ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یک معجزه اوچولو

سلام

نیمساعت پیش یه معجزه اوچولو توسط یه فرشته ی مشکیه ریزه میزه ی چشم درشت اتفاق افتاد!

اشتباه نکنین ! این مشخصاتی که اون بالا گفتم مربوط به یه بچه گربه نیس! اون بچه یکی از همگروهی هامه تو همین کارگاهه. خانومه سیاه پوسته و خب قاعدتن بچشم سیاهپوسته!

و اما شرح ماوقع:

خب من پنشمبه ها و شمبه ها رو تا اواخر بهمن کارگاه دارم. پریروز یه ایمیلی دریافت کردم از اموزش که این پنشمبه کارگاه تشکیل نمیشه و میره رو جلسه شنبه هفته دیگه. تازه پنشمبه هه رو امتحان میان ترمه این کارگاه قرار بود باشه...خب تا اینجا داشته باشین!

نیمساعت پیش زدم از سایت بیرون که برم استاده رو ببینم. همین خانوم همگروهیم که سیاهپوسته از کنارم رد شد و منم با گوشیم مشغول بودم و داشتم شماره پاپی رو میگرفدم و یه سلام و لبخندی دادم و رد شدم. ولی با گوشه چشمم دیدم که این دخدر ریزه میزه هه به طرز تابلویی زل زد به سیبه توی دستم که برداشته بودم ببرم که بشورمش و کلکشو بکنم! ینی این کوچولو جوری زل زنان به سیب از بقل دستم رد شد و کله کوچولوشو اورد طرف سیبم که  شاید اگه مامانه نبود یه گاز ازش می کند! ته دلم یه جوری شدم و با خودم گفدم ملی بیخیاله سیبه قرمز برگشتم و خوشبختانه اوچول وایساده بود دم در سایت و مامانشم اون تو مشغول بود. دیه یکم نازش کردم و سیبو بهش دادم و فوری گرفتش. از اون ور مامانه اومد و بهش گفدم بشورش و بعد بده بخوره. خیلی دس و پا شکسته فارسی بلده مامانه و البته خب انگلیسیش خیلی بهتر از منه. خلاصه یهو برگشت گفت امتحان فردا رو خوندی؟! منو میگی برق از کلم پرید! گفدم فردا که جلسه کنسله! اون بدتر برق از سرش پرید و گف نهههههههههههه اون ایمیل خبره کنسلیه جلسه پنشمبه بعدو داده و فردا امتحان داریم! واااااااااای ... البته من کلا قرار نبود برا امتحان زیاد بخونم ولی خب اگه به خیاله اینکه فردا تعطیله نمیرفتم سر کارگاه خیلییییی ضایع میشد و فک میکردن از ترس امتحان نرفدم.....

.

و این بود معجزه کوچولوی امروز من! و یه نمونه از عمل و عکس العمل! به نظرم اون کوچولو خیلی دل پاکی داره! نه؟! وسیله ای شد که فردا ابروی من نره جلو جماعت! برم جزوه هاشو بخونم که فردا گند نزنم! فعلن

شروع هفتس؟!

سلام جینگیلیا

شروع هفته نیس ولی من حسم شروعه هفته ایه چرا عایا؟!

.

بیاین امروز یه مدل جدید پست گذاشتنو تجربه کنیم با هم( البته شما خوندنشو تجربه میکنین)

.

دیشب طرفای نه و نیم پاشدم و چن تیکه لباس رو شستم که رو هم جم نشه و حمومیدم تااااا ده. بعدشم انقد خابم میومد که نگو اما مقاومت کرده و نمازیدم و زبانیدم و بعدشم دیه یه رب به 12 خواب

.

شب خوابه دعوا با دو تا خواهرا رو دیدم و انقد جیغ و داد و ناله نفرین کردم که از صدای ناله خودم پاشیدم! من امتحان زبان داشتم و سرویس دم در بود که منو برسونه به حوزه که یه جای دوره و این دو تام هی لفتش میدادن-میخاسن با من بیان!- انقدر دس دس کردن که سرویس رفت و من موندم و نشسدم به نفرین کردنشون!

.

صب یه بار بیس مین به هف گوشو زنگید و خاموشیدم و گذاشتمش 5 مین به هف و خسبیدم. دیه 5 مین به هف پاشیدم و نمازیدم...خوبه نماز صب دو رکعته هاااا وگرنه من وسطش قطعن خودمو خراب میکردم!! ینی من حتی اگه نصفه شبم پاشم یه دور برم دشویی صبحش که پاشم انگار ده ساله نرفدم مبال!  نمیشه هم اول برم مبال بعد نماز چون مبال رفدنه من برا خودش عاداب و اسلوبی داره (پاهامو میشورم و اینا!) و میترسم افتاب خانوم طلو کنه تا من بخام برسم به نماز!

.

صبونه؟ تخم ابپز و پنیر محلی و یه دونه گردو و بربری با چای تازه دم

.

بعد صبونه هم جنگی و اراسته و پیراسته پاشدم اومدم دان و سر راه هم کلی از این پولوس حفاظتیا دیدم و بعضیاشونم ماشالا چقدنه خوش تیپن چشام کف پاشون اغا اصن این حراستیای دم در دانشکدمونم خیلی خوش تیپن. قد و هیکل ورزشکاری و تر و تمیس و گوگول! خدا حفظشون کنه برامون که ازمون محافظت میکنن

.

هشت و ربع انگشتیدم و اومدم سایت. یه دونم سیب تو کیفم دارم برا نیم چاشت! لیسته کارامم تو گوشومه و پرینت دارم و یه دیدار با یکی از اساتید و مقالم. دیشب یکی از دوسام تو تلگرام گف خودت بخونی برا امتحان زبان میتونی نمره بالاتر از 70 بیاری . برا  msrt میخام! خب البته مدرکشو برا قبل قبولی تو کنکور داشتم و نمره قبولی هم اوردم ولی برا رزومم میخام یه نمره خوب بگیرم. دوسم گف سه ماه هر شب بخونی و نمونه سوالاشم بزنی میتونی نمره بالا هفتاد بیاری. خدا کنه بتونم.  همه تلاشمو برا ارتقای رزومم باس بکنم ...

.

یه چیزیه دیگه هم که به برنامه روزانم اضاف کردم خوندنه یک مقاله در هر روز از یه مجله هس که خیلی تو زمینه تخصصیه ما سرامد و خوبه. شده یه مطالعه سرسری بکنم در روز یه مقاله رو خوبه. میخام این بدعتا رو بزارم ...اروم اروم دیگه جا میوفته تو برنامه. اینم از این.

.

خو دیه من برم اول مقاله رو بخونم و بعدم شرو کنم کارای مقاله خودمو.... خدا یار و پناهتون

تعطیلیه وسط هفته!

دیشب داشتم فک میکردم که چقد خوب میشد اگه به جا جمعه و پنشمبه، سه شمبه و جمعه تعطیل می بود! خب اینطوری بهتر بود ینی تعطیلیا پخش میشد تو هفته و کمتر خستمون میشد

سلام. احوالتون خوبه؟ منم عی خوبم.

.

دیروز رفتم دیدنه رییس و یه هول و لایی افتاد به جونم که نگو. از جهاتی بسیار امیدوار شدم و از جهاتی دیگه بسی نا امید. خدا خودش باس معجزه شو در این زمینه هم نشونم بده....توکل بر خودش

.

در حال نگارش مقالات و بالا پایین کردن تحلیلام. بهشون احتیاج دارم. واقعا به چنتا مقاله isi احتیاج دارم . نه فقط برا دفاعم که برا رزومم. رزومم قوی نیس برا جایی که در نظرم هست.

.

ساعت هفت بیداریدم و نمازیدم و صبونه تخم ابپز و پنیر و گردو و بربری خوردم و نشستم رو مقالم تا نه و نه تا ده خوابیدم! بعدشم پاشدم و باز نشستم روش تا ببینیم چی میشه. نهار امروز ماکارونیه و قراره که در تابه رژیمی که خاهر بزرگه برام خریده طبخ بشه. باشد که رستگار بشیم جفتمون! من و تابه! تا حالا کیشمیش تفت داده شده کنار ماکارونی خوردین؟! اگه نه امتحان کنین! خوشمزه میشه! یادم افتاد رب ندارم! نمیخامم برم بخرم! سه تا گوجه دارم یحتمل همونا رو رنده میکنم تو مایه بجا رب! ولی رب یه چیزه دیگس قبول دارم!

.

اگه بتونم امروز مقاله چهارممو تا یه جای خوبی برسونم خیلی خوبه. برا زبان هم میخام برنامه بزارم. باس چنتا منبع خوب پیدا کنم برا استارته خوندن. میخام مدرک بگیرم. ینی به هوای بالا بردنه نمره ازمون زبان میخام بخونم.  ببینیم چی میشه.

.

تو نوشته هام معلومه استرس دارم؟! خودم حس میکنمش! کوتاه کوتاه مینویسم!  ببخشید دیگه.

.

فردام که چارشمبس و امیدوارم هفتتونو به خوبی به پایان ببرین دوس جونا. قوبونه همتون 

شیفت دیلیت

سلام. دلم گرفته بود ولی با دیدنه پیاماتون یکم دلم گرم شد. خدا دلاتونو گرم کنه

دیروز نزدیک هشت رسیدم خونه. قبلشم بربری خریدم یه دونه و تازه از تنور دراومده بود و جاتون سبز با پنیر و گوجه و شلغم و فلفل دلمه یکم خوردم. بعدشم خب خسته بودم و پامم درد بود به خاطر لبتابی که با خودم حمل کرده بودم.

خسته هم بودم و یکمم سرم درد میکرد. سرو صورت نشسته یکم نشستم جلو بخاری که گرمم شه. یه زنگ زدم به خاهر بزرگه که صب بیدارم کرده بود و منم بیحوصله باهاش حرفیده بودم. قط که کردم زنگیدم به الف. بیحوصله تر از همیشه بود اونم و میگف حالم یه طوریه. تو دلم گفتم تو که همیشه حالت یه طوریه. گفتم روحی گف نه جسمی. حالت تهوع دارم یکم و اینا. حرفی برا گفتن نداشتیم. من برا شوخی برگشتم گفتم الف بیا تبدیل بشیم به عادمای بی بند و بار و هرکدوم بریم 5-6 تا دوس پسر و دختر بگیریم. اونم برگش گف من و تو اهلش نیسیم. برگشت گف ادمای خوب نمیتونن کسی رو جذب خودشون بکنن و کسی تو این دور و زمونه دنباله خوبی و این حرفا نیست و همه دنباله منفعت خودشونن. تو باید یه نفعی براشون داشته باشی که پیشت بمونن. یا بتونی جذبشون کنی یا بتونی خرجشون کنی! نمیتونی جذبشون کنی چون جاذبه ای نداری! مردا دنباله قیافه و اندامن! ( حالا من قیافه خودمو جزو متوسط رو به بالا ها میدونم و اینو مطمینم که حداقل زشت نیسنم!! ولی خب در مورد اندام حق داره. من یه عیبه اندامی دارم!) به اینجا که رسید گفدم تو که اندام و قیافتم خوبه پس تو چرا نمیتونی جذبشون کنی؟! برگشته میگه چون من دلم مرده! جالبه دو سه دقه قبلشم گفته بود ادما دمباله دل و این حرفا نیسن و فقط میخان از تو بهره ای ببرن یا جنسی یا مالی. خلاصه حرفاش به نظرم این بود که چون تو نه بهره مالی به طرفت میتونی برسونی و نه بهره جنسی پس پسری نمیاد باهات باشه! شایدم راس میگه. البته فک کنم راس میگه! بعدن ترش یهو برگشت گف هر کی هم میاد سراغ من میگه منو بگیر!!! وااای اینو که گف من از ته دل زدم زیر خنده! خب با یه لحن مستاصلی گفت اینو. الف یهو بهش برخورد و گف چرا میخندی؟ گفدم خب خنده دار گفدی بعد یهو دیدم صدای بوق بوق اومد. فک کردم انتنم رف ولی بعدش که زنگیدم و دیر برداشت فمیدم ناراحت شده. گوشی رو برداشت و با عصبانیت گف هر وخ از این فاز دراومدی و خنده هاتو کردی با هم حرف میزنیم و دوباره قط کرد!

.

من؟ خیلی ناراحت شدم. از اینکه هیچ وقت بهم نمیزنگه مگه یه هفته ده روزی خبری ازم نباشه تا یه زنگ یا یه پیام تو تلگرام بهم بده. از اینکه هیچ وقت ابراز علاقه ای بهم نکرده. بیاین روراست باشیم! من الف رو دوس ندارم! واقعن علاقه ای بهش ندارم! فقط یه مهر و محبتی ازش تو دلم افتاده همین. هیچ وقت هم بهش ابراز علاقه نکردم. و با خودم دارم فک میکنم اونم وظیفه ای نداره که بمن ابراز علاقه کنه. خب زوری که نیس دوس داشتن. همونطور که من دوسش ندارم اونم دوسم نداره! خیلی گریه کردم دیروز. الانم که تو سایتم گریم گرف ولی باس خودمو کنترل کنم! اینکه بهش زنگ میزنم برا پر کردن اوقاتمه. شایدم اشتباه میکنم ! نباید ازش استفاده ابزاری کنم. وختی علاقه ای بهش ندارم و قبولش ندارم نباید بهش بزنگم. دیروز به ذهنم رسید که یه تی وی بخرم! اینجوری سرم تو خونه گرم تر میشه مواقع بیکاری و استراحت و به جا اینکه گوشی رو بگیرم دستمو بزنگم به الف ، تی وی رو روشن کنم و ببینم. پارسالم همین موقه ها بود که کلا ازش بریدم و گفدم نمیخام بهش بزنگم و تنهام بزاره. دیشب که خوب گریه هامو کردم و بعد نماز که اومدم بخابم دوباره تصمیم پارسالمو گرفتم. ولی دیگه بهش خبر ندادم. کلا بلاکش کردم هم از تلگرام هم از واتس اپ هم گوشیم و هم اسکایپ. دیگه هم نمیخام باهاش صوبت کنم. میدونین چیه؟ شیفت دیلیت برا من خیلی خیلی اسون میشه وختی به ته خط رابطه با یه نفر برسم. حالا اون یه نفر هر کی میخاد باشه. وختی به این نتیجه برسم که ارتباط من و این عادم دیگه ارزشی نداره. شیفت و دیلیت میکنم ...برای همیشه.

.

در مورد تنهاییم هنوز تصمیمو نگرفتم! معلوم نیس بخام کسیو تو زندگیم راه بدم یا نه. شایدم الف دوباره برگشت ولی احتماله اینکه راهش بدم دوباره خیلی ضعیفه. چون هم من به اون مرحله شیفت و دیلیت رسیدم و هم اون علاقه ای به من نداره که بخاد برا ارتباط دوباره با من زحمتی به خودش بده.

.

زندگی ادامه داره. صب شش و پنجاه پاشدم و یه نگاه به چشای پفیم کردم و یکم دلم به حال خودم سوخت و بعدم نمازیدم و صبونه و پیش ب سوی دان. تو محوطه گردالو رو دیدم که اومد به استقبالمو داشت میمرد از گشنگی. یه سوسیس بهش دادم و دیدم سه تا کلاغ ناقلا دوره اش کردن و قشششنگ سرشو کلاه گذاشتن! یکیشون مشغولش کرد اینطوری که رفت نزدیکش و گردالو هم عینه خنگا رف که مثلا بگیرتش و سوسیسو ول کرد به امون خدا و اون دو تا دیگه کلاغ ناقلا هم تیکه های سوسیسو گرفتن به منقار و رفتن.... دیدنه این چیزا بهم انرژی میده...قصه های طبیعت و زیبایی ها و بامزگی های مخلوقات خدا.

بعدم که اومدم اینجا و کامنتای شما رو دیدم. و حالم بهتر شد. بهترتر هم میشم. امروز کلید مقاله چهارمو میزنم و دیشبم استادم بهم پیام داد که به زودی بهم خبر می ده که برم اسکایپ با هم رو مقالات کار کنیم. البته برا مقاله چهارم یه سری کارای تحلیلی اضافی و سرچ جدیدهم باس بکنم و کاراش بیشتره.

.

خدایا به امید خودت و نه هیچ کس دیگه... خوش باشید دوستانه جان

ندا نوشت: ندا جونی که اصرار داری خصوصی باشه پیامات. با اجازت اسمتو میزارم ندا سکرت !  چون ما یه ندای گل اینجا داریم نمیخام باهاش قروقاطی شی رمزو میفرسم امروز فردا. ایمیلتم اره نشون داده میشه برام.

خوااااااابم میاد ...معدم سنگین شده .... سرم یکم درده و نگرانممممم

سلام موش موشیا

خوبین خوشین سلامتین؟

وااااااااااااااااااااااااااای من خستمه.... بزارین از اول بگممم

دیشب که تا یک و نیم رو اسلایدام کار کردم. خب پرزنتیشنش باس انگلیسی میبود و همزمان که اسلایدا رو اصلاح میکردم تلفظ کلماتم چک میکردم و خلاصه کلی بدبختی. ساعت رو کوکیدم شش و ربع و به خاهری هم پیام دادم که صب پاشد منو یه چک بکنه که یه وخ خاب نمونم. دیه همینکه سرمو گذاشتم رو بالش و خوابیدم دیدم یکی داره زنگ میزنه! پاشیدم با تعجب گوشیمو نگاهیدم دیدم عه!! اینکه خاهر بزرگس! با خودم گفدم ینی چی؟!! بعد یادم افتاد خودم بهش گفده بودم بزنگه بیدارم کنه! یه نگاه سریع که به ساعته گوشیم کردم دیدم شیش و ربعه باورتون نمیشه چقد زود صب شد دیشب خودمم به سختی تونسم باور کنم! دیه پاشدم  و نماز و صبونه یه کیک دوقلو با پنیر و چای خوردم - نون نداشته بیدم!- ارایش و پیرایش و وسایلمو جمعیدم و هفت و ربع زدم بیرون. لوپ لوپمم ورداشتم که کلی سنگین بود. برم سر کار یه لوپ لوپه خیلی سبک یحتمل با ارم سیب گاز زده خاهم خرید. از گوشیش که یه دنیا راضیم مطمینم لوپ لوپشم عالیه. خولاصه بیس مین به هشت انگشتیدم و رفدم سمت کارگاه و اوله همه نشسدم رو صندلیه دلخواهم. زودی یکم دوره کردم و اسلایدا رو باز دیدم و خیلیم استرسناک بودم. هشت و نیم دیه همه اومدم و شروعید.

اغا من فک میکردم فقط خودمون خوب کار کردیم! گروه اول که پرزنت داد من یکم گرخیدم. کارشون بهتر از ما بود انصافن. دو نفری هم کار کرده بودنااااا. دخدره مالزیاییه و خدا میدونه چققققدر این گوشت تلخه! خلاصه گروه دوم که رفت دیدم نه اینا از ما پایین ترن یکم و همزمان یه چیزایی هم ب اسلایدام اضاف می کردم از رو ایراداتی که استادا برا اونا میگرفدن ما گروهه چهارم بودیم ولی خب بعده گروهه دوم گفدن بیا ارائه بده. رفدم و خوب بود. توپوق نزدم و خب 85 درص از رو اسلاید خوندم و چاره ای هم نبود. فغط وخت کم اوردم که اونم مهم نی. دیگه بعدشم استادا مث بقیه گروه ها اول تشکریدن و گفدن خیلی خوب بود و بعدم کلی ایراد گرفدن.  ولی در کل خوب شد ارائه دادم. ساکت بودن خوب نیس تو این جمعها. بعدشم بچه های گروه ازم تشکریدن و گفدن خیل خوب بود. واللا از خداشونم باشه اینهمه وخت گذاشتم!

.

ده و نیم اینا این جلسه کارگاه تمومید و پنشمبه قراره ازمون امتاحان بگیرن. خدا ازشون نگذره!!! یه کاری میکنن عادم دیگه تو این کارگاه ها شرکت نکنه...بابا دیگه امتحان چیه این وسط عاخه. البته اغا خارجکیه گف نمیخاد بشینین چیزی حفظ کنین! ولی الکی میگه مطمئندم کلی از جزوه هاشون سوال میاد. بهرحال که من فغط 4 شمبه رو براش میزارم. نصفه چارشمبه و نصفه سه شمبه. همین. وختمو که از جوبه عاب نیاوردم!

.

پذیراییشونو که یه کیک بدمزس برداشتم و اومدم طبخه خودمونو و یه چایی ریختم و دوستمم دیدم و کیکمو باهاش شریک شدم. داشیم میحرفیدیم که کارشناس گروه گف بیا اغای دکتر تو فلان کلاس کارت داره. وووی ترسیدم یهو...این اغای دکتر همون رییس دانه که از چارشمبه هی میخام برم پیشش و هی جرات نمیکنم. میترسم ته دلمو در مورد اون فرصت شغلیه خالی کنه. خلاصه رفدم تو کلاس و ازم خاهش کرد نیمساعت وایسا بالا سره اینا. داش از ارشدا امتحان میگرفد. دیگه وایسیدم و یه پسره هم پرر رو پر رو داش تغلب میرسوند به دختر پشت سریش و هر چیم من زل میزدم بهشون از رو نمیرفتن. خب نمیتونسمم چیزی بگم. ارشدن بابا خب ادم چی بگه عاخه بچه که نیسن. از طرفیم چون مدرسشون اغای رییس بود و درس و دانشجوهای خودم نبودن ترسیدم چیزی بگم و به تریج قبای دانشجوها بربخوره و برن چارتا بزارن روش و بدمو بگن پیشه رییس! تنها کاری ک ازم برمیومد این بود که زل بزنم بهشون!

.

امتحانشون تمومید و برگه هاشونو بردم تویل دادم و اومدم سایت. نت گردی کردم و یکم رو بحث مقاله سوم کاریدم و بعدم رفدم نهار و فسنجون خوردم. برنجش اندازه بود ولی خورشتش زیاد بود و یکم بعدش حالمو بد کرد ولی الان بهترم. هاااا بعد مراقبت امتحانم رفدم پیشه استاد مهربونه یکم نشسدم و بهم سیب داد

.

الانم باس بشینم تا هفت و نیم باز بشینم ممکنه مقالمو تموم کنم ولو لاکپشتی ولی اگه برم خونه خودمو میشناسم تا هشت شب هیچ کاری نمیکنم جز خاب و یللی تللی.

رفدم که رییس رو هم ببینم برام واس دوشمبه وخت داد منشیش. ایشالا که خیره ... بچه ها برا هم دعا کنیم خب؟ عافرین