ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

حس های غمگنانه!

نزدیک سه ملاقه پر اش که از دیروز مونده رو گذاشتم تو ماهیتابه کوچیکه گرم شه و پیاله پیاله میکشم و میخورم...جاتون سبز

.

هنوز ساکمو نبستم و عجله ای هم نیست. چیز زیادی قرار نیست ببرم:

- چن دست لباس زیر!

- مانتو شلوار یخچالی رنگم که حسابی برام گشاد شده و میخام بدم خاهر وسطی برام اندازه کنه

- مانتو مشکی و شلوار مشکی و روسری که تازه خریدم رو ببرم که اونجا بیرون که میرم بپوشم

-لوازم پیرایشم!

-لبتابو بند و بساط نت و ایناش

- دفتر تزم که توش همه چیو نبشتم!

فعلن همینا یادم میاد!

.

از طرفای ده تا یک یکم مطالعه کردم برا مقالم و یک پاشدم رفتم بالا اول دکتر عین رو دیدم و ازش سوالی پرسیدم که حوالم داد به دکتر جیم! یادم باشه حتمن فردا برم پیشش. یه سرم رفتم پیشه مشاورم و یه سوال اماری داشتم که طبق معمول بلد نبود!

.

داشتم میرفتم برا نهار که اقای متاهلو دیدم! با هم سوار اسانسور شدیم و در رو برام نگه داشت. پرسید چه خبر گفتم هیچی خبری نیست دارم روی کارام کار میکنم!! اونم تکرار کرد رو کاراتون کار میکنین!!  خجالت میکشیدم ازش! برگشت گف واحدمونو نقل مکان دادیم فلان ساختمون. گفتم عه به سلامتی . موقع خروج از اسانسور هم باز نرفت بیرون با وجودیکهه نزدیک در بود و منم تعارف زدم و دیگه اومدم بیرون ولی مث قبلنا که بر میگشتم و ازش خدافظی میکردم برنگشتم و عینه گاو سرمو انداختم پایین و راهمو کشیدم و رفتم سلف. با موفه اویزون غذامو خوردم و هی میخاس که اشکام بریزه

 

نمیدونم چی داره در موردم فک میکنه. دو حالت داره یا اینو واقعا متوجه شده که من فهمیدم متاهله و به همین خاطر دارم ازش دوری میکنم یا مث گذشته دمبالش نیستم و لذا دلش یحتمل به حالم میسوزه!! و حالت دوم که احتمالش بیشتره اینه که با خودش فک میکنه من از اون روانیای بی ثباته شخصیت هستم که کرمام یه مدت غلیان کرده بوده و باهاش نخ رد و بدل میکردم و الان یا یکی دیگه رو پیدا کردم برا خودم و یا هم اون غلیانه کرمام خوابیده و دیگه محلش نمیدم!

.

با حاله بد پیاده اومدم تا خونه و دم در که بودم دیدم صابخونه زنگید و گف من پایینم الان وقت داری بریم برا تمدید که گفتم اره من پشت درم و خلاصه در حیاتو باز کردمو دیدمش. ماشالا چقد خوشتیپ ... شصت و خرده ای سالشه ولی خیلی خوش هیکل مونده و لباسای خیلی شیکه جوونانه هم میپوشه همیشه با یه کوله پشتی. خلاصه که ده دقه تا بنگاه فاصله هس رفتیم و اونجا که رسیدیم اغاهه گف اصل قرارداداتونو بدین. نه من میدونسم که لازمه ببریم نه ایشون! برا من که شهرستانه و قرار شد دو هفته بعد ببرم برا بنگاهیه و صابخونمم فردا میدتش نسخه خودشو و بعد قراره ظاهرا پشت همینا رو بنویسه و بعد دوباره یه قراری بزاریم و بریم امضا. فقط امروز توافق نهایی رو کردیم که اجاره شد 820 تومن! البته کاملا منصفانس : 10% تورم رو حساب کردن + معادل پول پیشی که بهم پس داده. نیمساعت پیش هم پول رو ریخت به حسابم.

.

اومدم خونه و یکم نشستم گریه کردم و بعدم زور زدم یک ساعت تا خوابم ببره و دست اخر خابم برد . یه ربع به شیش پاشدم و دست و رومو شستمو اروم اروم اماده شدم برم دان که انگشت بزنم. رفتم رسیدم اونجا و تو تاریکی سالن نشستم یکم توی تلگرام با یکی از دوسام حرفیدم و بعد پاشدم سمت خونه و سه ربع پیش خونه بودم.

