ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

صرف فعله ر...ی...د...ن

ببقشین البته بخاطره عنوانه بی تربیتی ولی هیچی بهتر از این گویای مطلب نبود

سلام!خب دیروز مرخصی بودم و رفتم امتحان ایلس ازمایشی دادم تو تبریز و به بدترین شکل ممکن قسمته مصاحبش(اسپیکینگ) رو برگزار کردم! ینی تو این نه ماهی که کلاس میرم رو شما تصور کن...بعد بدترین جلسه ای که من توش به بدترین شکل ممکن با تیچرم حرفیدم هم بزار جلو چشمت....اینجوری بودم دیروز!

ریدینگ و رایتینگشو راضیتر بودم. ولی لیسینینگ رو هم خراب کردم که اونم بیشتر فک کنم بخاطر بد بودنه کیفیت صدا بود و بی هدفون بود خب. امتحان اصلی تو تهران هدفون میدن.

با همکلاسیه زبانم رفته بودم و اونم راضی نبود از خودش. بعدشم به پیشنهاده اوشون رفتیم پیزا خوردیم و به پیشنهاد من نفری یه جعبه شینیلی خریدیم و برگشتیم شهرمون پیروزمندانه!!!

.

برگشتم و رفتم زیره دوشه عاب و یکم گریه ناامیدی کردم و پریدم بیرون و وختمو تلف کردم تا شب شد و خسبیدم. البته قبلشم مقادیری غوره پاک کردم که بزرگه الان در حال تبدیل کردنشون به غوره غوره عست! غوره غوره اینجوریه که اب غوره رو میگیرن بعد یه مقدار هم غوره دون میکنن و میریزن تو شیشه  ابغوره رو میریزن روش و درشو میبندن و برا خودش میمونه و میشه غوره غوره!

.

میگم به نظرتون عایا با دو هفته زبان خوندنم میتونم موفق به گرفتنه نمره شش و نیم میشم؟! میدونین چیه؟ بسته به شانسم داره...اینکه در مکالمه حضوری  در مورد موضوعی بپرسه که بتونم صوبت کنم و مطالب بیاد تو ذهنم، اینکه از لحاظ روحی تو موده خوبی باشم.... اینکه متنای ریدینگ متنهای راحتی برام باشن...کلا شانس خیلی دخیل خواهد بود. اخه امتحانای ایلس اصن معلوم نمیکنه ! مثلا یه دوره امتحانشو ازمایشی میدم میبینی ریدینگشو گرفتم 30 از 40 و تو یه دوره بعدش نمرم افت میکنه! خب زبانم انقدر قوی نیست و دامنه لغاتم هم کمه. برا همین به معجزه شانس احتیاج دارم! وگرنه اگه کمی قوی تر بودم نیازی به شانس نداشتم!

.

دیه همین دیه. کلللی کار دارم برم ببینم به کجا میرسم. یه سند راهبردی باید تهیه کنم برا یکی از واحدای دانمون و یه کاره دیه برا یه واحده دیه. صبحم باس دو جا برم سر بزنم و بعدش بزنگم تبریز که اگه قرار ملاقاته ساعت دو  سرجاش بود برم قرار ملاقاته رو! همین دیه! هاااا باس نمره های درس زبانه بچه هارم وارد سامانه کنم...پووووف

.

بچه ها هوا گرمه ...یه کاری کنین لطفا! تو یه کاسه یه بار مصرف اب خنک بریزین و بزارین تو باغچه کوچتون یا دم دره تون اگه کوچه خلوته...یا هر جای مناسبی که پیشی ها و هاپوها بیان بخورن...گناه دارن ...تشنشونه خیلی...قوبونتون


بلا تکلیفون....

سلام بچه ها

خوبین خوشین؟ الاهی که باشین...

منم شکر بد نیسم...راستش بیشترین حسی که الان دارم حس بلا تکلیفی و ترس همزمانه... اینکه معلوم نیس چی بشه و چه شرایطی برام پیش بیاد. از یکشنبه هفته دیگه خدا بخاد مرخصی میگیرم. با این شرایط واقعا نمیتونم تمرکز کنم رو زبان. اینجوری دقیقا 15 روز زمان دارم که همه زورمو بزارم رو زبانم. فقط هم رو همون تمرکز می کنم و لاغیر. به بالی هم میزنگم میگم که از 15 مرداد به بعد میشینم رو کارای کتاب. البته یه هف هشت صفه بایس مطلب تهیه کنم که تو همین مدت روزی دو ساعت براش وخت میزارم. نمیدونم چقدر میتونه این 15 روز کمک کننده باشه. خدا خودش رحم کنه. اگه بتونم نمره ایلسه 6 و نیم بگیرم دیگه یه استرس بزرگم میره کنار.  در واقع زبان خوندن از برنامم میره کنار و فقط باس هی وویس گوش بدم که اسپیکینگم تقویت بشه. 

.

این هفته 5 شنبه هم میرم تبریز یه امتحان ازمایشی بدم برا ایلس. خدا کنه خراب نکنم

کارای عقب افتاده قبل از مرخصیم اینان:

- یه گزارش نشونه یکی از رییس بیمارستانا بدم و خدا کنه خوشش بیاد.

- گزارشه رو نهایی و خوشگل موشگلش کنم.

- لیست حضور غیاب کلاسایی که داشتم رو ببرم تویله معاونت اموزشی بدم.

- فرم تمام وختیمو پر کنم بدم اموزش.

- شنبه برم تبریز برا دیدنه یه نفری که شاید بتونه تو اون پروژه هه کمکم کنه.

.

راسی هنوز تکلیفه اون پسته مشخص نشده. هنو ملوم نی بخان بدنم زیر دسته کی!! امیدوارم شرایط کاریم طوری نشه تحملش برام خیلی سخت بشه...در این مورد هم لطفا دعام کنین


شیرین ترین و خنک ترین بستنی زعفرونیه دنیا

یکم گریه کرده بودم از یه ساعت پیش ...تو اتاقم...در رو بسته بودم که کسی نبینه و دشمن شاد نشم تو این سازمانی که معلوم نیست کی دوستته و کی دشمنت. پاشدم در رو باز کردم و دوباره نشستم به یکم رایتینگ تمرین کردن. این وسط باز گاهی چشمام اشکالود می شد و  خودمو پشت مونیتور پنهان می کردم که کسی نبینه چشمای قرمز و خیسمو ( تو یه اتاقه بی پنجره و چسبیده به ابدارخونه همون اتاقی که توش پروژه بین المللی رو برا سلامت شهرم نوشتم و الان یه ماهه دربدر دنباله یه وقتم از فرمانداری که بهم بدن و نمیدن تا برم طرحمو معرفی کنم...همون طرحی که معاون بهداشته دانشکدمون که زنش الان هم اتاقه منه و چشم دیده منو نداره داره در مقابلش مقاومت میکنه....عاره تو همون اتاق پشته مونیتور پنهان میشدم که کسی گریمو نبینه چون میزه کوچیکم درست روبروی دره اتاقه و هر کی به ابدارخونه میره و میاد منو میبینه! ولی خب ظاهرن غافل بودم از چشمای تیز بینه ابدارچیمون! ولی عب نداره ابدارچیمون که خوده خوده فرشته است اومد تو و بدون اینکه چشماش بیوفته بهم و حرفی بزنه یه بستنی زعفرونی بهم داد و فوری رفت بیرون.... پاشدم در رو بستم و یه دل سیر دوباره گریه کردم و بستنی رو هم تا ته خوردم...شیرین ترین و خنک ترین بستنی ای بود که تا حالا خوردم و بدجور بهم چسبید..... خدایا کمکم کن به بهترین شکل ممکن از اینجا نجات پیدا کنم....

.

من اینجا هیات علمیم و یه ابلاغه کارشناسی امروز زدن بهم که بشم کارشناسه زیردسته یه پزشک عمومیه عقده ای! پستم هیات علمیه ولی نمیخام زیر بار برم.... اگر دارن یه پست در حد و شانه من بهم بدن ...اگرم ندارن که خلاصم کنن برم پی کارم....فردا قراره با رییس دان جدی بحرفم