ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یه نیمچه خونه ی نیمچه صورتی !

گفدم که چن تا کانال تلگرام از تو اینستا پیدا کردم که لوازم های منزل خوشگل خوشگل میفروشن؟! مارک اینگلیش هوم و چیزایی از این قبیل؟! البته خب بنظرم گرون میدن و از طرفیم هیچ وقت عاقلانه ندونستم که بخام بصورت غیر حضوری خرید کنم اونم لوازم منزل . میدونم که همه اینا رو از ترکیه میارن و به چن برابره قیمت میفروشن اینجا.

ی چن باری به الف گفدم بیا ی سفر بریم ترکیه من برا خودم ظرف و ظروف و جینگیل جات بخرم( هزینه سفر ارزونه و اگه بخام خرید خوب بکنم انجامه این سفر کلی از لحاظ مالی منفعت خاهد داشت) ... خب اون یه پسره ترسوئه و میترسه تو سفر بلایی سره من بیاد و برا همین زیر بار نمیره!!! از یه طرفم فک کنم مطمینه اگه با هم بریم سفر دعوامون میشه و دلخوری پیش میاد بینمون لذا ترجیح میزه سفر نیاد با من :// البته تنهایی هم میتونم برم ولی خب از اونجاییکه یحتمل تا دو سه ماه اینده قراره گزینش بشم بهتره فعلن جم نخورم از جام! 

خلاصه بدجور دلم میخاد این چل متری رو تبدیل ب ی خونه عروسکیه صورتی بکنم . در و دیوارش زیاد تمیس نیس ولی خب اونو کاریش نمیشه کرد دیگه! کاش رنگ کردن بلد بودم!! 

برگشتنی از ارایشگاه ی لوازم منزل فروشی کشف کردم پره چیزای خوشگلی که درس دارم. فنجون نلبکی های صورتی، قاب عکسای خوشگل موشگل صورتی و سفید، ماگای گل گلیه پایه دار خوشگل و حتی ساعت دیواری با گلای صورتی خوشمل :)))) ینی میشه صلاحم با خواسته دلم یکی بشه و اینجا کارم اوکی بشه و بتونم خونه زندگیه صورتیمو بچینم؟؟؟!!! :/// هیییییییع

ملی از پیرایشگاه :))))

سلامون علیکومون 

منو از ارایشگاه میشنوفین! اخرین باری ک اومدم اینجو جمعه ای بود که دو روز بعدش دفام بود. یادش وخیر 

اون روزی خیلی منتظر موندم ولی امروز تا اومدم خانومه سیبیلامو کند و اخراش بود که ابروکاره هم اسممو صدایید ولی زیر دسته این یکی خانومه بودم و یکی دیگه رف ب جام. حالا نشستم تا صدام کنه دوباره. 

.

دیروز تصمیم گرفتم یکم در یه زمینه ای سبک زندگیمو بهبود بدم. اونم اینکه کار و بدبختی همیشه هست و ازین پس برنامه تفریحمو بخاطر کار و درس تعطیل نکنم و به جنبه تفریحاتیه زندگیمم اهمیت بدم :))) مثلا  من چن وخ پیش بلیط کنسرت گرفتم اونم سه تا و با خودم گفدم  به هر ترتیبی  که باشه خاهریا رو میگم بیان  تهران و اگرم نیومدن که دو تا بلیطا رو میدم به دوستام! و خب کنسرته این هفتس. حالا خاهریا تصمیم گرفتن روز بعد کنسرت هم بریم قم. و تا جمعه قراره بمونن. اگه به سبک قدیم میخاسم عمل کنم الان خیلی ناراحت بودم که خاهریا قراره وسط کارام چن روز خراب شن اینجا. ولی الان میگم نه اشکالی نداره. هم کارامو میرسونم و هم با خاهریا بی اعصاب خوردی تفریحمو میکنم! چون اگه قرار باشه مدل قبلیم باشم تا اخره عمر همه زندگیم میشه کار و تحصیل علم! درسته الان موقعیت حساسیه برا من و باس خودمو حسابی نشونه بالتازار بدم تا ب توانمندیهای نداشتم! پی ببره. ولی خب وختی خوب فکرشو میکنم میبینم هر برهه از زندگیه من یه چیزه حساس توش وجود داره! 

.

البته اومدنه خاهریا قطعی نشده ولی اگر بیان براشون میخام خورش چغاله بادوم درست کنم و خورش کنگر. البته نمیدونم چاغاله الان تو بازار مونده یا نه! بقیه روزام مرغ و شوید پلو و ماکارونی میتونم براشون بپزم. ایندفه نمیخام رستوران ببرمشون و خرج بیخود کنم. میخام کلوچه فومنی هم بخرم که با چای بخوریم :))) البته اگه بیان

.

هیچ وخ نتونستم با دمپایی انگشتی ارتباط برقرار کنم! نمیدونم چ جوری میتونن باهاش راه برن :/// اینجا بیشترشون دمپایی انگشتی پوشیدن!! 

.

راسی دیروز رای دادماااا ... روحی جون انتخابم بود.... به یکی از کاندیداهای شورای شهر هم ک دامپزشک و حامی حیوانات بود راییدم :)))) صب هشت رفتم راییدم و جزو نفرات اول بودم. مهر زنندگان اصن توجیه نبودن و همش در حال ضایع بازی بودن و هی دسته گل به عاب میدادن! بعدن ترش که رایمو انداختوندم رفتم نون سنگک خریدم و برگشتم خونه با پنیر و تخم عسلی و فلفل دلمه نارنجی و پنیر و گردو خوردم! یادم اومد پنیر ندارم! بخرم حتمن! 

.

خو دیه من یکم این دور و برو دید بزنم باحالن :d  تا درودی دیگر درود و دوصد بدرود و موعاچ و اینا :****

ملی اومده!

سلامن علیکم

واه واه واه واه ....دیدین چه گرم شده هوا؟ من که هوای بهاری امسال کوفته جونم شد...خدا از باعث و بانیش نگذره

چطور مطورین پگور مگورا؟! خوبین خوشین مماخ پماخ چاخه؟!

پریروز و دیروز و امروز رو حسابی مغشول بودم. مشغوله حمالی دادن به ماون اموزشی و مدیر گروه! کاره مقاله های خودم فعلن خابیده. تازه یه مقاله ای هم ماون بهم داده که تا پنشمبه باس نظرامو بهش بدم. مغاله سنگینی هم هسد و یه روزمو قشنگ به خودش اختصاص خواهد داد. بعد اینام همه فی سبیل اللهه ها!

پریروز چن شمبه بود؟! هااا یه شمبه. صبحش رفدم که مثلا از مدیر گروه بپرسم نتیجه جلسه چی شد. خب بالتازار و استاد مهربونه گفته بودن که نگم که بهم اطلاع دادن. رفتم و دیدم هیشکی تو گروه نیس. یه دو ساعتی ول گشتم و نشستم تا مدیر بلخره اومد. رفتم تو و با روی گشاده خبر خوش رو بهم داد و منم اولش مثلن مضطرب بودم و بعدنش مثلا شاد شدم  دیه ناممو پیگیری کردم و زدن به رییسه دان و برگشتم خونه و قبل برگشتن دیدم یه نرمولک گوله شده و خوابیده گوشه نیمکت حیاط دان  کرمم گرف برم یکم بگیرم بچلونمش ! رفتم نشستم کنارش و زدم رو شونش که پیشی جون پاشو! چن بار زدم تا بلخره بلند شد ایشونو پیشمولو هسن!  :

اول خمیازه اساسی کشید بعدش ناز کرد!

دیه برگشتم خونه و لوبیا پلو پختم! لوبیا خریده بودم قبلن و ابپز کرده و  برا چهار وعده فریز نموده بودم. درش اوردم و با یکم گوشت و پیاز تفت دادم و رب زدم و برنجم کته کردم و قاطوندم و شد این:

این سفره ابیه رو میبینین؟ از دوران کارشناسیم دارمش! ماله تقریبا ده سال پیشه  هیییییییع بچگی کجایی که یادت بخیر

عاره!

غذا که میپزم معمولا برا دو وعده میپزم! ینی برا نهار امروز و نهار فردا. هر روز هر روز نمیخام اشپزی کنم.

امروزم صب ساعت یه رب به شیش پاشیدم و دوش گرفتم و نماز صبحمو قضا خوندم و خابیدم دوباره تا هش و بعدشم پاشیدم و صبونه هم نون نداشتم فلذا دو تا از اون کولوچه کاما هستن؟ از اونا خوردم به یاد ایام کودکی و دو تا هم خرما با چای هل و دارچین و بعدشم کارامو کردم تا 12. یه گزارشی رو باس برا مدیر گروه تکمیل میکردم. طرفای 12 بود که خاسم بهش ایمیل کنم که دیدم داره میزنگه. گوشی رو ورداشتم و گفدش برا یه طرحی میخایم باهامون همکاری کنی  ینی ها! هنو هیچی نشده کلی دارن کار سرم میریزن. گفدش اگه هسدی پاشو بیا اتاغم. منم گفدم نیسم ولی خب میام ! قرارمون شد دو.

دیه پاشیدم و نهار قیمه رژیمی با کته بی روغن پزونیدم و طرفای یک و نیم اماده شده و راه افتادم. خونه نزدیکه محل کار نعمتی است از نعمات بهشت! فک کن اگه مسیرم دورتر بود و مجبور بودم بی ار تی یا تاکسی سوار شم تو این گرما و ترافیک.... دیه رفتم رسیدم و تا دو نیم صحبت کردیم و پاشدم برگشتم خونه و برگشتنی هم بربری فروشی پخت نداشت و مجبور شدم از سوپریه نون تافتون بخرم. خیلی بد کیفیتن نونای توی سوپری ولی خب چاره ای نبود. از عمو میوه فروش هم توت فرنگی و موز و خیار و پیاز خریدم با کاهو پیچ! ارزن برا کفدرامم تمومیده بود که براشون یه بسته خریدم. دیه تا رسیدم خونه دیدم بالتازار پیامک داده که 5 و نیم بیا فلان سازمان. قرار بود باهام در مورد کارایی که تو گروه انتظار میره انجام بدم صوبت کنه. نهارمو خوردم و کمی هم از بال و گردنه مرغ دادم غرغر خانوم بخوره (قیمه رو با یه دونه بال و کتفش و یه دونم گردنه مرغ پختم !ها چیه؟!! خو ایامه فغره ). حس خوبی داشتم که همزمان نهار میخورردیم. اون تو کوچه زیر پنجره بود و منم این ور تو هال بعد اماده شدم و رفدم سمت بالتازار و کلی هم ترافیک بود تا رسیدم. کلی کار ازم خواسته و تا دو هفته فرصت دارم که یه سری برنامه ریزی هایی برا کارایی که گفت انجام بدم. این بالتازار خیلی پای من وایسیده و خب من اگر عملکردم درست نباشه در واقع اون ضایع میشه جلو بقیه و بویژه اون عقده ایهایی که مخالفت می کردن. خلاصه که کارم خیلی سخت شده. این طور که بوش میاد قرار نیست زیاد بهم واحد درسی بدن و البته انتظار هم نمیره . ولی کاش حداقل دو سه تا درس بهم بدن. البته فک کنم بدن خلاصه که هنو معلوم نیس دانشگاه باهام موافقت بکنه و بعدش وزارت اوکی بده یا نه و اینکه ایا کارم خواهد شد یا خیر اینو بطور خوش بینانه حداقل تا دو ماهه اینده نمیشه فمید! ولی چار ای ندارم جز اینکه از الان براشون کار کنم.

.

خو دیه من پاشم برم یواش یواش لالا. خونه گرم شده و باس بگم سرویس کار کولر بیاد. از طرفی هم یه ویری افتاده به جونم که یه اسپیلیت بخرم. یه ارزونشو در حد یه تومن. این کولر ابی هم صدا داره هم خوب خنک نمیکنه ( مخصوصا تو وسطه تابستون) همم خاک و خل و حشره میاد تو از توی درزاش! نمیدونم حالا باس ببینم چی میشه و عایا دلم میاد یه اسپلیت بخرم یا نه. یه کوچولوشو میخرم و نهایتش اگر هم کارم اینجا زبونم لال درست نشد با خودم میکنم میبرمش ولایت و مینصبیم تو اتاقه خاهر بزرگه. اینم از این

خو دیه من رفتم. شب خوبی داشته باشین عگور پگورا

خان اول رد شد!