.

تو سایت که بودم امروز دیدم یه پسمله کوچولویی! دهه هفتادی! یه جعبه شیرینی گرفت جلوم که البته دو تا بیشتر توش شیرینی نمونده بود. ورداشتم و پرسیدم مناسبتش چیه؟ با ذوووق گف دکترا قبول شدم. جالبش اینه که دختری که پشت سر من بود شیرینی رو برداشته بود بدون اینکه مناسبتشو بپرسه. من که بهش تبریک گفتم دختر پشتیه هم بهش تبریک گفت. انقدر خوشحال بود که نگو پسره! یاد روزی افتادم که خودم قبول شدم. تو خونه بودم و داشتم نهار میخوردم . کدرهگیریمم داده بودم الف برام نگا کنه چون تو پانسیون نت نداشتم. زنگید و گف برات متاسفم که باس سیصد تومن بسولفی( قرار بود قبول شدم سیصد چوق بهش شیرینی بدم!) خیلی خوشحال شدم و حس اون لحظم قابل توصیف نبود. زنگیدم اول به خاهر بزرگه گفتم و اونم به مامان و بابام گفت خودش. خاست خبرو خودش بده منم گفتم باشه بزار ذوق کنه! کاش اونموقع ها هم وبلاگ داشتم اصن یادم نیس بعدش به کیا خبر دادم فقط یادمه به یه عده زیادی پیامک فرسادم و خبر قبولیمو دادم. عده زیادی که منتظرش بودن و با شنیدنش مطمئن بودم که خوشحال میشن. یادمه همه دانشجوهام برام پیام تبریک میفرستادن...چه روز خوبی بود...رو ابرا بودم ... به قول اقای مرد رشتی ...خدایا شکرت! شیرینیه پسره خیلی خوشمزه بود ( ایکونه شادی جون شرمنده !)

عسک حذفید!

.

امروز که از دانشگاه داشتم بر میگشتم با خودم فک میکردم دخترای امثاله من خیلی طفلکی هستیم! استانداردامون یکم بالاست درست! یکم خودمونو میگیریم و سنگین رفتار میکنیم درست ! ولی یه حقیقته تلخی این وسط وجود داره و اونم اینه که هیچ کس حاضر نشده یکم برا بدست اوردنه دله مثلا مثل سنکه ماها تلاش کنه ! یا به عبارتی انقدر ارزششو نداشتیم که کسی بخاد بخاطرمون دو بار بیشتر زور بزنه تا مخمونو بزنه و دلمونو بدست بیاره! یا به عبارته واضحتر و روشن تر اینکه اینقدرام که خودمون فکر میکنیم ادمای ارزشمندی نیستیم!! و خب این خیلی غمگنانس!! لطفا هر کی که این متنو میخونه براش این توهم پیش نیاد که من دارم از درد بی شوهری مینالم! بحثه عدم وجوده شوهر نیست! بحثه عدمه وجوده یه فردیه که انقدر دوستت داره که بخاد برات تلاش کنه...برا بدست اوردنت تلاش کنه... وگرنه که ازین پسرایی که خودشون یا به واسطه یه بزرگتری یه دور تاروف میزنن و وختی جواب رد شنیدن تو دلشون میگن به .... ام! فت و فراوونه. من ازینا نمیخام  من این مدلی از تنهایی در اومدن رو نمیخام....

.

همین دیگه! ملی هنو غمگینه! باس تحملش کنین  شبتون بخیر و ایکونه ارساله بوسه غمگنانه!

روز تمدید قرارداد

سلام. روزتون بخیر  همین اولش عذر میخام که در دو سه تا از پستای اخیر فاز منفی فرسادم. خوب حالم بد بود....به بزرگیه خودتون ببخشین!

.

