ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ماجرای تکراریه من و داداشه دوستم! :/

سلام... دقت کردین عنوانه این پست شبیه عنوانای داستانای خاک بر سری شد؟!؟ :))))

امروز ی رب ب هف پاشیدم و تا ی دوس بگیرم نماز صبحم قضا شد ولی تونسم برسم و هشت و ربع انگشت بزنم، تازه صبونه هم املت خوردم! دان ک رسیدم اول رفدم پیشه استاد مهربونه. برگشته میگه دیگه نبینم لاغر بشیااا ب خورد و خوراکت برس ... خوب بخور.. . خخخخخخ یه دونم بهم نوقا داد از تو کیسه خوراکیاش!!:))

دیه امروز تا هشته شب دان بودم. لبتابمم میبرم. میزارم تو کوله خاهرم و میبرمش و خیلی راحته اینجوری. عاخرین باری که کوله داشم ده سالم بود! ولی واقعن عالیه، هم کلی چی میشه توش چپوند و هم اصن اذیت نمیشی حتی اگه سنگین باشه. خلاصه امروز تا هشت رو مقالم کار کردم و البته بینشم این کارا رو کردم: چای خوردم!! سیب خوردم! نهار سبزی پولو ماهی خوردم! با خاهرم حرفیدم! ی سر اموزش رفتم، مشکل یکی از رفقا رو حلیدم ، یک ساعت یا شایدم بیشتر با رفیغه خیره سرم شفیغم فکیدم و غیبتیدیم، دیگههههه؟؟! هاااا وبگردی هم کردم! 

دیه هشت انگشتو فشاریده و کوله پشتیمم چون تاریک بود کامل انداختم پشتم( صبا یه وری میندازم که قرطیانه نشم!!) و پیش ب سوی خونه با گام هایی مستحکم!  به عاجیل فروشیه روز جمعه گفدم ک برام خرما بیاره که با ارده بقاطونم و بخورم. اولش کبکاب خاسم ولی گف چرا خرمای خاسو ( شایدم خاسی) نمیبری؟ با ارده اون بهتر میشه. خلاصه قرار شد برام بیاره و دیروز ک سر زدم نیاورده بود و انروز که رفدم دیدم برام عااااورده. کلی هم تویلم میگیره. اگه یادتون باشه هف جعبه شکلاتم از همین اغا گرفده بودم. خیلی محترمه. خلاصه بسته خاسو رو زدم  زیر بغل و اومدم سمت اغ رضا. چای خشکم تمومیده بود. ی بسته بی عطرشو خریدم  چون خودم هل و شاخ دارچین توش میریزم. با چن قلم دیه اومدم خونه. سریع دو تا از خرماها رو امتحانیدم  و خوب بود و ترشم نبود!  با ارده هم خوب شد. میخام ببرم بعنوانه سوقات!! برا هر کی ی ظرف میدرستم اینطوری که خرماها رو میچینم تو ظرف در دار ترجیحا کم عمق و ارده رو میریزم روش و  بادومو فندوقو گردو و پسته هم ک یحتمل برا شب یلدا خریداری شدن رو یه اوچولو پودر میکنم و میریزم روشون و میشه توپه انرژی :))) 

از بیرون رسیدم دو تا سیب دمنی گذاشم ابپز شه با نمک فراوان و پریدم حموم.  بعدن تر اومدم بیرون و تا نمازامم بخونم و یکم تلگرام بازی کنم  سیب دمنی ها پختو یکم ته قابلمه اب مونده بود که در این مرحله قابلمه رو گذاشتم رو بخاری... حس مادر بزرگ بودن بهم دس داد یک عان خخخخخخخخ بعد ک نمکا چسبیدن ب کف قابلمه و پوست سیب دمنی ها نمکی و چروک شد ، پوره فلفل مالوندم روشونو خوردم جاتون سبز :)))

و اما قضیه داداشه. خولاصش اینکه چن سال پیش ی بار گیر داده بود برا باز کردن باب عاشنایی! که من رو ندادمو گذاش رف. حالا الان بعد دقیقن هش سال دوباره زن گیرش نیومده و برگشته!!! شغلش خوبه و درامدش . رشتش از این نفتیاس. امااااا امااااا اماااااا نمره شعور = صفر ، نمره درک و فهم = سه و نیم  ، نمره قیافه و سر و ضع = دو !  نمره سطحو تیپ خونوادگی = یازده !  نمره اداب اجتماعی: هفت و نیم!! همممممه نمره ها هم تک تک از بیسته ها بارومش!! عااااره داداچ ملیتون خررررشانسه در جذب شایسته ترین پسران مجرد!  الانم داره پیام میده هی و در مورد ازد میحرفه! منم دارم غیر مستقیم عاب پاکیرو میریزم رو دسش!  خو داداشه دوستم اگر نبود دو تا هاپ هاپ میکردم روش و یکی دوبارم پاچشو میگرفدم تا طرف بره پشتشم نگا نکنه ولی خب اشناس زشته!! 

راستی میدونسین دوسه تون دارم؟!؟ بیاین بخلم بینم ...خخخخخخ

.

شبدر نوشت: کجای شبدر جون خو نگرانتیم بابا . من یکی امیدوارم حالت خوب باشه. و بهترم بشه. 

خسته ام مممممن..... خسته امممم منننن!

.... مث مورقه بالو پر شکسده ام منننن  عااااره!

سلام

جونم براوتون بگه که بنده الان در دانشکده بسر میبرم. تا جایی که رفیخه شفیخم موی دماخ نشه مینوسیم و منتشر هم میکنم! و بعدن تر بقیشو میرم تو خونه مینفیسم.

پریروز که پنشمبه بود و صب از هشت زدم بیرون و تا 12 کارگاه بودم. بسیار عالی بود. فغط اینکه یکم دور نشسده بودم ( چون انگلیسی زبان بود کارگاش ترسیدم برم جولو بشینم!) ولی کلن خیلی خووووف بود و یاد گرفدم و مدرسشم باحال بود. یه تکلیف گروهی بهمون دادن و چشمتون روزه بد نبینه با یه عتیقه ای هم گروه شدم که البته بعدن فهمیدم چقدر انسانه شریف!! و پاک!!! و عتیقه ایه!! سریع رشته امور رو در دست گرفت چون انگلیسیسش خوب بود. عاخه تعدادی از بچه های گروهمون هم خارجکی بودن و اوشون هم خارجکیش خوب بود و برا همین خودشو کرد کوردینیتوره گروه. دیگه قرار بود ما هر چی فایل سرچ کردیم و پیدا کردیم براش بفرسیم که اونم بفرسه برا همه !!! عاخه من نمیفهمم این چه کاریه! خولاصه عاغا این موضوعه گروه ما هم هیچی تو نت نداشت هیچییییییییییییییییی هااااا. من فقط تونسدم یه فایل دو صفه ای پیدا کنم در مورد موضوع که اتفاقن بدرد بخور و کاملن مرتبط بود. و تا شبه پنشمبه فرسادم برا دخدره و هی منتظر بودم که این بفرسه برای همه! جمعه عصر شد و نفرساد! اخرش بهش ایمیل زدم که عاقا جون فرستادی به بقیه این فایله منو؟ برگشته میگه نه من چیزی دریافت نکردم از شما عزیزم!!! از اون ورم یکی از بچه های گروه که طفلک قرار بود ارائه کننده نتایج باشه به همه یه ایمیل زد و گف هر کی مطلب پیدا کرده برا من بفرسه و من هیچی واسه اسلاید ساختن ندارم!

.... بقیشو میام مینفیسم! از منزل....بس که این دخدره حرررررف میزنههههههه ووووووووووی ....فهلن!

.

خب اومدم! ببشخین دیر شد! تابرسم خونه و دس و بال بشورمو و یکم ویتامین رسانی کنم به بدن و نماز بخونم و با داداشه یکی از دوسام که زنگیده بود بحرفم و بعدم با الف باسکایپم شد الان! دیه ببقشین

.

... خلاصه من فایلمو به دخدری که قرار بود ارائه رو بده فرسادم و اونم تشکرید و تمام!

امروز صب ساعت شش و ربع پاشیدم و نماز خوندم و صبونه خوردم و رفدم برسم دان. یه رب به هش انگشت رو زدم و رفدم بسمته محل کارگاه که طبغه دومه دانه خودمونه. هشت و نیم قرار بود شرو بشه جلسه دومه کارگاه و یه نیمساعت زودتر باس جم میشدیم که تبادل نظر کنیم اعضای گروه. دیه رفدم و دیدم عاره یه گوشه جمعن. رفدم بالاسرشون دیدم دخدر عتیقه هه با یه قیافه درهمی داره اسلاید میسازه! البته ساخته بود اون یکی دخدره و این داره سر و سامونش میده و قرارشونم عوض شده و قراره همین عتیقه هه ارائه رو بده. بعد دخدری که قرار بود ارائه بده و شب فایلو براش فرسیده بودم برگشت(محترمانه) گف برا بقیه هم این فایلو فرسادین؟ گفدم نه من فقط برا خانومه شین( همون عتیقه هه) فرسادم طبق قرارمون و ایشونم قرار بود برا همه send to all کنه. بعد دخدره برگشت گف من فایلی از شما دریافت نکردم! منم گفدم خانم دکتر من دو تا ایمیل برات فرسادم ...برگشته پر رو پر رو میگه کی فرسادی با یه نگاه وحشیانه_ دیدین بعضیا نگاهاشون وحشیانه و درررنده هس؟ انگار میخان ادمو بخورن! دقیقن اونجوری_ منم گفدم همون روز شب! چارشمبه شب! نهههه جمعه شب! نه نه کی بود کارگامون پنشمبه شب! اونم دررریده تر نیگام کرد! خب بابا اصن هول شدم دخدره چنان با انرژی منفی بهم نیگا میکرد که عینه شیطان شده بود!!! بوخوداااا. بعد یهو با لحن زننده ای گف : هههههه!!

منم برگشتم گفدم (البته محترمانه) که خب اگر نت دارین میتونین چک کنین ایمیلتونو من برات فرسادم فایلا رو به موقع! خلاصه که فقط همون فایلی که من فرسادمو تو اسلایدا استفاده کردن و بقیه شون حتی همین مختصر مطلبی که من گیر اورده بودم رو هم نتونسه بودن پیدا کنن و تعجب میکردن من چطور پیداش کردم و یه جورایی نجاتشون دادم ! ولی کیه که بفهمه! البته همشون فک کنم فهمیدن و تربیت لازم رو نداشتن که تشکر کنن! اون دخدرم که وحشی بود کلا حرجی بهش نبود!!

.

سر کارگاه بعده اینکه ارائشو داد نت گوشیم رو وصلیدم و ایمیلی که پنشمبه براش فرساده بودم و باز کردم و اول ادرس ایمیلشو نشون دادم و گفدم ببین ایمیل شما اینه؟ میگه عاره!  بعد متن ایمیل و فایل اتچ شده و تاریخ ارسال ایمیل رو گرفتم جلوئه چشای کورشدش ! و برگشتم بهش گفدم خودمم شک کردم که ایمیل براتون فرسادم یا نه. پر رو پر رو میخنده!! واقعن بعضیا چطوری میتونن انققدددددر دریده و پررو باشن؟؟؟؟ خدایا خداوندا مطمئندی اینا رو خودت عافریدی؟!! ندادی دسده فرشته های دوره کاراموزی یک؟! واللا! من از همینجا این فحشا رو تخدیمش میکنم( دخدره دریده ی چش سفیده بی مصرف!)  شمام میتونین جهت دلگرمیه ملی نفری یه فحش براش برفسین از همینجا

.

توی کارگاه به استادمم در چند شبکه مجازی پیام دادم که من دانم و هر وخت بگی میام خدمتت. قرار بود فغط سه شمبه هفته پیشو بیاد دان ولی خوشبختانه همون موقه گف شمبه هم میاد. دیه کلاس ادامه داشت تا 12 و نیم و تموم که شد من پریدم طبخه خودمون و دیدم استاده هنو نیومده. یهو گوشیمو که چکیدم دیدم پیام داده یه ساعت پیش که "همین الان بیاین!" پرسیدم از منشی که دکتر کو؟ گفدش اومده بود و همی الان رفت! وااااااااااااای انقدر حالم بد شد که نگو. دیگه با ناامیدی اول رفدم وویس ریکوردرمو دادم به دوستم که جلسه پیش دفاعش بود و بعدم رفدم ناهار! برگشتنی وسط حیاط یهو گوشیم خاموش شد! وااااااااااااای یادم افتاد شارژش کم مونده بود ولی انتظار نداشتم انقدر زود شارژش تموم شه. دیگه با خودم داشتم در حالیکه میرفدم سمته اسانسور کلنجار میرفتم که حالا چه گلی ب سرم بگیرم( نگران بودم استادم دوباره اس بده یا بزنگه ) که یهو سرمو اوردم بالا و دیدم عهههههه استاد جونم از در اومد تو...عسیسممممم ...رفدم طرفش و عذر خاستم که پیامشو دیر دیدم و نرسیدم برم پیشش و بهم گف همی الان بیا! دیه رفدم تا سه و ربع پیشش و یکم کامنت ازش گرفدم. هااا راسدی دیروز رفدم از عاجیل فروشی یه بسته هم عاجیل براش خریدم. پسته و فندق و بادوم هندی و بادوم شور. خب تا اخره این هفته داره برمیگرده! دیه اونم بهش دادم و ازم تشکرید. وسطه صوبتا یه چیزی رو تو مقاله غلط نوشته بودم و بهم گف اینو چرا غلط نوشتی. میگم نههههه استاد اینو خودت نوشتی! میگه امکان نداره! منم با اطمینان میگم نههههههه استاد خودتون نوشتین اینو! دیه مجبورم کرد فایل اولیه مقاله رو پیدا کنم! نیگا که کردیم دیدیم بعله اشتبا از من بوده!!! برگشته میگه ببین تو الان دو تا خطای بزرگ کردی...اولن فلان چیزو غلط نوشتی ، دومن این خطا رو داری میندازی گردنه من! بعد دید من شرمنده شدم خندید و به عاجیلا اشاره کرد و گف حالا خوبه که با پسته اومدی یکم جبرانه این خطاهات میشه....خخخخخخخخخ

.

دیه طرفای سه و نیم بود که با دوسم که پیش دفا داشت و حالش خوب نبود رفدیم و براش بسدنی خریدم !  برا خودم نونیش رو و برا اون البالوییش رو. یه دونم کیک براونی از اینا که گرم میکنی تو ماکروویو و شکلاته توش داخ میشه و میزنه بیرون! بعد دو تا بشقابه یه بار مصرف گیر اوردم و براونی رو گذاشتم تو ماکروویو و داخ که شد دو تیکش کردم و برا هر کدوم یه تیکه گذاشتم و بسدنی نونیه خودمم که زعفرونی هم بود دو نصف کردم و برا هر کدوم یه نصفی گذاشتم و وااااااااااااااااااااااااااای محشر شد! کیک داخ براونی با بستنی زعفرونی حتمن امتحان کنین. دوسدمم خوشش اومد. بعد بسدنی البالوییه خودشم خورد.

.

دیه چون من کمبوده ساعت دارم تا هشت باس مینشستم و اونم نشست و الکی فقط فک زدیم. دیروز برا پنشمبه عصر بلیط گرفدم به مقصد ولایت. تو این چهار روز هم روزی 12 ساعت باس انگشت بزنم که حقوقه این ماهم قط نشه! اینم از این!

.

دوسدانه جانم برام انرژی مثبت و دعاهاتونو تو این شبای سرد بفرسین تا حسابی گرمولکم بشه  بوس بوس چون که دوس دوس! خخخخخخخ بای بای

جواب یک سوال

سلام

یه نفر سوالی پرسیده بود ازم و امشب پاسخ ایشون رو میخام اینجا بدم. البته میتونسم براش ایمیل بزنم ولی خوب دیدم یه موضوعی میشه برا پست و اینجا بنویسم . اینجوری هر کسی هم خاست نظری بده میتونه .

.

خلاصه سوالشون این بود که من نماز میخونم و با الف هم از اون ور مرتبطم . این در حالیه که اسلام توصیه کرده با جنس مخالف نبایس رابطه داشت.

.

خب منم قبول دارم که اسلام این توصیه رو کرده و البته در کنارشم یه راهه خیلی ساده برا برقراری ارتباط با جنس مخالف گذاشته ! ینی خیلی راحت دو نفری که همو ببینن و از هم خوششون بیاد میتونن یه رابطه خیلی کوتاه برقرار کنن و بعدم هر کی بره سیه خود! البته ظاهرن دختر مجرد و در واقع ب.ا.ک.ر.ه به اذن پدر برا ازدواج موقت احتیاج داره و .... ولی کلیتش اینه که با خوندنه یکی دو ایه دو نفر به هم محرم میشن! میخام بگم ینی اسلام هم انقدرا با این قضیه ارتباط با جنس مخالف شدید برخورد نکرده که خوده ماها داریم برخورد میکنیم. این از این

اینکه یه نفر تمااااااام قواعد و مقررات و قوانین اسلام رو رعایت بکنه خیلی عالیه. این ینی چی؟ ینی هیچ وقت دروغ نگه، هیچ وقت غیبت نکنه، هیچ وقت حسادت نکنه، هیچ وقت فکر و خیاله باطل نکنه و اووووووووووووووه کلی کارای دیگه . هر کدوم از ما اگه بخایم در روز یه لیست از کارامون و تفکراتمون برداریم میبینیم که حتی به طور ناخوداگاه هر روز کلی گناه میکنیم! و خودمونم متوجهش حتی نیستیم چون بهش عادت کردیم! ولی خب بازم میگم بهرحال ممکنه یه نفری پیدا بشه که هیچ کدوم از این کارای بد رو واقعن انجام نده هیچ وقت و یه جورایی فرشته طور باشه. که من خودم به شخصه همچین کسی سراغ ندارم! ولی بازم اگر کسی بتونه اینگونه فرشته طور زندگی کنه خوش به سعادتش. اینم از این.

حالا ممکنه شما بگین اینکه گناهای دیگه رو انجام میدی دلیل بر این نمیشه که انجام این گناه(ارتباط مجازی! با الف) مجوزش صادر بشه! که خب اره حق با شماست و راس میگین! ولی میدونین چیه؟  من قدیس نیستم! من خیلی وقتا شده میدونستم یک کاری گناهه ولی انجامش دادم ... مث ارتباط مجازی با الف! میدونم گناهه ولی خب انجامش میدم! مث غیبت مث دروغ مث فحش دادن پشته سر یه نفر تو همین وبلاگ مث قضاوت و هزار و یک کار دیگه که گناهن ولی بازم انجام میدم.

دوباره تاکید میکنم! اینکه ادم قدیس وار زندگی کنه خیلی عالیه ولی خب این از توان من خارجه و من این سعادت رو ندارم. من همه تلاشم اینه که سعی کنم کمتر کارای بد انجام بدم. بد برا کسی نخوام . سرم به کارم باشه. رفتارم با ادما خوب باشه. سعی کنم دل نشکنم. سعی کنم کمتر بد باشم. اون وسط مسطا برخی فرایض دینی رو هم انجام میدم مث نماز و روزه هم از امسال. نمیدونم این اسمش مسلمونی هست یا نه ! ولی خب هر چیه خودم ازش خوشم میاد! ینی از این روشم خوشم میاد. قدیس نمیتونم باشم ولی میتونم تلاش کنم که بهتر باشم!

ارتباط مجازیه پنهانیه من با الف به کسی صدمه ای نمیزنه ! با این ارتباط حق کسی خورده نمیشه و دل کسی هم نمیشکنه. یه چیزیه بین خودمون! به عنوان دو تا ادم عاقل و بالغ انتخاب کردیم این ارتباط رو . تقریبن میشه گفت صداقت هم داریم در ارتباطمون ینی این وسط یه طرف سر طرفه مقابل رو کلاه نذاشته یا دروغی نگفته یا شیره ای نمالیده! کسی هم به کسی کلکی نزده! میخام بگم نه صدمه ای به خودمون زدیم و نه به بقیه با این ارتباط مجازیه پنهانی. بازم میگم همه اینا به معنیه صدور مجوز برا ارتباطی که اسلام منعش کرده نیست ولی خب من از توانم خارجه که یه مسلمونه تمام و کمال (همون قدیس) باشم.

همینا دیگه

.

امروز صب تا ظهر کارگاه بودم و تو راه خرید کردم و اومدم خونه. سویا و دوخ هم خریدم و با سویا ماکارونی پختم و الانم روم به دیفال نفخ کردم  خابمم میاد دیه برم بخافم. فردا فک کنم جمعه خاصیه و یه جورای خاصی به امام زمان مربوطه. من یه بار ازش کمک خواسته بودم و دستمو گرفته بود. به طرز معجزه اسایی هم گرفده بود. امیدورام بازم بگیره...برا هم دعا کنیم  قوبونتون و شب بخیر ...

بی مهریه الف!

 سلام

شبتون بخیر عزیزام.

نمیدونم چرا امروز پستیدنم نمی اومد ولی گفدم بیام امروزمم بنویسم.

صب ساعت یه رب به هف پاشیدم و نمازیدم و صبونه خوردم و یکم اهنگ گوشیدم و رفتم سمت دان. یه ربع به نه بود که انگشت زدم و جهیدم سایت. دوستم سریع همونجا دسگیرم کرد و تا ده و نیم داشتیم رو لبتابه اون یه کارایی براش میکردیم. اخرش گفدم بسه دیگه پاشو برو! ول کن نبود که! بعدشم دیروز یکی از بچه ها ازم سوالی پرسید و من بلد نبودم ولی بهش گفدم یکی دو تا مقاله خوب در این زمینه دارم برات میرفسم. دیشب که نیگا کردم دیدم اشتبا کردمو و همچی مقاله ای در مورد مشکله ایشون ندارم! و لذا صب حدودای یک ساعت هم گذاشتم که سرچ کنم و بی جواب نزارم سوالشو. وختی یکی ازم چیزی میپرسه بدم میاد بی جواب بمونه. البته خودمم یاد گرفدم خب یه چیزایی.

بعدشم رفدم اموزش و یه سوال اموزشی کردم. بعدن ترش هم یه ساعتی برا الف وخت گاشتم. قضیه از این قرار بود که پریروز الف یه فایل پاور پوینتی رو برام فرساد که بخونم ببینم خوبه برا ارائش یا نه. تو محل کارش میخاد ارائه بده و موضوع تز ارشدشه. منم دوشمبه بهش ایمیل زدم که فردا پیش دفاعمه و فرصت نمیکنم ولی سه شمبه شب برات میخونم و میرفسم. خب دیشبم واقعا خسه بودم و دیه امروز طرفای 12 خوندم و براش کامنت فرسادم که چه کنه. حالا دوشمبه که بهش گفده بودم فردا پیش دفاعمه  و شبش فایلتو میبینم در جواب ایمیلم فقط نوشته بود : بسیار خب متشکرم!!! نه ارزوی موفقیتی نه چیزی. البته از هفته قبل هم که دو سه باری تلفنی صوبت کردیم میدونس 16 ام پیش دفاعمه و چنباری بهش گفده بودم دعا کنه و اینا و اونم گفده بود تو نمازام دعا کردم. ولی خب انتظار داشتم تو جوابه ایمیل هم یه ارزوی موفقیتی برام بکنه بعد دیروز که خیلی خوشال بودم دیه بهش نزنگیدم که اطلاع بدم پیش دفاعم خوب بود. راستش با خودم گفدم خو اگه براش مهم باشه میتونه یه زنگ بزنه یا یه تکست بده و ازم بپرسه که جلست چطور بود. ولی هیچی! دریغ از یه تکست! منم زورم گرف و بهش نزنگیدم ! خلاصه امروز ظهر که فایلشو براش فرسادم با کامنتا نیم ساعت بعد زنگید و منم بی حوصله جوابشو دادم و دلیلشم گفدم که چون دیروز پیش دفا داشتم هنو خستگیم در نرفته. تازه یادش افتاد که بپرسه خووووب چه طور بود؟! این مکالماته من و الفه:

من: خوب بود شکر خدا

الف: پ چرا نزنگیدی خبرم کنی که خوب بوده

من: خب گفدم اگه برات مهم باشه خودت میپرسی

الف: ینی من نپرسیدم تو هم نباس خبر بدی؟

من: خب باس بپرسی دیه ازین به بعد

الف: نه من هرگز چینین کاری نمیکنم!

الف: پس چرا قبلنا اینجور مواقع خودت اتومات میزنگیدی و خبر میدادی؟

من: خب اشتبا میکردم!

الف: اها ینی الان سرت خورده به سنگ؟ و پشیمونی بابت اشتباهت؟

من: اره دیگه( با خنده و لحن شوخی گفدم اینو چون حوصله دلخوری نداشتم!)

الف: اوکی باشه!

من: (کامنتای تو ایمیلمو تکرار کردم که جو عوض شه!)

الف: نه اونو ولش کن اون مهم نیس. پس سرت خورده به سنگ!! خیله خب برو دیگه منم کار دارم

من: باشه خدافظ

الف: خدافظ.

خب امروز در واقع هیچ کاری برا خودم نکردم و وختمو گذاشتم برا بقیه! ظهر پاشدم رفدم سلف و نهارمو خوردم و برگشتم خونه. فیلمه "نزدیک تر" رو هم دانلود کردم تو سایت که ببینمش و خونه که رسیدم رفدم لای پتومو فیلمو گذاشتم. اصن خوب نبود. دیروزم ابد و یک روزو دیدم و نمیدونم چرا با وجودیکه بازیها خوب بودن ولی اونجوری که باید به دلم ننشست. شخصیته سمیه احساس میکنم خیلی مصنوعی بود. انتخاب بازیگرشم اصن خوب نبود. من از این دخدره خوشم نمیاد! ولی نوید محمدزاده (فک کنم همینه اسمش!) و پیمان معادیان و ریما رامین فر واقعننن عالی بودن به نظرم بازیشون. این نوید محمد زاده مطمئنم یه چیزی میشه اخرش. خیلی بازیش عالیه. ولی بخام فیلما رو مقایسه کنم بشدت از خشم و هیاهو خوشم اومده. خیلی خیلی بهتر از دو تای دیگس. البته خو این نظره منه.

خلاصه 4 خابیدم تا هفت. اصن بلند شدنم نمی اومد. خونه هم تاریک شده بود و بدم میاد که تاریک باشه موقع اذان و اوله شب. کلا شبام که میخابم چراغه اتاق بغلی روشنه . فوبیای تاریکی دارم خو! فک کنم شش بود پاشدم و چراغا رو روشن کردم و دوباره خابیدم تا هف. دیه پاشدم و وویس جلسه دیروزو گذاشتم و هر چی از دهنه داورا و استاد راهنما دراومده رو دارم پیاده میکنم تو دفترم. نکات خوبی گفدن خو.

یه کارگاهی هم ثبت نام کردم که در واقع چندین جلسه هس و جلسه اولش فرداس. به نظرم مفید خواهد بود ولی خوب یکی اینکه تمبلیم میشه ! دو اینکه زبانه کارگاه انگلیسیه و ازین بابتم یکم نگرانم. سه اینکه کارگروهی داره کارگاهه! خیلی بدم میاد! من اصن خوشم از کارای عملی و گروهی که تو کارگاه ها مدرسین میخان نمیاد! حس خوبی ندارم بهش! بعد حوصلمم نمیکشه اونجا تکلیف حل کنم! خولاصه اینجوریا! ولی بهرحال باس برم دیه! فردا تا 12 اونجام و برگشدنی هم باس خرید کنم. نون بخرم، گوجه و اینا. نهار چی بخورم فردا؟!  هفته دیه میرم خونه و حیفم میاد برم گوشت بخرم!! خو هر وخ میرم خونه بابا جان میره گوشته خوب برام میگیره و منم کوچولو کوچولو فریز میکنم و برا خودم میارم. اینجا گوشتاش هم مطمئن نیس و هم کیفیتش مث طرفای خودمون نیس. گوسفندای طرفای خودمون با کیفیت ترن

.

دیه تا هشت و نیم اینا یکم وویس گوشیدم و بعدم رفدم حمومیدم و چای و ویفر خوردم و زنگیدم به الف و  دیدم کیفش کوکه! ینی ناراحت نبود مث ظهر. شایدم پیش خودش حق داده بود به من که انتظار داشته باشم بهم بزنگه و خبر بگیره:

من: کتابی که گفدمو گرفدی از کتابخونه

الف: نه بابا ولش کن. اینا اصن خودشونم زیاد علاقه ندارن من براشون کارگاه بزارم

من: اوکی ولی به نظرم تو سعی کن برگزار کنی کارگاتو چون برا خودتم خوبه

الف: پس دیه زنگ نمیزنی خبرا رو بدی بهم! خوبه حالا پیش دفاع کردی! دفاع کنی که کلا دیه کلاست میره بالاتر و کلن دیه ما رو نمیشناسی! ( البته لحنش کاملا جدی نبود ولی همچینم شوخی نبود)

من: عاره دیگه( زورم گرف که اینطوری فک میکنه!)

الف: عاره به محضه اینکه کیس بهتر گیرت بیاد دیگه به من میگی خدافظ!

من: لابد دیگه!

الف: خوب مرام هر کسی یه جوریه و نمیشه که عوضش کرد

من: عاره دیه نمیشه عوضش کرد! هر کسی یه مرامی داره. مرامه هیشکیو نمیشه عوض کرد

الف: اوکی باشه خوش باشی

من: مرسی ممنون. خدافظ شبت خوش

الف: خدافظ شب خوش

.

گفدم حالا که فک میکنه من اونطوریم و قراره بی معرفتی کنم بزار همونجوری فک کنه! واللا! خسته شدم ! اغا یا رومیه رومی یا زنگیه زنگی! یا یکی تو زندگیت نباشه یا اگرم هس یکی باشه که جونش برات در ره! یا حداقل براش مهم باشی و از وختش برات بزاره و براش دغدغه باشی ! این چه وضشه؟! فک کن من بشم زنه این!  خو میمیرم که از بی توجهی!هاا بین حرفاش میگه دیگه دکتر بشی کاملا عوض میشی! ( منظورش اینه که چطور تا حالا برات مهم نبود که من پیگیرت باشم و الان برات مهم شده!) راس میگه البته شاید اینو. من از اول باس متوجهش میکردم که انتظاراتی دارم ازش. نمیدونم چرا انقدر کوتاه اومدم! ینی فقط برام مهم این بود که با یه ادمه خوب اوقاتمو بگذرونم و کاملا تنها نباشم. ولی الان میگم یا تنهاییه مطلق و یا اگرم قراره کسی تو زندگیم باشه واقعا بهم یه حس جدیدی بده...یه توجه خاصی بکنه ...چیزی بهم بده که تا حالا نداشتمش...

.

رفدم نمازمو خوندم و اومدم....خستمه...برم بخابم....شبتون بخیر دوسدانه جان....

.

بهدن نوشت: به همه دوست وبلاگی جونیامم سر زدم امروز ولی کامنتم نیومد. فردا حتمن دوباره میام پیشتون خوشگلام

روز پیش دفاعه ملی

خب خب خب اول سلام دوم برا اینکه منتظره نتیجه این باسسس بگم کههههههه  صدا میاد؟! الو الو ....صدای شما نمیاد!  صداتون قط و وصل میشه! الووووووووووو الووووووووووووو خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

.

پیش دفاعم عااااالی بود...عااااالی ....قبل از هر چیز باس ازتون تشکر کنم. به خاطره همه مهربونی تون که تو پیاماتون موج میزنه. هر کدومو که دیروز میخوندم احساسه اشکولی بودن بهم دس میداد و واقعن فک میکردم کنارمین. خیلی خیلی ازتون ممنونم. حالا بریم ببینیم امروز و دیروز چطور گذشت.

.

اغا دیروز صب دیدین برنامه نوشتم؟ خب برنامه تا خواب بعد از ظهر اوکی پیش رفت ولی بعدش دچار فراز و نشیب هایی شد. ینی برا تمرین و اصلاح اسلایدام یکم وخت کم اوردم. و اینطور بگم که طرفای 11 و نیم شام که نصفه برنجه جوجه روز قبلش بود رو گرم کردم خوردم که برا امروز صب مغزم کربوهیدرات مصرف کنه! و بعد پریدم حموم. و اومدم بیرون و تا ساعت 2 مانتو شلوار اتوییدم و یه دور اسلایدامو روخونی کردم و غلط املاییاشونو گرفتم و یکی دو تا هم کم و زیاد کردم و دو خوابیدم. طرفای 10 شب هم این همسایه دیوار به دیواره داشت با مته دیوارو سولاخ میکرد و من شنیدم که دو تا خانوم طبقه بالا اومدن پایین و دارن بهش تذکر میدن و منم رفدم استراق سمع کردم! اغااااااا چقققققده پررر رووووو و دریده بود زنک! حوصله جزییاتو ندارم و اینو بگم که خانومای طبقه بالا اخرش مجبور شدن که تهدید کنن پلیس خبر میکنن! اینو که گفدن زنه گرخید! و بعد رفدنه خانوما دیگه صدای مته و اینا نیومد. اینم از این

.

به خاهر بزرگه گفده بودم صب بزنگه که یه وخ خاب نمونم و ساعتم کوکیدم رو شش و نیم. قبل ساعت ، خواهر زنگید و بیداریدم. وسایل یه بار مصرف و دسمال سفره و چای و کافی میکس و میوه ها رو همه رو گذاشتم تو سبد بنفشه پیک نیکم! و شیرینی رو هم جعبشو سفت بستم و گذاشتم تو نایلون . و یه کاره اشتباهی که کردم این بود که موزا رو با دسماله خیس پاک کردم! میدونسم نباس بشورمشون برا همین دیروز نشستمشون ولی دیگه نمیدونسم که اگه پاکشونم کنم در عرض یه ساعت شروع به سیاه شدن میکنن ! خلاصه موزای نازنینم که زرده خوشگل بود پوستشون تا برسم دان روشون خط خطای سیاه افتاد. عاره میگفدم! وسایل رو گذاشتم تو سبد و صبونه هم تخم ابپز و پنیر و سنگک خوردم و چای. بعدم ارایش کردم و رو جوشه لوپمم کانسیلر زدم که خیلی موثر بود. جوشه خیلی محو دیده میشد. بعد لباس پوشیدم و میخاسم بزنگم به اژانس که چشمم افتاد به پاچه شلواره سمته راستم و دیدم به طرز مشکوکی کج وایسیده! اولش گفدم ولش کن ولی بعد که دقت کردم دیدم خط اتوشو در واقع کج زدم موقع اتو کردن خلاصه تو اون لحظه اخری شلوارو دراوردم و دوباره خط اتوشو اصلاح کردم! بعد دیگه اژانس گرفدم و چه سبده هم سنگین شده بود. از هر میوه 11 تا خریده بودم و همشم بردم 

اولین استرس اونجایی بهم وارد شد که اطراف دان بشدت شلوغ بود و ترافیک و نیروهای محافظتی . خو روز دانشجو بود و پرزیدنت ر.و.ح.ا.ن.ی دانشگاه تهران قرار بود سخنرانی کنه. این راننده هه هم هی استرس میداد که اره دیگه دو ساعت بعد نمیشه اینجاها اومد و میبندن و فلان. با خودم گفدم یا خوده خدا! نکنه داورا دیر برسن و جای پارک گیر نیارن و ....

رسیدم دان و وسایل پذیرایی رو گذاشتم یخچال و سبدمم کنار ابدارخونه و با استاد مهربونه که تو سالن دیده بودمش یه صوبته کوتاه کردم و بهم گف به داورات اس بده و اطلاع بده که ممکنه ترافیک باشه که بدونن. منم همین کارو کردم. دیه رفدم نشستم تو سایت و یه نگاه به اسلایدام انداختم و بعد اگه یادتون باشه میخاستم شده یک ربع استادمو قبل پیش دفا ببینم و یه چیزایی رو باهاش چک کنم. که خب بهش که زنگیدم گف فک نمیکنم برسم قبل پیش دفا بیام! دومین استرس هم اینجا وارد شد. بدبختی تلفن هم هی قط و وصل میشد و نمیتونسم پشت تلفن چک رو انجام بدم. دیگه قطع کردم و با دوستم نشستم مشورت کردم و اونم گف بهتره اون سه تا اسلایدو حذف کنی و اصن ارائش ندی و بعد جلسه میشینی با دکتر در موردشون حف میزنی. منم دیدم پر بیراه نمیگه . و تصمیم گرفدم که سه تا اسلاید از نتایجم بحذفم.

تو همین هین و بین یهو دیدم عه؟! ساعت ده مین به دهه! و من باس امفی تئاتر رو تحویل بگیرم و ده دقه وخت دارم. قرار بود انفی رو بدم به دکتر جیم که با دانشجوهاش برن اونجا و من بیام کلاس اونا رو بگیرم که میز بیضی داره! دیه رفدم سراغ مسئولش و درشو وا کردیم و حالا هی یوزر پس میزنیم رو کامی و هی جواب نمیده.... مسئوله به دو نفر از همکاراش زنگید و راهنمایی از راه دوره اونا هم فایده نداش ! اینم استرس بعدی! حالا هی هم نگرانم که الان دکتر جیم با دانشجوهاش میرسن و کامی هم اماده نیس! امفی کجاس؟طبقه اول. گروهمون کجاس؟ طبقه چهار! سایتمون کجاس؟! طبغه سه! ملی کجاس؟! در حال بدو بدو بین این سه طبغه !!! دیدم جیم و دانشجوهاش نیومدن شکیدم ! از یک پریدم چهار ! دیدم جیم تو اتاقشه! میگم شما کلاست مگه ده شرو نمیشه ؟ میگه نه ! ما هنو کلاس اولمون تموم نشده! و الانم انتراکت دادم ب بچه ها و کلاسمونو یه رب به یازده تموم میکنیم و میریم امفی! این ینی چی؟ ینی ملی یه رب وخت داره که بشقاباشو اون مدلی که تو عسک گذاشته بچینه و فایلشو رو کامی امتحان کنه که فونتاش بهم نریخته باشه و بهم ریختگی های احتمالی رو اصلاح کنه ....شمردین حملاته استرسولکی رو ؟ فک کنم این سومی یا چهارمی شد! خب دیگه چاره ای نبود! الان ساعت ده و رب بود و با خودم گفدم ملی بی کلم! میرسی تو همون یه ربع! خولاصه از 4 پریدم یک! دیدم انگار کامی به راه شده! خدا رو شکریدم و پریدم سه! اون چنتا اسلایدو حذفیدم و پریدم چهار! یه رب به 11 کلاسو که بوی چس میداد تویل گرفدم! خو کلاسه کوچیکه و ده نفر دانشجو با یه استاد چپیده بودن توش! دیه دو تا درشو واز گذاشتم که هوا عوض شه. تو این هیری ویری هم ابدارچی هی میومد به پرو پام میپیچید و نمیذاشت کارمو بکنم! خب اینا که وظیفه پذیرایی رو به عهده میگیرن تهش این میوه پیوه ها و چیای اضافی رو برمیدارن و برا همین هی میخاس خودش انجام بده! اخرش گفدم اغا جان من خودم میخام بچینم و شما فغط ابجوش بیار! اونم 11 و چهل دقه! خلاصه از سرم با بدبختی وازش کردم و به دوستم هم که از شانسم همونجا بود گفدم بیاد کمک. یه نمونه بشقاب چیدم و اونم از روش سه چهار تا چید و خلاصه ساعت 11 همه چی اوکی بود. و تازه من فایلامو داشتم رو کامی نگا میکردم که خدا روشکر هیچی خراب نشده بود. 11 و رب بود که دو تا از داورا و راهنمام اومدن و راهنما گف به داور سومی بزنگ ببین کجاس که زنکیدم و گف تو پارکینگم و الان میام بالا. حینی که من داشتم صوبت میکردم با داوره ، اون داور چهارمیم اومد . و بعد شرو کردم.

استادم گف از مقدمه بگذر هر چند که 4 تا بیشتر اسلاید نذاشته بودم ولی چون یکی از داورا که در واقع رییس دانشکدمونه و دوسته استادمم هس قرار بود 12 بره یه جلسه ای لذا استادم میخاست که قبل رفتنه اون من تموم کنم پرزنتمو تا اون بتونه نظراتشو بگه و بره. این داور (رییس دانشکده) قرار نبود بیاد و احتمال میدم استادم ازش خواسته که حتمن شرکت کنه. ضمن اینکه اون فرصت شغلی که ممکنه برام جور بشه ارتباط مستقیمی با این داوره داره و فکر کنم یه جورایی برا سنجش من هم اومده بود که ببینه چه کار کردم و چه طور کارمو ارائه میدم. خلاصه هر چی بود خیلی خوب شد که هر 4 داورم حضور داشتن و این خیلی عالیه!

.

اغا من با سرعت و در عینه حال شمرده شمرده گازشو چنان گرفته بودم و داشتم میرفدم که اصن متوجه زمان نبودم و یهو با خودم گفدم این ابدارچیه چرا ابجوشو نیاورد!! بعد گرخیدم یه لحظه!! گفدم نکنه یادش بره حالا چه کنم؟!! همه این فکرا تو چن ثانیه و حینه ارائم به ذهنم رسید!! بعد یه نیگا به ساعت کردم و دیدم بابا هنو 11 و نیمه و من به اون بنده خدا گفدم 11 و 40 بیاره. ینی احساس میکردم که ساعت مثلا دهه مین به 12 اینا باشه!!

.

دیه اب جوش هم به وختش رسید و راس 5 مین مونده به 12 تمومیدم. البته بحثم رو هم استادم نذاشت کامل بگم ولی نتایج رو به غیر از توصیفی هاش و متدم رو کامل گفدم.

.

اول اون داور داخلی که رییس دانشکدمونه صوبتشو شرو کرد( وویس ریکوردرمم ازینجا ببعد روشنیدم که کامنتای داورا ضبط شه) گف کاره بسیار خوبی بود و من لذت بردم واقعا و سرم شلوغ بود و عمدا اومدم چون میخاستم ببینم که چه کاری انجام شده ( برا همین فک میکنم بیشتر برا ارزیابیه من اومده بود وگرنه مجبور نبود بیاد و اصن حضور همه داورا ضرورتی نداره در پیش دفاع) بعد دو سه تا صحبت کرد که استاد راهنمام پاسخشو داد. بعد راهنمام رو بمن کرد و گف سوالای بقیه داورا رو خودت جواب میدی ! من جواب اقای دکتر رو به این دلیل دارم میدم که عجله داره و میخاد بره!

.

داور بعدی داوره خارجیم بود که صحبتید و اولش رو خیلی قشنگ شرو کرد! ینی باورتون نمیشه عینه این ندید پدیدا هی صداشونو میزارم از اول گوش میدم و دلم غنچ میره گف پایان نامه شما یه نقطه عطفیه در بین پایان نامه های رشتمون چون از اون رویکرد قدیمی که همه گیر شده بود کاملا فاصله گرفته و با یه رویکرد جدید مطالعه انجام شده و این خبلی عالیه. معلوم بود خیلی خوب پایانو خونده بود و بیشتر ایراداتی که میگرفت ایرادات مربوط به نحوه نگارش بودن. بین صوبتاشم گف کارتون بسیار حجیم و پر زحمت بوده و اینا... ایرادات اصلیش مربوط به بحث - فصل پنجم بود - خودمم قبول دارم همشو. داور سوم هم باز با کلی تعریف از کار شروع کرد و اونم اصنه اصن ایرادات تکنیکی نگرفت و بیشتر روی بحث کامنت گذاشت. و در نهایت داور چهارمم که اونم هیچیه هیچی نگف و نکاتی رو که به ذهنش رسیده بود رو تایپ کرده بود و بهم داد و فقط اولش تشکر کرد و گف کارت خیلی خوب بوده. اون وسط مسطا هم استاد راهنمام واقعا جلوی برخی کامنتای داورا خیلی خوب جواب میداد و قانعشون میکرد. دستش درد نکنه....خیلی دوسش دارم! درسته ارتباط گرفدن باهاش سخته و خیلی اذیتم میکنه از این بابت ولی واقعن دوسش دارم انقدر که دوس دارم بگیرم ماچش کنم !

.

اخره سر مشاورم صوبت کرد و اونم باز اولش ازم تعریف کرد و از تلاشم گف. دستش درد نکنه سربلندم کرد جلو داورا! دیه خلاصه خیلی خیلی خوب تمو شد... واااااااااااااای ینی نمیدونین این ابدارچیه داشت اون پشت کیشیک میداد! به محض اینکه ختم جلسه اعلام شد و فرم مربوطه رو امضا کردن همه و باسناشونو که از رو صندلی ها ورداشتن ، ابدارچیه با سینی پلاستیکیش پرید تو کلاس  هر چی مونده بود و نمونده بود رو ریخت تو سینیش و به معنای واقعی غارت کرد و برد! بابا حالا فک نکنین برا خودم میخاسماا نهههه. مثلا میخاسم برا استاد مهربونه یه بشقاب ببرم. برا مسئول امفی ببرم ولی مگه گذاشت چیزی بمونه؟! فقط تونسم دو تا از سیبا رو نجات بدم!! که اونم توی ابدارخونه که بودم منشی گروه صدام کرد ! گفدم جونم؟! میگه از سیب قرمزات مونده اگه برام بیار!!! وااااااااااااااااااااااااای!!!! ینی به جانه خودم بو کشیده بود! میدونس تو سبدم دو تا سیب مونده! هیچی دیگه! سیبا رو کت بسته بردم تحویلش دادم! اینم از این

.

ها اینو نگفدم. بعد جلسه که ساعت یک و ده دقه تمومید من رفدم که داور خارجیا رو بدرقه کنم تا اسانسور. یکیشون گف شما تهران هستین؟ گفدم بله. گف میتونین برا بچه های دانشجوی رشته مون تو دانشکده ما در مورد متدتون یه ژورنال کلاب بزارین؟ گفدم بله حتما باعث افتخاره! فقط ده روز قبلش بهم خبر بدین! - نمیدونم این ده روزو از کجام در اوردم!!- اونم خندش گرفد و گف باشه حتمن. خلاصه بعله دعوت شدم برا ارائه ژورنال کلاب  حالا خدا کنه تو تعطیلاته یلدایی که قراره برم خونه نباشه. البته با توجه به اینکه الان اخرای ترمه یحتمل اگر عادمه عاقلی باشه میندازه اوایل ترمه دیه! واللا!

.

سرم یکم درد میکرد و دیه یک و ینم رفدم نهار و جاتون خالی به مناسبت روز دانشجو کباب نگینی داده بودن و دسر هم کرم کارامل بود! دسرمو گذاشم تو کیفم و الانم تو یخچاله که خنک شه!

دیه نهارمو خوردم و اومدم نشستم تو اتاقه دستیارا و سوالاتمو ساماندهی کردم از استادم بپرسم. تو اتاقش جلسه داشت و طرفای سه و نیم رفدم تو اتاقش سرک کشیدم ! خندید و گف تو اینجا چکار میکنی تو الان باس رفته بوده باشی! گفدم نه استاد وختی شما دانشکده ای من کجا برم؟! دیه گف بیا تو ولی یه ربع بیشتر بهم وخت نداد. اوله اولش پرسیدم استاد پرزنتم چطور بود؟ که برگشت گف فوق العاده عالی بود............ووووواییییی خیلی خوشالم که اینو گف.....تو رو خدا نگین که ملی چه ندید پدیده! بخدا برام مهمه که یکی مث استادم همچین جوابی بهم بده! و اینقد از دفاعم تعریف کنه.... خلاصه یه سری کارا تا شمبه باس یکنم و خوشبختانه استادم شمبه هم دان میاد و احتمال زیاد گف بتونه بهم یه وختی بده.

.

دیه طرفای چهار اینا بود که یکم نشسدم با اون یکی دوسم حرفیدم و نزدیک 5 اژانس گرفدم و با حال خوب اومدم خونه. وسایلو گذاشتم و رفدم اق رضا و پنیر و ماست و چیپس خریدم و تخم مرق! با ماست و چیپس قراره جشن بگیرم همراه با اکرانه فیلمه ابد و یک روز !

.

بچه ها نگین پیش دفا کرد و تموم شداااا....تازه شرو شده فاز بعدی دویدن ها...حالا میگم چرا:

اولن که تکلیفه دو تا مقاله که نوشتم هر چه سریعتر باس روشن بشه و زودی سابمیتشون کنم چون تا اکسپت مقالات نیاد نمیتونم دفا کنم.

دومن حالا که ذهنم کاملا درگیر کارام شده و یه جورایی کل پایان نامه رو در طی دو هفته گذشته از نظر گذروندم و همه چی به صورت فرش و تازه تو ذهنمه نباس تعلل کنم! اگه وقفه ای تو کارم بندازم دوباره به یاد اوردنه همه این نکات یه دوباره کاری به حساب خواهد امد و زمان بر خواهد بود. حالا که همه چی تو ذهنمه باس ادامه بدم و بحثمو طبق کامنت داورا غنی تر کنم و همون توپولاسیون که قبلا هم اشاره کردم البته توپولاسیونه الکی نه!

سومن باس مقالات بعدی رو هم کلیدشو بزنم. من برا بدست اوردنه اون کار رزومه خوبی میخام و یه فکرایی در مورد مقالاته شماره 3 و 4 دارم که اونارم بتونم تو ژورنالای پدر مادر دار چاپ کنم.

پس میبینین که عینه اسب باس بدوئم دوباره و لحظه ای درنگ جایز نیس. قراره خدا بخاد 26 اذر برم خونه و دو هفته بمونم و دهم دی برگردم تهران.  فردا هفدهمه و تا  25 ام فقط هش روز وخت دارم. سرنوشت دو تا مقاله اول تو این هش نه روز باس روشن شه!

.

الانم برم فیلمو ببینم که کلی تعریفشو شنیدم. با صرف چیپس و ماست و سیب زرده لوپ قرمزی

.

دوسه  تون دارم....شب سرد پاییزیتون گرم و پر از ستاره  عشقولام