ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 293

سلام

همی الان برگشتم و پستای پارسال این موقه رو خوندم. اولش فک کردم نخونم که دلتنگ نشم ولی بعده اینکه خوندم لبخند به لبم نشست و نوشتن چقدددددرررر خوبه.... دقیقا اون صحنه ها برام تداعی شد یادش بخیر ....هیییییع

.

با زلزله چه میکنین؟ یه شمبه شب بود دیه.من از کلاس زبانم برگشته بودم و افتاده بودم یه گوشه کاناپه و داشتم برا بزرگه می تایپیدم . یهو وسطی گف عایا خونه تکون خورد؟ منم یه نیگا به لوستر کردم دیدم ووووی داره تکون تکون میخوره! دیه دویدیم  سمته دره خونه و یه نیمساعتی همونجا نشستیم....اغا من خیلی ترسیده بودم و خاهریا داشتن منو دلداری میدادن!

خلاصه که خدا کمکشون کنه و بهشون رحم کنه. تو این وضعیته هوای سرد بیچاره ها همه چیزشونو از دست دادن و عزیزانشونو هم از دس دادن... واقعن کی میخایم در برابر زلزله ایمن بشیم؟ زلزله هر دو سه سال یک بار به طور جدی به این مملکت اسیب میزنه و ما مدیریته بحرانمون هر سال بدتر از سالهای قبله!

.

خب دو روزه پیش روزهای خوبی بودن. سه شمبه بود فک کنم که زنگیدم به منشیه ماون اموزشی. البته دو روز قبلش زنگیده بودم و گفده بود ماون رفده تهران و سه شمبه بزنگ. دیه منم سه شمبه زنگیدم و منشی گف  از دکتر پرسیدم و ایشالا خبرای خوب برات دارم و قرار شده هفته دیه بهت بزنگن که بیای جلسه!!! حالا نمیدونم منو برا چی میخان ؟! منشیه دوباره بهم گف ایشالا خبرای خوب خواهد بود. حالا منم دریغ از یه ذره ذوق و خوشالی!! گفدم مرسی و خدافظ!

.

خبر خوشه دیروز هم این بود که یه مقاله زپرتی داده بودم ژورناله داخلی که البته isi هست و دیروز نومه اکسپتش اومد. برام نوشتن که نوبته چاپش میوفته یه سال دیه! مشکلی نیس؟! یادم باشه جوابشونو بدم که مشکلی نیس و فغط یه گواهی چاپ حداقل بهم بدن. خدایا خودت کمک کن مقالاته تزمم یه سرانجامی بگیرن. قوبونت

.

امروزم صبحش به زبان و حموم و نهار پزون گذشت و الانم نشستم که پروژه ای که بالتازار رو سرم خراب کرده رو یکم پیش ببرم. هر روز باس روش کار کنم تا بلکه یه ماهه تموم شه. اگه تو جلسه دان تهران ازم حمایت نکرده بود عمرن کمکش نمیکردم! یه جورایی نمک گیرش شدم و نمیتونم بزنم زیرش! زیره پروژه هه منظورمه!

.

دیه چه خبرا؟ ببخشین بهتون کامنت نمیدم ولی میخونمتون و به یادتون هستم. الان خاهری اومدش. صدای در ینی اومد و اینکه ماشینشو داره میذاره تو حیات. از دان اومده و ار صب سره کلاس بوده. وسطی هم خودشو پیچیده لای پتو و خابه. پاشم برم کتری رو بزارم برا چایی و غذای بزرگه رو گرم کنم. سالاد و ماست و خیارشم عامادس. راسی امروز از یه پیجی یکم وسیله سفارش دادم.  برا اشپزخونه. حالا عسکاشو میزارم.

برا هم دعا کنیم تو این روز و شبای پاییزی... دلتون و روزاتون رنگی رنگیه پاییزی باشه ولی غمگین و خسته نباشه الاهی ...آمین

نظرات 6 + ارسال نظر
زهرآ شنبه 27 آبان 1396 ساعت 17:37

چه خبرای عالی ای همیشه پر از خبرای خوب باشی
واقعا این خوش خبریا جاش خالی بود تو وبت

عوهوم... البته در مورد دان باس منتظر بود و دید نقششون این بار چیه! بهشون بدبینم. عاره یکم باس شور و شعفه وب و زندگیمو بیشتر کنم زهرا جونیم

ندا شنبه 27 آبان 1396 ساعت 13:26

سلام ملی جون
تبرررررریک میگم ، اثرِ دعای من و نی نی بودا

سلام ندا جون خخخخخخ عاره دستت درد نکنه. البته باس منتظر بود و دید این دفه چ خابی دیدن... در مورد مغاله خوشالم

مرغ آمین جمعه 26 آبان 1396 ساعت 10:09

سلام ملی جون ایشالا خبرای خوب بدی همیشه مبارکت باشه

سلام امین جونم هنو ک خبری نشده ولی امیدوارم هر چیه خیر باشه
ایشالا روزای خوبه خوب برا هم تو هم من و بقیه دوستامون از راه برسه

پیشی پنج‌شنبه 25 آبان 1396 ساعت 22:53

خدا رو شکر که اکسپت شده مقاله ت ملیه عزیزم...
انشاالله کارئه هیت علمی ت هم درست بشه عزیزدلم

قوبونت پیشیم جون ایشالا

تارا پنج‌شنبه 25 آبان 1396 ساعت 22:22

آره خدا به داد دلشون برسه طفلکا

خوشحالم مقاله ات پذیرفته شد .انشاالله نوبت به مابقی مقالاتت برسه .
مراقب خودت باش.

گناه دارن خیلی... زمستونم تو راهه
ایشالا ایشالا ... مرسی تارا جون تو هم مباظبه خودت و نی نیت باش

بهزاد پنج‌شنبه 25 آبان 1396 ساعت 19:36 http://jeepers-creepers.blogsky.com

یه چندتام عکس بذار وبت...از پیکوفایل آپلود کن

وااای عاره قرار بود بزارم میزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد