ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

سلام

یه عادت بدی که دارم اینه که گوشه انگشتمو میکنم از بچگی این عادت زشت با من بوده. طوری که الان دو تا انگشت شستم پوست گوشه هاشون چروک نیستن  و از بس کندم صاف و صوف شدن!!! یکمم التهاب داره دسته راستیم چون از وختی رفتم سرکار دوباره انگشت کندنم به طرز فجیعی از سر گرفته شده....از الان به خودم قول دادم که دیگه نکنمش و دوسش داشته باشم انگشته شسته/شصته؟!! بدبختو.

.

دیروز کلاس زبانم کنسل شد دوباره و تیچر کلی عذر خواست. خیلی بد شد کلاس افتاد یه شمبه که من فرداش کارگاه دارم ولی خب چاره ای نیس به هیچ وجه نمیخام تطیلش کنم خیلی وخته به زبانم نمیرسم و این خیلی خیلی بده ...باید با فشار و اجبار تو برنامم جاش بدم.

طرفای یه رب به سه خاهریا اومدن دوبالم و رفتیم خونه و غذاهای مامی رو که تو فریز براش گذاشته بودم برداشتیم و بزرگه هم رف سریع یکم براش خرید کرد و دیه من و بزرگه رفدیم دیدنه مامی و تحویل وسایلش. نزدیک یه ماهی بود ندیده بودمش! دیه تا وسایلو بدیم و یکم بحرفیم و بیایم شد 4 و نیم و اومدیم نهار خوردیم و بزرگه رو فرسادم بخابه چون حالت سرماخوردگی داش و خودم ظرفا رو شستم. حتمنه حتمن ماشین ظرفشویی باس بگیرم این بزرگه پدرش دراومد از ظرف شستن. البته میگه میخاد خودش بخره ولی من میخام بخرم! نوبتی هم باشه نوبته منه بخرجم برا خونه! سهممو ادا کنم! وسطی مخالفه ماشین ظرفشوییه ولی مساله اینه که اون چون هیچ مسئولیتی انچنان تو خونه نداره پس اذیت هم نمیشه. خلاصه که ایشالا این کارگاه بگذره یه روز میریم من یه یخچال فریزر و یه ماشین ظرفشویی بگیرم.

.

پنج و چهل دقه اینا بود که نمازمو خوندم و  رفتم بخابم که نزدیکه هفت پاپی زنگید و یه جورایی خستگی تو تنم موند. من باس خودم بیدار شم و وختی یکی بهم میزنگه و بیدارم میکنه خستگی به تنم میمونه! خلاصه دیه پاشدم و تا هشت و نیم سبزی پاک کردم و شستم و برا بزرگه سوپ شلغم بار گذاشتم. دمنوشم براش دم کردم که بخوره سرمانخوره!

تا نه و نیم اینا چای و باقلوا خوردیم و دیه من نشستم به نوشتنه کورس پلن برا دو تا درسه نصفه نیمه ای  که این ترم بهم دادن و تا 11 طول کشید. بعدم نمازیدم و یادم نی دیه چ کردم. یه رب به یک هم خوابیدم تا نه صبحه امروز! یه جمعه ها رو میخام تا نه بخابم که حسرت به دل نمونم برا خوابه دیروقته صب!

صب پاشدم و املت برا صبونه پختم و سبزی ها رو خرد کردم. دیه از این پس سبزی خریدن ممنوع! واللا! وختشو ندارم! امادشو از بیرون میگیرم...چه کاریه عاخه؟؟! وسطی خان بازم در این مورد مخالفه ولی بیخود! اوشون که نمیدونه چه وختی از من تلف میشه برا پاک کردن و شستن و خرد کردنه دو کیلو سبزی...اهل کمک نیس کمک هم که صدسالی یکبار میکنه ادمو پشیمون میکنه از بس کارو لفت میده!

.

امروز چقد کله وسطی رو اینجا بار گذاشتم صبحم سر سفره صبونه دواش کردم! رژیم گرفته مثلا. از مهر تا اوله این ماهو خوب اومد و 10-11 کیلو وزن کم کرد ولی الان یه ماه ثابته. خانوم دوباره داره پرخوریشو شرو میکنه. ازم نون خاس منم دعواش کردم و گفدم رژیمی یا ما رو مسخره کردی! رفتارم باهاش بدد بود ولی دسته خودم نبود و یهو جن میگیردم...امیدوارم منو ببقشه و درک کنه که یه خاهره جنی داره!

از هفته پیش به این ور یه تصمیمی هم گرفدم که رفتارمو درست کنم و زود عصبی نشم. یک ماهه گذشته بدترین رفتارا رو با خاهرام داشتم و مامیم و حتی پاپی! بخاطر بودن در شغلی که مطلوبم نیس...و احساس میکنم این رفتارهای بد طی یه ماهه گذشته خیلی انرژی منفی تو زندگیم عاورده. فلذا تصمیم به خودد کنترلی گرفتم! امروز یکم خراب کردم ولی همینجا به خودم و شما قول میدم که نزارم استرس و غصه رو رفتارم با خونوادم تاثیر بزاره.

.

دیه چی بگم؟ هیشی دیه . الانم نشستم رو اسلایدهای کارگاهه دوشمبم. دارم یاد میگیرم و کلی سوال برام پیش اومده! کارای بالی رو گذاشتم از یک اسفند تا هفتم تموم کنم...خدایا خودت فرصتی برام جور کن که زودتر تمومش کنم. دیروز رزومه یکی رو دیدم حالم بد شد! کلی مقاله داشت با اون قیافش! باید حداقل یکی از مقالاته ناقصمو تا عید بنویسم. اینکه میگم تا عید ینی مثلا تا 15-20 اسفند. حیفه بخدا. زبان زبااااان .... بچه ها برام دعا کنین! نمیدونم موضوعش چی باشه! یه دعای کلی! خوب پیش رفتنه همه کارام و نتیجه مثبت گرفتن! من مدرک زبانمو میخام و با این وضع به هدف نمیرسم! کارای بالی رو باس خوب انجام بدم!  خدایاااااااا کمککککک

.

