ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

روز پیش دفاعه ملی

خب خب خب اول سلام دوم برا اینکه منتظره نتیجه این باسسس بگم کههههههه  صدا میاد؟! الو الو ....صدای شما نمیاد!  صداتون قط و وصل میشه! الووووووووووو الووووووووووووو خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

.

پیش دفاعم عااااالی بود...عااااالی ....قبل از هر چیز باس ازتون تشکر کنم. به خاطره همه مهربونی تون که تو پیاماتون موج میزنه. هر کدومو که دیروز میخوندم احساسه اشکولی بودن بهم دس میداد و واقعن فک میکردم کنارمین. خیلی خیلی ازتون ممنونم. حالا بریم ببینیم امروز و دیروز چطور گذشت.

.

اغا دیروز صب دیدین برنامه نوشتم؟ خب برنامه تا خواب بعد از ظهر اوکی پیش رفت ولی بعدش دچار فراز و نشیب هایی شد. ینی برا تمرین و اصلاح اسلایدام یکم وخت کم اوردم. و اینطور بگم که طرفای 11 و نیم شام که نصفه برنجه جوجه روز قبلش بود رو گرم کردم خوردم که برا امروز صب مغزم کربوهیدرات مصرف کنه! و بعد پریدم حموم. و اومدم بیرون و تا ساعت 2 مانتو شلوار اتوییدم و یه دور اسلایدامو روخونی کردم و غلط املاییاشونو گرفتم و یکی دو تا هم کم و زیاد کردم و دو خوابیدم. طرفای 10 شب هم این همسایه دیوار به دیواره داشت با مته دیوارو سولاخ میکرد و من شنیدم که دو تا خانوم طبقه بالا اومدن پایین و دارن بهش تذکر میدن و منم رفدم استراق سمع کردم! اغااااااا چقققققده پررر رووووو و دریده بود زنک! حوصله جزییاتو ندارم و اینو بگم که خانومای طبقه بالا اخرش مجبور شدن که تهدید کنن پلیس خبر میکنن! اینو که گفدن زنه گرخید! و بعد رفدنه خانوما دیگه صدای مته و اینا نیومد. اینم از این

.

به خاهر بزرگه گفده بودم صب بزنگه که یه وخ خاب نمونم و ساعتم کوکیدم رو شش و نیم. قبل ساعت ، خواهر زنگید و بیداریدم. وسایل یه بار مصرف و دسمال سفره و چای و کافی میکس و میوه ها رو همه رو گذاشتم تو سبد بنفشه پیک نیکم! و شیرینی رو هم جعبشو سفت بستم و گذاشتم تو نایلون . و یه کاره اشتباهی که کردم این بود که موزا رو با دسماله خیس پاک کردم! میدونسم نباس بشورمشون برا همین دیروز نشستمشون ولی دیگه نمیدونسم که اگه پاکشونم کنم در عرض یه ساعت شروع به سیاه شدن میکنن ! خلاصه موزای نازنینم که زرده خوشگل بود پوستشون تا برسم دان روشون خط خطای سیاه افتاد. عاره میگفدم! وسایل رو گذاشتم تو سبد و صبونه هم تخم ابپز و پنیر و سنگک خوردم و چای. بعدم ارایش کردم و رو جوشه لوپمم کانسیلر زدم که خیلی موثر بود. جوشه خیلی محو دیده میشد. بعد لباس پوشیدم و میخاسم بزنگم به اژانس که چشمم افتاد به پاچه شلواره سمته راستم و دیدم به طرز مشکوکی کج وایسیده! اولش گفدم ولش کن ولی بعد که دقت کردم دیدم خط اتوشو در واقع کج زدم موقع اتو کردن خلاصه تو اون لحظه اخری شلوارو دراوردم و دوباره خط اتوشو اصلاح کردم! بعد دیگه اژانس گرفدم و چه سبده هم سنگین شده بود. از هر میوه 11 تا خریده بودم و همشم بردم 

اولین استرس اونجایی بهم وارد شد که اطراف دان بشدت شلوغ بود و ترافیک و نیروهای محافظتی . خو روز دانشجو بود و پرزیدنت ر.و.ح.ا.ن.ی دانشگاه تهران قرار بود سخنرانی کنه. این راننده هه هم هی استرس میداد که اره دیگه دو ساعت بعد نمیشه اینجاها اومد و میبندن و فلان. با خودم گفدم یا خوده خدا! نکنه داورا دیر برسن و جای پارک گیر نیارن و ....

رسیدم دان و وسایل پذیرایی رو گذاشتم یخچال و سبدمم کنار ابدارخونه و با استاد مهربونه که تو سالن دیده بودمش یه صوبته کوتاه کردم و بهم گف به داورات اس بده و اطلاع بده که ممکنه ترافیک باشه که بدونن. منم همین کارو کردم. دیه رفدم نشستم تو سایت و یه نگاه به اسلایدام انداختم و بعد اگه یادتون باشه میخاستم شده یک ربع استادمو قبل پیش دفا ببینم و یه چیزایی رو باهاش چک کنم. که خب بهش که زنگیدم گف فک نمیکنم برسم قبل پیش دفا بیام! دومین استرس هم اینجا وارد شد. بدبختی تلفن هم هی قط و وصل میشد و نمیتونسم پشت تلفن چک رو انجام بدم. دیگه قطع کردم و با دوستم نشستم مشورت کردم و اونم گف بهتره اون سه تا اسلایدو حذف کنی و اصن ارائش ندی و بعد جلسه میشینی با دکتر در موردشون حف میزنی. منم دیدم پر بیراه نمیگه . و تصمیم گرفدم که سه تا اسلاید از نتایجم بحذفم.

تو همین هین و بین یهو دیدم عه؟! ساعت ده مین به دهه! و من باس امفی تئاتر رو تحویل بگیرم و ده دقه وخت دارم. قرار بود انفی رو بدم به دکتر جیم که با دانشجوهاش برن اونجا و من بیام کلاس اونا رو بگیرم که میز بیضی داره! دیه رفدم سراغ مسئولش و درشو وا کردیم و حالا هی یوزر پس میزنیم رو کامی و هی جواب نمیده.... مسئوله به دو نفر از همکاراش زنگید و راهنمایی از راه دوره اونا هم فایده نداش ! اینم استرس بعدی! حالا هی هم نگرانم که الان دکتر جیم با دانشجوهاش میرسن و کامی هم اماده نیس! امفی کجاس؟طبقه اول. گروهمون کجاس؟ طبقه چهار! سایتمون کجاس؟! طبغه سه! ملی کجاس؟! در حال بدو بدو بین این سه طبغه !!! دیدم جیم و دانشجوهاش نیومدن شکیدم ! از یک پریدم چهار ! دیدم جیم تو اتاقشه! میگم شما کلاست مگه ده شرو نمیشه ؟ میگه نه ! ما هنو کلاس اولمون تموم نشده! و الانم انتراکت دادم ب بچه ها و کلاسمونو یه رب به یازده تموم میکنیم و میریم امفی! این ینی چی؟ ینی ملی یه رب وخت داره که بشقاباشو اون مدلی که تو عسک گذاشته بچینه و فایلشو رو کامی امتحان کنه که فونتاش بهم نریخته باشه و بهم ریختگی های احتمالی رو اصلاح کنه ....شمردین حملاته استرسولکی رو ؟ فک کنم این سومی یا چهارمی شد! خب دیگه چاره ای نبود! الان ساعت ده و رب بود و با خودم گفدم ملی بی کلم! میرسی تو همون یه ربع! خولاصه از 4 پریدم یک! دیدم انگار کامی به راه شده! خدا رو شکریدم و پریدم سه! اون چنتا اسلایدو حذفیدم و پریدم چهار! یه رب به 11 کلاسو که بوی چس میداد تویل گرفدم! خو کلاسه کوچیکه و ده نفر دانشجو با یه استاد چپیده بودن توش! دیه دو تا درشو واز گذاشتم که هوا عوض شه. تو این هیری ویری هم ابدارچی هی میومد به پرو پام میپیچید و نمیذاشت کارمو بکنم! خب اینا که وظیفه پذیرایی رو به عهده میگیرن تهش این میوه پیوه ها و چیای اضافی رو برمیدارن و برا همین هی میخاس خودش انجام بده! اخرش گفدم اغا جان من خودم میخام بچینم و شما فغط ابجوش بیار! اونم 11 و چهل دقه! خلاصه از سرم با بدبختی وازش کردم و به دوستم هم که از شانسم همونجا بود گفدم بیاد کمک. یه نمونه بشقاب چیدم و اونم از روش سه چهار تا چید و خلاصه ساعت 11 همه چی اوکی بود. و تازه من فایلامو داشتم رو کامی نگا میکردم که خدا روشکر هیچی خراب نشده بود. 11 و رب بود که دو تا از داورا و راهنمام اومدن و راهنما گف به داور سومی بزنگ ببین کجاس که زنکیدم و گف تو پارکینگم و الان میام بالا. حینی که من داشتم صوبت میکردم با داوره ، اون داور چهارمیم اومد . و بعد شرو کردم.

استادم گف از مقدمه بگذر هر چند که 4 تا بیشتر اسلاید نذاشته بودم ولی چون یکی از داورا که در واقع رییس دانشکدمونه و دوسته استادمم هس قرار بود 12 بره یه جلسه ای لذا استادم میخاست که قبل رفتنه اون من تموم کنم پرزنتمو تا اون بتونه نظراتشو بگه و بره. این داور (رییس دانشکده) قرار نبود بیاد و احتمال میدم استادم ازش خواسته که حتمن شرکت کنه. ضمن اینکه اون فرصت شغلی که ممکنه برام جور بشه ارتباط مستقیمی با این داوره داره و فکر کنم یه جورایی برا سنجش من هم اومده بود که ببینه چه کار کردم و چه طور کارمو ارائه میدم. خلاصه هر چی بود خیلی خوب شد که هر 4 داورم حضور داشتن و این خیلی عالیه!

.

اغا من با سرعت و در عینه حال شمرده شمرده گازشو چنان گرفته بودم و داشتم میرفدم که اصن متوجه زمان نبودم و یهو با خودم گفدم این ابدارچیه چرا ابجوشو نیاورد!! بعد گرخیدم یه لحظه!! گفدم نکنه یادش بره حالا چه کنم؟!! همه این فکرا تو چن ثانیه و حینه ارائم به ذهنم رسید!! بعد یه نیگا به ساعت کردم و دیدم بابا هنو 11 و نیمه و من به اون بنده خدا گفدم 11 و 40 بیاره. ینی احساس میکردم که ساعت مثلا دهه مین به 12 اینا باشه!!

.

دیه اب جوش هم به وختش رسید و راس 5 مین مونده به 12 تمومیدم. البته بحثم رو هم استادم نذاشت کامل بگم ولی نتایج رو به غیر از توصیفی هاش و متدم رو کامل گفدم.

.

اول اون داور داخلی که رییس دانشکدمونه صوبتشو شرو کرد( وویس ریکوردرمم ازینجا ببعد روشنیدم که کامنتای داورا ضبط شه) گف کاره بسیار خوبی بود و من لذت بردم واقعا و سرم شلوغ بود و عمدا اومدم چون میخاستم ببینم که چه کاری انجام شده ( برا همین فک میکنم بیشتر برا ارزیابیه من اومده بود وگرنه مجبور نبود بیاد و اصن حضور همه داورا ضرورتی نداره در پیش دفاع) بعد دو سه تا صحبت کرد که استاد راهنمام پاسخشو داد. بعد راهنمام رو بمن کرد و گف سوالای بقیه داورا رو خودت جواب میدی ! من جواب اقای دکتر رو به این دلیل دارم میدم که عجله داره و میخاد بره!

.

داور بعدی داوره خارجیم بود که صحبتید و اولش رو خیلی قشنگ شرو کرد! ینی باورتون نمیشه عینه این ندید پدیدا هی صداشونو میزارم از اول گوش میدم و دلم غنچ میره گف پایان نامه شما یه نقطه عطفیه در بین پایان نامه های رشتمون چون از اون رویکرد قدیمی که همه گیر شده بود کاملا فاصله گرفته و با یه رویکرد جدید مطالعه انجام شده و این خبلی عالیه. معلوم بود خیلی خوب پایانو خونده بود و بیشتر ایراداتی که میگرفت ایرادات مربوط به نحوه نگارش بودن. بین صوبتاشم گف کارتون بسیار حجیم و پر زحمت بوده و اینا... ایرادات اصلیش مربوط به بحث - فصل پنجم بود - خودمم قبول دارم همشو. داور سوم هم باز با کلی تعریف از کار شروع کرد و اونم اصنه اصن ایرادات تکنیکی نگرفت و بیشتر روی بحث کامنت گذاشت. و در نهایت داور چهارمم که اونم هیچیه هیچی نگف و نکاتی رو که به ذهنش رسیده بود رو تایپ کرده بود و بهم داد و فقط اولش تشکر کرد و گف کارت خیلی خوب بوده. اون وسط مسطا هم استاد راهنمام واقعا جلوی برخی کامنتای داورا خیلی خوب جواب میداد و قانعشون میکرد. دستش درد نکنه....خیلی دوسش دارم! درسته ارتباط گرفدن باهاش سخته و خیلی اذیتم میکنه از این بابت ولی واقعن دوسش دارم انقدر که دوس دارم بگیرم ماچش کنم !

.

اخره سر مشاورم صوبت کرد و اونم باز اولش ازم تعریف کرد و از تلاشم گف. دستش درد نکنه سربلندم کرد جلو داورا! دیه خلاصه خیلی خیلی خوب تمو شد... واااااااااااااای ینی نمیدونین این ابدارچیه داشت اون پشت کیشیک میداد! به محض اینکه ختم جلسه اعلام شد و فرم مربوطه رو امضا کردن همه و باسناشونو که از رو صندلی ها ورداشتن ، ابدارچیه با سینی پلاستیکیش پرید تو کلاس  هر چی مونده بود و نمونده بود رو ریخت تو سینیش و به معنای واقعی غارت کرد و برد! بابا حالا فک نکنین برا خودم میخاسماا نهههه. مثلا میخاسم برا استاد مهربونه یه بشقاب ببرم. برا مسئول امفی ببرم ولی مگه گذاشت چیزی بمونه؟! فقط تونسم دو تا از سیبا رو نجات بدم!! که اونم توی ابدارخونه که بودم منشی گروه صدام کرد ! گفدم جونم؟! میگه از سیب قرمزات مونده اگه برام بیار!!! وااااااااااااااااااااااااای!!!! ینی به جانه خودم بو کشیده بود! میدونس تو سبدم دو تا سیب مونده! هیچی دیگه! سیبا رو کت بسته بردم تحویلش دادم! اینم از این

.

ها اینو نگفدم. بعد جلسه که ساعت یک و ده دقه تمومید من رفدم که داور خارجیا رو بدرقه کنم تا اسانسور. یکیشون گف شما تهران هستین؟ گفدم بله. گف میتونین برا بچه های دانشجوی رشته مون تو دانشکده ما در مورد متدتون یه ژورنال کلاب بزارین؟ گفدم بله حتما باعث افتخاره! فقط ده روز قبلش بهم خبر بدین! - نمیدونم این ده روزو از کجام در اوردم!!- اونم خندش گرفد و گف باشه حتمن. خلاصه بعله دعوت شدم برا ارائه ژورنال کلاب  حالا خدا کنه تو تعطیلاته یلدایی که قراره برم خونه نباشه. البته با توجه به اینکه الان اخرای ترمه یحتمل اگر عادمه عاقلی باشه میندازه اوایل ترمه دیه! واللا!

.

سرم یکم درد میکرد و دیه یک و ینم رفدم نهار و جاتون خالی به مناسبت روز دانشجو کباب نگینی داده بودن و دسر هم کرم کارامل بود! دسرمو گذاشم تو کیفم و الانم تو یخچاله که خنک شه!

دیه نهارمو خوردم و اومدم نشستم تو اتاقه دستیارا و سوالاتمو ساماندهی کردم از استادم بپرسم. تو اتاقش جلسه داشت و طرفای سه و نیم رفدم تو اتاقش سرک کشیدم ! خندید و گف تو اینجا چکار میکنی تو الان باس رفته بوده باشی! گفدم نه استاد وختی شما دانشکده ای من کجا برم؟! دیه گف بیا تو ولی یه ربع بیشتر بهم وخت نداد. اوله اولش پرسیدم استاد پرزنتم چطور بود؟ که برگشت گف فوق العاده عالی بود............ووووواییییی خیلی خوشالم که اینو گف.....تو رو خدا نگین که ملی چه ندید پدیده! بخدا برام مهمه که یکی مث استادم همچین جوابی بهم بده! و اینقد از دفاعم تعریف کنه.... خلاصه یه سری کارا تا شمبه باس یکنم و خوشبختانه استادم شمبه هم دان میاد و احتمال زیاد گف بتونه بهم یه وختی بده.

.

دیه طرفای چهار اینا بود که یکم نشسدم با اون یکی دوسم حرفیدم و نزدیک 5 اژانس گرفدم و با حال خوب اومدم خونه. وسایلو گذاشتم و رفدم اق رضا و پنیر و ماست و چیپس خریدم و تخم مرق! با ماست و چیپس قراره جشن بگیرم همراه با اکرانه فیلمه ابد و یک روز !

.

بچه ها نگین پیش دفا کرد و تموم شداااا....تازه شرو شده فاز بعدی دویدن ها...حالا میگم چرا:

اولن که تکلیفه دو تا مقاله که نوشتم هر چه سریعتر باس روشن بشه و زودی سابمیتشون کنم چون تا اکسپت مقالات نیاد نمیتونم دفا کنم.

دومن حالا که ذهنم کاملا درگیر کارام شده و یه جورایی کل پایان نامه رو در طی دو هفته گذشته از نظر گذروندم و همه چی به صورت فرش و تازه تو ذهنمه نباس تعلل کنم! اگه وقفه ای تو کارم بندازم دوباره به یاد اوردنه همه این نکات یه دوباره کاری به حساب خواهد امد و زمان بر خواهد بود. حالا که همه چی تو ذهنمه باس ادامه بدم و بحثمو طبق کامنت داورا غنی تر کنم و همون توپولاسیون که قبلا هم اشاره کردم البته توپولاسیونه الکی نه!

سومن باس مقالات بعدی رو هم کلیدشو بزنم. من برا بدست اوردنه اون کار رزومه خوبی میخام و یه فکرایی در مورد مقالاته شماره 3 و 4 دارم که اونارم بتونم تو ژورنالای پدر مادر دار چاپ کنم.

پس میبینین که عینه اسب باس بدوئم دوباره و لحظه ای درنگ جایز نیس. قراره خدا بخاد 26 اذر برم خونه و دو هفته بمونم و دهم دی برگردم تهران.  فردا هفدهمه و تا  25 ام فقط هش روز وخت دارم. سرنوشت دو تا مقاله اول تو این هش نه روز باس روشن شه!

.

الانم برم فیلمو ببینم که کلی تعریفشو شنیدم. با صرف چیپس و ماست و سیب زرده لوپ قرمزی

.

دوسه  تون دارم....شب سرد پاییزیتون گرم و پر از ستاره  عشقولام

نظرات 8 + ارسال نظر
ثریا شنبه 20 آذر 1395 ساعت 00:38

سلام
مبارکه
خیلی خوشحال شدم که همه چیز خوب پیش رفته
خسته نباشید دوست جون

من فقط هلاک اون جملتون شدم که اتاق بوی چس میداد

سلام
ممنونم سلامت باشی
خو بو چس میداد

روشناا چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 02:38 http://roshanaa.blogsky.com

به به سلاملکم، احوال خانم دکتر ملی جونمون چطوره؟! :)))
اول روز دانشجو ک گذشتو بهت تبریک میگم ؛)) دومین تبریک هم بخاطر ارائه ی عالیته! وقتی خودت میگی عااالی بود دیگه ببین چ گلی کااااشتی شمااا از صمیم قلبم برات خوشال شدم عزیزم :)) ایشالله ک موفقیتا همینطوری پشت سر هم برات بباره چوووون لایق بهترین موفقیت هایی خانم دکتر تلاشگر
ما خوانندگان ب داشتن موجودی چنین دوست داشتنی در وبلاگستان افتخار مینماییم ما را در خوشحالی این موفقیت شریک بدانید

سلام روشنا جونه عچقول ممنونم سلامت باشی ارائه م اره خدا رو شکر خلی راضی بودم. قربونت برم ایشالا شمام دس به هر کاری میزنی گل بکاری قوبونت برم ...وبلاگستان با وجود عادمایی مث شما نازنین واقعن یه دنیای قشنگه خیلی لطف داری دوستم جون

بهار سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 23:43 http://likespring.blogsky.com

هوراااااااااااااا
من به داشتن دوستی مثل تو افتخار میکنممممممم
خیلییییییی خوشحالم که نتایج زحماتتو دیدی...حالا ایشالا از این به بعد هم خدا کنارت خواهد بود تا به بهترین ها برسی.تو لیاقت بهترین ها رو داری عزیزکم

منم به داشتنه دوستای مهربونی مث شما به خودم می بالم قوبونت برم....گاره بیگ نگهداره هممون باشه مرسی از نظرت عچقول

پیشی سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 23:28

افرین ملی جونننن میدونستم همینطور میشه عشقم
عکساتو برداشتم که بعدا منم این شکلی بچینم

قوبونت پیشی جون باشه کاره خوبی کردی

زهرآ سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 22:30

عزیزم تبریک میگم ما همه مطمین بودیم تو عالی ترینی، با ذوق و بغض و همه اینا خوندم پستت رو.. من ازین دانشجویای اکتیو خیلی خوشم میاد واقعا لایق بهترینها هستی ایشالا همیشه خوشخال باشی

رااستی روزت مبارک

قربونت برم زهراا جون....مث من که کامنتاتونو میخونم و ذوق میکنم با حس اشکولی! تو لطف داری بمن مرسی عزیزم

minla سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 21:57 http://minla.blogsky.com

واااای چه خبرای خوبی خودت و مارو حسابی شاد کردی
حقت بود عزیزم
مبارکت باشه همیشه شاد و سربلند باشی


خدا این روزا رو قسمت ماهم بکنه

یعنی من عاشق روحیه برنامه ریز توام از بس که خودم برنامه گریزم

قوبونت برم ممنونم از کامنتت ایشالا قسمت شمام بشه برنامه ریزی بسیار خوببب عسد

شادی سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 21:54

سلام عزیزم. خسته نباشی
خییییییلی خوشحالم بخدا اینکه کارات موفقیت آمیز بوده. خدا رو صدهزار مرتبه شکر. خیلی تبریک میگم. ان شالله موفقیتهای بعدیت عزیزم.
دست استادا و داورای عزیز هم درد نکنه بخاطر راهنمایی هاشون.
با این قسمت از پست خیلی موافقم که نوشتی تا مطالب و راهنماییها زنده زنده تو دهنته ،کارو تکمیل کنی و نندازی عقب. ان شالله ادامه کارو با انرژی و توان مضاعف پیگیر باش. باشد که موفق شوی بیش از پیش.
بازم تبریک. بازم آرزوهای خوب. بازم خسته نباشید و بازم دوستت دارم

سلام شادی جونم
خدا رو شکر واقعن عاااره دو تا از داورا واقعن خیلی خوب خونده بودن کارمو و کامنتای خوبی دادن.
عاره دقیقن همین کارو میخام بکنم البته اول مقاله 1 و 2 و بعد اصلاح پایان نامه.
ممنونم شادی جونم بابت تبریکت و من نیز تو را دوسد میدارم بسی زیاد

مرغ آمین سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 21:07

وایییی ملی خیلی برات خوشحالم باورت می شه گریه ام گرفته از خوشحالی؟! ایشالا موفقیتهاب بعدی

قربونت برم عزیزه دلم ....بیا بخلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد