ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

کیک ولنتاین :)))))

سلام بروبکس!

هم اکنون ملی رو در حال نوشیدنه چای همراه با یه تیکه نسبتن بزرگه کیک میشنوفین  بلی! من دیروز کیک ولنتاین گیرم اومد و کاملا متشخصانه تو یه ظرف دردار گذاشتمش تا بیارمش امروز اینجا به عنوان عصرونه با چای بزنم! عایا ملی دیروز مراسم ولنتاین داش؟! عایا ملی رو کسی مهمون کیک ولنتاین کرد؟ اینها سوالاتیست که تا پایان این پست به پاسخ ان خواهیم رسید پس شکیبا باشید  خخخخخخ

.

عاخیششش انقدنه خوشمزس  طعمه نسکافس فچ کنممممم

.

دیروز هشت شب خونه بودم و تا یه دوش فوری فوتی بگیرم و استاد جانو خبر کنم شد هشت و نیم و اونم دسش درد نکنه زودی اومد و بمدت 45 دقه به امورات ملی رسیدگی کرد. و اما در این هین و بین فقط ساختمون رو سره من خراب نشد بس که همسایه ها بی سابقه ترین شوی سر و صدا رو راه انداختن. من واقعن موندم تو یه اپارتمان 40 متری مگه چن نفر مهمون جا میگیره برا تولد؟ خدا شاهده که سرو صدای تولیدی جشنه تولده بچه مدیر ساختمونمون شبیه سروصدای تولیدی از یه جشن با 550 نفر مهمانه نونهال و بزرگسال بود بقدری جیغ و داد راه انداختن که استاده ب حرف اومد که چه خبره فوتفاله؟گفدم نه استاد تولده بچه همسایه بالاییه ظاهرن. خب تا اینجاش خوب بود تا اینکه این ذلیل مرده اسکارلت از راه رسید و چکشو گرفت دستشو تا میتونست میخ کوبوند به دیفاله مشترکمون زنیکه! فک کنم یه چهار پنج تا تابلو کوبوند به دیوار ! ینی زمین زیر پام میلرزید بس که صداش وحشتناک بود. حاضرم قسم بخورم که بیماری روحی روانی داره دخدره! بس که با حرص در و دیوارو بهم میکوبه و .... دیه اینجا بود که استاده فک کنم اعصاب معصابش ریخ بهم و گف ببر اجارتو پس بده ظاهرن اینجا هر کی هر کاری دلش خاس انجام میده. دیه منم ابراز شرمندگی کردم و خلاصه هر چی بود تمومید.

.

استاده بهم گف فقط یک باره دیگه من میام برا جلسه و تمام کاراتو جم کن یه جا و همون ی بار کامنت بگیر. اولش فک کردم شایس نمیخاد من پررو بشم ولی خب بعدن ترش با خودم گفدم لابد سرش شلوغه. گف برا دفاعتم برنامم اینه که بیام اگر جور شه انشالا. گفدم استاد تو رو خدا بیا من ب امید تو دارم دفاع میزارم ...اوشونم گف نه نترس موشکولی پیش نمیاد. دیه من اینو بهش نگفدم که میدونم مشکلی پیش نمیاد ولی حضورت بار علمی جلسه رو بد جور بالا میبره لامصب! اینو جدی میگم. چون عادمه با سواد و پریه برا همین حضورش و صحبتاش در جلسه واقعن جلسات دفاع رو هیجان انگیز ناک و پربار میکنه. خدا کنه که بیاد ...

.

استاده که رف داشتم تو تلگرام ولگردی میکردم و با دوستم چت میکردم و به همسایه بالایی فوش میدادم که یهو زنگ درو زدن... یه شال انداختم رو سرم و وازیدم درو دیدم دخمل کوشمولویه مدیر ساختمون با مامانشن و برام یه بشقاب کیک اوردن ازم معذرت خاسن برا سر و صدا و منم مبارک باد گفدم و یه تعارفم زدم الکی که بیاین داخل ! و دیه رفدن. بسی خوشال شدم چون از چن روز پیش هی به خودم میگفدم برا ولنتاین خودمو مهمون کیک و چای کنم و بی دردسر کیک اونم خامه ای نسکافه ای با پای خودش اومد و در عصر ولنتاین زنگه دره خونمو زد  از اونجایی که برا شامم هوسه نون و ماست دلال کرده بودم دیه از کیکه نخوردم و گذاشتمش تو ظرف در دار که امروز بیارمش و اینجا بخورمشششش .... و الان فغط یه تیکه اوچولوش مونده  ولی چسپیدااا دسشون درد نکنه. اینم از این. فک کنم یه 400 کالری اینا رف تو پاچم! البته دیروز خامه های اطرافشو زدودم ولی بازم لابلاش خامه داش خب.

