ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ه دو چشم!

الان یادم افتاد که از ه به عنوان کسره استفاده کردم باز....حواسم نبود....ببخشید خواننده عزیزی که دو تا پست قبلی بهم تذکر داده بودی....یادم رفت رعایت کنم :(

امید ....

دو روز پیش یه متنی خوندم و فرستادمش برا الف : به انچه که نا امیدی و امید نداری، امیدوارتر باش  از آنچه که به آن امید داری...

خب واقعیتش اینه که من چن وقته همینجوری شدم و به چیزایی که هیچ امیدی بهشون نیس امید می بندم و به چیزه خاصی هم امید ندارم!! ینی چون امیدی ندارم برا همین دل دادم به چیزایی که امیدی بهشون نیس! میفهمی چی میگم؟!!

.

تاسیس کارشناسیه رشته سوت شد رفت هوا ...وزارت گفته تبریز باید موافقت کنه که نصف ظرفیتشو بده به ما که اونم موافقت نمیکنه!  

.

من اینجا همش سه تا واحد درسی دارم و بقیه واحدهام پر نمیشن! و این منو با مشکل مواجه خواهد کرد، مگر اینکه اهل باندبازی و سیاسی بازی باشم و پارتی داشته باشم که بهم پست معاونت یا مدیریت بدن ....که اونم من نه پارتی دارم و نه باند بازم!

.

چند وقته اصن فرصت نمیکنم برا پست داک سرچ کنم و یکی دو جا هم که اپلای کردم ریجکتم کردن!

.

هیچ کاره پژوهشی در دسته انجام ندارم که برام نون و اب بشه و بشه مقالش کرد و از این لحاظ هم تعطیله تعطیلم.

.

چن تا کاری که زیره دستمه یا بسختی پیش میره یا با کلی موانع و یا هم کلا پیش نمیره.

.

زندگی خیلی زیباس نع؟ :) ولی با همه اینا سعی میکنم بخندم....با گربه ها بازی میکنم تا دلم وا شه! موزیک گوش میدم و میرم تو هپروته رویا... همون رویاهایی که امیدی بهشون نیس و من بهشون امید بستم.

.

میشه بهشون رسید به نظرتون؟!  :) توکل بر خدا شایدم رسیدم بهشون ....

به عخشه تون مینبیسم

سلام

دیدم افرین و ندا نوشتن دلشون شور افتاده گفدم بیام بنبیسم....

قوبونه دلاتون  :)

.

چند روزیه بزرگه حسابی گلوش گرفده و سرفه و تب و اینا!! الان عاخه چ وقته سرماخوردنه؟ منم که وقت نمیکنم سوپ و اینا براش بپزم.  فقط در حد دم کردنه دمنوشو اینا میتونم بش برسم. دیروزم دوتا خاهرا رو ورداشتم بردم رستوران و دویس تومن پیاده شدم :/ برا مامای رو هم گرفدم اوردم خونه براش. شب فهمیدم روزه دختره امروز و دیه مناسبته سور هم مشخص شد!! :)

.

اگر از احوالاتم پرسیده باشین باس بگم که خب شکر همه چی عادیه و حالم بد نیس ...فقط گاهی استرس کارامو میگیرم. و نگرانی نسبت به عاینده هم که همیشه هس دیه.

برا پست داک هیچ فعالیتی نکردم و هیچ اقدامی. مشغله زیاد دارم متاسفانه . بابت برنامه ای که شروع کردم بایس بگم که خیلی خیلی سختی و دوشواری زیاده و کارشکنی هم زیاده ولی چاره ای جز ادامه نیس....توکلم به خداست و از خودش کمک می خوام که کارا رو بموقع و درست پیش ببره و من سربلند بشم حداقل در مقابل وجدانه خودم.

.

بشدت به کاندیداتوری فک میکنم ولی نمیدونم چطور و از کجا باید شروع کنم... به هر کی میگم بهم میخنده !! خب من به هیچ جا وصل نیسم و هیشکیم ندارم جز خدا! نمیدونم از کی باید کمک بگیرم و چ جوری....به هیچکسم نمیشه اعتماد کرد

.

ایامه کنکوره و دیشب یاده روزای کنکوره خودم افتاده بودم و انتخاب رشته و .... یه صحنه هایی هست که تا اخره عمر تو ذهن ادم حک میشه و پاک نمیشه....چرا؟ یه چیزاییم همچین پاک میشه که هر چی زوووور می زنی یادت نمیاد اون تیکه از داستان چی بود و چه جوری بود... غصه ناکه یکم!

.

خب دیگه برم ب کارام برسم ... شماها چی کاره اید؟ براتون خوبه این روزا؟ :)