دیروز رفتم که نهار احساس کردم کفیث کاری شدم! اعصابم خرد شد و نهارمو خوردمو اژانس گرفتم و اومدم خونه. همه بند و بساطمم اوردم. دیگه لازم نیس لبتاب بیارم زین پس چون کار تحلیلم تمومیده و به نرم افزاره رو لبتاب نیازی ندارم فعلا. رسیدم خونه و تا سه و نیم اینا فک کنم - یادم نی- دسشویی رو که کثیف شده بود شستم و یه کم لباس شستم و حموم کردم. و کلی هم اشکام باز ریخت تو حموم. دیگه اومدم بیرون و فک کنم یه سر به وبلاگم زدم و تا خوابم ببره باز یکم اشکام ریخت! البته وسطاش خندمم میومد - خل شده بودم! و خلاصه خابم برد تا پنج و نیم و بعد پاشدم مانتو شلوار سورمه ایمو اتوییدم و یه زنگ زدم به صابخونم و گفتم چارشمبه مسافرم و قرار شد با بنگاهیه قرار بزاره بهم خبر بده. که خبر داد و حالا امروز عصر قراره بریم تمدید قرارداد ...خدا رحم کنه!

.

بعدش شش و نیم بود که راه افتادم سمته دان - عجله کرده بودم و انگشتمو نزده بودم ظهری و البته خوبم شد چون بهرحال عصری میخاستم بزنم بیرون- خلاصه رفتم دان و انگشتمو زدم و بعدم رفتم جمالزاده شاخه دارچین و  سفیداب خریدم و بعدم یه ظرف اش رشته نیکو صفت خریدم و اومدم خونه. ساعت هش بود. کمی با الف اسکایپیدمو دیدم دارم میمیرم از خواب دیگه رفتم خوابیدم. وای اصن یادم نیس چه ساعتی رفتم برا خواب چون قبلشم موزیک گوشیدم. اعصابم که خرد میشه الزایمر هم میگریم!!

.

امروز صبحم واقعن دلم درد میکرد برا همین تا هشت و ربع خابیدم و تا صبونه بخورمو برسم دان شد نه و چهل اینا. الانم که خدمت شمام. تا ظهر اگه خدا بخاد رو مقالم کار میکنم. هنو تو بخش نتایجم ولی خدا بخاد نتایج هم امروز تمومه و دیگه میدم همینو مشاورم بخونه و تا اون بخونه منم بحثو مینویسم. مشاورم فقط باس نتایجو تایید کنه که البته قبلنم کرده. و قراره بهش بگم که اون ایمیل بزنه به استاد راهنمام و بگه این مقاله مورد تایید منه و اگه شمام تاییدش میکنی  ملی بدتش برا ادیت. بلکه از این کانال راهنما جواب بده. جوابه منو که نمیده.

.

خوشالم که فردا دارم میرم خونه. حالم خوش نیس. برم یکم حال و هوام عوض شه...احساس پوچی بهم دست داده!! دوس جونیا خدا رو شکر که اینجا و شماها هستین. چه اونایی که پیام میدین و چه اونایی که پیام خصوصی میدین و چه اونایی که اصن پیام نمیدین! من انرژی مثبتای همتونو میگیرم و خدا رو شاکرم بابتش ....بیاین بخلممممم

درباره الف و من!

خب یه کامنتی که یه دوستی برام گذاشتن محرک این پست شد. ایشون البته به من لطف دارن که برام کامنت گذاشتن و نیتشون خیر بوده . من لازم میدونم که یه توضیح مختصری اینجا در مورد ارتباطم با الف بدم.

.

ببینین من و الف حدودا 5 ساله که همو میشناسیم. دلیل اینکه من با الف ارتباطمو ادامه میدم این نیست که قراره باهاش ازدواج کنم. راستش اون استانداردهایی که من میخام رو الف شاید 50% داره. مثلا من میخام با کسی ازدواج کنم که حامی من باشه هم از نظر روحی و هم مالی ولی الف از نظر مالی که صفره و از نظر روحی هم اونی نیست که من میخام. الف فقط همدم خوبیه! یه همصحبته خوب! همین!

.

من الف رو به چشمه یه مورد ازدواج نمیبینم! و تو این پنج سال هم هر وقت خاستگاری برای من پیدا شده یا موردی رو به اون پیشنهاد دادن هیچ کدوممون دسته رد به پیشنهاده مربوطهه نزدیم . یعنی تو این ارتباط من و الف ازادیم! و همو محدود نکردیم ، برای اینکه اصن جنسه ارتباط ما اون جنسی نیست که بخایم نسبت به هم تعهد داشته باشیم! اصن تعهدی در کار نیست! ما دو تا دوستیم مث دو تا دختر که با هم دوستن. و حتی تو این جور زمینه ها با هم مشورت میکنیم و نگرانیهامونو بهم میگیم.

.

دوستمون بهم توصیه کرده بود که یه نفر دیگه رو برا خودم پیدا کنم! راستش من هیچ وقت اینطوری نبودم که بخام کسی رو پیدا کنم. ینی وقتیم از یکی خوشم بیاد هیچ وقت سمتش نمیرم و نهایت کاری که میکنم اینه که باهاش با احترام برخورد میکنم و بی محلیش نمیکنم!! چون ازدواج برای من هدف نیست. من اعتقاد دارم که ازدواج خیلی عالیه منتها اگر واقعا بیارزه!! حالا بهتره در مورد معیارهام و تفکراته وزینم در مورد ازدواج تو یه پست دیگه صوبت کنم و یه جوری هم باشه که بشه بحث ازاد توش گذاشت و همه اوناییم که خاموشن بیان نظر بدن.

.

اینم شفاف سازیه رابطه من و الف! البته گاهیم با خودم فکر میکنم نکنه دارم اشتباه میکنم و یه مرد خوب رو از دست میدم....گاهی هم با خودم که فکر میکنم میگم ممکنه در اینده من و الف با هم ازد کنیم!! ولی با این شرایط نه! مگه اینکه الف بخاد یه سری تغییراتی در خودش ایجاد بکنه که اونم خیلی بعیده!

.

برم سر مقالم.... ببخشید سرتون درد اومد بروبچه مهربون

شروع محرم 95 با شوری هر چه تمام!!!! :/

سلام

.

صبح راس ساعت هشت و ربع زنگیدم به مردکه و طبق معمول برنداشت بعد زنگیدم به زنکه همکارش! اونم باز دفه اول و دوم برنداشت و در نهایت برداشت. شماره نامه رو بهش دادم و نگا کرده و میگه نامه تازه اومده به کارتابل ما! گفتم خب حالا ادامه روند چیه ؟ میگه نمیدونم!! باید ببینم نامتونو و ببینم چره و اینا!!!! انگار دفه اولشه میخاد از این کارا بکنه! زنک اندازه ننه بزرگه من سنشه ولی هنوز نمیدونه کارشو چطور باید انجام بده ...اونم یه کاره ساده اب خوردنو! خیلی محترمانه داشتم ازش میپرسیدم که خب من دوباره کی تماس بگیرم باهاتون( دستم زیر سنگشونه وگرنه که به خودم بود با فحشایی که لیاقتشو داره باهاش میصحبتیدم!) یهو وحشی شد ینی باورتون نمیشه نفهمیدم چی شد یهو توپید بهم که خااااانم شما من و همکارمو تحت فشششار گذاشتین!!!!منظورش از همکارش همون مردکه دیروزی بود!!جل الخالق!!!! ینی امپرم زد بالا ولی بازم خودمو کنترل کردم! دیگه هر کی ندونه شماها میدونین که من در طی یک ماه گذشته دفه اولی بود که با اون مردک دیروز صوبت کردم! این فشاره اونوخ؟

برگشتم بهش گفتم خانم من کجا همکاره شما رو تحت فشار گذاشتم؟ میگه همین که پیگیری میکنی و زنگ میزنی ما رو تحت فشار میزاری! میگم خانم من تو این مدت یک ماه فقط دوباره به همکاره شما زنگیدم هر دوبارشم دیروز بود!! پریده وسط حرفم که نههههه کاره اداری طول میکشه و نامه شما تازه پریرزو اومده تو کارتابل من ( ای تو روحههههه کصیفت زننننن!!) ینی بچه ها فقط یه ارجاع میخاد بده هاااا! خودشم تو این یک ماه  من با این زنک سرجمع سه بار حرف زدم، یه بار حضوری همون دفه اول، یه بار تلفنی یه هفته پیش و یه بارم همی امروز و هر سه بار با یه حالت عجز و خواهش ازش خاستم که کارمو زودتر راهه بندازه و اونوقت فقط برا یه ارجاع از پریروز صبح نامه من تو کارتابله این عفریتس!! گفتم خب حالا من کی مجدد پیگیره کارم باشم. ( باید بلخره شماره اون مجوز رو بگیرم و با شماره برم سازمانی که ازشون داده میخام دیگه) اول یکم مکث کرد که مثلا خیلی دیگه عصبانیه! بعد برگشته میگه یه هفته دیکه( ینی شب تاسوعا!!!) باز با احترام و خاهش بش میگم نمیشه یکم زودتر کارمو راه بندازین ....برگشته با لحن تند میگه خانم شنبه با این شماره تماس بگیر و یه شماره ای بهم داده منم با لحنه غصه مند گفتم باشه و خدافظ و قط کردم!

.

اتیش گرفتم اولش گفتم برم حضوری پیشه سرپرستشون بعدش دیدم بهتره شلوغش نکنم و اگه یه وخت مجوزو بهم ندن این منم که بربخ میشم و این زنکه عقده ای از خداشه که کاره من گیر بیوفته. بچه ها نمیدونم ولی بعضیا وختی میبینن یکی قراره ازشون از نظر اجتماعی لول بالاتری داشته باشه خیلی کینشو بدل میگیرن! واللا من نه بابام مایه دار بوده نه پارتی داشتم هیچ وخت و نه هیچی ...اگه الان به جایی رسیدم که در اینده قراره یه شغل درست و درمون داشته باشم همش رو مدیونه اول نظر خدا و بعدم سگ دو زدنای خودمم. از سن 20 سالگی تا الان که 34 سالمه پدره خودمو دراوردم و هنوزم جایگاهم استیبل نشده ....بعد نمیدونم واقعا امثاله این خانوم چرا فک میکنن امثال من حقشونو خوردیم! خب همون زمینه پر از مانع و مشکلاتی که برا من بوده برا تو هم بوده میخاستی زحمته بیشتر بکشی و مث من عینه اسب بدویی تا الان نخای یه کارمنده معمولی باشی و بعدم عقدتو سر امثال من خالی کنی. با نهایت احترام به همه کسایی که تو سیستم های دولتی به عنوان کارمند زحمت میکشن این جرفو میزنم. مخاطبم معدود ادمایی هستن مث این خانوم که انگار مادرزادی عقده ای بدنیا اومدن!

.

با بغض راه افتادم سمت دان-شبم خاله پری اومده بود سراغم و دلمم یکم درد میکرد! - نفهمیدم چطور رسیدم دان و تو راه دیدم یه ناشناس داره میزنگه. برداشتم دیدم مردک دیروزیس. فک کنم الکی زنگیده بود سروگوش عاب بده ! خب حق با من بود و زنک حق نداشت اون مدلی با من حف بزنه. یکی دو تا سوال ازم پرسید و بعد من بهش گفتم اقای فلانی همکارت صبح به من میگه من شما رو تحت فشار گذاشتم! ایا واقعن من تو رو تحت فشار گذاشتم؟! اونم گف سر ما شلوغه و فلانه و ... بش گفتم همکارت خیلی با لحن بدی با من حرف زد...بله ایشون راست میگن من بیش از دویست بار به شماها زنگیدم ولی فقط دو بار موفق شدم با ایشون حرف بزنم و یک بار هم با شما! ایا این فشار اورده به شما! اونم گف سوئ تفاهم شده و فلان و ما در خدمتیم!! فک کنم به مردک گفته بود بزنگه که من نخام برم پیگیری رییسشون. اخرشم مردک باز ی جوابه درست بهم نداد و قرار شد وختی ناممو زد بهم بزنگه شمارشو بده. که مطمئنم نمیزنگه! اینم از این

.

ساعت نه انگشتو زدم و تا رسیدم به گروه بغضم ترکید. خوب شد تو سالن کسی نبود ...خودمو انداختم تو دسشویی و تا درو وا کردم دیدم یکی از سال پایینی ها کنار روشوییه. چشام پر اشک بود و دید دارم گریه میکنم ولی سریع رفتم تو دسشویی و حالا گریه بیصدا نکن کی گریه کن! روز اول محرمو فک کنم خوب شروع کردم!!! از ته دلمم زنه رو نفرین کردم گفتم الاهی به حق امروز خیر نبینی! البته مثلا یواش گریه میکردم ولی مطمئنم دختره فمید دارم میگریم اون تو. دیگه دختره که رفت پریدم بیرون و یکم با دسم به صورتم اب مالیدم و چشامو اب زدم و دسمال کاغذیم نداشتم اومدم بیرون و یه چن نفری هم با چشای قرمز دیدنم تا رفتم دوباره بوفه که دسمال بگیرم و خلاصه امروزمون اینطور شرو شد!

.

الانم باز اشکی شدم!! میخاستم پیرو یه کامنت اینجا از الف بگم ولی حال و هواش نمیطلبه ! برم یه پست دیگه! شمام بیاین!

هوا دلگیر بود اینجا :/

سلام عزیزان. باز دارم با موبی عاپ میکنم و نیتونم شکلک بزارم :/ 

از ویژگی های بارز امروز این بود که هوا دلگیر بود خیلی. ینی هر وقت از سایت به یه بهونه ای میومدم تو سالن و از پنجره بزرگ سالن چشمم میوفتاد به هوا دلم میگرفد!  دیشبم واقعن تو خواب سردم بود!! فک کنم دیگه از ولایت ک برگردم باس بخاریمو روشن کنم! 

تماسامو الان داشتم میدیدم، امروز شاید نزدیک به صد بار زنگیدم ب سازمان مربوطه ک قراره مجوز کاره مرحله سوممو بده، با مردک فقط دوبار تونسم صوبت کنم، معلوم نبود کدوم گوری میزاره میره ( ایکون عصبانیت) . تو جلسه چارشمبه هفته گذشته موافقت شده و دیروزم از اون واحد مربوطه نامه رو زدن به این مردک،  دفه اولی ک برداشت با اون چشای کور شدش ندید ناممو تو کارتابلش و بهم گف دوباره از واحد قبلی ک قرار بود نامه رو ب این مردک بزنن پیگیری کنم، پیگیری کردم و خانومه گف نامه رو دیروز زدن بهشون ، دوباره با بدبختی ب مردک زنگیدم و اینبارم اتوماسیونه خراب شدشون قطع بود... خلاصه اخرش امروز معلوم نشد بلخره کی برم مجوزو ازشون بگیرم. فردا راس هشت میزنگم بهش ببینم این دفه چ بهونه ای داره ک کارمو راه نندازه. الاهی که دسش بشکنه اگه بخاد کارمو لفت بده( ایکونه نفرین!!!) 

.

پوووووف حرص خوردماااا!!!

.

صب از اق رضا چنتا سوسیس گرفتم( مردکه بوفه دانشکدمون اون روزی برگش گف ما دیگه نمیخایم به هیشکی سوسیس و شیر بفروشیم !!! گربه ها کثیف میکنن!! منم دیگه عهد بستم با خودم تا مجبور نشدم ازشون خرید نکنم! واللا ! یکی نیس بگه بدبخ گربه ها ک من بهشون چ سوسیس بدم چ ندم به قوت خودشون باقین، با این حرفت  یه مشتریتو که تقریبا هر روز ازت ی چی میگرف از دس دادی! ایش! 

خلاصه دان ک رسیدم به مامان پیشی و دو تا از فسقلاش سوسیس دادم و رفتم انگشتمو زدم و نشستم تو سایت با  یه ماگ چای. رو مقاله کار کردم با چاشنیه وب گردی! واقعن کوچکترین چیزی که میخام ب مقاله اضاف کنم کلی وقت میبره! تازه اینی ک مینویسم هم قطعن کلی ادیت نگارشی خواهد خاست چون زبانم ضعیفه و این ی لکه ننگه رو پیشونیه ملی!! ( ایکونه ملی با لکه ننگی روی پیشانی!!)  

.

طرفای یکونیم رفتم سلف و غذا هم ماکارونی بود با دوغ! اولش خاسم بگم کم بکش بعدش پشیمون شدم! اونم حسابی برام ریخت.  نشستم پشته یه میزی و  یک سوم ماکارونی رو ریختم تو نایلون فریزر ک قاشقمو توش هر روز میارم  ، دخدریم ک کنارم سر میز نشسته بود با تعجب نیگام میکرد!! الان با خودش گفده این چقد بدبخته که کمی از غذاشم داره ذخیره میکنه! و البته میگه چ دخدره غیر بهداشتیه کفیثی!! بدررررک!!! هر جور میخاد فک کنه! من کاره خودمو میکنم. خلاصه غذامو خوردمو پاشدم اومدم بیرون. اون سهم ماکارونی هم بین سه تا پیشیه دیگه تقسیم شد و نشستن دو لوپی خوردنش... خوشال شدم که غذامو باهاشون سهیم شدم :))))

.

هاااا صبحی طرفای ده و نیم دوستمم اومد و نشستیم یکم با هم گپ زدیم تو سالن! در مورد یکی از پسرایی که بهش گیر داده صوبتیدیم ، و البته این خودشم کرمویه و کرم ریخته ! رفتاراش ی جوریه که پسرا ممکنه فک کنن میخاره، ولی در واقع نمیخاره و اینو من میدونم! اون فقط میخاد شوهر کنه همین! هزار بار به زبانه بی زبانی بهش گفتم ک رفتاراش نباید طوری باشن ک پسرا فک کنن این ازوناس که میخاره!!! ولی کو گوش شنوا؟!؟ همش اداهای تابلو درمیاره، بعدم ک بعضی پسرایی ک دمباله سه نقطه هسن میان سراغش و بهش پیشنهاد دوسی میدن میشینه به غصه خوردن!!! بگذریم...

.

پنج از دان زدم بیرون و رفتم طرف امیر اکرم، ینی حدفاصل امیر اکرم و چارراه ولیعصر، دو سه تا کفش فروشیه خوب داره . یه جفت کفش اف خورده که الانم ی مدل دیگشو دارم خریدم ٨٥ تومن و یه مغازه هم کیفاشو اف زده بود و ی کیف خریدم ١٠٠ تومن. راضیم از خریدام و کاش میشد بیشتر بخرم ولی نمیدونم چرا یکم محتاط شدم این اواخر در خرجیدن! خیلی سریع تقریبن خریدم کفشه رو فقط کیف انتخاب کردن تو اون مغازه هه کمی طول کشید. دیگه شش و بیس خونه بودم و تا دست و بالمو بشورمو عکس خریدامو بفرسم الف و دوستم ببینن و ی چای بزارم شد هفت و ربع ، بعدم نمازامو خوندم . 

.

راسی الف ب حسابم ٢٥٠ ریخته امروز!! خخخخخخخ چن روز پیش ی لیست خرید برا خودم تدارک دیدم و بهش نشون دادم. گفدم باس اینا رو بخرم ولی پول ندارم( الکی!!) اونم گف یکیشونو من برات میخرم و ٢٥٠ تا برا مانتو شلوار اداری در نظر گرفده بودم که اونو تقبل کرد!!! منم مث قبل مقاومت نکردم! واللا! تازه پارسالا قرار بود اگه ارتقا بگیره حقوق یه ماهشو بده من که ارتقا رو گرفت و خورد ب قضیه بهم زدن  ارتباط از طرف من و اونم رف که زن بگیره و خلاصه که شیرینیه ارتقا مالید! به خودشم گفدم اینو و میگه نه من یادم نی همچین قراری داشته باشیم! کلن مردا الزایمر دارن انگار! البته شایدم راس میگه چون حافظه مافظش خوب نی زیاد!! 

.

الانم ک چای و ی لقمه نون پنیر و ی دونه گلابی و نصف ویفر شوکولاتی خوردم ب عنوان شام و دارم می عاپم براتون! پاشم ی چای دیگه هم بریزم و بنوشم به سلامتیه هممون!! 

.

فردا اگه اون مردکه بتونه باسن گشادشو یکم تکون بده و نامه منو اماده کنه سریع میرم میگیرمش و برگشتنی هم از عطاریای جمالزاده سفیداب و دارچین میگیرم، شاخه دارچینام ک میریزم تو چایی ته کشیدن.

.

بچه ها رفتین مراسمی چیزی برا منم دعا کنین ... دوستون دارم ... ایکونه  یه عالمه بوسسسسس... 

ندا نوشت: عزیزم رنگ مو رو اشتبا گفتم پرستیژ! آنیکا هس اسمش، و شمارشم ٤.٥  

دیروز پرستیژ هم داشت ولی خانومه بهم گف اینو ببر برا همین پرستیژ مونده بود تو ذهنم. البته خانومه میگف هر دوی اینا و مدیا از یه کارخونه ان و ایرانین. 

اینم بگما این قهوه ایه خیلی تیره بود توی ژورنال، موهای من دو سه درجه روشن تر از اینی بود که  تو عکس دیدی و سفیدی هم داشت لذا من قهوه ایه خیلی تیره گرفتم که به رنگ دلخاهم برسم.

.

فرداش نوشت! : اینم عکس کیف و کفشم که خریدم:

عسک حذفیده شد!