ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

بی مهریه الف!

 سلام

شبتون بخیر عزیزام.

نمیدونم چرا امروز پستیدنم نمی اومد ولی گفدم بیام امروزمم بنویسم.

صب ساعت یه رب به هف پاشیدم و نمازیدم و صبونه خوردم و یکم اهنگ گوشیدم و رفتم سمت دان. یه ربع به نه بود که انگشت زدم و جهیدم سایت. دوستم سریع همونجا دسگیرم کرد و تا ده و نیم داشتیم رو لبتابه اون یه کارایی براش میکردیم. اخرش گفدم بسه دیگه پاشو برو! ول کن نبود که! بعدشم دیروز یکی از بچه ها ازم سوالی پرسید و من بلد نبودم ولی بهش گفدم یکی دو تا مقاله خوب در این زمینه دارم برات میرفسم. دیشب که نیگا کردم دیدم اشتبا کردمو و همچی مقاله ای در مورد مشکله ایشون ندارم! و لذا صب حدودای یک ساعت هم گذاشتم که سرچ کنم و بی جواب نزارم سوالشو. وختی یکی ازم چیزی میپرسه بدم میاد بی جواب بمونه. البته خودمم یاد گرفدم خب یه چیزایی.

بعدشم رفدم اموزش و یه سوال اموزشی کردم. بعدن ترش هم یه ساعتی برا الف وخت گاشتم. قضیه از این قرار بود که پریروز الف یه فایل پاور پوینتی رو برام فرساد که بخونم ببینم خوبه برا ارائش یا نه. تو محل کارش میخاد ارائه بده و موضوع تز ارشدشه. منم دوشمبه بهش ایمیل زدم که فردا پیش دفاعمه و فرصت نمیکنم ولی سه شمبه شب برات میخونم و میرفسم. خب دیشبم واقعا خسه بودم و دیه امروز طرفای 12 خوندم و براش کامنت فرسادم که چه کنه. حالا دوشمبه که بهش گفده بودم فردا پیش دفاعمه  و شبش فایلتو میبینم در جواب ایمیلم فقط نوشته بود : بسیار خب متشکرم!!! نه ارزوی موفقیتی نه چیزی. البته از هفته قبل هم که دو سه باری تلفنی صوبت کردیم میدونس 16 ام پیش دفاعمه و چنباری بهش گفده بودم دعا کنه و اینا و اونم گفده بود تو نمازام دعا کردم. ولی خب انتظار داشتم تو جوابه ایمیل هم یه ارزوی موفقیتی برام بکنه بعد دیروز که خیلی خوشال بودم دیه بهش نزنگیدم که اطلاع بدم پیش دفاعم خوب بود. راستش با خودم گفدم خو اگه براش مهم باشه میتونه یه زنگ بزنه یا یه تکست بده و ازم بپرسه که جلست چطور بود. ولی هیچی! دریغ از یه تکست! منم زورم گرف و بهش نزنگیدم ! خلاصه امروز ظهر که فایلشو براش فرسادم با کامنتا نیم ساعت بعد زنگید و منم بی حوصله جوابشو دادم و دلیلشم گفدم که چون دیروز پیش دفا داشتم هنو خستگیم در نرفته. تازه یادش افتاد که بپرسه خووووب چه طور بود؟! این مکالماته من و الفه:

من: خوب بود شکر خدا

الف: پ چرا نزنگیدی خبرم کنی که خوب بوده

من: خب گفدم اگه برات مهم باشه خودت میپرسی

الف: ینی من نپرسیدم تو هم نباس خبر بدی؟

من: خب باس بپرسی دیه ازین به بعد

الف: نه من هرگز چینین کاری نمیکنم!

الف: پس چرا قبلنا اینجور مواقع خودت اتومات میزنگیدی و خبر میدادی؟

من: خب اشتبا میکردم!

الف: اها ینی الان سرت خورده به سنگ؟ و پشیمونی بابت اشتباهت؟

من: اره دیگه( با خنده و لحن شوخی گفدم اینو چون حوصله دلخوری نداشتم!)

الف: اوکی باشه!

من: (کامنتای تو ایمیلمو تکرار کردم که جو عوض شه!)

الف: نه اونو ولش کن اون مهم نیس. پس سرت خورده به سنگ!! خیله خب برو دیگه منم کار دارم

من: باشه خدافظ

الف: خدافظ.

خب امروز در واقع هیچ کاری برا خودم نکردم و وختمو گذاشتم برا بقیه! ظهر پاشدم رفدم سلف و نهارمو خوردم و برگشتم خونه. فیلمه "نزدیک تر" رو هم دانلود کردم تو سایت که ببینمش و خونه که رسیدم رفدم لای پتومو فیلمو گذاشتم. اصن خوب نبود. دیروزم ابد و یک روزو دیدم و نمیدونم چرا با وجودیکه بازیها خوب بودن ولی اونجوری که باید به دلم ننشست. شخصیته سمیه احساس میکنم خیلی مصنوعی بود. انتخاب بازیگرشم اصن خوب نبود. من از این دخدره خوشم نمیاد! ولی نوید محمدزاده (فک کنم همینه اسمش!) و پیمان معادیان و ریما رامین فر واقعننن عالی بودن به نظرم بازیشون. این نوید محمد زاده مطمئنم یه چیزی میشه اخرش. خیلی بازیش عالیه. ولی بخام فیلما رو مقایسه کنم بشدت از خشم و هیاهو خوشم اومده. خیلی خیلی بهتر از دو تای دیگس. البته خو این نظره منه.

خلاصه 4 خابیدم تا هفت. اصن بلند شدنم نمی اومد. خونه هم تاریک شده بود و بدم میاد که تاریک باشه موقع اذان و اوله شب. کلا شبام که میخابم چراغه اتاق بغلی روشنه . فوبیای تاریکی دارم خو! فک کنم شش بود پاشدم و چراغا رو روشن کردم و دوباره خابیدم تا هف. دیه پاشدم و وویس جلسه دیروزو گذاشتم و هر چی از دهنه داورا و استاد راهنما دراومده رو دارم پیاده میکنم تو دفترم. نکات خوبی گفدن خو.

یه کارگاهی هم ثبت نام کردم که در واقع چندین جلسه هس و جلسه اولش فرداس. به نظرم مفید خواهد بود ولی خوب یکی اینکه تمبلیم میشه ! دو اینکه زبانه کارگاه انگلیسیه و ازین بابتم یکم نگرانم. سه اینکه کارگروهی داره کارگاهه! خیلی بدم میاد! من اصن خوشم از کارای عملی و گروهی که تو کارگاه ها مدرسین میخان نمیاد! حس خوبی ندارم بهش! بعد حوصلمم نمیکشه اونجا تکلیف حل کنم! خولاصه اینجوریا! ولی بهرحال باس برم دیه! فردا تا 12 اونجام و برگشدنی هم باس خرید کنم. نون بخرم، گوجه و اینا. نهار چی بخورم فردا؟!  هفته دیه میرم خونه و حیفم میاد برم گوشت بخرم!! خو هر وخ میرم خونه بابا جان میره گوشته خوب برام میگیره و منم کوچولو کوچولو فریز میکنم و برا خودم میارم. اینجا گوشتاش هم مطمئن نیس و هم کیفیتش مث طرفای خودمون نیس. گوسفندای طرفای خودمون با کیفیت ترن

.

دیه تا هشت و نیم اینا یکم وویس گوشیدم و بعدم رفدم حمومیدم و چای و ویفر خوردم و زنگیدم به الف و  دیدم کیفش کوکه! ینی ناراحت نبود مث ظهر. شایدم پیش خودش حق داده بود به من که انتظار داشته باشم بهم بزنگه و خبر بگیره:

من: کتابی که گفدمو گرفدی از کتابخونه

الف: نه بابا ولش کن. اینا اصن خودشونم زیاد علاقه ندارن من براشون کارگاه بزارم

من: اوکی ولی به نظرم تو سعی کن برگزار کنی کارگاتو چون برا خودتم خوبه

الف: پس دیه زنگ نمیزنی خبرا رو بدی بهم! خوبه حالا پیش دفاع کردی! دفاع کنی که کلا دیه کلاست میره بالاتر و کلن دیه ما رو نمیشناسی! ( البته لحنش کاملا جدی نبود ولی همچینم شوخی نبود)

من: عاره دیگه( زورم گرف که اینطوری فک میکنه!)

الف: عاره به محضه اینکه کیس بهتر گیرت بیاد دیگه به من میگی خدافظ!

من: لابد دیگه!

الف: خوب مرام هر کسی یه جوریه و نمیشه که عوضش کرد

من: عاره دیه نمیشه عوضش کرد! هر کسی یه مرامی داره. مرامه هیشکیو نمیشه عوض کرد

الف: اوکی باشه خوش باشی

من: مرسی ممنون. خدافظ شبت خوش

الف: خدافظ شب خوش

.

گفدم حالا که فک میکنه من اونطوریم و قراره بی معرفتی کنم بزار همونجوری فک کنه! واللا! خسته شدم ! اغا یا رومیه رومی یا زنگیه زنگی! یا یکی تو زندگیت نباشه یا اگرم هس یکی باشه که جونش برات در ره! یا حداقل براش مهم باشی و از وختش برات بزاره و براش دغدغه باشی ! این چه وضشه؟! فک کن من بشم زنه این!  خو میمیرم که از بی توجهی!هاا بین حرفاش میگه دیگه دکتر بشی کاملا عوض میشی! ( منظورش اینه که چطور تا حالا برات مهم نبود که من پیگیرت باشم و الان برات مهم شده!) راس میگه البته شاید اینو. من از اول باس متوجهش میکردم که انتظاراتی دارم ازش. نمیدونم چرا انقدر کوتاه اومدم! ینی فقط برام مهم این بود که با یه ادمه خوب اوقاتمو بگذرونم و کاملا تنها نباشم. ولی الان میگم یا تنهاییه مطلق و یا اگرم قراره کسی تو زندگیم باشه واقعا بهم یه حس جدیدی بده...یه توجه خاصی بکنه ...چیزی بهم بده که تا حالا نداشتمش...

.

رفدم نمازمو خوندم و اومدم....خستمه...برم بخابم....شبتون بخیر دوسدانه جان....

.

بهدن نوشت: به همه دوست وبلاگی جونیامم سر زدم امروز ولی کامنتم نیومد. فردا حتمن دوباره میام پیشتون خوشگلام

نظرات 10 + ارسال نظر
گندم جمعه 19 آذر 1395 ساعت 19:18

با توجه به خسیس بودن الف که قبلا گفته بودی اون حتی روی پول تلفنش هم حساب می کنه
این جور که معلومه تا حالا زیادی بهش سرویس دادی و این توهم در اون ایجاد شده تو بهش احتیاج داری و حالا داره کم کم متوجه میشه که تو توهم بوده . خلاصه حرفای من زیاد جدی نیست چون شناخت کافی از الف و تو ندارم ولی به استعداد تو ایمان دارم پس فقط صرف خالی نبودن عریضه با کسی ارتباط نداشته باش
کمی به رابطه فکر کن به تعداد تماس هایی که از طرف اون شروع شده و بعد به دلیل تماسش . مثلا زمانی زنگ می زنه که از تو می خواد براش کاری انجام بدی .

برا خودش خسیس نی برا من خسیسه کلا خیلی حواسش هس که یه وخ ضرر نکنه! از هر نظر!
سرویس؟ راستش نه سرویس چندانی هم ندادم فقط برا پایان نامه ارشدش خیلی کمکش کردم و پوستم کنده شد براش! ولی خب از نظر تماس گرفتن و حالشو پرسیدن و اینا عاره من خیلی بیشتر مایه میزارم و اینو شاید راس میگی که توهمه درش ایجاد شده.
در مورد تماساش نه همیشه کاری نیس. ینی کاره خاصی با من نداره اخه! ولی ببینه من ده روز تماس نگرفدم میزنگه ببینه مردم یا زندم!

محمد الف پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 23:49 http://پرندنیلگون

دخترم ! آدمها نه سیاه سیاه ند نه سفید سفید به نظر من خاکستری دیدن واقعی دیدنه

اره شما راس میگین ولی فقط بحثه خاکستری بودنه ادما نیس. بحث اینه که هر نوع ارتباطی یه اصول و قواعدی باس داشته باشه. به قول بهار الف باس با دوستای دخترم یه فرقی داشته باشه یا نه؟!
مرسی بهم سر میزنین اقای الف عزیز

بهار پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 23:43 http://likespring.blogsky.com

سلام گلم
اینکه یه نفر نصفه و نیمه با آدم باشه همون بهتر که نباشه.والا...اگه قراره یه دوست عین دوستای دخترت باشه دیگه چه فرقی داره.خدایی منم نمیتونم قبول کنم اینجوری...خب آدم از دوس پسرش انتظار داره یه جور خاص تر نسبت به بقیه باهاش رفتار کنه.محبت بیشتر...من بهت حق میدم.
ولی راست میگی ملی هاااا...آدم اگه قراره ازدواجم کنه با یکی ازدواج کنه که دیگه همه جوره قبولش داشته باشه نه ازدواج صرفا واسه اینکه از تنهایی در بیاد و ..اینا. اخر و عاقبتش بازم تنهاییه.
از خدا میخوام خودش اون کسی رو که برامون در نظر گرفته هر چه سریعتر سر راهمون بذاره.الهی آمین

سلام بهار جونی. همین الان دمه دره خونت بودم بهار خیلی از ازدواج ها بعد دو سه سال به تنهایی ختم میشه. به نظره من یکی از دلایلی که زنای ما بعد مادر شدن به طور دیوانه واری همه امید و ارزوشونو میبندن به بچه شون صرفن از مهر مادری نیس! بیشترش شاید به خاطره بریدنه امیدشون از به اصطلاح شریک زندگیشونه!
مرسی از نظرت گلم

مرغ آمین پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 21:42

امشب نیومدی بنویسی ملی جون! شب بخیر

خواهم امد عزیزم...

مرغ آمین پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 20:18

آره خیلی بده ولی خوب دنیای زنها و مردها خیلی متفاوته! یعنی ما ممکنه برای طرف خودمونو هلاک کنیم و به هر طریق ممکن علاقمونو نشون بدیم اما مردها اینجوری نیستن یعنی مثل ما برای نشون دادن علاقه یا اثبات محبتشون تلاش نمی کنن یعنی شاید بشه گفت یه جوری بیخیال و بی تفاوت ترن نسبت به این قضیه. هیچ موقع نباید توقع داشته باشی اونقدر که تو برای عشقت زحمت می کشی و فداکاری می کنی مرد مقابلت هم اونطوری باشه چون کلا فاز مردا متفاوته

خب امین جون من با این قضیه نمیتونم کنار بیام! ینی نمیتونم اینو قبول کنم و برا همینم هس که آبم با مرد جماعت تو یه جوب نمیره!

روشناا پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 19:11

نمیدونم چی بگم عزیزم، فقط اینکه حستو درک میکنم، تنهایی دو نفره خیلی سخته. بدترش اینه ک بعضی وقتا آدم نمیتونه تمومش کنه، گاهی با همه ی عذاب کشیدن از بی توجهیا، بازم اون دوست داشتنه یا نمیدونم وابستگیه عادته چیه، اون باعث میشه آدم ب ی رابطه ی گاهاً مریض(!) ادامه بده...
نمیدونستم چی بگم این همه گفتم؟!

خخخخخخخ
کاره خوبی کردی گفدی
فک کنم عادته! یا شاید وابستگی. هر چیه دوست داشتن نیس!

شبدر پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 11:17

سلام تبریک میگم بخاطر پیش دفاع . ان شاالله همینطور کارات خوب پیش بره. من دیگه کم میام برای خوندن وبلاگ ها . ناشکری نشه رفتم تو فاز افسردگی و اندوه .موفق باشی

سلام شبدر جون . ممنونم ازت. مرسی بهم سر زدی. عاخه چرا شبدر جون؟ خب بیا بنویس شاید ارومتر شدی. نمیشه بیای بنویسی؟

مرغ آمین پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 11:12

بیخیال ملی جون مردا کلا تو توهمات به سر می برن و اونجوری که ما دوست داریم هیچ موقع رفتار نمی کنن

خب اینجوری که خیلی بده آمین جون البته من بیخیال شدم خیلی وخته و دیگه برام تنها موندن مهم نیس! چون دارم میبینم که خیلیا جفتن ولی تنهان!
مرسی از نظرت

زهرآ پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 08:38

سلام ملی جان
خدا قوت .. خب خوبه آدمه یکیو داشته باشه که براش مهم باشی و بهت توجه کنه ولی خب بی مهریاش آزار دهنده س ولی خب همین که داریش خوبه من که همینم ندارم

سلام زهرا جون
قوبونت
ببین من هم دوره تنهاییه محض داشتم! و هم دوره تنهاییه جفت!! ینی یکی رو داری( حالا یا شوهر یا دوست!) ولی بازم میبینی تنهای!
جفتشون حس بدیه! ولی تنهاییه محض قابل تحمل تر از تنهاییه جفته به نظرم

شادی پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 01:41

نمیدونم چرا با کل بحثی که با الف داشتی موافقم. ینی به دلم نشست. بهصوص نتیجه گیری اخر

اوهوم مرسی شادی جونم که خوندی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد