ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

سال 1400 ...ان شاالله به یاری خدا مبارک خواهد بود

سلام بروبچز

خوبید خوشید؟

امروز اولین روز کاریه سال 1400 هست و بنده بعد از شیش هفت ماه دوباره پیاده تشیف اوردم سر کار و از فردام قراره همین مدلی ادامه بدم. بد عادت شده بودم و همش با بزرگه میومدم چندین ماه گذشته رو

.

عیدتون خیلی مبارک و امیدوارم بهترین روزها و لحظه ها در انتظارتون باشه. اول از همه براتون سلامتی می خوام و بعدش شادی از ته دل...حس خوشبختی ...هیچی جای این سه رو نمیگیره هیچ چی. براتون همینا رو می خوام.

نهم اسفند اخرین پست سال قبل بود و من در حالیکه عینه اسب داشتم پیتیکو پیتیکو می کردم تا اخره اسفند به پیتیکوم ادامه دادم! مراسم رونمایی از کتابمون به بهترین شکل و ابرومندانه ترین شکل ممکن پیش رفت. بعدش ماراتونه کارای اخر سال و خونه تکونیه دو تا خونه! ینی پدرم رسمن دراومد و اومد جلوی چشمام.  طفلک بزرگه خیلی فشار بهش اومد چون سه روز قبل من شروع کرد و من نتونستم اون سه روز کمکش کنم چون بشدت مشغوله ادیت نهایی کتاب و برخی کارای اداریم بودم.

ولی تقریبا از اخرین سه شنبه سال تااااااا سال تحویل عینه چی کار کردم. ینی سفره هفت سین رو امسال چنان با عجله و حواس پرتی چیدم که تخم مرغ ابپز که رو گاز بود رو یادم رف رنگ کنم بیارم سر سفره! بزرگه برای اولین بار در تاریخ عمرش توی حموم سال رو تحویل کرد طفلی. حداقل نکردم براش تو بشقاب یه هفت سینه کوچولو ببرم!

.

بعد سال تحویل بلافاصله شرو کردم به بسته بندی عیدی کوچولوهایی که برا پرسنل شیفت در بیمارستان تهیه کرده بودم و به کمک خواهرا در دو ساعت انجام شد. کارت پستالای چوبی بودن که به امضای ف.ر.م.ا.ن.د.ا.ر رسونده بودم که در واقع رییسه من محسوب میشه .

ساعت چهار نهار خوردیم و من به زور تونستم تاکسی تلفنی گیر بیارم و خودمو برسونم ف.ر.م.ان.د.ا.ر.ی و از اونجا با  هیات همراهشون رفتیم سه تا بیمارستان و دو تا پایگاه اورژانس و یه مرکز نگهداری از بیماران روانی.

نه شب اینا بود برگشتم خونه. خسته و خراب. دوشی گرفتم و بعدم خواب

فرداش به قدری فشار بهم اومده بود که یهووووووووووووو در حالیکه رو تخت بودم خاله پری اومد ...یهو هاااااا.... هیچ وخت اینطوری نشده بودم.

.

دیگه سه روز اول رو تقریبا فقط خواب و استراحت مطلق بودم و اشپزی هم با وسطی بود و سه روز بعدیش هم یکم از کارای عقب افتادم انجام دادم که بقیشم مونده و باید سریع دس به کار بشم.

.

راسی یه ابلاغ مشاور هم بهم دادن :) از طرف اقای ف.ر.م.ا.ن.د.ا.ر....از جهاتی به نفعمه و از جهاتی هم با فعالتر شدنه کرم های اندرونی برخی حسودان و عنودان کارم سخت تر می شه! به دعای خیرتون محتاجم که سربلند بیرون بیام از پس این مسئولیت.

.

بچه ها اول سال رو خداییش دعاتون کردم . به یادتون بودم. گفتم دوستای مجازی وبلاگیم...شمام منو دعا میکنید؟ اولای بهاره دیگه

برم برسم به کارام :))