ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

اووومددددممممم

سلاااام . ووووی چه مهر زود گذشتاااا  انگار همین دیروز بود 

.

بخاری مخاریاتونو راه انداختین؟! من امروزم روشنش کردم بعد خاب عصرگاهی. که خونه یکم گرم شه. دستام سرد بود خو! نمیخامم سرما بوخورم! تو این هیر و ویری

.

بزارین از اول بگم امروزو! یا نه بزارین از دیروز ظهر بگم! اولن که نهارم خوشمزه شده بود و خورشت به فاز داد! اسونو رژیمیه هاااا بپزین بخورین! نوووش جونتون! بعدم که خابیدم و پاشیدم و بازم یللی تللی کردم! خب همینجا قرار گذاشتم بحث مقالمو دیروز عصر بتمامم ولی اگر شما بحثه مقاله نوشتین ملی هم نوشت!  البته بعد خاب عصرگاهی یه اتفاخی گلاب به روتون تو دسشویی افتادید که بنده بر اساس توهماته وسواسیم دیه فچ کردم کفیث شدم! لذا مجبور شدم برنامه حموممو که گذاشته بودم جمعه ینی امروز منتقلش بدم به پنشمبه ینی دیروز و قبل حمومم باس دسشویی رو میشستم دیه چون بوی بیف میداد! دیه شستمش و پریدم حموم و تو حموم یه تصمیمه حیاتی گرفدم! بله! ملی هم بلده تصمیمهه حیاتی بگیره! پ چی خیال کردین؟!! تصمیمم مبنی بر مراقبت از مو و پوسته. حالا که به وزنه ایده الم رسیدم گوشه شیطون کر( اگه با پرخوریام نزنم داغون کنم دوباره خودمو البته) دیه نوبته پوست و مویه! و لذا پس از حموم پوست صورتمو اول بخور دادم و بعدم با اب خنک دوباره ابکشی کردم و ده مین بعد هم نرم کننده مالوندم به صورتش! صورته ملی! متوهم هم خودتی! بعدن ترش رفتم تو سایته نگارا ( چی نپوشیم ) و یکم مطالعه کردم. میخام کرم دور چشم و یه دونم کرم برا صورتم بگیرم برا جلوگیری از چین و چروک . اذر ماه تولده خاهر بزرگس و توخونه که بودم صوبت میکرد که میخاد به پوستش رسیدگی کنه و نمیدونه چیا بخره. میخام برا اونم خرید کنم به عنوانه هدیه تولدش پکیج مراقبت از پوست بهش بدم. حالا باس بیشتر مطالعه کنم. فعلا که هفته ای یه بار بخور دادنه پوست با گل ختمی و یه چی دیه که فک کنم یا بابونه هس یا نمیدونم چی چی رف تو برنامه!

.

صب باز برا نمازم نپاشیدم ! خدایا منو ببشخ. از فردا دیه صبحامو میخونممم قول قووول قوووووول . نمیدونم چرا روزای تعطیل تمبلیم میشه خو! دیه صب هش بود فک کنم بلند شدم . ینی هفت و نیم به بعد هی ده دقه یه بار پا میشدم ساعتو میدیدم باز خابم میبرد باز دوباره ... دیه پاشیدم و از ملی یه سوال پرسیدم: نون و پنیر میخای با انگور یا املته پرگوجه؟ میدونین چی جواب داد؟!  گزینه اول صحیح عسد! دیه چای دمیدم و صبونه دو کف دست نون سنگک با پنیره سفته محلی - که تقریبن خوشمزه نیس!!- و انگور خوریدم و یه ماگم چای روش. هااا گوجه هم قاچ کردم یه دونه! فاز میده با نون پنیر! گردو هم یکی خوردم! ای کاااااردددددد.... دیه همینا!!

.