.

دارم فایل نهاییه پایانمو اماده میکنم و در واقع نظرات داورا رو اعمال میکنم. نظرات اصلی رو قبله اینکه بدم به جلسه اوله هفته اعمال کرده بودم و مونده فقط صاف و صوف کردنش و اعمال نظرات سلیقه ایشون. برا امروز یه سری کار تعریف کرده بودم که خیلیم زیادن و فک نکنم برسم به همشون ولی اگر برسم که فردا میرم برا مانتو شلوار و اگه نرسم نمیرم و میزارم برا هفته دیه. چون جمعه رو ددلاین گذاشتم برا تموم شدن فایل نهاییه تزم. برا داورا هم یه شمبه ارسال میکنم. یکیشون فقط گفده پرینت بگیر که برا اونو دوشمبه که قراره بیاد دانمون دستی میدم بهش که مجبور نشم پاشم دوباره اینهمه راه رو برم. ها راسی برا پاپی هم امروز رفدم و یه اتاخ تو یه هتل رزرویدم. ( بایکی از دوستاش دارن میان برا یه همایشی که صنفشون براشون گذاشته و در واقع نمیخاست اون همایشه رو بیاد ولی چون میبینه تقریبن همزمان با دفاعه منه میخاد با یه تیر دو نشون بزنه. دیه دوسشم که من نمیتونسم با وجود دو تا خاهرا تو خونم جا بدم و لذا برا راحتیه همه رفتم و براش اتاخ رزرویدم) خدا کنه که راضی باشه از اتاخه. هتلش تقریبا ده مین پیاده هسش تا دانمون و راحت میتونه بیادش پیاده. کروکی هم کشیدم که عسکشو برفسم خاهری پرینت بگیره بده بهش!  خلی خوشالم که قراره بیاد چون این اولین باره بعد از 13-14 سال که میخاد بیاد به شهر دانشگاهیم. تو دوره های قبلی هیشوخت نیومده بود که بهم سر بزنه و سر دفاع ارشدمم فغط خاهر بزرکه اومده بود. امیدوارم استرس اون روز باعث نشه که یه وخ عصبی بشم و باهاشون بدرفتاری کنم !  تصمیم گرفتم هی ذکر بگم که عصبی نشم! عاخه من وختی استرس دارم اولین واکنشم عصبانیت اونم نسبت به اقوام درجه یکه! مثلا اون قدیما هر وخ که میخاسم از خونه برگردم دانشگاه محل تحصیل یجا اینکه بشینم مثلا گریه کنم یا افسرده بشم که دارم ازشون دور میشم افسردگیه به شکله پاچه گیری خودشو بروز میداد! پووووف چقد دارم اراجیف میگم ! برم دیه!

.

من امسال نزدیک شدن به اسفند و تموم شدن فرصتهای باقی مونده تا سال جدید رو زیاد حس نمیکنم بس که سرم شولوخه! پارسال اینموقه ها رو یادمه که خیلی از عملکرد خودم راضی نبودم! خدا رو شکر امسال این حسو ندارم.

دوستانه جان برای هممون ارزوهای خوب دارم و دعاهای خوبتر! باشد که خدا دستمان را بیش از پیش در دستانش بفشارد... بای بای تا بعد

شکر خدای مهربون

سلام دوستانه جان

امیدوارم خووووف باشین. منم شکر خوووفم. دیروز  ساعت 6 پاشیدم که بموقه خودمو برسونم به جلسه ساعت هشت و نیمه اون سره شهر! نمازیدم و صبونه و اینا و هفت بیس دقه اینا بود زدم بیرون. قبلش دیدم که بارون میاد و چترمم ورداشتم. چه باااااارونی. رفدم دیدم تاکسی نیس و جماعتم همه چتر بدست وایسیدن به صف! اولین بار بود برا تاکسی صف وایمیسادم و تا حالا پیش نیومده بود. مطمئن شدم که دیر میرسم جلسه رو....خلاصه اخرش نوبتم شد و سوار شدم. تو تاسکی دعایی که تو حرم امام رضا پخش میشه رو رادیو داش پخش میکرد. همون که اولش میگه السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی و با یه سوز عجیبی هم سلام میده! ییهو یادم افتاد به سال 91 که رفتم حرم امام رضا و ازش قبولیه کنکور دکترامو خاسم. اینکه با خودم اونموقه ها میگفدم باس ی معجزه بشه که من قبول شم امسالو! و قبول شدم... یادم اومد که زمسون 91 تا زمسونه 95 واقعن زحمت کشیدم و طرفای دو هفته دیه دفاعمه و تموم میشه چیزی که چهار سال پیش برام حکمه معجزه داش...قبولی تو کنکور دکترا چیزه خاصی نیس ولی من فک میکردم خیلی بد دادم کنکورمو! و خیلی نا امید بودم برا همین میگم معجزه!

خلاصه که اینا اومد تو ذهنم و اشکولی شدم دلم تکون خورد... با وجودیکه تاکسیه دوم رو اشتبا سوار شدم و ده دقه ای هم بابت این اشتباهم رامو طولانی کردم ولی وختی رسیدم یه رب به نه بود و هیشکی هنو نیومده بود و خوشال شدم که دیر نکردم! دوس ندارم بی نظم ب نظر بیام هیش وخت.

جلسه بیخودمون ساعت ده و نیم تمومید و گفتن اگه ماشین میخای نیمساعت باس منتظر بشینی و دیه منم گفدم نه نمیخام و خودم برگشتم تو بارون. بارونه غشنگی بود. کمتر از یه ساعت دیه دان بودم و خوب شد که منتظر ننشستم الکی.

.

استادم شمبه گفده بود که روز و ساعت دفاع رو نهایی نکن و بهت میخبرم بر اساس برنامه پروازم و اینا. منم بهش گفتم پس لطفن زودتر بگو چون اون تاریخا دفاع و کارگاه و اینا زیاده و باس جا زودتر رزرو کنم و از طرفیم با شش تا استادای داور و مشاور هم اوکی کنم زودتر. دستش درد نکنه و خدا بهش سلامتی بده اومدم دیدم برام ساعت هشت صب تکست داده توی تلگرام و روز و ساعتو نهایی کرده. دیگه اول زنگیدم به اساتید داور خارجی و اونام خدا رو شکر گفتن میتونن بیان اون ساعتو و بعدم داورای داخلی رو خبر دادم که اونام اوکی بودن و بعدم دو تا مشاورام که بازم شکر خدا اونام اوکی بودن. موند جا.....اوخ اوخ یادم اومد صدقه گفدم برا اوکی شدنه سالن خوبه و هنو ندادمش...رفدم و سالن خوبه شکر خدا اون ساعت خالی بود و از یه ساعت قبلش رزرو کردم که پذیرایی ها رو وخت داشته باشم بچینم. دقیقن 2:45 دقه بود که تکست دادم به راهنما که همه اینا اوکی هس و اونم گف بسیار عالی! نزدیک دفاع یا پیش دفاعم ک میشه جوابامو زود میده و منم ذوق میکنم برا شب دیشبم ازش وخت خاسم ک بیاد اسکایپ ک مقاله دومو نهایی کنیم ک سابمیت کنم و چنتا اشکال هم ازش دارم برا تصحیح متن پایان ازش بپرسم. دیه قبل شیش بود که پاشدم راه افتادم خونه چون هم باس موهامو ریشه گیری میکردم و همم دو دست مانتو شلوار میشستم. نون هم دو تا از سلف موقعه نهار ورداشته بودم و دیه لازم نبود نون بگیرم. رفدم و اول ظرفا و سینکو شستم و بعدم ریشه موهامو رنگیدم و نشستم به لباس شستن و طرفای هفت و چل اینا هم موهامو ملی رو شستم و هشت و رب بیرون بودم. سریع ب استادم پیامیدم که من اسکایپم هر وخ بیاین. اونم یه رب دیه تکست داد که الان رسیدم و خسته ام و باشه برا فردا و منم گفدم اوکیک! حالا امروزم باس هفت و نیم اینا بزنم بیرون از دان و برم خونه ایشالا که امشب بیادش.

.

اول هفته دیه باس پایانمو نهایی شده بدم دسته داورا که چکش کنن که کامنتاشونو انجام دادم یا نه. ایشالا فردا و جمعه روش کار کنم دیه تمومه. از شمبه هفته دیه هم پاورا رو میسازم و بازم مطالعه میکنم و یحتمل مقاله سوممو که از ادیت میاد باس سابمیت کنم. پنشمبه این هفته رو گذاشتم برا خرید مانتو شلواره دفاع ملی شق و رق میشود  یکمم لوازم جاتی از قبیل رژ و مژ و اینا باس بخرم  دیروز یه سرچی زدم و یه سری لوازم یه بار مصرف کاغذی پیدا کردم انقده خوشگلن ایناها(کلیک) شمارشونو ورداشتم بزنگم ببینم محصولاتشونو توی تهران کجا میفروشن و اغاهه گف سر پل چوبی برو و یحتمل محصولاته ما رو اونجا دارن. بشقاب کاغذیاشونو ببینین...چه ماهن؟ حالا ببینم چطور میشه اگه فرصت شد میرم میخرم. اگه خاسم بشقابی باشه پذیراییم. خاهرا و پاپی هم امروز بلیطو خریدن و به امید خدا خواهند اومد.

.

خدایا خداوندا این چند روزه باقی مونده رو به خیر و خوشی بگذرون و بتونم به همه کارام برسم.  مرسی از همه شمایی که میاین اینجا و با دلای پاک و مهربونتون خطوطه نوشته شده رو میخونین و برام ارزوهای خوب دارین. امیدوارم هر جا هستین دسته خدا همراهتون باشه

من دلم سالن خوشگله رو میخاد :/

سلام

خوبین خوشین؟ ایشالا که باشین...منم شکر

امروز جلسه کمیته اصلی تشکیل شد و با دفاعم موافغت شد. رفتم یه کلاسه بزرگی هس اونجارم رزرو کردم ولی خب ساعتم هنوز نهایی نشده. راهنمام باس بهم بگه که چه ساعتی قراره بیاد دان. خودش گفته یحتمل عصر بایس باشه و لذا منم ساعت 4 تا 6 رو اوکی کردم ولی خب این کلاسو اصن دوس ندارم. دوس دارم تو یه سالن سمینار باشه که هم شیکه و هم میز بزرگ یو شکل داره. از شانس بدم روزه دفاعم تو این سالن تا ساعت 4 کارگاه هس. مسئول سالنا هم نبود و مرخصی بود و تا دو سه روز دیه هم نمیاد و همکارشم درست نمیتونست کمکم کنه. گف شایس اون کارگاهه تشکیل نشه و خلاصه که فعلا ساعت 4 تا 6 یه کلاسه زشتو رزرو کردم! ایشالا که جور بشه برام که اون سالن بزرگه یو شکله برام ردیف شه.

.

دیروز از ساعت 8 تا 11 تا بخام مدارکمو بدم به دکتره مربوطه( همون رییس ساب کمیته هه) یه استرس دیگه رو هم از سر گذروندم...شوکه استرسی یا یه همچی چیزی. طوری که گفدم دیه منتفیه دفاعه اسفند ولی خب خدا رو شکر با کمک استاد مهربونه حل شد. از 11 اینا تا هشت شب تو دان نشستم و از نه و نیم شب بعد دوش گرفتنم تا 12 و نیم تو خونه نشستم و فایلو تکمیل کردم و فرستادم به یکی از اعضای ساب کمیته. ینی داشتم غش میکردم دیشب. صبحم باس اول وخت بیدار میشدم و میرفتم که پرینت بگیرم و فایل نهایی رو بدم به رییس اصلیه شورا. خلاصه که صب ساعت شش و نیم با زنگ خاهر بزرگه پاشدم و نمازیدم و یکمم نون و عسل خوردم که جون بگیرم. رفتم دان و مدارکو تا ساعت ده تونستم تحویلشون بدم. گفتن جلسه طرفای یک و نیم تموم میشه و لذا اومدم نشستم تو سایت ولی اصصصصصصن انرژی نداشتم . خوابالو بودم و دشارژ کاملن. دیه به زور تا یک دووم اوردم و بعدم لباس پوشیدم(منظورم پالتومه) اومدم نیمساعتی نشستم تو سالن که وخت بگذره! اخه این هفته غذا هم یادم رفته رزرو کنم و دیه هر روز باس بعد از یک و نیم برم و روزفروش بگیرم. یادمه هفته پیش اوایلش یادم بود که غذا برا این هفته رزرو کنم ولی دوشمبه شب استاده قضیه دفاعمو گفت و شما ببین من چقدر فکرم مشغول بود که دوشمبه شب و سه شمبه شب کلهم یادم رف شکممو! اصن بیسابقس همچی چیزی! - خو حداکثر تا 12 شب سه شمبه هر هفته وخت داریم غذای هفته دیه رو رزرو کنیم-  

خلاصه یک و نیم رفدم اول ببینم جلسه نتیجش چی شد که گفتن هنو تموم نشده. لذا رفتم سلف و نهارمو خوردم و دوباره برگشتم و یه نمیساعتی تو سالن اداری رژه رفتم تا بلخره سر و کله کارشناسه عقده ایه اموزش که تو جلسه بود پیدا شد و بعد کلی فیس و افاده بهم گف تایید شده دفاع تزم. دخدره ازم متنفره! قشنگ تو چشاش میخونم اینو...چنان ازم بدش میاد که اگه همون لحظه خانومی که شما باشی ملی رو میدادی دسته دخدره ، دخدره بعد دو دقه یه ملیه جر واجر تحویلتون میداد! در این حد! کاریشم نکردم هاااا همیشه هم احترامشو داشتم و خیلی محترمانه باهاش رفتار میکنم! نمیدونم چشه...خدا شفا بده همه مریضای مبتلا به بیماریه حسد رو! خداییش حسادت بیش از حد خیلی چیزه بدیه و ویرانگره!

.

دیه راه افتادم سمت خونه و رسیدم و یه دوش گرفتم و نمازیدم و چهار و نیم بود که خابببیدممممم تا شش. چنان خوابیدم که نگو و نپرس! از وختیم پاشدم هیش کاری نکردم فقط یکم رفتم تو سایت پرزی و باهاش ور رفتم. راستش میترسم باهاش پرزنتای تزمو بسازم! اخه دفه اولیه با این میخام ارائه بدم و یکم ترس ازش دارم. اینکه یه وخ قفل کنه یا مشکلی پیش بیاد و منم بلد نباشم و دور و برم هم کسی که بلد باشه نیس! ولی دسته ملیله  جون درد نکنه حالا باس تو اون کاناله هم برم و ببینم چجوریاس. اگه نتونم نمودارامو به طرز فوق جالب انگیزناکی توی پرزی درست کنم میرم سراغه همون پاور پوینت. چون بیشتر هدفم اینه که نمودارهام و روندهام رو جالب انگیز ناک نمایش بدم.

.

جلسه دیروز کارگاهم نرفتم و برا جلسه بعدی که دو هفته دیگس بهمون یه تکلیف گروهی دادن و پرزنتش باس بکنیم. خوده اساتید هم هممه رو گروه بندی کردن و منم افتادم تو یکی از گروها. اولش میخاسم برم به یکی از اساتید بگم که من نمیتونم بخاطر دفاعم رو تکلیف کار کنم و بهم فرصت بده تا تکلیف رو بعدن تکی انجام بدم و بهش ارسال کنم . ولی امروز یه اتفاخه خوب افتاد و اونم اینکه یکی از اعضای گروه رو دیدم که از قضا لیدر گروه هم شده و بهم گف بخشای مربوط به منو خودش هندل میکنه و من صرفا باس پرزنتر باشم. دیه منم کلی ازش تشکریدم و خدارم شکریدم که بعد دفاع مجبور نیسم بشینم تکلیفه به اون گندگی رو به تنهایی انجام بدم! اینم از این

.

دو تا خواهرا اگه خدا بخاد یه روز قبل دفاع میخان بیان و فردا میرن سراغ بلیط. مامی بخاطر پادردش و اینکه توالت فرنگی لازمه نمیاد ! خو من توالت فرنگی ندارم! پاپی هم اگر بهش اجازه بدن! قراره بیاد. از قضا اونجوری که نشون میده خیلی مشتاقه بیاد ولی میترسم فیلمش باشه و روزه اخر بزنه زیرش! شیرینی قراره دو مدل بدم یکی قرابیه و یکیم لوز زعفرونی که جفتشو قراره از ولایت برام بیارن. قرابیه رو گفدم تو جعبه های کوچک بگیرن که اضافه هر چی موند بزارم تو جعبه کوچیکا و به عنوان تشکر روزه بعدش بدم به استاد مهربونه و رییس ساب کمیته که به حرف استاد مهربونه گوش داد

لیست وسایلی که برا دفاع رو لازم دارم نوشتم. میخام در حد هشتاد نفر پذیرایی بخرم. حدس میزنم شلوغ باشه جلسه...واقعن نمیتونم پیش بینی کنم! شایدم خلوت باشه. بهرحال من به اندازه گنجایش سالن پذیرایی میخرم . گنجایش سالنامون در حد 50-60 نفره ولی خب گاهی دیده شده برخی میان و سرپا وایمیسن. برا همین همون هشتاد نفر رو در نظر گرفتم. شیرینی ها که اضافش میره برا عنوانه کادوی اون دو تا استاد و میوه هارم میزارم یخچاله گروه و صبحش میدم به کارشناسای گروهمون و ابدارچیمون! کاش میشد از شیرینیه دفاعم به اقای مدیر اموزشی هم بدم ولی بدبختی مدل پارتیشن بندی هست اتاقاشونو اگه به اون بدم به بقیه هم باس بدم شیش نفرن! مخصوصن اون دخدر عقده ایه! ایشششش ! کوفتم نمیخام بهش بدم!

