ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ماهی که مادرم رفت

سلام

از چارشمبه به این ور دلم گرفته و چن بارم زدم زیر گریه

همش مادرم یادم می افته

دی پارسال بود که مادرم رفت

دیروز از ده و نیم صب رفتم تا 12 سر مزارش بودم. براش قران خوندم و شکلات هم پخش کردم برا احسان. البته از دو هفته پیش یکم در حد خودم پول نقد هم احسان کردم که امیدوارم ثوابش بهش برسه. همش یاد قیافش میوفتم که افتاده بود رو زمین. چشماش که نیمه باز بود و قرمز شده بود...بینیش که کدر شده بود و لبهاش که کمی کدر شده بود و خشک و نیمه باز...

این صحنه تا اخرین روز عمرم با منه...اون شب اخر و اینکه کاری براش نکردم...

پنشمبه صب خابش رو دیدم البته نه مستقیم. دوباره توی خواب خواب میدیدم. تو خواب حس میکردم که دیدمش و بغلش کردم و حسرت میخوردم که کاش حرفامم بهش زده بودم.

.

شب یلدا که نه به کسی پیامکه تبریک دادم و نه از کسی به جز یه نفر پیامکه تبریک گرفتم. خدا رو شکر می کنم که وجدانها بیداره. درسته که خیلی ها مث خودم جرات نداریم به وضوح اعتراض کنیم حداقل غیر مستقیم ناراحتیمونو ابراز می کنیم.

همون چارشمبه صبحش تصمیم گرفتم شام بپزم و بزرگه و شوهرشو دعوت کنم بیان. میز چیدم براشون و سعی کردم وظایف خواهرانگیمو بجا بیارم. بالاخره تازه عروسه خیره سره من!

خوب بود و فک نکنم از این کارم پشیمون بشم.

.

برا مراسم سال مادرم برنامه ریزی میکنیم و دوباره دارم بی پول میشم. ولی مهم نیست. مهم اینه مراسم ابرومندی برگزار بشه. میخام همه چی در بهترین شکل خودش باشه. یه مراسم درخور.

ما تصمیم نهاییمون این شد که 10و سی صبح جمعه بریم سر مزار و ساعت 1 تا 3 هم تالار بگیریم برا نهار. اینم اضافه کنم که همه رو دعوت نمیکنیم به تالار چون پولشو نداریم! دعوتیها حدود 170 نفرن. منتها سر مزار هم من پک اماده میکنم شامل حلوا و خرما و یه جور میوه و احتمالا اگر امکان داشت چایی. یا چایی نبات. برا سر مزار اگهی هم میزنیم.

حالا از دیشب وسطی مخ منو میخوره که سر مزار رو 5 شمبه بریم  و نهار رو جمعه. ینی یه جورایی مراسم بین دو روز تقسیم شه. به نظره خودم جالب نیست. درسته که من قراره بشدت تحت فشار باشم و عینه مرغ سرکنده بشم اگه دو مراسم یه روز باشه. ولی چاره چیه. زشته دو روزش بکنیم نه؟ جالب نیست بنظرم. شما چی فک میکنید؟

از الف و یکی از دوستای بابام هم که این کاره هس پرسیدم اونام میگن دو روز خوب نیس.

اینکه فقط به 170 نفر دعوت میدیم هم میدونم زشته ولی خب همینقد مقدورمونه. این چی؟ اینم زشته؟ ادم واقعن میمونه

دوس ندارم فقط به فقرا  احسان کنیم. میخوام این اخرین مراسم مادرم رو هم سنگ تموم بزارم . احسان های بزرگتر برا فقرا بمونه برا سال های بعد اگر زنده بودم .

.

همش به این فک میکنم که بگم بیاین اینستا دوس دارم فعالیت اینستاییم بیشتر بشه. از طرفی هم میگم یه هوسی هست که میاد و میره ...

.

یادمه دی ماه 94 بود که تصمیم بر رژیم گرفتم. تا عید کلی سبکتر شده بودم و تا مردادش هم کلا لاغره لاغر و حدودای 50  کیلو.

میخام باز شرو کنم چون دوباره برگشتم به وزن 60 کیلو! باورتون میشه؟

نمیدونم بشه یا نه. به اراده بستگی داره که این روزا در من کم شده. فقط کافیه کلا شیرینی جات و تنقلات رو حذف کنم و کمی گشنگی بکشم.

.

دعا کنید بی اعصاب خوردی و اذیت برنامه بچینیم برا سال مادرم.