ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادم رف فیلم بدانلودم!!

اه! دیدین چی شد؟ از صب لبتابم روشنه اونوخ فیلم ندانلودیدم!! بی حواسم بس که! الانم ک نشستم تو سالن و این دور و برها هم پریز نیس! الان با گوشیم دارم می آپم! 

.

مقدمه مقالمو ایشالا فردا میبندم به امید خدا. جمعه و شمبه هم بتونم متدشو ببندم عالیه. خدا بخاد تا همون شمبه هم به تحلیلای لاجیتم ی سرانجامی میدم که یه شمبه بزنگم مشاورم دوباره ببرم ببینه. و نتایج مطالعاتمم بهش بگم.  پنشمبه و جمعه یکمم باس رو تحلیلای توبیتم سرچ و مطالعه کنم. عاخه بدبختی بدشانسی هم میارم. بازم اه! 

یه اه دیگه هم لازمه داشته باشیم! چه فایده که چتری بزنی موهاتو و نتونی بریزیش بیرون؟!؟ که مبادا خاهران و برادران گزینش زیرابتو بزنن. تو محیط اداری البته از همه باس ترسید. مخصوصن اگه ببینن پیشرفتی در انتظارته قطعن هسن حسودانی ک مترصد فرصت خاهند بود برا زیراب زنی. اینم از این! 

.

تا یک و نیم رو مقاله بودم و بعدم رفتم نهار. دلتون نخاد کباب! برنجشو در حد هش نه قاشق گرفتم. برگشتنی هم ب مامان پیشی و دو تا از بچه هاش سوسیس دادم. ی عچقوله دیگه ای هم هس ک اخر بهار حامله بود و معلوم نشد پدسسسگ چ بلایی سر بچه هاش اورد! من که میگم کلا ولشون کرده یحتمل! بس که لوس و ننره و بی مسیولیت! فغط بلده ناز بخاد! از همون اولشم من همش با خودم میگفدم این چ جوری قراره مامان شه! واللا! الکی که نیس.

.

از دو و نیمم تا پنج رو تحلیلام بودم. الانم ک اینجام و تا شش و نیم باس بشینم! عی باباو!! 

اخرین روز تابستانه 95

سلام. اخرین روز تابستونیتون نکو

.

ساعتو گذاشته بودم رو پنج که پاشم برا نماز و متاسفانه تمبلی کردم و تا 6:50 خوابیدم! بد شدش! از خواب بیداریدم و یه سبنک ظرف نشسته داشتم که شستم و کتری رو گذاشتم رو اجاق و یه دونه تخم نیز هم، که آبپز شه. ارایش و پیرایش کرده و چتری هامم اتو کشیده اومدم چاییمو دم کردم و صبونمو خوردم. طرفای 7:30 بود که پدر جان زنگید و متعجب شدم که چرا این وخته صب زنگیده! بعد وسط صوبتا با خودم گفتم این لابد خبر نداره ساعتا کشیده شدن عقب و بش گفتم! خبر نداشت و یحتمل تو دلش حیفش اومده از اینکه یه ساعت زودتر پاشده...

.

دم و دستگاهه لبتابمو هم برداشتم - عاخه میخام تا عصر بمونم - و هشت زدم از خونه بیرون. خیلی سنگینه! حالا ایشالا سرکار که رفتم یه نوشو میخرم. اینو از فروردین 88 دارمش و دیگه عمر خودشو کرده. عسیسمممم خیلی هم دوسش دارم...این بوس برا لبتابم  که غصه نخوره! اغا درو که واز کردم برم تو کوچه یهو یکی با صدای بلند داد زد: فلان فلان شده ....سمنیتیمنتبنت .... فوشه خارمادراااا ! دیدم یا ابرفرض یکی از ته کوچه داره با سرعت میاد و خیلیم عصبانی! هر ده قدم یه هوووو ویرش میگرفت و یکی دو تا فوش میداد...ها ...وسطه فوشاشم میگف از این حرف کشیدن!! خلاصه که درو نبسدم که اگه یه وخ حمله ور شد فرار کنم تو خونه یه دختره بدبختی هم دقیقن از روبروی دیوونه هه میومد و مطمئنم از ترسش قالب تهی کرده تا اون بیاد و رد شه بره...هم کلی خندم گرفت به حرفاش و هم ناراحت شدم براش که به این روز افتاده...لابد خیلی تحت فشار روحی بوده یا شایدم یه چی زده بود...نمیدونم!

.

اهن اوهون کنان رسیدم دان و رفتم مرکز کامی و گفتم لبتابم به نت وصل نمیشه که اغای قد بلند مهربون که از همینجا برا اونم بوس میفرسم راهنماییم کرد و اومدم نشستم تو سایت و خودم لب تابمو وصلیدم به نت و الانم دارم براتون پست میزارم .

.

امروز روزه کاره تا عصر طرفای 5 که سایتو میبندن. تا شش و نیم باس بمونم که ساعاتم تکمیل شه. موندم اون یه ساعت و نیمو چه کنم... شاید نشستم براتون یه قصه گفتم! الان یهو به ذهنم رسید این فکر! بعله...

.

فردا اوله پاییزه...پاییزه برگ ریز

ملی چتری!

سلامن علیکم بر همگی...عیدتون مجددن مبارک

.

از امروز بگم که صب ساعت هشت بود فک کنم که بیدار شدم و صبونه خوردم! وای ! باورتون میشه یادم نیس دقیقن چی خوردم؟! فک کنم گوجه و فلفل دلمه زرد تیکه شده و پنیر و دو کف دست نون بربری با یه دونه تخم ابپز! عاره خودشه همینا رو خوردم! بعد از طرفای نه تا 11 توی نت تاب خوردم و یه ساعتی هم با الف جونی اسکایپ کردم. بعد استارت مقاله رو زدم و از 11 تا یک و نیم فقط یه پاراگراف مقاله نوشتم!  البته طبیعیه خب و مهم اینه که استارتشو زدم و باید هر روز یه مقداری بهش اضاف کنم. بایس فک میکردم که چطوری ویندوزو باز کنم تو مقاله و از این چرت و پرتا! خلاصه که استارت زده شد.

.

ساعت یک و نیم پاشدم نهار پختم. این دفه چندمه که تصمیم میگیرم نهار از بیرون بگیرم و یهو در دقه نود پشیمون میشم و پامیشم خودم اشپزی میکنم! ماکارونی رو جدا دم کردم بدون قطره ای روغن و گوشت سینه مرغ رو که تیکه های متوسط کرده بودم با یه قاشق غذاخوری روغن و پیاز خرد شده و فلفل دلمه خرد شده تفت دادم و یه قاشق رب هم زدم بهش و تفت دادم و بعد یه فنجون اب ریختم روش و گذاشتم یه ربع بپزه . بعد که سسش ته کشید ریختم رو ماکارونی و با سالاد و پوره فلفل تند زدم بر بدن ...احساس میکنم شکمم اومده جلو یکم. بعید نیس خو این روزا خیلی میخورم...ایشالا که خیالاتی بیش نباشه. این از این.

.

بعد ناهارم تا الان جز خاب بعد از ظهر کار خاص دیگه ای نکردم. الان میخام پاشم یه قهوه دم کنم و برسم به مطالعاتم. شب هم می حمومم و چن تیکه لباس میشورم. رو تشکیمو دیگه میزارم عاخر هفته بشورم! هااا راستی جلو موهامو صب در یک حرکت انتحاری چتری کردم...الان قیافه ملی هیجان انگیز ناک شده چتری هامم خیلی کوتاس ها! تا وسط پیشونیم!! ولی خوبه خودم خوشم اومد امید انکه در و دیوار هم خوششون اومده باشه! واللا! کس دیگه ای که نیس این دور و برا!

.

وااای بچه ها بیاین از وختامون بهتر استفاده کنیم ! من چن روزه وقتای هدر شدم ولومش رفته بالا....وخت طلاست به قرعااااان ... من همینجا قول میدم که از همین لحظه از وختم بهترتر استف کنم... با تچکر... امضا!!... ملی!

شب غدیر 95

سلام خواننده ها ...بر وزنه سلام ملت! خخخخخ ( اون برنامه هه بود مجریش میگف سلام ملت...توی خنده بازار مسخرش میکردن!)

.

امروز یه روز معمولی بود برا ملی. صب راس ساعت هشت انگشتمو زدم و رفتم سایت و تا خوده یه ربع به یازده از جام تکون نخوردم! دارم یه فصل از یه کتابو میخونم که برا نرم افزاره استتا هست. قراره از روش تحلیلامو دوباره انجام بدم. ایشالا امشب تمومش میکنم و دیگه فردا یه دور بر مبناش تحلیلامو میزنم. امید انکه مشکلی پیش نیاد و در تفسیر خروجی هامم به بن بست نخورم چون هیشکی نیست کمکم کنه.

.

ده مین به 11 پاشدم رفتم دفاع. دفاعه خوبی بود و پرزنتیشنش و اسلایداش عالی بود. موضوعشم موضوع خوبی بود و مورد علاقه بنده. سر وقت هم تموم کرد ولی خب این داوراشو یه جوری انتخاب کرده بود که طرف زیاد بارش نباشه! نتونه گیر اساسی بده. منتها حالا مشکلی که پیش اومده بود این بود که چون داوره اصن تو باغه این موضوع نبود به یه سری چیزایی گیر میداد که اصن الفبای موضوع بود! و راضی شدنش هم منوط بر این بود که بشینی کامل در مورد الفبای این موضوع براش توضیح بدی که خب خارج از حوصله جلسه دفاع هست. در کل به نظرم نباید داورای خیلی بوقی انتخاب کرد. البته داور بوق دو دستس! یه دسته بوقایی هستن که میدونن نظراشون مفت نمی ارزه لذا کلا حلقشونو میبندن توی جلسات دفاع. دسته دوم هم داورای بوقی هستن که اعتماد به نفسشون اونجای اسمونو پاره کرده! واللا! و هی نظر در میکنن و بیسوادیشونو هر چه بیتشر هی به رخ میکشن. این جور داورا رو نباس وارد کار کرد. ( یه توضیح بدم که داورا رو دانشجو انتخاب نمیکنه ولی خب میتونه به استاد راهنما پیشنهاد بده که فلان کسکو بگیم بیاد داور شه!) اینم از این. پذیراییش هم خیلی خوب بود. یهشیرینی تر کوچیک با یه دونه موز کوچیک و یه شلیل و یه تی بگ و یه کافی میکس. خیلی خوب بود .... هر چیه بهتر از کیک کارخونه ای با موزه خالیه!!

.

تا یه رب به یک دفا بودم و بعدم پاشدم رفتم صندوق رفاه و مبلغ وامو بهم دادن و اوردم دادمش به دوستم. بعدم نهار رفتم سلف و جوج زدم با دوغ! برنجشم نگرفتم چون برا دفاع کل پذیرایی رو خوردم!! البته کافی میکسشو نخوردم!

.

اومدم خونه و خابیدم تا پنج و پنج هم تا شش نماز و چرخش و اینا و از شش تا هفت هم یکم مطالعه و تلگرام چرخی و بعدشم رفتم دان برا انگشت زنی و جلو دانشگاه تهران برگشتنی هم منزل قدیمی مو دیدم. البته اون متوجه من نبود ولی من رفتم جلوش و یککککک ضایع بازی دراورد دختره که نگو...عزیزم کلا ادمه احساسی هستش! محکم بقلم کرد و یکم انگلیسی بلغور کرد مبنی بر اوه مای گاد ثنکس و این حرفا! عاخه خارج دکتراشو خونده و اومده. یه هش هف سال از من بزرگتره. و در دانشگاهی که من قبلا تدریس میکردم اونم بود و با هم یه جا پانسیون بودیم. دختر خوبی بود ولی فوق العاده حساسه و هر ان ممکنه بهش بربخوره! دیگه اونم گف همین نزدیکیا خونه گرفته و الانم هیات علمیه دانشگاه خودمونه و البته خب اینو میدونسم که انتقالیشو گرفته و اومده اینجا. تا اینموقه دان بوده و الانم داش میرف سینما..بمنم تعارف کرد که رد کردم ولی بعد پشیمون شدم!

.

دیگه گفتنی ندارم! امشب شب عیده ...شبه عیده امام علیه...من خیلی وقتا بهش متوسل شدم و خیلی وقتا ازش کمک خواستم. امشب یکم دلتنگم...دلیل خاصی نداره ولی دوس دارم سر نماز یکم گریه کنم! و از اونی که فردا به اسمش عیده کمک بخام. که گره از کارام واز کنه و گره دلتنگیمم واز کنه . خدا بمن ( و به هممون ) خیلی نعمتا داده که متوجهش نیسیم و لازمه بخاطره اونام ازش تشکر کنیم...یادم باشه تشکر هم بکنم!

.

عیدتون مبارک بروبچه خواننده و یه عید مبارکه ویژه هم به خواننده های ویژه که بهم محبت دارن و برام کامنت میزارن. الاهی به حق امشب دلاتون شاد باشه و تنتون سالم همیشه ...دوستون دارم

زبان گربه ها را بشناسیم یا اندر احوالات ملی و پیشی ها!

شادی جون انگیزه گذاشتنه این پست شد!  تصویر زیر می تونه در تشخیص رفتار گربه ها کمک کننده باشه. البته این رو بگم که برا تشخیص بهتره زبان گربه ها باید تجربه داشته باشید. یعنی در گام اول بایس باهاشون دوست بشین و حین غذا داده بهشون انقدر رفتاراشونو زیر نظر بگیرین تا نوع رفتارها و ری اکشن هاشون دستتون بیاد!  بیکار هم خودتی! خو دوس دارم حیوونا رو!!چیه؟!!

.

.

بویژه تصاویر مربوط به ترس، عصبانیت و دوست داشتن کاملا کاملا صحیح و محسوسه در تمام گربه ها .

.

زین پس شاهد پستهایی از این دست در زمینه حیات وحش و این چیزا در وبلاگ ملی خواهید بود خدا بهتون رحم کنه ...خخخخخخخخخخ