میگذره بچه ها؟ برا من که خوب بوده این یه هفته خدا رو شکر. شب یلدا هم خوب بود خیلی. از سفره ای که براشون چیدم خوششون اومد اهل بیت. چارشمبه و پنشمبمو کلن مشغولش بودم. منوی یلدام اینا بودن: کیک کدو حلوایی، حلوای لبو، اش رشته، چیز کیک انار. البته اینا رو که پختم یه هفته ای به عنوان عصرونه با چای میخوردیم مامی هم بود و خب در واقه مهمونمون بود (و البته هنوزم هس) و عصرونه باس تدارک میدیدیم دیگه.  این عسکاشه :

.

این حلوا لبوم از نزدیک:

.

اینم چیز کیکم از نزدیک:

پنشمبه تا 4 عصر تو اشپزخونه بودم و بعدش  اشپزخونه و دسشویی رو شستم و پریدم تو حموم. از حموم که اومدم هنو سفره رو نچیده بودم و شرو کردم به چیدنه سفره. نگران بودم کیک کدو حلواییم از قالب در نیاد که خدا رو شکر یکم کوبیدمش به زمین و تکون تکونش دادم و با لبه چاقو هم جداش کردم لبه های بالایی رو از ظرف و کامل و غشنگ در اومد. با چیز کیکمم بساط داشتم چون از قالب کمربندی دفه اول بود استف میکردم و می بایست کفش رو کامل کاغذ روغنی مینداختم ولی خب این کارو نکرده بودم و با همون کفه فلزیش گذاشتم تو بشقاب و دورشم دونه انار چیدم که معلوم نشه! البته بعد اینکه چن تیکه رو برش دادیم دیگه تونستم چیز کیکو از کف فلزیه قالب جدا کنم !

البته با چیز کیک قبل حموم درگیر بودم و با کیک کدو حلوایی بعده حموم! خلاصه که طرفای هشت دیه تقریبا سفره رو چیدم و خودمو انداختم رو تختم. در واقه رو کاناپه تخت شوئم تازگیا جیر جیر میکنه! نشستم به فرستادنه تبریکام و به استاد مهربونه که تبریک گفتم برام نوشت از ماهه اینده هم شرو به کار میکنی! گفدم استاد کسی چیزی بمن نگفته و قرار بوده بزنگن که نزنگیدن. گف دو سه روز پیش وزارتخونه بودم و رییس دانتون رو دیدم(دانشجوی استاد مهربونه بوده اون قدیما )  و ازش پرسیدم و گف از ماهه اینده دعوت به کارش میکنیم! منو میگین؟! اصن یه ذره خوشال نشدم یه حسه کوچولوی خوشالی بودا ولی با غصه همراه بود. به خاهرامم گفتم و مامی حموم بود دیه یه جوری شد که تا فردا صبحش یادمون رف به مامی و پاپی بگیم این خبرو!  ولی خب بازم یه حس مثبته کوچولو بهم داد اون شب. دیه بعدش بلند شدم و سفره رو تکمیل کردم و متاسفانه پاپی یه سر زودی اومد و رف و به عسکه با سفره نرسید و بعدش دیه خودم و خاهریا و مامی کلی عکسیدیم و خوراکی با چای خوردیم و فال هم گرفدیم. من نیتم برا ایندم بود و پیشرفته علمی و شغلیم که این شعر برام اومد:

 

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست

گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

.

غشنگ بود نه؟ دلم براش گرم شد! خاهر بزرگه برام گرف.

.

دیه صبحشم تا عصره یه شمبه که کلاس زبان بود تند تند تند زبانیدم. کلی هم تکلیف داشتیم. بقیه این هفته هم نسبتا مفید بود و یکم پروزه بالتازارو پیش بردم و کارای جلسه شونزدهم که مربوط به همین پروژه هست رو پیش بردم و دعوتنامه اینا و چنتا زنگ و اینا. شونزدهم باس تهران باشم. در واقه جمعه میرم و شنبه عصر برمیگردم. باس تو جلسه هه باشم. راستی با اون دخدر بیتتتتربیته هم یکم روابطم بهتر شد و دیه الان بی تتتتتربیت نیس   یکم از سوئ تفاهم احساس میکنم در عومده چون دوباری که باهاش تلفنی صوبت کردم خیلی نرم تر باهام حف میزد...خب اینم شکر! الکی دشمن برام درست نشه! واللا!

بزرگه از شونزدهم امتاحاناش شرو میشه و سر کارش انقد سرش شلوغه که خونه هم میاد کارای اداریشو میاره و خلاصه هنو برا امتحاناش کاره چندانی نکرده. البته نمرات مربوط به ارائه هاشو گرفته و همینم خوبه. حالا جزوه و کتاباشو گرفتم که جاهای مهم که احتمال داره سوال بدن رو براش مشخص کنم و در واقه براش از هر فصل از کتاباش چنتا سوال درمیارم که همونا رو بوخونه . 

دیروزم یکی از مقاله هام شب از داوری عومد. وااای من عاخرش سکته نکنم خوبه! مطمئنم هر بار که اینجوری استرس میگیرتم یه تیکه از قلبم اسیب میبینه! گوشی دستم بود و تو اینستا بودم که دیدم نوتیفیکیشنه جی میلم اومد و از طرف ژورناله هس...دلم هری ریخت تا بخاد باز بشه و و چن خط اولو بخونم. دقیقا همون حسی که میری تو سایت ببینی کنکور قبول شدی یا نه! که دیدم خدا روشکر از داوری اومده و حالا باس بشینم کامنتای داورا رو  روش اعمال کنم و اصلاح کنم. خدا کنه خیلی مورد دار نباشه و کامنتاش فنی نباشن.

.

از امروز تا جمعه هفته بعد که پونزدهمه هم یه عالمه کار دارم. زبان بخونم. پروژه بالتازارو پیش ببرم. و مهم تر اینکه مقالمو اصلاح کنم. تازه دو تا مقاله تزمم هنوز کاری براشون نکردم و شروعشون نکردم. باس اونارم استارتشو بزنم. برا پست داک هم فعلا جایی رزومه نفرستادم. از شب یلدا به این ور یکم دلم گرم شده به اینکه صدام میکنن برا شروع کار. البته همونطور ک گفدم خوشال نیستم که میخام با یه مشت عقده ای تو جایی که دوس ندارم کار کنم ولی قبلنم گفدم برا دل خونوادم بویژه بابامه که هیات شدنه من تو این دانشکده براش شده ارزو!!! و اینکه یکم پول پس انداز کنم و دیگه اینکه یه سال تعهدم بگذره و بتونم فراخانا رو بشرکتم ( خدایا به قرعان ناشکری نمیکنم و خاهشا نزن تو برجکم! اینا ناشکری نیس...خودت میدونی وضعیتمو! )

اگه این عقده ایها حکممو بزنن خیلی خوب میشه...بیشرفا میترسم یه جوری حکم بزنن که به فراخانه سال بعد هم نرسم. خو یه سال حداقل باس بگذره تا بتونم تو فراخانای هیات علمی شرکت کنم. فراخانا هم معمولا اسفند یا اواخر بهمن میاد. اگه حداقل از اول بهمن امسال حکمم بخوره تا بهمن سال دیه یه سالم پر میشه. بعدشم خدا کریمه. یا میرم برا پست یا فراخانای جاهای دیگه رو شرکت میکنم(اگه بزارن و موقعیتی پیش بیاد) ولی پست رفتنم حتمیه به امید خدا.

.

برا تابسون یه برنامه ای دارم که بعدن در موردش صوبت میکنم! در مورد زبان و تقویتشه! راستی یادمه یه پست باید در مورد زبان بزارم. میزارم شرمنده دیر شده.

.

خو دیه چیزی فعلا به ذهنم نمیرسه. تو این ماه های مونده تا اخره سال حواسمون بیشتر به کارامون باشه و عقب افتاده ها رو انجام بدیم و کناره بخاری بشینیم و چای بخوریم با کیک و اگه رژیمیم با یه دونه ساقه طلایی و .... خدایا....خدایا .... لطفا برف ببارون....خوبی ببارون....برکت ببارون.... شادی برا دلامون ببارون....آممینن