لوپ لوپو بازیدم و رفتم سراغه مقاله. بحثو دیه تکمیل کردم تا ظهر و البته یکم داشتم گیج میزدم و یه جاهاییشو نمیدونسم چطوری جم کنم. دیه بستمش و گذاشتم که دو روز دیه دوباره یه دور بحثو بخونم و احتمالا چنتا جمله کم و زیاد کنم. ولی خب کلیتش تمومید دیگه. خداااایاااااااااااااااا یه وقت خالی برا استاد راهنمام جور کن + یکم مهر و محبته ملی که بیوفته تو دلش!! همینا فغط فعلا...قربون دستت...از همینجا پاهاتو ماچ میکنم

.

نهارمم که از دیروز اماده کرده بودم خوردم و خابیدم تا 5 . این روزا احساس میکنم خیلی عمیق به خاب میرم! نمیدونم چرا! اگه یه وخ برنگشتم بدونین رفتم تو خاب همونجا موندم! واللا!

.

بعده خاب پاشیدم  و نماز ظهرو عصرو خوندم و دو ساعت مشغوله یه کاری تو یه سایتی بودم . باس انجام میشد که شد . بعدم وضو گرفدم و نمازای اخرو خوندم و نمازش چسپید نمیدونم چرا! جاتون خالی  بعدم یه قهوه دمیدم و با یه تیکه اوچول کیک صبانه که تو قطار بهم داده بودن خوردم. برا خوردنه قهوه دیره ولی خب دلم خاس دیه! همزمان اهنگ بارونه پاییزیه سیروان خسروی رو هم پلی کردم و گوشیدم. اینم لینکش (ایناهاش) برین بگوشین و لذت ببرین. یادش بخیر پارسال همین وختا این اهنگو برا اولین بار شنیدم و یهو یادم افتاد و رفتم دوباره دانلودیدمش.

.

الانم باز تو یه سایته دیه کار دارم برم اونم سر بزنم و کارمو انجام بدم. از فردا استارت نگارش فصول پایان نامه زده میشه. با توجه به اینکه مقالات نسبتن زیادی برا نگارش مقاله هام پیدا کردم و یکمم خوندمشون لذا نگارش فصول راحت باس باشه برام. فصل یک که همون پروپوزاله تقریبن . فصله دو زمان خواهد برد. فصل سه هم باز راحت تره خیلی نسبت به دو. چهار رو هم باز یه چیایی تهیه کردمو فقط باس عاب و تابش بدم و پنج هم باز کلیتش دستمه. تا 24 ابان براش وخت گذاشتم. البته جمع اوریه داده های فاز اخر کار هم هس که براش باس برم شهرستان نزدیکه و فک کنم دیه از هفته اتی شروع شه. حالا نمیدونم نحوه جمع اوری چطور باشه؟ ایا صبحا قراره برم؟ هر روز باس برم؟ عصرا باس برم؟ همه چی بستگی به اونا داره که چطور بخان باهام راه بیان. خدا رحم کنه که یه وقت سیستم الکترونیکشون جوری نباشه که پوستم بخاد کنده شه برا جمع اوری خدایااااااااااا هلپ می پلیزززز اگین! بیچاره خدا مونده دسده ملی نمیدونه کدوم خاستشو براورد کنه.

.

اهاااااای باااارونه پاااااییزییییییییییییییییییییی........... میگم پ چرا بارونه پاییزی نیومده هنو؟؟؟؟ یادمه پارسال خوب میومداااا ...منم همیشه اهنگه بارونه شجریانو پلی میکردم میرفتم تو فاز!!  

.

در این شب جمعه ارزوی هفته بسیار شاد و پربار و پر از لحظاته گیلی ویلی براتون ارزومندمممممم. این هفته بیاین سالم تر بخوریم ! یکمم سرچ کنیم برا مراقبت از پوستمون ببینیم چی بخریم خوبه! منمم میام میگم چی میخام بخرم! عاره ...دیه برین! بوس بوس ماچ ماچ ...خدافظ

سلامتی یه نعمته بزرگه :)

سلام. روزتون خوش. پنشمبتون برگ ریزونه ی زیبا! اخره هفتتون دارچینی

.

امروز صب روم سیاه برا نماز گوشیم الارم داد و خاموشش کردم نمیدونم ساعت چن بود که با صدای زر زر پنجره چشامو وازیدم!نمیدونم چرا پنجره میلرزید! یحتمل یه ماشینه سنگینه عجیب غریبی چیزی تو کوچه روشن بوده. بعدش دوباره چشامو بستم و دیگه هشت و نیم پاشیدم. از صب که بیدار شدم دیگه هی استرس نداشتم بیام لبتابو روشن کنم. روزای پنشمبمو میخام بزارم برا یللی تللیه خوداگاهانه! خریدامو بکنم سر صبحی برم میوه فروشی و نون فروشی و یا مثلن نظافت و اینا. من اینجا خودمو برا تموم کردنه تزم جررر هم اگه بدم تا استاد راهنمام نتایج کارامو نبینه که فایده نداره! واللا! حالا نه اینکه دس از تلاش بردارمااا. کارامو طبق برنامه ای که رو وایت بردم هست پیش میبرم ولی دیگه امیدم داره برا دفاع قبل از عید نا امید میشه  همشم مقصر استاد راهنمامه. حتی یک درصد هم تقصیره خودم نیس. اگه باهام همکاریه لازم رو داشت و از سه ماه پیش به این ور فقطه فقط سه ساعت یا حتی کمتر رو مقاله هام وقت میزاشت الان جفتشونو سابمیت کرده بودم. اگه موقعیته شغلیه تهرانمو بخاطره بی خیالیاش از دس بدم هیشوخت نمیبخشمش .

.

صب صبونمو املت خوردم. بچه ها املتاتونو پرگوجه درس کنین. من پوسته دو تا گوجه رو میگیرم و با نصف قاشق روغن یا حتی کمتر میزارم رو اجاق و روشم نمک پاشی میکنم و فلفل قرمز میزنم و تفت میدم. انقدری که اب گوجه هام نقریبن- و نه کامل- تبخیر شه. بعدش یه دونه تخم بلدرچین میندازم توش و قاطی میکنم با گوجه ها و تو این مرحله هم باز یکم نمک میپاشم. راستی قبل تخم یه دونه هم فلفل درسته تند میزارم کنار گوجه های در حال پخت. تخم رو که اضاف کردم یه تیکه اوچولو هم پنیر میزارم کنار ماهیتابه که بهش حرارت بخوره- نمیزارم انقدری حرارت بخوره که پنیره عاب شه. بعد از رو اجاق ورمیدارم و نوش میکنم. خلی خوشمزه میشه

.

صب یکم با اهنگای امید جهان حرکات موزون انجامیدم و بعدش رفتم که از رو کلید زاپاس کمدم که دیروز از منشی گروهمون گرفتمش برا خودم کلید بزنم. یه جورایی مطمئنم گم نشده و یحتمل یه گوشه ای تو خونه مون تو ولایت افتیده ولی خب دیگه بیشتر از این نمیتونسم بی کمد بمونم. کلید ساز نزدیک بود. جالبه پارسال همین موقه من این کلید ساز رو دیده بودم و رفه بودم ازش یه قفل خریده بودم ولی امروز ادرسش یادم نبود!! من کلن ادرس یابیم ضعیفه خیلی. جالبه کنار کلید سازه عطاری هم بود و دیگه زین پس لازم نی برا خریده عطارانه! برم جمالزاده. یه کلیده فسقلو برام دراورد 5 تومن. از اونجام رفتم سنگک خریدم. یه دونه. پسره بیشعور اون دفه نونه بد بهم داده بود و تازه 300 تومنمو هم برنگردونده بود. امروز قیمت نونو ازش پرسیدم چون فک میکردم لابد گرون شده که 300 تامو برنگردونده. قیمتو که گف دو تومنی رو دادم بهش و گفتم دفه پیش هم قرار بود بهم 300 بدین که پول خرد نداشتین!! بعدم مث اون دفه داشت نون سرد بهم میداد. منم با اخم گفتم گرمشو میخام. برگشته میگه خانم تازس و فلان. البته واقعنم یکم گرمی داشت و معلوم بود مثلن یه ربعه پخته شده! ولی از حرصم گفتم نه خیر من داغ میخام!! بعد سادشو بهم داد و گف داغه کنجد دار نداریم. گفتم باشه! خب ساده هاشو میدونم که ارزون تر از کنجد دارشه. عوضی باس بقیه پولو  خودش اتومات بده دیگه! نداددددد!!! منم در نهایته قیافه گفتم اغا 200 تومن باس بهم بدی!!! اصنم خجالت نکشیدم...پسره لندهور! این نونواییه هر چن وخ یه بار نونواهاش عوض میشن. این سری ها ظاهرن دله دزدن! دفه دیگه دوباره نخاد بقیه پولمو بده دواش میکنم!