سلام مجدد

دقیقا ساعت 15:28 دقیقه عضوی که قرار بود ازم حمایت کنه(اینجا بهش میگم دکتر بالتازار) بهم زنگید. جلسه رو رفته بود اخه صبح یه بار بهش زنگیدم که تو جلسه دیگه ای بود و گف یه ساعت دیه بزنگ و یه ساعت بعدشم زنگیدم وجواب نداد و لذا بهش اس دادم که دکتر اگه برات مقدوره امروزو جلسه رو برو وگرنه دیگه قضیه درخواسته منو از دستور کار خارج میکنن. اونم دو ساعت بعدش بهم اس داد که : چشم. ( میگم من در جوابه چشمش هیچی ننوشتم! بد نشد؟!  )

خلاصه داشتم میگفتم! 15:28 دقه بهم زنگید و گف با هیئت علمیم موافقت شده در سطح گروه! و مخالفا نتونستن زیاد جولان بدن و گف فغط بخاطره من جلسه رو رفته با وجودیکه خیلی کار داشته و گف به کسی نگم بهم زنگیده خبر داده ! شمام به کسی نگین لطفا! بین خودمون 50-60 نفر بازدید کننده بمونه .

البته بگما این تازه اولین خان بود! دسته کم سه تا خان اصلیه دیگه هم وجود داره. خانه دانشگاه، خانه وزارت خونه و خانه گزینش. دانشگاه از هممممه سخت تره! دو سه نفرو قبله من رد کردن در حالیکه رزومه هاشون از من بهتر بوده! البته از رشته من نبودن. خلاصه که اگه دوس دارین ملی جونتون تو این دانشگاه هیات بشه باس همچنان به معجزه اعتقاد داشته باشین یا اگه ندارین یه جوری اعتقاد پیدا کنین!

بعد اینکه بالتازار زنگید منم ازش تشکریدم و گفتم ایشلا از این امتحان سربلند بیرون بیام و بتونم محبتاتونو جبران کنم. ( ایندفه برم ولایت باس یه چی براش سوقات بیارم! اگرم نهایتن کارم اوکی شد یه کادو غشنگ براش میخام بخرم...این بالتازار جون اگه نبود عقده ایهای گروه نمیذاشتن کارم اوکی شه). خلاصه بالتازار بهم گف مدیر گروه قراره الان بهت بزنگه و بهش نگو من بت زنگیدم و قراره بگه بیای پیشه من!

.

بعدش به خاهری خبر دادم و اونم خاهر وسطی رو داش ترنسپورت میکرد به خونه و جفتشون خوشال شدن و بهشون گفدم به مامی هم خبر بدن چون نمیخاستم گوشیم اغشال باشه. قطع که کردم دو مین بعدش استاد مهربونه زنگید و بهم گف که تو جلسه بوده ( خدا خاست که تو جلسه باشه چون بدلیل یه سری مسایل جلسات رو شرکت نمیکنه و امروز کارا یه جوری راست و ریست شده که بردنش تو جلسه! ) بهم گف که این مرحله اوکی شد و بالتازار یک ساعته تمام داشت ازت حمایت میکرد و همشم استناد میکرد به استاد راهنمات و میگف من نمیشناسمش ولی دکتر فلانی میگه کارش درسته! گف مدیر گروه هم ازت حمایت میکرد. ظاهرن حامیان اصلی این دو تا بودن.

.

همین دیه! زودتر منتشر کنم یادداشتو که ببینین ولی خب همچنان باس دس به دامانه خداجون باشم چون خان اصلی مربوط به دانشگاه میشه و اونجا یه شورایی هس متشکل از روسای همه دانشکده ها و واقعن سخت گیری خیلی زیاده. خدا خودش باس کمکم کنه در تمام این مراحل. خدایا دشمن شاد نشم یه وخ! ولی بازم هر جور خودت میدونی درسته من از خدامه اینجا کارم درست شه ولی بازم هر چی شوما امر بفرمایی...باشه عزیزم؟ مرسی

.

از شما دوستای گلمم ممنونم که بهم انرژی میدین و برام دعا میکنین...خدا سایه لطف و مهربونیشو هیچ وخته هیچ وخت از سر هیچکدوممون کم نکنه! البته کم نمیکنه هااااا فغط گاهی بصیرتشو بهمون نمیده که سایشو ببینیم. خب دیه من برم...بای بای گل گلا 

ک تکلیفم معلوم میشه؟!

سلام

امروز قرار بوده جلسه گروه باشه و بلخره جواب اره یا نه رو بدن .... جلسه سرجاشه ولی اونی که قرار بوده از من حمایت کنه تو جلسه براش کاری پیش اومده و قرار نیس جلسه رو باشه  نمیدونم چی قراره بشه.... نگرانم ولی ... خدایا خودمو به تو میسپارم  ...