برم دیه... بچه ها جون مرسی بهم سر میزنین. امیدوارم روزای اخره ساله خوبی رو سپری کنین. خدا رو هم شکر کنیم بابته همه چی...به یاده همتون هستم...بهار...پیشی...زهرا...افرین...ندا...مرغ آمین ...ملیله ...شیدا...اقای الف... فائزه...تارا...ماتریش ... ناهید ... شبدر که خیلی وخته نیس ... و شادی که خیلی خیلی وخته نیس :( کسی از قلم افتاد؟ ناراحت نشه تو رو خدا خودش اسمشو بیاره من الزایمر گرفتم! چنتا دوسته جدید هم اومدن مث  گلاویژ و لیدی  :) برا همتون از خدا بهترین روزای اخر سالی رو میخام

.

بعدن نوشت: اینارم یهو یادم افتاد: روشناا و مژده و آر(r)و .... و یکی دیه هم بود وووووی خدایااااا اسمت یادم رفففف ...نوکه زبونمه هاااا...چرا وبلاگتو پیوند نکردم پس؟! البته یادمه خیلی وخته که عاپ نکردی.یادکه یه بار عکسه کیکه پرتقالی که پخته بودی گذاشته بودی و سره استفاده از محصولاته بهداشتی داو با هم شوخی کردیم تو وبلاگت...هنوزم میای اینجا؟  هاااااااااااااامینیلا؟ یا نزدیک به این نبودی؟بهرحال...امیدوارم هر جا هسی شاد باشی :*


نظرات 6 + ارسال نظر
گلاویژ یکشنبه 13 اسفند 1396 ساعت 06:16 http://shade.blog.ir

سلام ملی جون خوبی؟
مرسی که بیادمون هستی چقدر خوشحال شدم اسم خودمو هم دیدم، ان شاءالله تو هم روزای آخر سال رو یه خوبی سپری کنی :)

سلام گلاویژ جون
قربونت ....ممنونم ازت

Lady سه‌شنبه 1 اسفند 1396 ساعت 02:40

سلام ملی مهربون
امان امان از زبان کا من از اول مهر تصمیم داشتم برم کلاس که بخاطر وضعیت شغلی که هم خستگی به تنم میمونه هم وقتی برام نمیزاره بهش نمیرسم
افرین ملی جون که توی مقاله نوشتن تبحر داری من آرزوومه بتونم یه مقاله بنویسم
کلا بخاطر شغل از درس خیلی دور شدم
همین فرنونو ادامه بده

سلام لیدی جون
اغا به زورم شده تو برنامه ت بزارش.بچپونش تو برنامت وگرنه هییییچ وقت قرار نیس وقت کنی! بزاری تو برنامت اولش سخته برات بعد عادت میکنی بهش و جا باز میکنه تو برنامه هات یواش یواش.
مقاله نوشتن؟ عاره کار مجاله کارای علمی رو از عادم میگیره. برو کارگاهی چیزی خب که یاد بگیری و بعد مث زبان بچپون تو برنامت ! معاونتهای پژوهشیه هر دانشکده یا دانشگاهی معمولا کارگاه های اینطوری برگزار میکنن.
موفخ باشی دوس جون

شیدا سه‌شنبه 1 اسفند 1396 ساعت 01:17

ملی گلی همیشه به یادم و برات انرژی های خوب میفرستممممم

منم به یادتم و مرسی ازت که به یادمی

ملیله دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت 18:39

با خونه تکونی چه می کنی من که همش خودم می زنم به اون راه

ملیله اتفاقا الان داشتم به پاپی میگفدم به اون اقا پارسالیه بگیم بیاد. من یحتمل برا 22 به بعد مرخصی ای چیزی بگیرم. ینی حداقل دو روز رو باس برا دو هفته قبل عید و دو روز برا قبل 29 ام مرخصی بگیرم که کارامو بکنم. نمیدوم شایدم دلو زدم به دریا و اگه شد کلا از 23 به بعد رو مرخصی بگیرم!! اینطوری یه جمعه هم اون وسط مرخصی برام حساب میشه! اگه بدن که خیلی خوبه و میتونم هفته قبل عیدو بزارم برا رفتن به استقباله عید...خولاصه به فکرشم و یه طوری باس عملیش کنم

ندا یکشنبه 29 بهمن 1396 ساعت 01:01

دوست داریم ملی جونم
مللللی.... خواهر وسطی مگه چطوریه؟ چطور میشه ادم خواهرشو خیلی دوس نداشنه باشه؟ خیلی گیج کننده اس

منم دوستتون دارم نهههههههه دوسش دارممممم ولی خیلی حرصمو درمیاره...از اون خاهرای هسیم که میزنیم هی تو سر و کله هم کلن مسئولیت پذیر نیس و تمبلی میکنه و یکمم زبون تلخه و اینا...ولی دخدره خوبیه هااااا

مرغ آمین شنبه 28 بهمن 1396 ساعت 11:35

آخی ملی جونم! چه خوشحال شدم اسممو آوردی! مرسیبرا منم دعا کن که بتونم از پس بی شرفی یه عده بربیامو حقمو بگیرم

آمین جونم تو از اون دوستای باوفایی هسی که از اول باهام بودی خدا خودش کمکت کنه ... غصه نخور مطمئن باش خدا حواسش ب هممون هس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد