ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

304... چارشمبه پیش از یلدای خروسی :)

سلام دوس جونا

اومدم یکم نصیحتتون کنم و برم و بر شماست که به نصایح ملی گوش فرا دهین و عمل بنمویین تا یک در دنیا و صد در عاخرت نصیبتان بگردد

فردا شب یلداست! کی میتونه قسم بخوره که فردا شبو میبینه؟! کدومتون؟! من که نمیتونم! (راستی اگه مردم شما چ جوری میخاین بفهمین من مردم؟! شاید از طریقه شبدر که توی تلگرام منو داره! البته شمارمو که نداره ...بذگریم!) عاره هیشکی نمیدونه تا دو دقه دیه زندس یا نه. فردا شبم یه بهونس به نام یلدا که به این بهونه می تونیم خودمونو و دل اطرافیانمونو خوش کنیم...با چن تا تیکه لبوی ابپز شده قرمز... یا چن تیکه کدو حلواییه آبپز...یا حتی شلغم ابپزه نمک زده... یه پیاله آش یا یه تیکه کیک یا اصن چنتا دونه چیپس و تخمه و پفک ...شب رو متفاوتش کنیم...عاهنگه شاد بزارونیم ! و دلمونو خوش کنیم...به این اعتقاد داشته و دارم که زندگی چنتا دونه غم درشت داره و یککک عالمه شادی های ریز ریز...غمای درشتو که نمیشه کاریشون کرد و گوشه دلمون اطراق کردن.. ولی میتونیم شادیای ریز ریزو زیاد کنیم و این دسته خودمونه پس بیخیاله همه غصه ها یه فردا شبو...بیخیاله همه اونایی که ظلم کردن و دلمونو شکستن...بیخیاله همه سختی ها ...یه فردا شبو بخندیم و بخندونیم. ... به به چه غشنگ دارم نصیحت میکنم خوشم عومد ایول

.

من گزارشه کامل شب یلدامو بعدن میام میگم فغط اینکه از همی الان دارم تدارک میبینم...خودمون چهارتاییم و سه دخدر و مادر. مامی هم الاناس که برسه و چن روزی پیشه مون میمونه و بعدش برمیگرده خونه خودش. نگرانه خونشه! ایشالا که شب یلدای خوبی رو هممون بگذرونیم... کاش میشد یه کمکی هم به ندارها بکنیم. به کسایی که فک میکنیم ممکنه فردا شب سفرشون خالی باشه...

.

هفته پیش بود نوشتم ؟ چ دخدره بدی شدم! یه تجربه بد داشتم که بذارین بهتون بگم. یادتونه گفدم یکی از همکارای پروژه ( که دخدری عست عنتر!) اعصابمو خرد کرد؟ فرداش بهش زنگیدم و حرفامم قبلش عاماده کردم که محترمانه بهش بگم . در مورد زمان بندی پروژه و برخی جزییات....اغا من به زنگیدم و مث همیشه دفه اول برنداش! کلاس میزاره مثلن که خیلی عادمه مهمیه! دو سالم از من کوچیکتره ها! هیچی دیه خدا نصیبه گرگه بیابون نکنه. یهو عصبی شد و توپید به من و پررو پررو کلی جفنگیات تحویلم داد. نه فک کنین فحشم داد ها نه! ولی کلا زحماته منو زیر سوال برد و خودمم زیر سوال برد و خودشو برد چسپوند به طاقه عاسمون! عاغا مگه من از پس زبونه این بر عومدم؟! واه واه واه... فک کن عادم یه همچی خارشوهری داشته باشه مثلن! خدایا شکرت که ازینا تو زندگیامون نداریم! ینی چنان با من بد و تند حرف زد که یه لحظه و یهو دیدم قلبم داره از قفسه سینم میزنه بیرون.... نمیدونم چرا اونطوری شدم! ینی قشنگ قلبم میگف توپ توپ توپ توپ ....پشت سره هم!  این حالتی که شدم و همینطور که دخدره داش عراجیف میبافت به خودم ارامش دادم و گفدم ملی عاروم باش الان سکته میکنی!  گوشی رو که قط کردم تا دو سه روز دپرس بودم. ولی به خودم قول دادم که دیگه اونجوری خودمو ناراحت نکنم به خاطره یه عادمه پلشت! میخاد چه گوهی بخوره؟! میخاد مثلن بده منو پیشه چهار تا ادم حسابی بگه؟!! خب بگه! مگه اون چهار تا ادم حسابی دارن نون منو میدن؟! قطعن نه! خدا خودش اون بالاس و حواسش به همه ماها هست! تا اون هس، بنده هاش سگه کی باشن؟!  خلاصه که قشنگ تجربه کردم که اونایی که وسطه یه بحث مثلا دسشنو میزارن رو قلبشونو میگن عی وای قلبم چه حسی دارن! جالبه الان هیچ اثراتی از اون ناراحتی در من نیس! گوره بابای خودش و هر کی مث خودشه! دخدره ایکبیری!

.

بجه ها هنو خبری از دانه ولایت نشده و بهم نزنگیدن. منم نمیزنگم بهشون تا ببینم میخان چکار کنن. دیگه عاب از سرم گذشته. فقط نمیدونم با این حجمه نفرتی که در من از خودشون ایجاد کردن چطور میخام باهاشون همکاری کنم! دو راه دارم البته اگر حکممو بزنن و همکارشون بشم: 1- با خنده و شادی و روحیه عالی برم هر روز و هر وخت میبینمشون خندم تا بنا گوش باز باشه تا بترکن و باهاشونم خوب رفتار کنم و حسابی خرشون کنم.  2- خنده و شادی و روحیه خوبمو داشته باشم ولی تو محله کار سگ محلشون کنم! معاونه رو بیشتر مد نظرمه. محله سگ بهش نزارم و مثلا هر وخ دیدمش زیر لبی سلامش بدم! ولی جلوش بگم و بخندم و شاد باشم تا بترکه....شما کدوم دو گزینه رو پیشناهاد میکنین ؟

.

هنو به استاد راهنمام تکست ندادم که ازش درباره پست داک مشورت بگیرم. میدونین چیه؟ در واقع تصمیم من این بود که بیام یه سال اینجا تعهدمو بگذرونم و بعد گورمو گم کنم برم برا پست داک! ایم اشغالا اگه مهر حکممو میزدن تا مهر سال دیه یه سالم پر میشد.(خب ماها تا یه سال تعهدمونو نگذرونیم نمیتونیم تو اگهیهای فراخانه جذب هیات علمی  رسمی شرکت کنیم) میخام یه سالمو بگذرونم که بعدش که رفتم ولایته غریب و اگه خاستم برگردم حداقل منع قانونی برا شرکت تو فراخانها نداشته باشم. البته بگما تو این فراخانها هر دانشگاهی نیروی خودشو جذب میکنه ولی خب ممکنه این وسط معجزه ای هم رخ بده و یه نیروی غریب و خارج از دانشگاهه مربوط رو بخان بجذبن و خب آبجی ملیتون هم به معجزه معتقده!

.

در مورد گرفدنه شغل در ولایته غربتت آنچه که واضح و مبرهنه اینه که من در نوشتن و خوندن اساسی مشکل دارم! ببینین میتونم گلیمه خودمو از عاب بکشم بیرون و اینا ولی برای انجامه مشاغلی که اینا دارن باید رایتینگ و اسپیکینگت در حد عالی باشه و حتی گاهی در قسمته شرایطه شغل این رو به وضوح مینویسن. یه راهی که به ذهنم رسیده اینه که قبل رفتن برم مثلن یه چهل پنجاه روزی رو اون ور زندگی کنم! مثلا در انگلیس! کلی هزینش میشه ولی خب می ارزه! ینی حداقل یه مدت کوتاه توی جو قرار بگیرم. اینستا دارین؟! برین پیج حنا ظاهری. غلط نکنم اینه ای دیش:   hana_zaheri  این خانومه برا یادگیری زبانه المانی رفته تو یه مدرسه زبان المانی ثبت نام کرده و هر چن وخ یه بار میره تو این مدرسه هه که توی المانه . برین پیجشو ببینین. میشه یه اتاغ اجاره کرد و رفت و یه ماهی رو موند! البته که تو اون یه ماه قرار نیس اتفاغه شاقی بیوفته ولی خب بازم بنظرم تجربه خوبیه. اگه این ترم حکممو بزنن حتمن میخام یه برنامه این شکلی برا تابستونم بزارم. اون ور دو تا رفیق دارم که شاید بتونن تو اجاره اتاق و اینا کمکمم کنن. بلخره راهی پیدا میشه.

اگرم حکممو نزنن که نمیدونم دیه چی بشه! فعلن هم تصمیم نهایی برا فرستادنه رزومه برا گرفتنه اون مشاغل پست داک رو نگرفتم چون واقعنه واقعن از خوب نبودنه زبانم در ترسم! هر چن که اصن معلومم نیس منو بپذیرن یا نه!

.

دیه چی بگم؟! همین دیه! برم ببینم لبوها و کدوهام که گذاشتم ابپز شن در چه حالن ! اینهمه حف زدم نصیحتای پاراگرافه اول که یادتون نرف؟ پاپی هم زنگید که پاشو بیا بریم خریداتو بکن! پاشم برم....یلداتون مبارک پیشاپیش و دلاتون شاده شاده شاد

پی نوشت: غلط املایی اگه زیاد داش ببشقین عجله دارم باس برم...


یادداشت 303

سلام

در حالی دارم این پست رو میزارم که اشکالوعم! شماها ناراحت نشین ملی فغط دلش گرفته دل گرفدگی عادیه همه یه وقتایی دلشون میگیره...

احساس ناتوانی و عجز دارم....از  اینکه تو این مدت خیلیا بهم زور گفتن و من نتونسم هیچ کاری بکنم... از اینکه الان 4 ماهه از قدرتی که تو دستاشونه استفاده کردن تا منو خونه نشین بکنن .... از اینکه تونستن قدرته خودشونه به رخ من بکشن و من چون حامی ای تو این سیستم ندارم جلو این قدرت نماییشون فقط زانو زدم هیچ کاری از دستم بر نمیاد جز اینکه منتظر بمونم ببینم تصمیمشون چیه و میخان چکار کنن.

.

دو سه تا پوزیشن پست داک پیدا کردم که چون دانشگاه های بالایی هستن امیدی بهشون ندارم که بخان حتی برا مصاحبه دعوتم کنن. ولی خب میخام بهرحال اپلای کنم. تکالیفه خاهر بزرگه شده قوزه بالا قوز و نمیرسم به کارای خودم. هفته ای دو تا ارائه داره! بیشتر از خودش من دارم برا درس و مشقش وقت میزارم! ولی خب عب نداره..منم وختی بچه مدرسه ای بودم اون از درس و مشقش میزد برا من...الان دارم جبران میکنم در واقه!

امشب یه تکست میدم به استادم تو واتس عاپ. میخام ببینم اگر یه وقت مصاحبه ازم گرفتن و من خراب کردم به هر دلیلی(علمی یا مشکل ارتباطی داشتم!) ایا برا بعدم بد میشه؟ منظورم اینه منو برا همیشه نمیزارم تو لیست سیاه؟!

اگه اپلای کنم باس یه سفر هم برم جنوب برا ازاد کردنه مدارکم. برا کارشناسیم حضوری باس برم ولی برا ارشدم ظاهرن انلاینه ...حداقل درخاست خرید مدرک که انلاینه ولی خب برا تحویلش قطعن حضوری باس رف. فک نمیکنم بیشتر از دو ملیون هزینش بشه.

دیروزم رفتم پلیس +10! خب گذرنامه ندارم. نوشته بود کشور مقصدتون کجاست توی فرم!  من که نمیدونم مقصدم کجاست! به خانومه هم گفدم. گف فرقی نداره یه جاهایی رو که احتمال بیشتری میدی رو بنویس. منم نوشتم انگلستان، المان، استرالیا، کانادا!!! البته این پوزیشنایی که دیدم همشون انگلیس بودن. البته بگما من فقط تو انگلیس میگردم دمبالش. چون هدفم کار با دانشگاه های خوبه. با این رزومه چوسکی که دارم!!

.

صورتم سوخت! برم صورتمو بشورم بیام بقیه پاورای بزرگه رو بسازم. بادمجونم باس قاچ کنم و نمک پاش کنم که برا نهار پیتزای بادمجون بپزم! ایندفه رو پیتزام کدو هم میزارم!

خدایا حکمتتو شکر....فعلن بچه ها....ببخشین درهم و بیخود شد پستش.... ولی انگار لازمم بود

یادداشت 302------ خدایا شکر

سلام
الان رفتم پستای پارسال اینموقه رو دو سه تاشو خوندم....زندگی خیلی شیرینه ...واقعا نعمته راس میگن.... مثلا پارسال اینموقه من قطعن حالم استرس بود و هول و ولا و .... ولی الان که میخونمشون نمیدونم چرا لبخند به لبم میاد...یادمه که چقدر فورس مازور کار میکردم و چقدر حرص میخوردم بابته چیزای مختلف...ولی فقط گذرا یادم میاد و حس عمیقی که توی قلبمه یه حسه خوبه لبخندآوره نمیدونم شایدم من اینجوریم و شاید اگه یکی دیگه بود سختی هارو که یاداوری میکرد دلش میگرفت یا دوباره حرص میخورد ولی من اینجوری نیسم!

.

یادتونه گفتم خریده اینترنتی کردم؟ ینی در واقع تلگرامی؟ امروز وسایلمو پست عاورد فقط ساعت دیواریه تو عکس نیس. عقربه هاشو جدا گذاشته بودن و بلد نبودم چطور وصلشون کنم. باس ببرم عمو ساعت فروش وصلشون کنه برام. طرفای 12 وسایلمو اوردن و بعد که چیدمشون طی یک تصمیمه سریع السیر رفتم جاحبوبات صورتی هم خریدم. دیروز بعد کلاس زبان دیده بودمشون و پسندیده بودمشون

تو اون درازه اصولا باس ماکارونی ریخت میدونم! ولی خب چه کاریه! من لوبیا ریختم. فقط دو تا مغازه رو سر زدم و از مغازه ای که تازه واز کردن و جنبه کلاس زبانمه خریدم. خیلی خوشگله وسایلاش.

.

اون بالا چراغه اپشزخونه رو خاموشیدم و این زیر روشنیدم...خودم بیشتر از همه عاشششقه اون دو تا خونه اوچولو شدم که چراغاشون روشنه :))))

در واقه اون کابینت سفیده رو که توشو ماگ چیدم انلاین خریدم که میشه رو دیوار هم نصبش کرد. اون جا ادویه ای رو خریدم و ساعت دیواری هم دقیقا گلاش شبیه این جا ادویه ایه. اون دو تا چراغ و اون شکلات خوریه به شکل مرغ! جا حبوباتیا رو هم همی امروز از مغازه خریدم.

.

دیروز قبل کلاسه زبان با یکی از همکارای پروژه بالی صحبتیدم و دخدره بیشعور یه جمله ای گف و اعصابمو ریخ بهم. برگشته میگه چون دیدیم پیدات نیس خودمون فلان کارو کردیم. عقده ای! خیلی بیشعورن بعضیا...خواستم بگم من اگه پیدام نیس تو دیگه کاملا محوی! هیچ کاریم نکرده هنوز و دس به سیا سفید نزده ولی زبونه انتقادش شیش متره!

برعکس امروز زنگیدم به یکی دیه و انقدر بهم انرژی مثبت داد که حض کردم! ادم با ادم چقدر متفاوته اخه...خاک تو سره دیروزیه!

.

خلاصه که امروز خدا رو شکر حاله دلم خوب بود و نکند اندوهی برسد از پس کوه؟! ولی ملالی نیست. مطمئنم سال دیگه این موقه هم وختی این نوشته ها رو میخونم همه رو با لبخند رد خواهم کرد...زندگی همینه خدایا شکرت... شما هم الاهی دلاتون روشن ...


.

پی نوشت: الان که عسکارو دوباره دیدم بهتون بگم که اون دو تا ظرف شیشه ای که توش زرشکه و زیره هس رو ورداشتم و جاش چهار تا پیاله صورتی و سفید گذاشتم. رو هم گذاشتمشون. عکسو قبله این کار گرفته بودم. غشنگ تر شد چون اون دو تا ظرفه شیشه ای به استند نمیان!

یادداشت 301

میگن نمیشه واقعن اینده رو پیش بینی کرد! راس میگن!

از وختی پست گذاشتم تا الان اول یه دوش گرفدم! بعد لباسامو انداختم ماشین. بعدتر کته گذاشتم ! ربه خورش رو که اضاف کردم و داشتم سالادو اماده میکردم که پاپی زنگید و از ایفون دیدم کباب عاورده!

هیچی دیه الان کبابه رو گذاشتم کنار بخاری گرم بمونه و منتظرم خاهریا بیان که بخوریم! خورشتم میزارم برا فردا که نخام اشپزی کنم. و یه پست یکی تو اینستا گذاشته  و کنار دریا فیلم گرفته و صدای اب دریا و مرغای دریایی! گذاشتم گوشی رو یه کناری و این صداها دارن پخش میشن...برم ببینم تا اینا میان میتونم چنتا پاور بسازم یا نه :)))

یادداشت 300

سلام

خوبین خوشین؟

اغا من وخت کم میارم برا کارام شمام اینطورین؟! ینی بهتره اینطور بگم که سرعتم بسیار بسیارکم شده و گیرایی و تمرکزم کاهش یافته خاچ به سرم! نمیدونم از عوارضه چی چیه! مطمئنم پیری نیس...شاید بدلیل مشغولیت های ذهنیه فراوانه.

.

مثلا اولا که ساعت نه از خاب پاشیدم- نماز صب هم که تعطیله چن وخته!-  بعد تا نهارو بار بزارم و صبونه بخورم و صبونه پاپی رو بدم بخوره شده 11. بعدش 11 تا 12 و نیم یه دونه رایتیینگ نوشتم. این رایتینگو باس تو بیس دقه بنویسیم . ینی تو امتحانه ایلتس براش بیس دقه فک کنم یا سی دقه وخت میدن. تا الان 5 تا رایتینگ نوشتم و اولیشو تو 3و نیم ساعت نوشتم. دارم الان تمرین میکنم که هی زمانشو کمتر و کمتر کنم. هفته ای یه رایتینگ میده بهمون تیچر جون محضه اطلاع تیچرمونم یه اغای دهه پنجاهیه توپوله قد متوسطه چش ریزه بامزس که من دوسش میدارم. البته به چشمه برادری!

.

پاپی موقه صبونه ابراز نگرانی میکرد که اگه اینا حکمتو نزنن چه میکنی؟ گفدم اولا که میزنن و خیلی بعیده انقدررررر بی ناموس و بی شرف باشن که بعده 4 ماه بلا تکلیفی الان تازه بخان عدم نیاز بدن. ولی یک درصد هم حکممو نزدن میرم تهران دوباره و نگران نباش. فوقش حقوقم نصف میشه. ولی خب پاپی دوس نداره من برم تهران و میخاد اینجا باشم که بتونه باهام پوز بده!

.

برا نهار خورش کرفس بار گذاشتم. اون روزی فک کنم پنشمبه بود؟عاره. اشپزخونه و یخچالو تمیس و شست و شوب کردم اساسی.  ینی تا یک کاره علمی کردم و از یک تا هفت و نیم که بزرگه از دانشگاش برگشت منم دیه تروتمیس از حموم در اومدم و بعده فک کنم سه ماه تی وی رو واز کردم و درازیدم رو کاناپه و فیلم دیدم. یه فیلمه خوبیم بود که از شانس گل و بلبلم وسط مسطاش که جای حساسشم بود صفحه رفت و نوشت نو سیگنال! اینم از شبه پنشمبمون

.

جمعه هم که دیروز بود و نمیدونم چرا از صب تا شبش من فقط دعوا کردم و همشم پاچه طفلی بزرگه رو میگرفتم. حقش بود یکی دو جا حرفامو گوش نداد! اوووووف الانم یادم اومد عصبی شدم! حوصله تعریفشو ندارم. فقط اینکه دیروز هی با خودم میگفدم خدایا کی من قراره خونه زندگیه خودمو داشته باشم و بتمرگم توش؟! و با خیال راحت تنهای تنهای تنها زندگیمو بکنم بی هیچ مزاحمی!کی؟!

.

امروز کارام اینه:

- پاورپوینته ارائه بزرگه رو اماده کنم (سه شمبه ارائه داره بچم!)

- بقیه ترجمه های بالی رو انجام بدم

- یه سری از تمرینای زبانمو هم وخت شد بیانجامم. اگه بتونم کل اون یونیتو تموم کنم عالیه.

فردا صب هم باس بزنگم دونه دونه به همکارای پروژه بالی و سیخونکشون بزنم که کارای موظفیشونو انجام بدن خاک بر سرا! عاخه سیخونک لازمه ؟! همشونم خیر سرشون هیات علمی های دانشگاهان ولی کون گشادانه عالمه هستی ان یک به یک.

فردا صب بعده زنگام باس یکمم زبان بخونم در حد دو ساعت چون بیشتر وخت نمیشه.

وسایله مامی رو حاضر کنم و براش ببرم و برگشتنی یه سری چیا کپی کنم و برم سر کلاس زبانم.

.

همین دیه! هااا یه خبری. یادتونه از اون چار تا صندلی که برا اشپزخونه گرفته بودم دو تاشو بهم داد و دو تاشو قراره از تهران برام بیاره؟! خو هنوز نیاورده و مرتیکه خیالات داره تو سرش. دیشب تو تلگرام پیام داده و اول از عکسام تعریف و تمجید کرده! البته یه دونم انتقاد کرد که رنگه کفشات به فلان لباست اصن نمیاد! فک نکنین من بهش رو میدم ها! نه ب قرعان. من تقریبا با عصبانیت بهش تکست میدم و همشم هی پای صندلیامو وسط میکشم. ولی این پررو هی میگه جبران میکنم و صندلی ها امادس و خودم شخصن انجام وظیفه میکنم و فیلان و بیسار. بعد میگه میتونم اسمه کوچیکتونو بگم؟ گفدم نه خیر لدفن! میگه من علی هستم سی و نمیدونم چن ساله! منم نشنیده گرفدم. میگه بخدا خیریتی توشه که صندلی هاتون به تاخیر افتاد.  گفدم جناب من نخام خیریت برام پیش بیاد کیو باس ببینم؟ خلاصه که اخرشم گفدم جناب ساعته 10 و نیم شب من با شما هیچ حرفی ندارم بزنم و هر وخت صندلیهام اومدن خبرم کن و تا اخره ماه هم اگه نیاوردی پوله هر چهار تا رو ازت میگیرم و این دو تا رو هم پس میارم.  نمیخام پای بابامو وسط بکشم. این ضعفه منو نشون میده. خودم از پسش برمیام! اینم از این

.

خو دیه برم کته بار بزارم با خورش کرفس بخوریم و سالاد بگیرم. راستی کلی از ترشیها رو هم خوردیم و عالی بودن مخصوصن خیارشورام! دو تا دبه بزرگ فغط مونده که اونارم میزارم برا زمسدون. بسشونه هر چی خوردن دیه خو دیه برین. تا پستی دیگر درود و دوصد به درود عسیسانم ...خوب باشید...خوش حال...خندان ...تا بترکه چشمه دنیا و حسودان و عنودان .... بای بای