-
نوروز 1403
چهارشنبه 8 فروردین 1403 10:59
سلام قبل هر چیز نوروز رو به همه تبریک می گم و امیدوارم امسال سال خوب و پربرکتی برا هممون باشه و از غم و بیماری و غصه و ناامیدی و بقیه چیزهای بد به دور باشیم. آآآآآمین . اسفند ماه برای من ماه بسیار سنگین و پرکاری بود. دو تا جلسه مجازی ارزیابی سنگین داشتم و یه جلسه بازدید میدانی که ارزیاب ها از تهران اومدن برا ارزیابی....
-
14 اسفند 1402
دوشنبه 14 اسفند 1402 10:52
سلام با حال سرماخورده دارم براتون می نویسم از 10 مهر به این ور این سومین باره که سرمای سختی می خورم و نمیدونم امسال چرا اینطوری شد بدنم خیلی ضعیف تر شده ...البته فشار کاری و استرس های روحی و روانی و عاطفی هم قطعا تاثیرگذار بوده و ایمنی بدنمو کم کرده. . هشتم و سیزدهم اسفند دو تا جلسه سنگین ارزیابی داشتیم که البته مجازی...
-
یه پست کوتاه
سهشنبه 26 دی 1402 20:42
سلام بچه ها خیلی وقته ننوشتم و پیام ندا ترغیبم کرد که خیلی کوتاه بنویسم . یه معذرت به همه دوستای مجازی که میان و سر میزنن و میبینن که خبری اینجا نیست. . بشدت مشغول کار کردم خودم رو و برای فرار از غصه و اندوه سره خودمو با کار گرم می کنم البته از طرفی هم پروژم به مراحل نهایی نتیجه گیری داره نزدیک میشه و باید شبانه روزی...
-
روزهای اخره تابستون
شنبه 25 شهریور 1402 12:07
اخرین باری که براتون نوشتم خرداد ماه بود. تابستون فعالی داشتم و از خودم راضی ام! اخرای خرداد بود که ارزیاب داشتم از وزارت بابت پروژه ای که چهار سال پیش تو این شهر شروع کردم و چه خوب که اومدن برای اولین بار برا دیدنه کارها. درسته که خودمم قبول دارم تو این سیستم فشل و فاسد نمیشه نتایج دوندگی ها رو دید و زحمات رو به ثمر...
-
شرح حال
یکشنبه 7 خرداد 1402 15:21
سلام یادم نیس اخرین بار کی نبشتم برا تون گفتم بیام یه خبری از خودم بدم و برم کانال تلگرامیه کاریمو فعال کردم و وقتم رو میگیره حسابی. 340 تا بیشتر ممبر نداره و دوس دارم ممبراشو بیشتر کنم ولی نمیدونم چ جوری :( کسی سررشته داره در این مورد؟ ممبر فیک هم نمیخام! . این روزها دلتنگ مامانم میشم. اون روز دوباره تو خواب دیدمش...
-
پست در حالته بین مرگ و زندگی
چهارشنبه 16 فروردین 1402 17:10
گشنم نیستا ولی یه حالیم! ینی گرسنگی اذیتم اصلا نمیکنه. خواب و بی انرژی بودن بیشتر باعث اذیتم میشه. الانم مجبورم منتظر تا بزرگه بیاد دمبالم. سرعت نت گوشیم کم شده و میخام ببرم فیلترمو نشونه فیلتر فروش بدم ببینم مشکل از فیلتره یا نه کلا سرعت نت رو دوباره روش افتابه گرفتن! . اوضاعه بد و قاراشمیشیه تو سازمان. هیچی سره جاش...
-
از فردا رمضونه!
یکشنبه 6 فروردین 1402 16:41
سلام گشنه و تشنه نشستم پشت میزم تو محل کار ! روزه نیستم و فردا اولین روزه رمضانه برا من ولی خب گشنمه چون هیچی که نمیشه خورد! از صب فقط یه بار رفتم دسشویی یکم اب خوردم! . عرضم به حضورتون که دو تا اقا پیداشون شده که میخان با من بریزن رو هم! نمیدونم نیتشون ازدواج هست یا نه. البته یکیشون مستقیم ازم پرسید که ایا برا ازدواج...
-
اخرین شب ١٤٠١
دوشنبه 29 اسفند 1401 02:36
سلام البته اخرین روز ١٤٠١ محسوب میشه الان! دقیقترش اخرین بامداد ١٤٠١ !! از ساعت ١٢ رو مبل درازم و خابم نمیبره تو خونه مادری تنهام و وسطی خونه پدریه و احتمالا در حال گند زدن به خونه ایه که تازه با بدبختی تمیزش کردم! البته اونم کمک کرد ولی خیلی کم. خونه مادری هم تقریبا کمک نداشتم. بزرگه فقط دیروز اومد و طبقه بالا رو به...
-
روز تولدم :)
سهشنبه 23 اسفند 1401 15:21
سلام تولدم مبارک :) چارشمبه سوریتونم مبارک :) البته که میدونم هیشکی حال دلش مبارک نیست ولی چاره چیه ... باید سرپا بمونیم دیگه . دیروز عصر یه جلسه سنگین داشتم که در اخره جلسه اول فر.مان.دار حالمونو گرفت و پشت بندش ام.ام ج.معه حاله اونو گرفت ! خلاصه که بعدن ترش با حال نزار و خسته اومدم خونه. دو تا خاهر خونه پدری بودن...
-
اولین سالگرد مادرم
دوشنبه 17 بهمن 1401 20:29
سلام ممنون از دوستام که احوالمو جویا بودن. بد نیستم خوبم، کمی دلتنگ، یکم نگران ، از غم مادرم کاسته شده و بشدت قبلنها نیست ولی خب بازم حس غصه دارم. یه جورایی باور ندارم برای همیشه نابود شده. احساس میکنم هست ولی یه جای خیلی دوره حتی خیلی وقته که صبحها که از خواب بیدار میشم خوابهای شب قبل یادم نمیاد، احساس میکنم خواب...
-
ماهی که مادرم رفت
شنبه 3 دی 1401 09:08
سلام از چارشمبه به این ور دلم گرفته و چن بارم زدم زیر گریه همش مادرم یادم می افته دی پارسال بود که مادرم رفت دیروز از ده و نیم صب رفتم تا 12 سر مزارش بودم. براش قران خوندم و شکلات هم پخش کردم برا احسان. البته از دو هفته پیش یکم در حد خودم پول نقد هم احسان کردم که امیدوارم ثوابش بهش برسه. همش یاد قیافش میوفتم که افتاده...
-
هفته پیش رو
جمعه 27 آبان 1401 22:17
سلام شب هنگامه و نشستم رو میز اشپزخونه و قصد دارم دو سه تا پیش نویس و نامه اداری بزنم و وسطی هم نشسته داره سبزی خرد می کنه. کارایی که هفته پیش رو باید انجام بدم رو روی برگه کاغذ نوشتم. دفترچه یادداش بزرگم تموم شد و هنوز دفتر جدید نگرفتم. قرار گذاشتم با خودم که تاریخ و ساعت جلساتمو تو گوشیم بنویسم و به محضی که جایی...
-
کمردرد
چهارشنبه 25 آبان 1401 14:04
هفته پیش پنشمبه افتادم به جونه خونه مامی و سابوندمش از همون شبش پاهام درد گرفت بویژه پای راستم و البته موقع جارو زدن هم دیدم داره به کمرم فشار میاد ولی توجه نکردم. ما خونوادگی سابقه دیسک کمر داریم و همش میترسم نکنه منم دیسک دارم! البته دیسک رو که همه دارن منظورم همون مشکله دیسکه ! الان یه هفتس پام یه موقعهایی درده بدی...
-
برگشت از ماموریت
یکشنبه 15 آبان 1401 19:06
ساعت 5 صب رسیدم ولایت و جم و جور کردم و دوش گرفتم و رفتم سر کلاس و از همونجام دوباره برگشتم خونه و خوابیدم تا دو ظهر اینا . البته وسطاش چنباری بیدار شدم ولی از جام کنده نشدم. رو مبل میخابم وختی استریل نیستم! صبحم صبونمو تو ستاد خوردم. شانس اوردم دعوتم کردن وگرنه صبونه نبرده بودم! نیمرو خوردم با سنگک خوشمزه. یه کلوچه...
-
سفر تهران و خواب 16
جمعه 13 آبان 1401 20:29
-
خواب شونزدهم
شنبه 7 آبان 1401 12:10
-
خواب فک کنم 15
چهارشنبه 4 آبان 1401 15:26
-
ابان
یکشنبه 1 آبان 1401 20:08
دو ساعته دارم فک میکنم که ایا امروز پست نوشتم یا نه... احساس میکردم نوشتم بعد یادم افتاد که جواب کامنت ویرگول رو دادم! . امروز صبح رو با لقمه نون و پنیر و دو تا خرما و یه قهوه و یه چای شروع کردم. احساس میکنم بهم خوب انرژی داد. فردام امید خدا همین کارو میکنم. استعفا ننوشتم با وجودیکه ماون بهم پیام داد که نوشتی یانه! فک...
-
اولین بارون پاییزی 1401
شنبه 30 مهر 1401 22:18
صب که از خواب بیدار شدم و رفدم دشوری صدای بارون شدید رو شنیدم که میخورد به روشنایی ... رفتنی هم دیدم که خونه جدیدی که برا بهار گرفتم یکم خیس شده و البته که ضد ابه و گذاشتمش سمتی که بارون بهش نخوره. . صب جلسه بخوبی برگزار شد ولی امان از بعدش که رفتم دیدنه ماون اموزش دیگه حالم بد شد. البته که ماون خیلی خوب و دلگرم کننده...
-
جمعه 29 مهر 1401
جمعه 29 مهر 1401 19:09
اغلب تو نوشتن عنوان پستهام مشکل دارم . دیروز پنشمبه صب تا ساعت ده موزیک گوش کردم و یللی تللی کردم. بعدن ترش رفتم بانک برا ضمانته یه بنده خدایی حساب باز کردم! همش سی تومنه ولی من ازش سفته هم گرفتم. بعدش سریع رفتم برا گربه ها غذا خریدم و تا بیارم بزارم خونه شد 12:30 . از کنتور برق عکسیدم و و دویدم سمت اداره برق که دیدم...
-
اخرین هفته مهر جلومونه
جمعه 22 مهر 1401 11:48
چارشمبه اول وقت خیلی بی دلیل نشستم و اگهی فروش خونه های روی دیوار رو برا تهران دیدم. یه منطقه ای بود به اسم هادی شهر در تهران یا همچین چیزی. نمیدونم چرا همینجور الکی الکی به دلم نشست!!! قدیمی و اصیل به نظر می رسید :) . هفته گذشته هفته امتحانا بود. از یه شمبه شروع و دیروز تموم شد. بعضی هاش رو می دونم خوب دادم و بعضیاشم...
-
یک جمعه معمولی!
جمعه 8 مهر 1401 14:11
دیروز بزرگه و شوهرش رو نهار مهون کردم به مرغ ترش و برنج ته چینیه رژیمی. نهار شام بود البته و طرفای 6 عصر خوردیم. بعدم تا ساعت نه و نیم نشستن و شوهرش هی حرف زد وحرف زد و مخ منو خورد و بعدم پاشدن رفتن و من موندم و مخ خستم و نتونستم درس بخونم! ساعت یک و نیم شب وسطی از مسافرت رسید و تا 5 صب حرف زد و حرف زد و بعدم خوابیدیم...
-
خوابای عجیب
جمعه 1 مهر 1401 22:35
سلام پاییزتون مبارک و رنگی رنگی. امروز صب با صدای رعد و برق و بارش شدید بارون بلند شدم و کیف کردم! فک کنم طرفای 5-6 صب بود. خونه مامی یه جوریه که وقتی تنهام دوس ندارم برم تو اتاقم بخوابم. یه حالت نا امنی بهم دس میده. برا همین رو مبل میخابم و خب مبل هم اونطور که باید راحت نیست. . دو روز پشت سرهم ینی دیروز که پنشمبه بود...
-
اخرین تابستونه 1401
پنجشنبه 31 شهریور 1401 14:41
سلام نصف سال گذشت و موند نصف دیگش اولین سالی بود که بدون مادرم شروع شد و به نصفه رسید . چقدر رنگ تاریکی و غم داره همه چی این روزا...تا دیروز عصر با اینستا وضعیت رو رصد می کردم که اونم قطع کردن. خیلی سخت و درد اوره ... اینکه اعت.را.ضا.ت رو ببینی و اقلیت ادمهایی که برای خاطر حقوق بحق یک انسان فریاد می زنن و نتونی کاری...
-
از احوالات درون
شنبه 26 شهریور 1401 18:48
سه روز پشت سر هم تعطیلی خوب بود. البته که من کار چندانی نکردم ولی همینکه تو خونه بودم خوب بود. چن روز پیش خواب سیزدهم رو دیدم. اگاه نبودم مادرم مرده و دعوای سختی با هم میکردیم تو خواب. . وسطی رفته خونه پدری و اون اونجا و من اینجا تنهام. درسته که شبها کمی میترسم و تا صبح چن بار بیدار میشم و بدلیل روشن بودن لامپ بالا...
-
دختری در استانه فصلی سرد؟!
سهشنبه 8 شهریور 1401 12:34
الان دقیقا یه جایی از زندگیم وایسادم که باید تکلیفمو روشن کنم با خودم. چهل سالمه و هر ان ممکنه بیوفتم و بمیرم! البته ادم تو هر سنی ممکنه بیوفته و بمیره و ربطی به چهل سالگی نداره ولی موضوع اینه که دیگه زمانی برای ساختن نیست تقریبا! دیگه هر انچه در چنته داشتم و انجام دادم نتیجش شده اینی که الان هستم و وقت و زمانی برای...
-
خواب 12
شنبه 5 شهریور 1401 16:31
تو خونه مادرم بودم، دیدم که صدای مامانم از تو اتاقم میاد. میدونستم مرده. عادت داشت با خودش حرف میزد. تو خوابم هم صداشو شنیدم که داره با خودش حرف میزنه. یه سوراخی رو دیوار اتاقم بود. از تو سوراخ دید زدم و دیدمش که یه روسری سرمه ای سرشه و نشسته رو تخته من. از ترس اینکه یه وقت محو نشه به کسی نمیگفتم که دارم میبینمش. بعد...
-
جمعه است...
جمعه 7 مرداد 1401 13:55
سلام نشستم جلو کولر و دارم به کلی کار که میشه کرد و اینکه چه کارای اثربخش تری برای اینده شخصیه خودم می تونم انجام بدم فک میکنم و مینویسم و اون وسطاش هم قراره پیش نویس کنم دعوتنامه جلسه روز سه شمبه رو و ... نمیدونم چه مرگمه که انقدر میخام خودمو تو کار غرق کنم. فک کنم به بیماری کار مبتلام. پولامم که فرت و فرت خرج میکنم...
-
خواب 11
چهارشنبه 29 تیر 1401 12:04
دیروز زوتر از وسطی رسیدم خونه و بساط ابدوغ خیار برا خودم گذاشتم. حسابی ابدوغ خیار خوردم و بعدم گرفتم تخت خوابیدم! تو خواب مادرمو دیدم. طبق معمول لبخند داشت و نشسته بود رو صندلی همیشگیش تو اشپزخونه. بزرگه هم داش ظرف میشست. کامل اگاه نبودم که مرده ولی حسم نسبت بهش این بود که موقتی پیشمه و باید به خاطره دلش حرفشو گوش کنم...
-
غدیر 1401
یکشنبه 26 تیر 1401 21:20
روزهای داغی رو سپری میکنیم این روزها تلاش می کنم حالم بد نباشه ولی خب تلاشم بی نتیجه هست مثلا همین دیروز. یه وبینار داشتم و سخنران بودم . بعدش به طرز عجیبی حالم خوب بود و لبخند می زدم. عصر که چهارتاییمون برا یه کار مالیاتی بیرون بودیم باز تر زده شد به اعصابم و دوباره حالم بد شد. . صبح دلم نمیخاست از تخت جدا بشم ولی...