.

ها راستی بنا به توصیه خاهر بزرگه بخاریمو پاک کردمو و روشنش کردم. خاهری گف یه روز تعطیلی که از صب خونه ای روشنش کن. اگه وسطه هفته شب سرد بشه و شبو بخای روشن کنی و خدای نکرده نصفه شبی بخاریه طوریش شه و خفه شی ناجور میشه!! دیه بخاری رو هم قبل رفتن به بیرون یه ساعتی روشنش کردم و رفتم پشت بوم دودکششم چک کردم . ظاهرا که مشکلی نداش. شارژ این ماهمم انداختم تو صندوق!

.

برگشتم و زنگیدم الف دیدم صداش غمگینه . دعوتش کردم اسکایپ و کاشف بعمل اومد یکی از اشناهاشون یه دختره مجرده 37 سالس که سرطان سینه بدخیم داره. وای قدر نعمته سلامتیمونو بدونیم خداییش. هیچی بالاتر از سلامتی نیس....خدایا شکر و شکر و شکر بابته سلامتیه خودمونو عزیزانمون...خلاصه یک ساعت بیشتر با الف اسکایپیدم و کمی از اون حال و هوا دراومد. 12 و ربع گف صدای قاشق چنگل میاد انگار سفره انداختن برم ناهار ملت چه به موقع ناهار میخورن! اخه 12 و نیمم وخته ناهاره؟!! ناهارو باس 2 خورد! خخخخ

منم پاشدم برا خودم خورش به درست کردم که الانا دیه فک کنم امادس. بدین سان که ابتدا یه دونه پیازو خرد کردمو با گوشت چرخی و ادویه جات و بدون روغن گذاشتم رو اجاق و تفت دارم. بعد که در حد زیادی تفت داده شد رب ریختم توش و تفت دادم باز و بعدم لپه که از صب خیس داده بودمو ریختم توش و باز تفیدم! بعدن ترش روش اب ریختم و درشو گذاشتم. اومدم نمازامو خوندم و بعد نماز دیدم لپه هام پختن. دیه درب قابلمه رو باز گذاشتم که اب اضافیش تبخیر شه و به ها رو هم که قطعه قطعه کرده بودم ریختم توش. با سالاد شلغم و گوجه و ماست چکیده محلی و فلفل خواهیم زد بر رگ باشد که گوشت گردیده و بچسبد بر انجاهایی که بایسته و شایسده عست .

.

صب دوسم زنگید که بسته ای که براش ارسال کردم  رسیده و از دیدنه پاستیل خرسیا کلی ذوقیده بود!

.

پاشم نهارمو بخورم. بعدم ولگردی در نت و بعدم خاب. ولی دیه عصر سعی میکنم بحث مقاله دوم تموم شه. انشاالله! مباظبه خودتون باشین. لباس خوب بپوشین. شلغم و به بخورین و انار!  دوس داشته باشین همه رو.

روز لومبانیدن!

بدین وسیله اینجانب ملی دیروز را روزه صرفن لومبانیدن اعلام میفرمایم!! صبونه با یه عالمه نون ، نهار دو تا کتلت کامل(در حالی که باس یکیشو میخوردم) همراه با سس! کلی کشمش و پسته ...اینا تا عصر! عصر تا شب هم اون پایین میگم که چیا خوردم!

.

سلام دوس جونا...امیدوارم خوب باشید و ایامتون به کام باشه.

.

دیروز صب کتافه دوستمو پستیدم با دو بسته پاستیل خرسی!  بخوره به یاد من دلش وا شه!! ازین دفاتر پیشخوان دولتا بود و شیش ساعتم دخدره طولش داد. دیگه همون هشت و نیم رسیدم دان. راستی شادی جون طلایی رو دو روزه که نمیبینم تا بخام ماینه فنیش کنماااا گرنه یادم نرفده!  

دیگه تو سایت بودم و لاکپشتی داشتم کارامو میکردم .  این رفتار استاد راهنمام خیلی بی انگیزگی میاره برام. خیلی داره کارامو عقب میندازه با این پشت گوش انداختناش...خدا بگم چکارش نکنه. طرفای سه و ربع داشتم میمردم از خواب و گفتم پاشم برم خونه بخابم. یه ربع به چهار دست و رو شسته نشستم نمازامو خوندم و بعدم خابیدم تا شش. خوب بود خابش. چش وا کردم دیدم تاریکه تقریبا. دیگه پاشدم یه چای دم کردم و شرو شد فاز دومه لومبانیدن!! اغا ینی همینطور میخوردماااا، یه هلو، یه خرما، دو تا دونه بیسکوییت از این راه راها، کلی نون سنگک با ماس چکیده و پنیر، کشمش و پسته دوباره! و حسن ختامشم یه دونه کلوچه کامل(دوتایی) بود. هیییییییییییییچ کاره دیه ای هم نکردمااا هیچی!

.

صب که پاشدم نماز دیدم دهنم بدطعمه از بس خورده بودم و مسواکم نزده بودم! دیه مسواکیدم و نماز و دوباره لالا تا هفت و نیم و بعدم صبونه املت . سعی کردم سنگک کمتر از دیروز بخورم! اماده شدم و تا برسم دان هشت و نیم شد و انگشتو زدم و اول یه مقاله الکی داشتم که سابمیت کردم( خدا کنه قبولش کنن ، دو جا ای اس ای فرساده بودم رد شد و این یکی دیه ای اس ای نی! البته ربطی به تزم نداره و مربوط به یه کاره دیگه هس. گذاشته بودم اگه فرصت کنم روش دوباره یکم کار کنم و بعد بفرسم ولی دیروز استرس گرفتم و دیدم که دیگه وقت ندارم بزارم روش لذا همونجوری فرسادمش یه جای پایین تر. دعا کنین رد نشه دوباره .

.

نهارمونم امروز جوجه بود که تو اخرین لقمش یه دونه موی کوتاه بود  اه عووووووق!! تازه با سالادش سس هم خوردم. نباس میخوردم سسو! الانم که نشستم تو سایت. جدیدا بعد غذا دلم یکم درد میگیره و فک کنم به خاطره همینه که بیشتر از حد استانداردم میخورم. باس جولو خودمو بگیرم. همش عصبیه مشخصه.

.

دیگه چی بگم؟ هااا یادم باشه به فرموده بهار جون شلغم بخرم. فردا هم برا نهار از الان تصمیمیدم که چی بپزونم! چنتا به دارم میخام خورش به با گوشت چرخی بپزم و البته که کته درست نخاهم کرد. نون هم باش نخوریاااا ملیییییی .

.