میوه هم همون یه روز قبل دفاع میرم میگیرم نارنگی و موز! خوردنشون راحته و خوشمزن! فقط میترسم نارنگیاش خوب از اب در نیاد. قبلش باس امتحان کنم ازشون!

لیوان و کارد و چنگال و قاشق کوچیک و دسمال سفره و اب معدنی و کافی میکس و چای کیسه ای هم هفته قبلترش خودم میرم میخرم. فقط موندم پذیرایی رو به صورت پکیج بزارم تو این ظرف در دار ها یا نه تو بشقاب بزرگ یه بار مصرف بزارم؟! هر کدوم معایب و مزایای خودشو داره.

.

هیییییییییییییع خستم شد دوباره! نمیدونم چرا دشارژ شدم دوباره! فردا صبحم باس برم جلسه اون طرحه! خوشبختانه هشت و نیمه صبحه و وسط روز نیس. تا 11 ایشالا دانم و به کارام میرسم. اینم از این.

صبحی دیدم همسایه روبرویی که خونشون ویلاییه و از این قدیمیاس فرش لاکیشونو شستن و اویزون کردن از بالکن حس خوبی بهم دس داد. پارسالم فرشاشونو شسته بودن! فک کن تو این هوا! کلن خانومه پیر هم نیستا ولی خیلی با حاله . مثلا پاییز برنامه سبزی شستن و تفت دادن و احتمالا فریز کردن داره یا رب پختن یا شیشه های سرکه که گذاشته تو بالکن  خونه ویلایی خوبیش به همینه که تو حیاتت همه کار میتونی بکنی ....

.

دوستان جونم دیه برم. دوسه تون دارم هوارتا....انرژی مثبتاتون و دعاهای خوبتون از راه دور روی ابرهای پمبه ای سوار میشن و میان اینجا نم نم میبارن رو سرم و منم زیرش خیس و چیلیس میشم و خوش بحالم میشه.... بای بای فعلن

تابلو اعلانات 2!

سلام دوستان جون

بشدت مشغوله کارای تزم تا فایل نهایی رو به جلسه فردا برسونم

خوشبختانه امروز رییس ساب کمیته موافقت کرد که مدارکمو فردا تو جلسه اصلی شورا مطرح کنن. غیر از خودش نماینده گروهه خودمون هم مدارکمو و تزمو دیدن و ایرادی نذاشتن روش. فقط رییس ساب کمیته گف دیسکاشنت کمه! تا صب باس بیشترش کنم و بعد پرینت بگیرم دوباره و بهشون بدم. اینم اضاف کنم که استاد مهربون سفارشمو به رییس ساب کمیته کرد که باهام موافقت کنن و کارمو عقب نندازن. خدایا شکرت. دو تا جعبه شیرینی کوچولو باس بگم از ولایت بیارن یکی برا استاد مهربونه و یکیم همین رییس ساب کمیته هه!

.

این از اهم اخبار حالا این زیری هارم بخونین لطفن!

.

- ملی یا همون ملیله نوشت: ملیله جون فایل توپ اموزش prize  که گفتی داریشو لطفا برام ایمیل کن ببینم میتونم از پسش بربیام یا نه! ایمیلمو اخر پست مینبیسم . دستت طلا  

- دوستانه وبلاگدار نوشت: بچه ها جون شرمنده میام و کامنت نمیزارم چون واقعن وختم کمه. میخونمتون ولی بیصدا... بویجه بهاری جونه عروسک خروسی و زهرا جونه عروس و پیشی جون که گفتی فک میکنی و شیدا جونه دمباله اتاخ و مینلا جون که ساعت خابت برگشته و ....

- دعام کنین

- مرسی خدا جون که انقده ماهی

ایمیلم: meli.mahtabi@gmail .com

22 بهمن!

سلامن علیکم

پاشیم برخصیم بیست و دوئه بهمنه 

.

قبل از هر چیز!  مخذرت میخام که روزانه نوشته هام دچار زوال شده! ولی سعی میکنم درستش کنم!

خب بزارین از چارشمبه بگم . روز قبلش چهار تا از امضاهای فرم مربوطه رو گرفدم و موند دو تا داور خارجی و یه مشاورم. با مشاورم نه صبح قرار گذاشتم دمه متروی میدون ایکس! ینی اون گف میخام برم فلان جا و دانمون نیستم و ساعت نه بیا دمه مترو . مام گفدیم چشم! بعدنش قرار بود برم یه وره دیگه شهر برا داور 1 و ساعت دوازده به بعد هم داور 2 گفده بود برم برا امضا یه وره دیگه شهر. خلاصه صب چارشمبه که از خاب پاشیدم و نماز و اینا دیدم داور 1 پیام داده که امروز نیا و من نیسم و یه روز دیه بیا! منم نشسدم یکم فکریدم و بعدم یه عسک از فرمه که حاوی امضاهای بقیه بود گرفدم و توی تلگرام بهش فرسیدم و گفدم این فرمه مربوطه هس و من اینو باید زودتر تحویلش بدم و روزه دیگه ای فرصت نیس که بخام بیارم برا امضا و اگر رخصت میفرمویین خودم امضاش کنم به جای شما اونم گف اکشال نداره موفخ باشی! خلاصه یکی از امضاهامو این مدلی فشاندم! بعد یه ربع به نه دم متروهه بودم و یه ربعی وایسیدم تا خانم اومدن و یه امضای دیه رو هم اونجا گرفدم. دیه اومدم سمته دان و یه دو ساعتی نشستم به اعماله اصلاحات رو تزم و طرفای 11 و نیم یه اجانس گرفدم و چقدددددر هم اشتباه کردم! حالا میگم چرا!

.

اجانسیه با نیمساعت تاخیر اومد و رفدیم سمته دانه داوره 2 و به اجانسیه گفدم وایسا تا برگردیم! اومدم بالا دیدم داور 2 نیس و زنگیدم و برنداش و ده دقه ای منتظر وایسیدم و فمیدم که حالا حالا ها سر کارم. رفدم به اجانسیه گفدم اغا تو برو من معلوم نی تا کی اینجا وایسم! 25 تومن ناقابل ازم دوشید و گورشو گم کرد اومدم نشستمممممممممممممممممممممم تا یه ساعت بعدش! دیه داوره بهم زنگولید و گف یه جلسه دیه هم اضطراری براشون پیش اومده و معذرت و اینا و گفدش تا نیمساعت دیه میرسه! دیه نیمساعت بعدش رسید و طفلوک کلی هم معذرت خواست و اینا- فک کنم تو جلسه پیش دفاع زیادی تو چششون فرو رفدم همچین احتراممو میذاشت - دیه امضا رو گرفدم و دو کلوم صحبتیدیم و پاشدم که بیام ابدارچیشون با سینی چای وارد شد. دیه استاده گف بفرمایین حداقل چای بخورین و اینا و منم با وجودیکه پاشده بودم دوباره با این پای چولاق شدم برگشتم نشستم رو صندلی که چای کوفت کنم !! زهر مااااار کوفت کنی ملیییی ورپریدههههه  دیه نشستن همان و اغا فرمودن که عاره یه کارگاه حتمن برامون بزار و همونجام تغویمشو دراورد که اسفند خوبه فک کنم ... اینجا که بود گفدم دکتر من فلان تاریخ اسفند یحتمل دفاعم باشه و خودتون میدونین تا اون تاریخ به هیچ کاری غیر از دفاعم نمیتونم فوکوس کنم و کارگاهم الکی نیس بلخره باس یه متریالی چیزی اماده کنم....ادامشو خودش گف که خب اره تا یه هفته بعدشم ادم واقعن فغط میخاد استراحت کنه و نیروش تحلیل رفته و فیلان! پس میندازیمش فروردین!! منم که داورمه خوب چی بگم؟ بگم بیخود میکنی میندازیش فروردین؟!! میبینین تو رو قرعان ملت چقد زرنگن؟! میبینهه دستم زیر سنگشه سریع نونو میچسپونه...واللا به همین قبله قسم که اگه من از این فرصت طلبیا بلد بودم الان پرفسور بودم تو اکسفوردی هارواردی چیزی!

خلاصه این شد هوسه چای کوفته کردنه من! پاشدم و پیاده راهی شدم و حدسی راه برگشتو در پیش گرفتم و شاید با ده دقه پیاده روی رسیدم به پایانه تاکسیرانی اون میدون و از اونجام تا میدون انقلاب با سه تومن برگشتم دان! بعله ! بیست و پنج تومنو یادتونه که؟! خب من همیشه این مسیرو با بی ار تی اومده بودم و خیلی زجر اور بود واقعن. ولی این بار یاد گرفدم و دیه با تاسکی میتونم رفد و امد کنم تا دانه داور 2 رو.

.

برگشتنی که میخاسم با راننده هه حساب کنم پنج تومن دادم بهش میگه خرد بده!! عاخه کره اولاغ! ( با عرض معذرت از همه الاغان و وابستگان محترمشون) وقتی تو کرایت 3 تومنه، اونوخ 5 تومن درشته برات؟!!! بقیه مسافرا هم هممممه مث من 5 تومنی داشتن! بیشعور مردک قیافشو در هم کرده و نمیدونم از کجاش دو تومنی دراورد و موقع دادنش پر رو پر رو برگشته میگه دفه دیگه پول خرد داشته باش موقع سوار شدن! اینجا یه پارانتز باز کنم : ملی قیافش مظلومه! انسانی عارام و خیلی نرم و ملایم و تو سری خور مینمویه در ظاهر! اماااااااااااا! امااااااااااا امان از روزی که کسی پاشو رو دومبه ملی بزاره! بسانه یک گربه ای که پا رو دمش گذاشته شده چنگولای تیزشو از میونه پنجولای نرم و پاستیلیش میاره بیرون و میکنه تو چش طرف!! پارانتز بسته!

اینو گه گف منم دیه چنگولامو کشیدم بیرون و صدامو بردم بالا و گفدم تو راننده تاکسی هسی و وظیفته پوله خرد داشته باشی نه من! برگشته میگه ینی بقیه پولتو نمیخای؟! واااااااااااااااااااااااای این دیگه کی بود! منم صدامو بردم بالاتر که برا چی نخام؟!  همه اینا در حالی اتفاغ افتاد که داشتم پیاده میشدم و دیه نشد که بیشتر داد بزنم! دو تا مرده ذلیل مرده کناره من نشسته بودن عینه ماسته وارفته هیچی نگفدن! در حالیکه مشکله اونا هم بود و اونام 5 تومنی داشتن! یه دختره هم اون جلو نشسته بود و فک کنم کلا مرحوم شده بود از بس که منفعل بود! هیچی درشو کوبیدم و برگشتم سمت دان! قبلشم برا اینکه انرژی پیدا کنم برا انجام کارام و اعصابم بیاد سر جاش خودمو مهمونه فست فودیه نزدیکه دان کردم و سوپ قارچ سفارش دادم با پیزا سبزیجات که جفتشون تعریفی نداشتن! ینی گلاب به روتون از یه ساعت بعدش من روده هام عینه بادکنک باد کردن و ...!!  ولی خب انرژی گرفدم و اون راننده تاکسیه هم یادم رفت!

طرفای 4 نشستم سر کارام و تا هشت کار کردم و دیه برگشتم خونه و کمی لباس شستم و نمازیدم و بقیه پیزامو خوردم و خواااااااااااب  تا هشت و نیم صبح دیروز خابیدم و البته یه رب به هفتم پاشدم نمازمو خوانیدم.  تا ظهر کاریدم و نهارم ماکارونی رژیمی درست کردم و خوردم و یکم خوابیدم و تا دو شب باز کاریدم. وسط مسطا هم اهنگ دانلودیدم و گوشیدم یکم!

.

امروز صب نمازو خواب موندم و هشت بیداریدم و تا ده یکم رو تزم کار کردم و بعدم نون نداشتم رفدم سنگکی و از سوپر میوه هم گوجه و خیار خریدم و اومدم با چای دارچین زدم تو رگ! امروز باهاس رو بحث و نتیجه گیری تزم کار کنم و نقویتش کنم. راستی اکسپت مقاله دومم هم دیروز اومد ولی خب افیلییشن هامونو تو نامه نزدن و این یکم نگران کنندس. امیدوارم تو جلسه یه شمبه بهش گیر ندن...

.

بچه ها جون؟! میشه بازم دعا کنین که  جلسه یه شمبه خوب پیش بره و بهم اجازه دفا بدن؟!  هم؟! ملسی! الاهی که شماهام گره های کاراتون وا شه و دلاتون خوش باشه و تنتون سالم باشه...آمین