ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

هی روزه گااارررر

سلام بروبچز....خوبین خوشین سلامتین؟

منم خوبم شکر

دیروز یه کارگاه داشتم که 39 نفر توش شرکت کردن....خیلی خوب بود. نیروهای مردمی بودن بیشترشون. برا جلب مشارکتشون  کارگاه گذاشته بودیم و اینکه شرکتشون در فعالیتهای داوطلبانه چقد میتونه موثر باشه و ازین دس چیز شعرا البته من به همه این حرفا اعتقاد دارم و امیدوارم کارام در این مورد خوب پیش بره. دیروزم کارگاه عالی بود واقعن. یه دعوایی هم بین دو تا مسئول شکل گرف جوری که کم مونده بود بیوفتن ب جونه هم و همو قیمه قیمه کنن! که اخرشو من خوب جم کردم  و خدارو شکر به خیر گذشت.

.

هفته گذشته با یکی از هیات علمی ها که مسئوله یه کاریش کردن دعوام شد! ینی اینطوری بودم که یهو عصبی شدم و گفتم من کارو تا فلان تاریخ تحویل میدم ولی لطفا از کلمه باید و دستور و ... استفاده نکنین و سعی کنیم در یک جو صمیمی و دوستانه کار رو پیش ببریم. اینم برگش گف به من این اختیار رو دادن که بگم باید. حالا اختیار خاصی هم نیستا! پست مدیریت یا معاونت نیس! صرفا مسئولیت یه برنامه وزارتی رو دادن بهش. همین! منم تو روش گفدم شما از این اختیاری که بهت دادن باید در کانال صحیحی استفاده کنین . تو دلمم گفدم خاک تو سره اونی که رهبریه یه کاره گروهی رو داده به تویی که اصول اولیه کار تیمی رو نمیدونی و حتی حرف زدن بلد نیسی ! تویی که نمیدونی از اختیاری که بهت دادن چه جوری مودبانه باید استف کنی. خلاصه که گورشو گم کرد بره که یحتمل راپورت منو بده به معاون اموزشی و رییس...بره بده ب درک !

.

یه جا که اپلای کرده بودم ردم کردن. البته خب بهم گفدن که همزمان باس 100 جا اپلای کنم! منم اصن وخت نمیزارم. قرار بوده پروژه بالی رو اخره شهریور تویل بدم که هنو طرفش نرفدم! خدایا ممدی بفرما بیزحمت فک کن! من الان دو ماهه میخام مقاله چهاره تز رو که صد جا ردش کردن رو دوباره یه جا دیه صابمیت کنم و هنو وخ نکردم. خاچ تو سرم!

.

جمعه هم که عروسی بودم. بسیییییور خوش گذشت. ده مدل رقص گروهی طراحی کرده بودن و رقصای مختلف عروس و دوماد. خانواده شیک و پیکی بودن هرچند که خیلی خفنه پولدار نبودن ولی لباساشون و برنامه ریزی مراسمشون واقعا عالی بود و بسی انرژی مثبت گرفتم...الاهی که خوش بخ بشن

.

هفته دیه یه جلسس تو وزارت...باس برم ...یه نامه هم دادیم به وزیر در سفرهاش! اونم میخام پیگیری کنم. در مورد راه اندازیه رشتس. البته نه که بخایم ظرفیت پذیرش رو بخاطر ما در کنکور بیشتر کنن ها! نع! میگیم از ظرفیت هر دانشگاه یکی کم کنن یه نفر بدن به ما! چی میشه مثلند؟!! خلاصه که اینطوریا.... میخام دیدنه مدیر گروهه دان ایران هم برم دوباره و از نزدیک دوباره درخواستمو مطرح کنم. هر چند تو جلسه گروه رد کردن. شهید بهشتی هم یه نفرو پیدا کردم که برم دیدنش. فک کنم دو روز باس بمونم تهرون. ایشالا که اوکی بشه

.

خب اینم یه گزارش کوتاه برای شما عزیزای دلم فغط اینکه:

- کاش بشه هر روز بیام و خبرای اون روزو بدم و برم ولو خلاصه

- بزی مطمئنی منو نمیخونی؟ حتی اگه سالی یه بارم اینجا سر میزنی بهمون بگو...دوستات هنو سراغتو میگیرن و خودمم دوس دارم سربسرت بزارم باز


همه جا خنک شده ...اگوری پگوری شده

سلام.خوبین موبین؟ مماخ چاخ؟ همه چی عاااروم؟ اوکی !

یه گزارش کوتاه از زندگی نامم بدم و برم

یه خبر بد دارم و اونم اینکه دان ایران رد کرد درخواستمو که البته قابل پیش بینی بودش.... خبر بعدی این که جمعه عروسی دعوتم. این اولین عروسیه که بعد از تابسدونه 95 دارم میرم! اخریش همون بود! که تو وبلاگ بز کوهی اطلاع رسانی کرده بودم ....عروسیه دوستم در شیراز بود و چقدنه هم خوش گذش

الانم ده و نیم باس برم مرخصی ساعتی برا رنگ کردنه موهای چن رنگم! بیچاره ارایشگره! صب با بدبختی شونشون کردم...گره خورده بودن اساسی.

.

دیروز هم تبریز بودم برا یه ماموریتی! بعدشم رفتم برا خودم لباس مژلسی خریدم. کوتاه و چسبونکیه. برق برقی هم میزنه. زمینش مشکیه و رگه های قهوه ای داره توش. غشنگ بود. بویژه اینکه گوژه پشتمو میپوشونه

کفش هم از همون عروسیه قبلی دارم. و کیف. میخام برم ارایشگا یه صفایی هم به سر و صورتم بدم قبلش. دیه دو سال یه بار اشکال نداره از این خرجا بکنیم !

.

کارام زیاده.... دل میزارم برا کار...وخت میزارم....ولی رییسم نمیفهمه... اون نفهمه!

.

تصمیممو گفتم از امروز به هر ترتیبی روزی یه ساعت برا فرصت یابی سرچ کنم. بایس وویسهای زبانمم گوش بدم که اسپیکینگم افت نکنه.

.

فعلا تا همینجا باشه تا بعد....میدونم بد مینویسم...البته اولاشم همچین غشنگ نمینوشتم! بهرحال...دو سه تون داره ملی


اولین روز شهریورم :)

سلام بروبچزیا ... خوبین ؟ خوشین؟ مماغاتون چاغه؟ الاهی که باشه...

خب امروز بین التعطیلینه ولی من عومدم سر کار! خوش بحاله اونایی که تو شهرای بزرگن و 5شمبه ها تعطیلن. ما که نیسیم. تازه دیگه اون نامه فرمانداری مبنی بر ساعت خاموشی و اینکه کسی حق نداره از دو و نیم به بعد بمونه اداره هم تاریخش تا یک شهریور بود و دیه از این به بعد باس تا 5ونیم بمونم  :(

.

خب ظاهرا اون داسدانه پیشی ای که بهم کمک کرده رو نگفتم و دوس داشتین که بدونین قضیشو. عومدم اونو تریف کنم و بعدم ناهارمو گرم کنم بخورم . امروز دو تا هم شینیلی خوردم بمناسبت روز پزشک و اگه حواسم نباشه دوباره چاق میشم. قشششنگ یکی دو لایه چربی اومده رو شکم و پهلوهام. باس مراعات کنم! و چقدم مراعات میکنم!

.

و اما داسدانه گربه کمک کننده :

خب یادتونه که یه اغای متاهل نامی بود که من باهاش داسدان داشتم ( داستانه ملی و اغای متاهل  رو سرچ کنین براتون میاره تو وبلاگم و البته رمز داره و رمزشم بهتون داده بودم) خب یادتونه که من نقشه کشیده بودم  هر طور شده شمارشو بدست بیارم و از خودش مطمئن بشم که ایا متاهله یا مجرده. و اینکه عایا متاهله یا مجرد برام شده بود یه ابهام!

یه روزی از روزا نشسته بودم تو حیاط و طناز جونم( گربه خوشگله موبلنده دانمون) به پروپام میپیچید و از من ناز میگرف. منم سر درد و دلم وا شد خب! به طناز گفدم میشه کمکم کنی طنی جون؟ میشه یه کاری کنی تو که شرایط فراهم بشه که من بتونم اماره این اغاهه رو از خودش دربیارم عایا؟ خلاصه که با طناز صوبت کردم و گفدم شاید واقعنی بتونه کاری برام بکنه! و ....

و کرد! یادم نمیاد چقد بعد اون روز بود که من تو سالن طبقه چهارم نشسته بودم و اگه یادتون باشه براتون تعریف کردم که چطور یه پیشی خاکستری اومد و فرار کرد سمت گروهمون و اغای متاهل هم پشت  بندش و .... داسدان از این قرار بود که اون گربه خاکستریه دو سه روزی تو اتاق این اقاهه بوده و قایم شده بوده و فقط صدای میوش شنیده میشده و اون روز دیه خودشو نشون داده بود و اینام افتاده بودن دمبالش که بکننش بیرون. همون روز بود که این فرصت فراهم شد که من از اقاهه شمارشو بگیرم و یه هفته بعدش به بهونه ای برم اتاقش و از زبونه خودش بشنوفم که متاهله و دیه بعدترش همیشه حواسم بود که ازش دوری کنم و فکرشو از سرم بیرون کنم!

من که میگم کمکه طناز بود این جریان. دوسشو فرساده بود اتاقه اغای متاهل تا کمک کنه به من که بتونم اماره اغای متاهلو دربیارم ... به نظره من که این اتفاغی نیست و حالا شما هی بشین تو دل خودت بگو که ملی خل شده!! ولی من خل نیسم....مطمئنم نقشه خوده خوده طناز بود که دوسشو برفسه بالا  :)

.

خب اخرین ماهه تابستونه 97 هست و قرار نیس دیه تکرار بشه....دعا می کنم بهمون خوش بگذره و این ماه خبرای خوب خوب دریافت کنیم...شمام بگو آمین