بچه ها جونی من دیه برم ...شایس شب برگشتم شایسم نه...فعلن خدا یار و نگهدارتون

وبلاگ تکانیه شبانه

سلامن علیکم

امروزو از پست معذورم چون حسش نی ولی عوضش پوسته رو براتون عوض کردم! و یکم وبلاگ تکانی لازمه گاهی! خوکشله پوستش؟! دوس دارین عسیسام؟

ملیه لباسشویی!

پووووففففففففففففففف اوخییییییی کمرمممم!

سلام شبتون بخیر و پرستاره

.

ساعت پنج از دان زدم بیرون و بقیه تن رو هم که گذاشته بودم یخچال قبلش ورداشتم و رفتم که برم خونه و قبل خروج از دانشگاه بین سه تا داداشا و دوس دخترشون تقسیم کردم و رفتم سمت انقلاب! سه تا کتابفروشی رفتم و همزمان با دوسمم تماسیدم تا بلخره یکی از کتابا مقبول افتاد و براش خریدم. ادرس پست هم پرسیدم از کتابفروشی. البته خودشونم پست میکنن ولی گفتن صب بیار که بپستیم برات. دیگه منم پیاده که برمیگشتم رفتم پستیه رو هم پیدا کردم و البته که تعطیل بود. حالا فردا صبح قبل دان باس بپستمش. هفت و ربع اینا بازن به نظرتون؟! ادارات تهران ساعت چن میان سرکار؟! فک کنم هفت و نیم دیگه نهایتن باس انگشت بزنن! عاخه صب میخام خدا بخاد بعد نماز صب دیه نخابم! اگه تونسم البته. خب اذان شش و ده دقه ایناس.

.

دیگه از نونوایی یه سنگک خریدم و من که کلیدو انداختم که بیام تو خونه ، اذان رو زدن. اومدم تو و موده تمبلیم برطرف شده بود. یکم تلگرام بودم و بعد اول دسمالایی که شمبه صب باهاشون کفو تمیس کرده بودمو همونجور گذاشته بودمش تو تشت رو شستم و ضدعفونی کردم بعدم چن تیکه ظرف که تو سینک بودو شستم و بعدم همممممممه لباسا رو شامل یه مانتو شلوار که تو راه پوشیده بودم و یه دست مانتو شلوار اداری سه عدد بولیز و تعداد متنابهی جوراب و لباس با عرضه معذرت زیر نام بردم که ببینین ملی یه پا ماشین لباسشوییه! ناموسن بمونم تهران اولین قلم جنسی که برا خودم خاهم خرید همین ماشین لباسشوییه...بخدا کت و کول برام نمونده دیگه! لباس زیاد میشورم خب من! میگمااا این زنا اون قدیم ندیما که میرفتن یخ حوض میشکوندن یا لب رود کهنه بچه میشستن چه جوری واقعن نمیمردن از اون همه سختی؟! اجرشون با خدا واقعن!

.

طرفای هشت دیگه خودمم تمیس و نظیف بیرون بودم و لباسامو پهنیدم و با خاهری صحبتیدم و نمازامو خوندمو دو تا کف دست نون با کمی ماست چکیده و پنیر خوردم و بعدشم چای دم کرده با سه تا بیکوییت خوردم و الانم که دام براتون می عاپممممم. اوخیییییی خستمه!

.

تو حموم داشتم فک میکردم که عایا من واقعن از زندگی چی میخام؟!! راستش از یه طرف دلم میخاد که یکی باشه که منو بدوسته! ینی دوس داشته باشه البته به روشی که خودم میخام. ینی نازمو بکشه و هی دور و برم موس موس کنه و من براش مهم باشم و ازین چرندیات! خو کیه که اینا رو دلش نخاد؟! ولی از اون ورم وختی فکرشو میکنم میبینم واقعن زندگی متاهلی خیلی دردسر داره. فک کن الان من اگه متاهل بودم با این تن رنجورم!! باس الان تازه به فکر ناهاره فردای اغا میبودم....یا مثلن بچه شیر میدادم! جووون میخادااااا به قرعان! الان مجردم و از هفت تا دولت ازادم ! هر وخ دلم میخاد میخورم هر وخ دلم میخاد میخابم هر وخ دلم میخاد ملللق میزنم!! و خلاصه بگیر برو تا عاخر! ولی با شوهر و بچه؟!! راستش بعضی دخترا ینی بهتره بگم بیشترشون بچه دوس دارن. میبینم که با دیدنه بچه ذوق میکنن. ولی من اصن اینطوری نیسم. نمیدونم شایدم یه تختم کمه! ینی انقدر که دیدنه یه بچه گربه منو به وجد میاره دیدنه یه بچه عادم! هیچ حسی رو در من زنده نمیکنه! اصن هاااا ، میترسم از تصوره مامان شدن! اینکه یه موجودی باشه که همممممه مسئولیتش با من باشه، از جیش بگیر تااا غذا دادنش و هممممه چیش....خدای من برام کابوسه همچی چیزی! ینی من نرمال نیسم؟!! که فکرم اینجوریه؟؟!  وختی به این چیزا فک میکنم با خودم میگم ملی! نونت کمه؟؟؟عابت کمه؟؟؟ عاخه شوهر کردنت چیه؟!!! بشین زندگیتو بکن عاموووو. دفاعتو که کردی بلخره یه جایی مشغول میشی، سرت گرمه کارت میشه! برا خودت اهداف مالی میزاری مث خونه و ماشین خریدن ، وختای بیکاریتو برنامه میچینی میری سفر....مگه عاشقه این نیستی که جهانو بری ببینی؟! هرسال میری یه جایی ، یا حتی میتونی فعالیت های انسان دوستانه بکنی، خلاصه که با وختای خالیت میتونی کلی حال کنی....دردت فغط درده تنهایی میشه که اونم گاهی بهت فشار میاره نه همیشه! عایا می ارزه که به خاطره این فشاره خودتو از این همه لذاتی که میتونی نصیبه خودت کنی محروم بکنی؟

بعدم میدونین چیه؟ من عادمه زندگیه جمعی نیسم! کلا منزویم و تنهایی رو دوس دارم! زندگیه من اگه خدا بخاد تا یه سال دیگه تقریبن استیبل میشه. حالا نه که فک کنین دیگه همه چی اوکی میشه! نه! منظورم اینه که از حالت دانشجویی درمیام و بلخره شاغل میشم و غم نان نخاهم داشت و دیگه میرم تو فاز برنامه ریزی های مالی برا زندگیم. و یه ارامشی بیشتر از اونچه که الان به عنوانه یه دانشجوی لنگ در هوا دارم نصیبم خاهد شد قطعن....میترسم که ازدواج این ارامشو ازم بگیره. میترسم که با اومدنه یکی به این خلوت....این نعمت از کفم بره و هی غبطشو بخورم.

بعدن تر به این فک میکنم که من روزی میشم یه ادمه 50 ساله...نکنه وختی 50 سالم شد به افکاره امروزم لعنت بفرسم؟! نکنه اون موقه باا خودم بگم که ملی در سن 34 سالگی افکارش غلط بود! مثلا من در سن بیست و پنج سالگی داشتم دستی دستی خودمو بدبخت میکردم در حالی که اونموقع فک میکردم بهترین کارو دارم انجام میدم ولی الان که ده سال گذشته بابت تصمیمی که اون وختا برا خودم گرفته بودم شوکه میشم! نکنه تو سن 50 سالکی هم بابته این طرز فکر و چیایی که در خطوط اخیر! نوشتم شوکه بشم؟! نمیدونم واقعن  فعلن که فوکوسم رو تزمه! تا ببینم در اینده چی پیش میاد!

.

چقد حف زدم! دوس جونیا برم بخابم....شبتون بخیر باشه و ایشالا که خابای خوب خوب ببینین و تو خاب غش غش بخندین