ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

حس های غمگنانه!

نزدیک سه ملاقه پر اش که از دیروز مونده رو گذاشتم تو ماهیتابه کوچیکه گرم شه و پیاله پیاله میکشم و میخورم...جاتون سبز

.

هنوز ساکمو نبستم و عجله ای هم نیست. چیز زیادی قرار نیست ببرم:

- چن دست لباس زیر!

- مانتو شلوار یخچالی رنگم که حسابی برام گشاد شده و میخام بدم خاهر وسطی برام اندازه کنه

- مانتو مشکی و شلوار مشکی و روسری که تازه خریدم رو ببرم که اونجا بیرون که میرم بپوشم

-لوازم پیرایشم!

-لبتابو بند و بساط نت و ایناش

- دفتر تزم که توش همه چیو نبشتم!

فعلن همینا یادم میاد!

.

از طرفای ده تا یک یکم مطالعه کردم برا مقالم و یک پاشدم رفتم بالا اول دکتر عین رو دیدم و ازش سوالی پرسیدم که حوالم داد به دکتر جیم! یادم باشه حتمن فردا برم پیشش. یه سرم رفتم پیشه مشاورم و یه سوال اماری داشتم که طبق معمول بلد نبود!

.

داشتم میرفتم برا نهار که اقای متاهلو دیدم! با هم سوار اسانسور شدیم و در رو برام نگه داشت. پرسید چه خبر گفتم هیچی خبری نیست دارم روی کارام کار میکنم!! اونم تکرار کرد رو کاراتون کار میکنین!!  خجالت میکشیدم ازش! برگشت گف واحدمونو نقل مکان دادیم فلان ساختمون. گفتم عه به سلامتی . موقع خروج از اسانسور هم باز نرفت بیرون با وجودیکهه نزدیک در بود و منم تعارف زدم و دیگه اومدم بیرون ولی مث قبلنا که بر میگشتم و ازش خدافظی میکردم برنگشتم و عینه گاو سرمو انداختم پایین و راهمو کشیدم و رفتم سلف. با موفه اویزون غذامو خوردم و هی میخاس که اشکام بریزه

 

نمیدونم چی داره در موردم فک میکنه. دو حالت داره یا اینو واقعا متوجه شده که من فهمیدم متاهله و به همین خاطر دارم ازش دوری میکنم یا مث گذشته دمبالش نیستم و لذا دلش یحتمل به حالم میسوزه!! و حالت دوم که احتمالش بیشتره اینه که با خودش فک میکنه من از اون روانیای بی ثباته شخصیت هستم که کرمام یه مدت غلیان کرده بوده و باهاش نخ رد و بدل میکردم و الان یا یکی دیگه رو پیدا کردم برا خودم و یا هم اون غلیانه کرمام خوابیده و دیگه محلش نمیدم!

.

با حاله بد پیاده اومدم تا خونه و دم در که بودم دیدم صابخونه زنگید و گف من پایینم الان وقت داری بریم برا تمدید که گفتم اره من پشت درم و خلاصه در حیاتو باز کردمو دیدمش. ماشالا چقد خوشتیپ ... شصت و خرده ای سالشه ولی خیلی خوش هیکل مونده و لباسای خیلی شیکه جوونانه هم میپوشه همیشه با یه کوله پشتی. خلاصه که ده دقه تا بنگاه فاصله هس رفتیم و اونجا که رسیدیم اغاهه گف اصل قرارداداتونو بدین. نه من میدونسم که لازمه ببریم نه ایشون! برا من که شهرستانه و قرار شد دو هفته بعد ببرم برا بنگاهیه و صابخونمم فردا میدتش نسخه خودشو و بعد قراره ظاهرا پشت همینا رو بنویسه و بعد دوباره یه قراری بزاریم و بریم امضا. فقط امروز توافق نهایی رو کردیم که اجاره شد 820 تومن! البته کاملا منصفانس : 10% تورم رو حساب کردن + معادل پول پیشی که بهم پس داده. نیمساعت پیش هم پول رو ریخت به حسابم.

.

اومدم خونه و یکم نشستم گریه کردم و بعدم زور زدم یک ساعت تا خوابم ببره و دست اخر خابم برد . یه ربع به شیش پاشدم و دست و رومو شستمو اروم اروم اماده شدم برم دان که انگشت بزنم. رفتم رسیدم اونجا و تو تاریکی سالن نشستم یکم توی تلگرام با یکی از دوسام حرفیدم و بعد پاشدم سمت خونه و سه ربع پیش خونه بودم.

.

تو سایت که بودم امروز دیدم یه پسمله کوچولویی! دهه هفتادی! یه جعبه شیرینی گرفت جلوم که البته دو تا بیشتر توش شیرینی نمونده بود. ورداشتم و پرسیدم مناسبتش چیه؟ با ذوووق گف دکترا قبول شدم. جالبش اینه که دختری که پشت سر من بود شیرینی رو برداشته بود بدون اینکه مناسبتشو بپرسه. من که بهش تبریک گفتم دختر پشتیه هم بهش تبریک گفت. انقدر خوشحال بود که نگو پسره! یاد روزی افتادم که خودم قبول شدم. تو خونه بودم و داشتم نهار میخوردم . کدرهگیریمم داده بودم الف برام نگا کنه چون تو پانسیون نت نداشتم. زنگید و گف برات متاسفم که باس سیصد تومن بسولفی( قرار بود قبول شدم سیصد چوق بهش شیرینی بدم!) خیلی خوشحال شدم و حس اون لحظم قابل توصیف نبود. زنگیدم اول به خاهر بزرگه گفتم و اونم به مامان و بابام گفت خودش. خاست خبرو خودش بده منم گفتم باشه بزار ذوق کنه! کاش اونموقع ها هم وبلاگ داشتم اصن یادم نیس بعدش به کیا خبر دادم فقط یادمه به یه عده زیادی پیامک فرسادم و خبر قبولیمو دادم. عده زیادی که منتظرش بودن و با شنیدنش مطمئن بودم که خوشحال میشن. یادمه همه دانشجوهام برام پیام تبریک میفرستادن...چه روز خوبی بود...رو ابرا بودم ... به قول اقای مرد رشتی ...خدایا شکرت! شیرینیه پسره خیلی خوشمزه بود ( ایکونه شادی جون شرمنده !)

عسک حذفید!

.

امروز که از دانشگاه داشتم بر میگشتم با خودم فک میکردم دخترای امثاله من خیلی طفلکی هستیم! استانداردامون یکم بالاست درست! یکم خودمونو میگیریم و سنگین رفتار میکنیم درست ! ولی یه حقیقته تلخی این وسط وجود داره و اونم اینه که هیچ کس حاضر نشده یکم برا بدست اوردنه دله مثلا مثل سنکه ماها تلاش کنه ! یا به عبارتی انقدر ارزششو نداشتیم که کسی بخاد بخاطرمون دو بار بیشتر زور بزنه تا مخمونو بزنه و دلمونو بدست بیاره! یا به عبارته واضحتر و روشن تر اینکه اینقدرام که خودمون فکر میکنیم ادمای ارزشمندی نیستیم!! و خب این خیلی غمگنانس!! لطفا هر کی که این متنو میخونه براش این توهم پیش نیاد که من دارم از درد بی شوهری مینالم! بحثه عدم وجوده شوهر نیست! بحثه عدمه وجوده یه فردیه که انقدر دوستت داره که بخاد برات تلاش کنه...برا بدست اوردنت تلاش کنه... وگرنه که ازین پسرایی که خودشون یا به واسطه یه بزرگتری یه دور تاروف میزنن و وختی جواب رد شنیدن تو دلشون میگن به .... ام! فت و فراوونه. من ازینا نمیخام  من این مدلی از تنهایی در اومدن رو نمیخام....

.

همین دیگه! ملی هنو غمگینه! باس تحملش کنین  شبتون بخیر و ایکونه ارساله بوسه غمگنانه!

نظرات 7 + ارسال نظر
بهار چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 16:50 http://likespring.blogsky.com

ملی جون منم باهات مفافخم.هر چند من مثل تو دختر همه چی تمومی نیستم ولی خب تا حالا هیشکی نبوده آدمو یه جوری بخواد که به این راحتیا خواستنش تموم نشه

عزیزم این چ حرفیه میزنی تو یع دختر خانم کدبانو و هنرمند و تحصیلکرده ای من کجام همه چی تمومه؟! منم کلی نواقص دارم!! عاااخ عاااخ گفتی اون خواستنه رو عااااخ گفتی

شادی چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 15:29

اره واقعا بلاگ اسکای دزد
تا اونجاییکه یادمه راجع به پاراگراف اخر نظر داده بودم که باهات موافقم. حرف دل منو زدی

ممنونم از نظرت من از طرف بلاگ اسکای ازت معذرت میخام که کامنتت مفقود شده

شادی چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 12:21

پس کامنت من کوووو؟!!!

شادی جون من بی تخصیرم ینی کامنت گذاشته بودی؟!؟ نیسدددددششششش عااااای دزززززد ، کامنته شادی رو دزززززد برررررده دوباره بزار اگه زحمتی نیس شادی جون شرمنده

زهرآ چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 11:37

ایشالا بری خونه و فول انرژی شی.
عزیزم شما دختر قوی ای هستی ایشالا اون آدمی که مدنظرته خدا بذاره جلوی راهت. منم همین نبود آدمه را احساس میکنم

ممنونم زهرا جون
نبوده آدم!!!! رو خوب اومدی

شبدرها چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 09:48 http://fourleafclover.blogfa.com/

ملی جان ادم که سنش زیاد تر میشه البته منظورم پیر شدن نیست زیاد تر شدن سن به این معنی که ادم سالهای زیادتری رو تو این کره زمین زندگی کرده کارهایی انجام میده که بعد از تموم شدنش براش خاطره میشه در حالیکه برای دیگران که هنوز به این مرحله نرسیدن ارزو هست .
به اون پسر حق میدم که خوشحال باشه و به شما هم حق میدم که تو زمان خودش موقع قبولیتون خوشحال بوده باشیذ بهر حال این موفقیت ها چیز کمی نیست اما ادم ازشون که فاصله میگیره میبینه اون قدر که فکر میکرده تو خوشحالی و ارامش کل زندگیش تاثیر نذاشته .
می خوام بگم ارامش تو زندگی چیزی فراتر از پول و تحصیلات و موقعیت و مرتبه اجتماعیه . تو مورد بدست اوردن ارامش خودم هنوز موندم و دنبالش میگردم همونطور که روی سر در وبلاگم نوشتم . امیدوارم ارامش وشادی که لایقشی بتونی بدست بیاری . یک چیز دیگه بگم تو می خوای بری شهرتون من احساس دلتنگی بهم دست داده . چطوریه که اینطوری شدم عایا ؟؟؟

اره حرفتونو قبول دارم شبدر جون. البته بگمااا من به اون اقا پسر دیروزیه حق میدم که خوشحال باشه. در واقع این خوشحالیه اون اقا پسر منو یاده چهار سال پیشه خودم انداخت و حس خوبی بهم دست داد.
اره ارامش مهمه و البته من فکر میکنم ادم هر چی بیشتر به چیزایی که دلش میخاد برسه اسباب ارامش خودش رو هم بیشتر فراهم کرده. و البته در کنار تلاش برای رسیدن به اهداف باید دید ادم هم نسبت به زندگی دیده مناسبی باشه تا همینطور که به اهدافش میرسه ارامش هم نصیبش بشه. ممنونم شبدر جون بابت ارزوی خوبی که برام کردی شمام انسانه بزرگ و مهربونی هستی و برات بهترینا رو میخام.
در مورد سفرم هم به شهرمون نمیدونم واللا عزیزم دله مهربونت تنگ نشه من هر روز میام وبلاگم ...قووول میدم

ندا سه‌شنبه 13 مهر 1395 ساعت 23:49

ملی یادت نره دختری با مشخصات تو دیگه کم دیده میشه تو الان برای خودت یه جورایی تکی ، توی خیلی چیزا شاخصی .اینو با ایمان قلبی دارم بهت میگم ، خیلی چیزا و خیلی ارزشها دیگه رنگ باختن و حتی نایاب شدن واسه همین خیلیا زورشو و حتی شعورشو ندارن بیان تو میدون دخترایی مثل تو...

نه بابا کجام تکه. شما نظر لطفته. ممنونم از کامنتت عزیزم

r سه‌شنبه 13 مهر 1395 ساعت 23:41 http://lalyyy.blogfa.com/

عزیزم درکت میکنم ملی جان
انشاالله بری خونه و با انرژی بیشتر و حال عالیتر برگردی

ممنونم r عزیز. ایشالا همینطور که میگی بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد