ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

پوووووف!

سلام بر دوستانه عزیزم ک وختی من نیسم میاین سر میزنین به این چاردیواری. انصافن خیلی خانومین!( حالا ممکنه بعضیام اغا باشن و هنو بروز ندادن خودشونو!

.

عرضم به حضور انورتون که عضو تحتانیه ملی از دیروز ظهر به اینور تازه  الان اومده زمین! ( اگه خاب چن ساعته دیشبو فاکتور بگیریم!) نذری هام هم خوب شد خداروشکر حالا مفصلشو بعدن تعریف میکنم اگه شد. تازه فردا صبحم قراره بریم پیک نیک! و باس صب پاشم اول دوش بگیرم و بعد بساط نیک پیکو اماده کنم تا صب طرفای نه بریم یه وری برا صبونه خوری!! 

.

از کاره اینجا هم دیروز انصراف دادم و در واقع نامه انصرافمو نوشتم! توکلم به خداست ، خودش باس بهم رحم کنه و کمکم کنه تا به هدفم برسم...

.

وووووی دارم غششش میکنماااا فغط ب عخشه شماها اومدم ی خبری بدم و برم بخافم... بچه ها تو رو خدا همو دعا کنیم! امروز کلی دسته عزاداری دیدم! بعضیا واقعن با خلوص نیت عذاداری میکنن و انرژیش سرتا پای ادمو میگیره... خدا از همشون قبول کنه ... برم غش کنم دیه!! بای بای عزیزانم ... ببخشین پستش غش غشی شد!! ( ایکونه بوسه مدل غشی!!) 

بودن یا نبودن ؟ مساله این است! :/

قبل از هر چیز این ایکون رو تصور بفرمویین! : یه گوسفنده لاغرمردنی که شیش روزه علف نخورده!

.

بعله! اون آیکون بالایی ملی با چتریاشه از منظره خواهر وسطی  

.

سلام  چطور مطورین عچقولا؟ منم خوبم. صب هفت و پنجاه از خواب پاشیدم و یکم تو تخته خاهری که دیگه رفته بود سر کار برا خودم جولان دادم و بعدم پاچیدم کامل! صبونه رو که شامل سرشیر محلی و عسل و نون بربری بود و پاپی زحمتشو کشیده بود اماده کردم و با مامی خوردیم. پاپی هم برا خاطره دیابتش پنیر و گوجه خورد. جاتون خالی صبونش چسپید!

.

بعدم رفتم اشپزخونه رو سامون دادم و یه کدو حلوایی گنده داشتیم که اوردم تیکش کردم. یکمشو گذاشتم بخارپز شد. یکمشم شکر ریختم و با یکم اب گذاشتم بپزه رو اجاق. و یکمشم مکعبی خرد کردم که باهاش کدو حلوایی پلو بپزم. برنجو خیس دادم و گوشت چرخی رو هم یه بسته گذاشتم که یخزدایی شه که باهاش قلقلی درست کنم و بزارم کنار کدو حلوایی پلو.

.

اومدم یکی دو جا زنگیدم که هیچکدوم ورنداشتن فردا طرفای ظهر با رییس دانشگاه ولایتمون وقت ملاقات دارم دارم میرم که با دسته خودم موقعیته شغلی رو که اینجا دارم رو عطاشو به لقاش ببخشم و بهشون بگم که تعهدی که دادمو میخام پس بگیرم...مجبورم چون یه جا بهتر گیر اوردم و یه جا بهتر هم 50-50 هسدش و هنوز تا من دفاع نکنم معلوم نمیشه که چی بشه ولی چاره ای نیس. چون اگه متعهده همینجا بمونم اون ور کارامو بعد از دفاع به جریان نمیندازن. چون میدونن که متعهد اینجام. رییسه اونجا بهم گفته اقدام کن برا پس گیریه تعهدت از اونجا(ینی اینجا!) میدونم دارم مبهم صوبت میکنم ولی بیش از این نمیتونم توضیح بدم خو!

دارم ریسک بزرگی میکنم و فی الواقع دارم مسیر زندگی ایندمو مشخص میکنم. اینکه ایا در اینده در کنار خونوادم باشم یا ازشون دور باشم. در واقع تصمیم گرفتم که دور باشم و برا همینه که فردا صب دارم میرم که تعهدمو پس بگیرم! ریسک بزرگی میکنم چون معلوم نیست اون موقعیتی که میگم خیلی بهتر از اینجاست عایا اوکی بشه یا نه و همه چی 50-50 هست.

یاده سال 86 افتادم. هنو کارشناس بودم و یه موقعیت شغلی برام پیش اومده بود تو همین شهرمون و خونوادم (بغیر از پاپی) معتقد بودن که از دستش ندم. ولی من نخاستمش و گفتم تصمیمو گرفتم که برا ارشد بخونم و نشستم تو خونه و یه سال برا ارشد خوندم تا قبول شدم. اگه میرفتم سر اون کار قطعن مسیر زندگیم الان اینی نبود که الان هست. درگیر کار و بار شده بودم و ....

الانم یاد همون موقع ها افتادم. اگه بیخیاله کار تو ولایت خودمون بشم دیگه در واقع دارم میرم که برا همه عمرم دور از خونواده زندگی کنم. ولی خب تصمیممو گرفتم! من اینجا پیشرفتی نخواهم داشت. در قیاس با اون موقعیته خوبی که گفتم اینجا واقعن هیچه! ولی خب در عوض اگرم از اینجا برم از خونواده دور خواهم بود. هنوز به بابام نگفتما ! بگم غصه می خوره . خودمو سپردم به خدا. امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشم...خدایاااا....

.

الانم منتظرم خاهر بزرگه چایی بیاره برامون! من و مامی داریم تی وی میبینیم و حاله مامی بهتره خدا روشکر. پاپی هم طبق معمول رفته رفیخ بازی  خاهر وسطی هم داره میچرته! مانتومم هنو اندازه نکرده!  

.

خو دیه من برم الان خاهره میاد میره تو لوپ لوپم و اینجا لو میره! دوس جونیام دوستون دارم و بوس ترکی براتون میفرسسسسم !!

یه پست تلگرافی!

سلام و درود و دوصد بدرود :))))

دیشب با خاهر بزرگه رو تختش خابیدم و   ساعت شیشه صب یه بار پاشیدم از خاب در اثر تکانهای بی موقع خاهری و چنتا کامنتای خوشگلتونو تایید کردم. بعد خابیدم تا نه و نیم و پاشدم و صبونه خوردیم من و خاهر بزرگه! بقیه در دسرس نبودن!  نهارم قراربود چکیده هفته ای ک گذشت رو قرار بود بخوریم! یکم موزیک گوشیدم و انیمیشن 'جوجه کوچولوی احمق' رو از ماهپاره دیدم. ماهپاره خونم افتیده پایین! 

.

تصمیمم برا نذریم شد سالاد الویه. محکم ترین دلیلش دلیله مالی بود! و یه چنتا دلیل ریز دیگه. 

یه ظرف سالاد الویه همراه با یه دونه باگت کوچیک برا هر نفر. عصری هم رفتم خرید با خاهری. کالباس خشک و کنسرو نخود سبز و سس مایونز رو خریدم و هویچ و سیب زمینی و مرغ و خیار شور رو هم یه شمبه میگیرم . قراره دوشمبه ظهر ببرم پخش کنم تو یه خیابونی که محل تجمع کارگرا و باربراس.  نون هم سفارش دادم که قراره دوشمبه ١١ تحویل بده که بزارم رو پکیجا. قراره چهار ظرف سالاد و چهار تا نون رو بزارم تو یه پلاستیک و بشه یه پکیج و به هر نفر بدم ( که بتونه ببره خونه) 

.

 طفلی مامی مریضه امپولش زدیم لالا کرده :/ خاهر وسطی هم قراره مانتومو برام سنجاق بزنه ک اندازش کنه، ببینم امشب مینمویه این کارو یا نه.

دوستانه جان تو مراسما به یاد هم باشیم .... من که برا همتون بهترینا رو میخام.... ایکونه بوسسسس 

اولین پست وبلاگی از منزل پدریه ملی! :)))

سلامن علیکم

.

ملی رو از ترکستان میشنوفین من خوووفم سفر هم خووووف بود. حالا بزارین بتعریفم. اغا من ساعت هشت و ربع پاشیدم لباس پوشیدم( پاشیدم پوشیدم خخخخخخ!!!) و اول اخشالامو بردم سر کوچه و برگشتنی هم صابخونمو دیدم که کوله پشت بر پشت داش میومد که از انباریش یه چی ورداره ، ظاهرن یادش رفته بید یه چی رو دیروز ورداره! و خلاصه سلام دادم و پریدم بالا و ساک و شیرینی ها و کیف لبتابمو هم اوردم گذاشتم دم در و رفتم که دوباره در واحد رو چک کنم که بسته باشه و همزمان زنگیدم به اژانس. حالا ساعت چنه؟ هشت و نیم! بلیط من کیه؟ یه ربع به ده! اغای آژانسی چی گف؟!! تا نیم ساعت دیه ماشین نداریم!!! ددددمممم وااااای....هول شدماااا یعنی. دیگه نفمیدم چطور رفتم از پله ها پایین و رفتم سر کوچه و خوشبختانه سر خیابون هم نزدیکه تا رسیدم سر خیابون یه تاکسی پیچید تو کوچه و گفتمش اغاااا دربسسسست! نیگه داشت و بعد عینه خنگا داشتم کوچمونو نشون میدادم و میگفتم اغا خونه ما اونجاس! بیا دمبالم نشونت بدم! و راه افتادم سمت کوچمون!  یه بوق زد گف خانوم خو بیا بشین با هم بریم!!! وایی خیلی ضایع بود رفتارم. واقعن ادم باس ارامششو حفظ کنه در هر حال! خلاصه رفتیم و دم خونه وایسید و وسایلو گذاشتم و نشستم و رف سمت راه اهن. اغاااا وسطه راه یه خوره ای افتاد به جونم!!! که چی؟ که عایا من که داشتم همزمان با اژانسیه صوبت میکردم درو دوباره واز نکردم؟؟! اصن کلیدو انداختم رو در و وازش کردم؟ اگه وازش کردم عایا مجدد بستمش؟؟؟!!! وااااای یعنی به خودم لعنت فرسادم که چرا انقدر هول شدم! دیگه تصمیم گرفتم رسیدم قطار بزنگم به مدیر ساختمون که برام چک کنه. رفتیم و نه و ربع رسیدیم و من سریع یه چرخی گرفتم و پیش بسوی قطار. همین که رسیدیم تو سالن شماره قطارمو اعلام کردن و دیگه با اغا باربره رفتیم و گفتم ساکمو برام بزار اون بالا و خودمم نشستم! به باربره 5 تومن دادم حالا گیییییررررر که کمه و فلانه  و .... ول کن هم نبود اخرش عصبانی شدم و گفتم پنج تومنم زیادی دادم! واقعنم 5 تومن بسشه چه خبره مگه؟؟؟؟!! دیگه با دلخوری و سر و صدا گذاشت رفت. خیلی پررو بود.

.

اول زنگیدم به خونه و گفتم نشستم تا خیالشون راحت شه بعدم زنگیدم به مدیر ساختمونمون که از همینجا براش ازین قلبا میفرسم یه دونم نت! و بهش گفتم من دارم میرم شهرسان و الان تو قطارم و اومدنی عجله کردم و میشه خاهش کنم برام در رو چک کنین. خیلی با خوشرویی گفت چشم و الان چک میکنم و گفتم نه حالا هر وخت از جلو واحد رد شدین زحمت بکشین. نگو دقیقن تو راه پله هاست که من گرفتمش. گف گوشی و یه مین بعد گف خیالت تخت درت بستس و کلید هم روش نیست. خیلی ازش تشکر کردم و تمام! خیاله ملی راحت شد!

.

اغا یکی از مسافرای کوپه هم مدرسه ایه دبیرسانم بود که 12 سالیه ندیدمش و هیچکدومم اشنایی ندادیم بهم! بعد بیس مین ورداشتم جعبه تارتها رو بردم بدم به مهموندار که نبود و دوباره اومدم نشستم و نیمساعت بعدش بردم که بود و با کلی قر و ادا و اطوار قبول کرد که برام بزاره تو یخچالش. یه فیلمه خوبیم که البته من قبلا دیده بودمش گذاشته بودن که اسمشو یادم نیست ولی در مورد یه دختره هس که ترنس جندر بود و میخاست عمل تغییر جنسیت بده هااااااا یادم افتادددد اسم فیلم اینه "اینه های روبرو" ....دوباره دیدمش و خوب بود. دیگه بلیطامونو که دیدن و ملافه ها رو که دادن من رفتم بالا و ملافه ها رو که یکم انگار نم داشتن! پهنیدم و موزیک گوشیدم تا پلکام سنگین شد و خابیدم. هااا وسطه خابم یه اتفاقه عجیبی افتاد که تا حالا نیوفتاده بود برام جالبه من الان اینهمه ساله که با قطار رفتت و امد میکنم ولی هیچوقت اینطوری نشده بودم و همیشه وختی از خاب میپرم موقعیت رو کاملا درک میکنم که توی قطارم. دیشب یهو از خواب بیدار شدم و به شکم هم خابیده بودم و سرمم به سمت دیوار قطار بود و دید به جایی نداشتم. یهو دیدم داره همه جا تکون میخوره....بعد ترسیدم گفتم این همون زلزله تهرانه که میگنااااا. بعد دیدم هی تکونه داره بیشتر میشه ....وای باورتون نمیشه ضربان قلبم چنان زیاد شد یهو ینی قشنگ تپش قلب گرفتم. همه اینا تو چند ثانیه اتفاغ افتاد و بعد یهو یادم افتاد که تو قطارم!   اینم از این!!

.

صبح با صدای داد و هوار مهموندار که پاشین ملفه ها رو بدین از خواب پریدم . خوبیه من اینه که تو قطار تخخخخخخت میگیرم میخابم . و اکه مثلا صبح طرفای هشت و نه به مقصد برسم عالیه! هیچ کمبود خابی ندارم و مث امروز اصن لازم نیس بعده رسیدن بخابم. مگه اینکه قطارم صب زود مثلا 4-5 برسه که اینجوری کمبود خاب میگیرم.

داشتم میگفتم. پاشیدم و سریع لباسامو پوشیدم و ساکمو از اون بالا کشوندم گذاشتم رو تخت که وختی رسیدم دیگه نخام برم اون بالا برا پایین اوردنش. بعدم با سر و صورت نشسته و پف کرده رفتم جعبه شیرینیامو از اغاهه بگیرم که دیدم درش قفله و یکم وایسیدم! از دور دیدم یه چهره اشنا داره میاد! خو میگم خابالو بودم! عینه جغدا با جشای گشاد شدم بهش خیره شدم! انگار عادم ندیده باشم! اونم فک کنم خابالو بود چون اونم با چشای جغدی داش منو نیگا میکرد!! فک میکنین کی بود؟؟!!!  یادتونه تو یه پستی گفتم یه نفر که ازش خاطراته سیاهی دارم اومده بود به عنوانه داوره تز یکی ار بچه ها و اون روز چشمم به جمالش روشن شد و خاطرات تلخ زنده؟!! بعله اوشون بودن!!! گفتم حالا چ کنم؟؟!! وایسم؟؟!! راه بیوفتم برگردم کوپه؟!!! راه افتادم برگردم کوپمو خوشبختانه قبل اینکه تو اون سالن تنگ چش تو چش و بغل تو بغله یارو بشم!  طرف رسید به کوپش و بعدش من کوپشو رد کردم و رسیدم به کوپه خودم. اینم از این!

.

خلاصه که تارتامو بلخره از مهموندار گرفتم و رسیدیم به مقصد و خاهر بزرگه مهربون با ماشینش اومده بود دمبالم! با خودم گفتم این یارو الان قطعن میخاد زنشو بکنه تو چشه من!! و لذا گفتم بزار صبر بدم همه پیاده شن بعد پیاده شم. حدسم درست بود! همه داشتن اون وری پیاده میشدن ! این اغا خب صبح  دیده بود که من کوپشونو رد کردم ! برا همین اومد دقیقن از جلو کوچه من رد شد! خدا روشکر منم پشتم به در بود و وختی رد شدن متوجه شدم و قیافه زنه رو ندیدم ولی قد و هیکلش که چنگی ب دل نمیزد! اینم از این!

.

ساکمو کشون کشون که داشتم تو سالن قطار میبردم یهو دیدم یه چرخی اون پشت تو محوطه هست. زدم به شیشه متوجهش کنم که متوجه نشد و به مهموندار اشاره دادم و اون صداش کرد. اغا چرخیه اومد بالا و وسایلمو گذاشت رو چرخ و رفتیم از راه اهن بیرون. چند مین طول کشید تا خاهرمو بیابم با گیج بازی و بلخره یافتمش و بوس و اینا و وسایلو گذاشتیم تو ماشین و پیش بسوی خونه!

.

رسیدم و ساکمو خالی کردمو و تارتا رو تحویل دادم به اهل منزل و یه چای با یکم تارت خوردم که محشر بود و کیفمو تمیس کردم و پریدم تو حموم اول خودمو سابیدم بعد مانتو شلواری که تو قطار تنم بود رو شستم و اومدم بیرون. یکم چرخیدم تو خونه و همه جا رو وارسی کردم و بعدم لباسامو بردم پشت بوم پهنیدم. خیلی دوس دارم پشت بوممونو  من خیلی کم این مواقع خونه میام. چون فصل کلاساس و من در طی ده دوازده سال گذشته یکی پارسال پاییز رو چند روز خونه بودم و یکیم امسال. همش یاد مدرسه میوفتم! هوای پاییز ... هوای نوجوانیه منه! روزای غصه داره نوجوانی! هیییییع ! ولی دوس دارم این هوا رو!

.

دیدم خاهر وسطی مواد لوبیا پلو رو اماده کرده دستش درد نکنه! دیگه کته گذاشتم و مواد لوبیا رو باهاش قاطوندم و الانم دارن از سر کار میان که نهار بخوریم. گششششنمه هاااا .....

.

دوسدتون دارم هواررررتا ....بوسه ترکستانی هواااارتااااا

.

بعدن یادم اومد نوشت: اینو نگفتم که صب که پاشدم اون هم مدرسه ایم بهم اشنایی داد و یکم حرفیدیم!

یادداشت قبل از سفر پاییزی به ولایت

سلامن علیکم بروی گل همتون ، با موبی می عاپم و لذا شکلک پکلک خبری نیس! 

.

امروز صبح نه و نیم انگشت رو زدم و نشستم به تکمیل مقاله و دیگه تا ابتدای بحث تکمیله تکمیل شد. چکیدشم تکمیل شد و قرار شد هفته اینده بفرسم برا مشاورم ک بخونه و یه ایمیل بزنه ب استادم مبنی بر اینکه خونده و تایید کرده. بلکه شاید استاده به ایمیل اوشون جواب بده. وسطاشم زنگیدم ب اون مرده که قرار بود بزنگه و شماره ناممو بهم بده و هم نطور ک حدس میزدم شمارم اماده بود و نزنگیده بود( ایکونه تنفر) دیگه خداروشکر نامم از زیر دسته اون عقده ایها دراومده و الان اومده سازمان پایین دستیشون. حالا شمبه باس بزنگم پیگیری. با دکتر جیم هم  که قرار بود بصحبتم ، صحبت و مشکلمو مطرح کردم. اینم از این .

١٢ و نیم بساطمو از سایت برچیدم و رفتم بالا و دکتر مهربونه رو تو سالن دیدم که باز منو دعوتید ب اتاخش. این روزا میبینه دپم خیلی هوامو داره ( ایکونه ملی با نیشی باز تا بناگوش!)  رفتم تو اتاخش و پنج شیش مین گزارش و اخبار رد و بدل شد و اومدنی بهم  دو مشت کیشمیش خوشمزه و توت خشک و اینا داد ( توش ی دونم انجیر خشک بود که همون لحظه سواش کردم و خوردمش عاخه دوس میدارم انجیر خشک!!) بعد دو تا تیکه بزرگ هم کیک بهم داد که ازین کارخونه ایا بود و روش نوشته بود باقلوا شربتی ! الان با چای یکیشو خوردم بسی خوشمزه بود! به زور داد بهم گف تو راه میخوری !( بازم همون ایکون نیش و بناگوش و اینا! ) 

.

از پیشه استاد مهربونه اومدم پایین و رفتم سلف و نهارمو به رگ  زده و  پیش بسوی شیرینی فروشیه هانس در خیابون کریمخان ! صبح یکم سرچیدم و اسم چنتا شیرینی فروشی قدیمی و خوبو دراوردم و این هانس هم ظاهرن پای هاش و تارتهاش خوشمزس . دیگه سوار تاسکی شدم و اغای راننده مهربون که از همینجا براش بوسه تف تفی میفرسم منو برد دخیخن پیاده کرد سر کوچه ای ک قنادیه توشه. جای جالبی بود ی خونه بود که روی درش یه لوگوی کوچیک چسپونده بودن و اسم هانس روش بود و وارد حیاط کوچیکش میشدی که درخت و کلی گلدون داشت و بعد داخل قنادی میشدی که کوچیک هم بود . ساعات کاریش هم ساعت نه صبح تا پنج عصره. کیک توت فرنگیاشم ظاهرن خیلی خوبه ک خوب من ترسیدم تا ببرم خونه له و لورده بشه دیگه یه دونه تارت هلو خریدم و یه چیزی ک شبیه تارت بود و نمیدونم اسمشو چی گف! یادم رف! توشم البالویه! یا شایدم تمشک! دوتاش شد چهل تومن. ادرسشو برا خودم مینویسم ک یادم بمونه: سوار تاکسی های میدون هفت تیر میشیم و اونجا که جواهرات مظفریانه پیاده میشیم و همون خیابون که مظفریان تو نبششه رو میریم تو ( انگار اسم خیابونه ابانه) یه پنج مین پیاده ادامه میدیم تا برسیم به کوچه عقیلی! بعله! حالا امیدوارم خوشمزه باشه. میدم مهموندار قطار بزاره تو یخچالش!  برگشتنی هم از سوپری سه تا نون گاتا ازینا که توش گردویه خریدم! تو ولایت ما نونای کره ای و زنجبیلیه بسیار خوشمزه هست ولی گاتا نداریم! 

دو ربع خونه بودم و تا چهار تونت الواطی کردم و بعد خابیدم تا پنج و نیم و بعدم پاشیدم وسایلی که باس ببرمو همه رو چیدم ی گوشه و در نهایت چپوندم تو ساکم. ازین ساک ضایعاس!! چمدون خوشملمو تمیس کردم و توش پره لباس زمستونیه نخاسم دیه اونو ببرم. اطراف راه اب حموم و داخل راه اب اشپزخونه رو هم پودر سوسک کش پاچیدم که هوس نکنن من که نیسم بیان تو خونه زندگیم!! اخشالارم باس بندازم یادم باشه! ی لقمه نون پنیرم گذاشتم باس شامم! البته اون باقلواهه رو خوردم و زیادم گشنم نخاهد شد! پذیراییه قطارم هس دیه! 

.

هشت دیه پا میشم که لباس پوشیده و اخشالا رو گذاشته و ساک رو پایین برده و اژانس بگیرمو برم! دوستان جون من نیستم مواظبه خودتون باشین! با کبریت بازی نکنین! در و پنجره ها رو باز نذارین!! شولوخ پولوخ نکنین! اینجاهارم کفیث نکنین نریزین بهم!! غریبه هم در زد وا نکنین!! اصن اشنا هم در زد باز وا نکنین! بزارین بمونه پشته در حالش جا بیاد ! خخخخخخخ . خو دیه خدافظ تا فردا... ( ایکونه بوس و ماچه خدافظی و بدرقه!!)