ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

پنشمبه بهمن ماهی

سلام علیکم

اغا من از دیروز به اینور هنو ملتفت نشدم تو چنده بهمنیم...بزارین برم نیگا کنم تخویمو ...

هاااااا هفتمه! پس بزارین از اول

سلااااام ....صبحه روزه هفتمه بهمن ماهتون بخیر و خوشی دوستان جونم. امیدوارم روز رو به خوبی شرو کرده باشین.

دیروز طرفای هفت و نیم از دان زدم بیرون. پالتومم به همون دلیلی که گفتم دیه تنم نکردم و گرفتم تو دستم. اژانس هم گرفتم و اومدم خونه. خب چون نزدیکه هزینشم کمتره. همه چیمو از سر تا ته دراوردم گذاشتم برا شستن....عی خداااا اگه یه ماشین لباسشوری بخرم راحت میشم به قرعان. الان اینا تو صف انتظار برا شسته شدنن:

- دو دست مانتو و شلوار اداری

- چن تیکه لباس مباسه حیثیتی و جوراب و اینا

- سه چارتا بلوز و شلوار

....

قبل حموم یه کیک شوکولاتی کارخونه ای داشتم که نصفشو پنیر مالوندم و خوردم با یه گردو و نصفه موز. بعنوان شام. بعد حموم هم موهامو سرم موی ارگان مالی کردم ...راضیمااا ازش... گفتم که بگم!

ها دیروزم تو دان سه تا فیلمه خارجکی دانلودیدم و یکیشو بعد حموم گذاشتم ببینم. خوب بود خوشمان امد. the intern محصول سال 2015  عاره!

دیه تا فیلمو ببینم و بعدم چشمونم درد بگیره و بخابم شد 11 و نیم اینا. قبله خابم به خودم قول دادم که فردا ینی امروز یه پنشمبه عالی خواهد بود. قراره برم خرید هم بکنم. نون سنگک بگیرم(مرتیکه نونواهه باز 300 تومنمو سه روز پیش نیگه داشت و گفت دفه دیگه حساب میکنم...میرم که اونو از حلقومش بکشم بیرون  قارچ و ماست و گوجه و خیار و یکی دو تا قلم دیگه هم اگه به چشمم خورد و هوسیدم میخرم از عمو سبزی فروش

صبحم هفت کفدرا اومدن سرو صدا کردن که پاشم و منم تمبلیدم و دیه هشت بیدار شدم براشون ارزنیدم . نصفه یه کافی میکسو هم ریختم تو ابجوش و با نصفه بقیه کیک شوکولاتیه و پنیر و یه گردو بعنوان صبونه زدم و یکم ظرف شستم و الانم که اینجام. هااا یکمم سر صبحی استرس و اعصاب خردی گرفتم خودبخود! خیلی استرس مقاله هامو دارم. امروز ددلاینه ادیتوره هست و خدا کنه دیرکرد نداشته باشه. مقاله هه رو با یوزر پس استادم باس سابمیت کنم تو ژورنال که اونم هنو بهم نداده  خدایا خداونداااا  چرا استاده نمیاد بقیه مقالاتو بخونه تایید کنه یا کامنت بده ....

.

قابلمم که توش تخم ابپز میپزم سیاه شده بود چون جنسش روحیه خب . گذاشتم توش اب بجوش بیاد و ابلیمو ریختم توش و بعدم با سیم ظرفشویی سابیدم و قشنگ سفید شده و الانم ابه گوشته رو با یه مشت جو ریختم توش که تا ظهر قل بزنه. قارچ پارچم میریزونم توش با پیاز و سیب زمینی و اینا. ظهر سوپ داریم ...

.

ووووی استرس گرفدم پاشم برم رو کارام... بچه ها جون امیدوارم اخر هفته خوبی داشته باشین. برا منم دعا کنین که مقاله هامو زودتر سابمیت کنم و وارد پروسه داوری بشن....به دونه دونشون احتیاج دارم برا رزومم .... مواظبه خودتون باشین....یواش یواش شرو کنین خرید پریداتونو برا عید الانا که فصله تخفیفاته... من که خودم معمولا نزدیک عید خرید نمیکنم چون جنسا خوب نیس و گرونم هس. مگه خیلی دیه یه چیزی ضروری باشه برام. خب دیه برم...بای بای ....گود بای

.

دوستان جونه غایب نوشت: حواسم هس بعضیاتون نیسین ولی خب میگم لابد کار دارن یا حاله کامنتیدن ندارن. امیدوارم سرتون به خوشی گرم باشه و بیخبری خوش خبری باشه

ملیه سرتا پا کفیث :/

سلام

ملی نهارش که ماکارونی بودو خورده بعدنش هم قرص پرفکتایلشو انداخته بالا بعدن ترش نصفه دونه موز خورده و رفته تو دسشوری و سر تا پاش کفیث و ایش ایش شده( سیفون داش چکه میکرد و هر بار یه چیکه میریخت رو زمین از سر تا پای منم میپاشید و بعدن ترشم گوش به پرحرفیهای رفیقش داده و الانم نشسته داره براتون مینبیسه.

.

یادم باشه عصری که میخام برم خونه پالتومو نپوشم! کفیثم خو! باس اژانس بگیرم تا خونه تا نیخم تو راه. اه . نونم ندارم و امشبو بی نون میمونم! ولی نه یه دونه کلوچه دارم میتونم روشو پنیر بمالونم و بخورمش برا شام .

.

دیروز طرفای 12 و نیم پاشیدم و اماده شدم و اومدم دان. اول نهاریدم و بهشم گفدم ترشیشو زیاد بریز. دو ملاقه پر برام ترشی کشید! دیه خوردمش و اومدم سایت و عزممو جزمیدم و تا خوده هشت یه کله کار کردم.

بعدشم رفدم خونه و سر راهمم پنیر و سیم ظرفشویی خریدم با یه دونه کولوچ! رفدم رسیدم خونه و حمامیدم و بعدم الافی تو نت و خوااااااااااب در ساعت یک شب! میگماااا من اگه تو خواب بمیرم چطو میشه؟! البته که مدیر ساختمون و خونوادم شماره همو دارن ولی خب یکم دیر فک کنم متوجه مرگم بشن! اینطوری میشه که خاهره و مامانه و باباهه هی میزنگن هی میبینن من برنمیدارم. فک کنم تا 5- 6 ساعت دووم میارن و بعد میزنگن به مدیر ساختمون و لابد مجبورش میکنن درو بشکنه! بعد اونوخ مدیر جون میاد تو و منو میپیدایه که کنار بخاری جان به جان عافرین تسلیم کردم ....قیافه من چه شکلیه؟! موهای ویز ویزیم ریخته دور و بره بالشم و یه لنگمم از پتو افتاده بیرون  چشامم یحتمل بستس دیگه! باز خوبه چشام بستس! فک کن چشامم به طرز وحشتناکی باز باشه و خیره به سقف یا یه گوشه مثلن بدبخ سکته نکنه خوبه مدیر جون!

.

خو دیه بیاین از چیای خوب صوبت کنیموای گرمه هوا....ایش.... الان دارم میرم بقیه تحلیلامو انجام بدم و نتایج مقاله بعدیو یه شکلی بهش بدم. ایشالا برسم یه کار دیگه هم بکنم که مد نظرمه.

.

داره یواش یواش عید میاد...ینی نیومده ولی حسه اینروزا یه طوریه... حس اخرای سالو داره... البته که به پای اسفند نمیرسه. دوس دارم برا سال جدید اینارو بخرم:

یه دست کت و دامن ( از این ارزونا از انار گل یا ه دو چشم)

شاید یه کفش ارزون ست با کت دامنه

یه پالتو تخفیفی که از بالا زانوم باشه و فانتزی گونه باشه ...خانومانه نباشه

یه دست مانتو شلوار اداری هم باس بخرم برا دفاعم البته شایس گذاشتم برا اون وره سال.

همینا فعلن!

برا سفره هفت سین هم فعلن ایده ای ندارم. دلم از این اینه های بزرگ میخاد که دورشون شیشه های رنگی رنگیه. کاش میتونسم خودم بسازم!

.

خب دیگه دوستان جون من برم...شمام مواظبه خودتون باشین ...بوس بوس ...ماچ ماچ ... موچ موچ ...

ملی تمبل نشه یه وخ!

سلام

خاک تو سره هر چی تمبله! ولی ملی تمبل نیست..... از این به بعد هر روز میادش

دوستان جون دوباره سلام....خوبین خوشین سلامتین؟ چه خبر مبرا؟

امروز پنجمه یا ششم؟! واااای میبینین چطور روزا دارن عینه اسب میدوئن؟! این ینی ماها هم دور از جونمون عینه یابو باس چار نععععل بدوئیم تا عاخره سال ...گرنه کلامون پس معرکس.

پست قبلیو که نوشتم دو تا ایمیل پشت سر هم برام اومد...مخاطبام بهم ایمیل زدن؟!!! نه باباو! بچه های گروه کارگاهمون بودن که تکالیفشونو عینه بچه ادم تا تاریخ مشخص برام فرساده بودن. دیدم همه فرسادن طبق تاریخ تعیین شده و خودم موندم...گفدم با خودم که زشته باباو! بشینم منم تکمیلشش کنم و بفرسم. دیگه تا ساعت سه شب نشستم و منم سهم خودمو انجامیدم در حالیکه داشتم غششششانه می رفتم!

وسطاشم برا ایجاد انگیزه نون پنیر یه لقمه زدم و یه پیاله ماست خوردم! بعله! تموم که شد شب نفرسیدمش گفدم بزار صب میفرسمش که تابلو نشه تا سه نشستم به انجامش قبل خاب تصمیمو هم گرفتم که تا هشت و نیم بخسبم. واقعن خستم بود و سردردم شده بودم.

دیه خابیدم و صب هشت و نیم بیداریمم و فوری ایمیله تکلیفمو به همه زدم ( قراره هر کی سهمشو انجام بده و بفرسه به همه و در نهایت من یکیشون کنم) و بعدم صبونه املت زدم و لکه بینی هم داشتم با اجازتون...وووی چه زشت! گلاب رومون! و لذا نمازم تعطیل شد. حس تمبلانم به حدیه که وختی نماز تطیل میشه خوشال میشم ...خاچ تو سرم

عااااره داشتم میگفدم! بعد صبونه اراسته و پیراسته زدم سمته دان. ده و نیم انگشتیدم و رفدم نشستم بالا و شروع به انجام بخش دوم تکلیفه کارگاه کردم. لامصب کارگاه واقعن اموزندس ولی خیلی وختمو بابت تکالیفش تلف میکنه. خدا کنه قسمتای بعدی این سلسله کارگاه ها رو بندازن بعد عید. الان واقعن وختش نیس برا من! تا یک و نیم سایت بودم و دلمم اون وسط درد میکرد و دیه مطمئن شدم خاله پری اومدن.

اون وسط مسطا یه سر هم رفدم پیشه استاد مهربونه که اونم طفلی پاش درد میکرد و پاشو دراز کرده بود رو صندلیه دیگه ای و خلاصه یکم باهام صحبتید و بعدن ترشم طرفای یک و نیم رفدم نهار.

نهار جاتون سبز قیمه بود. با سالاد. مث دخدرای خوب برنجشو نصفه گفدم ریخت و سس سالادشم ورنداشتم دیدین چه دخدره خوبیم ؟

.

نهارو خوردم و اومدم جم کردم برگردم خونه. تا برسم خونه و یکم بچرخم و خودمو جم و جور کنم شد سه و ربع. خابیدم تااااا 5 . خیلی خوب بود. سردردم رفت و خستگیمم در شد. من در مواقع هورمونی خابم زیاد میشه. عاره. دیه پاشدم و تمبل وارانه بقیه تکلیفه کارگاهو انجامیدم و تا هشت شب فرسادمش به همه. باز یه تیکه از تکلیفه مونده که اونم بینجامم حله.

.

امروز صبحم هشت و نیم پاشدم و دیه نرفتم دان. صب که خاستم به کفدرا ارزن بدم دیدم خیلی زیرپوستی و پنبه ای داره برف میاد. چنگی ب دل نمیزد ولی یحتمل قسمتای بالای تهران الان برفه. صبونمم املت زدم باز. پنیر محلیمم تمومید باس پنیر بخرم برا خودم. میگم من هر روز صبونه املت میخورم نچاقم؟! البته نصف قاشق غذاخوری روغن کنجد میریزم توش ولی بهرحال کالری داره دیگه. یکم صورتم پر تر شده و البته شکمم هم تخت نیس و یه اوچولو زده بیرون.

یادش بخیر پارسال همین موقه ها بود که عزممو جزم کردم برا رژیم . ده کیلو چاق تر از الانم بودم. البته الان چاق نیسم دیه  پارسال و قبل ترش احساس میکردم دیگه انگیزم مرده و دیگه عادمه سابق که هر کاری رو اراده میکرد انجامش میداد نیسم. و دیگه نمیتونم عزممو جزم کنم و اینا. و به حال خودم افسوس میخوردم. و فک میکردم دیگه هیچ وقت نمیتونم یه دخدره لاغر باشم! ولی خب با تلاش فراوان تونسم. و این بهم ثابت کرد هنوزم میتونم برا خودم هدف تعیین کنم و بهشون برسم. این حس خوب لذتش به اندازه لذت لاغر شدن بود برام. گفدم که ثبت بشه در تاریخ 

.

برا نهار امروز سبزی پلو با ماهیه. اگه تا 1 تونسم رضایتبخشانه کار کنم پامیشم میرم نهار رو دان میخورم. گرنه خودمو تمبیه میکنم و تازه یه هش تومنم باس پیاده شم تا بگم نهار بیاد از کترینگه همسایه. چون تو یخچالم هیچی برا پخت ندارم. فقط شیش تا دونه موز و پرتقال دارم با یه دونه کلم و یه دونم خیار! یه ظرف فریز شده ابه گوشتم هس که برا پخته سوپ گذاشتم ! همین!

.

برم دیه. میخام یه ربع تو نت شیطنت کنم بعد برم سراغه بقیه کارام. خوب دیه من برم ؟ کاری باهام ندارین؟! مطمئندین؟!   خو باشه رفدم...بای بااااااااااااااااااای

اومددددددم

اوه اوه دیر شد ببشقین....

وااااااااهاااااای! خستمه ولی به عخشه شما و قولی که داده بودم اومدم

دیروز و امروز رو حسابی مخشول بودم. از صب ساعت هشت و نیم انگشت زدم تا ساعت هشت شب این دو روز. دیروز صب که اول کارگاه بود. تا 12 ظهر. باز بهمون تکلیف دادن و بازم منو کردن لیدر. یکم کارای اونه. یه مقالمم برا داوری اومده بود که باس کامتای داوری اونو هم جواب میدادم و پس میفرسادمش به مجله هه، بعلاوه یه گزارشی که برا فردا واسه مدیر گروهم باس کامل میکردم. عمده کارام این دو روز اینا بودن. که رو دوره تند انجامشون دادم. البته پاسخ به داوری رو از جمعه شرو کردم. ولی از برنامم عقبم. عقب افتادگیامم اینان:

1-از دوم بهمن باس شرو میکردم به تحلیل دو بخش دیگه از داده هایی که دارم و هنو استارت نخورده.

2-بحثه مقاله چهارمو هنو شرو نکردم. البته تا همون اول بحث که نوشته بودمو ایمیلیدم به استاد راهنمام تا ببینه که در تکاپو هسم و یکم دلش به رحم بیاد! ولی خب زودتر باس تکمیل شه قسمته بحثش.

3- یه مقاله ایه که میخام بدمش برا ترجمه ...امیدم کمه برا چاپش ولی امیدوارم!! ایشالا قبولش میکنن. عاخه مروریه و مجلات زیاد طالب مروری نیسن. قراره بفرسیم یکی از ژورنالای انگلیسیه داخلی.

.

حالا فردام باس یکمشو بزارم برا تکلیفه کارگاهه. وای بعضیا خیلی راحت کنار میان با قضیه ...من نمیدونم چرا اینجوریم. احساس میکنم اگه خیلی وقت نذارم و پر بار تکلیفمو انجام ندم ابروم میره! همش احساسه زیر ذره بین بودن بهم دس میده. البته بگما روم دقت زیاده. به خاطره شرایطی که پیش اومده و بعدن ایشالا در موردش صوبت خاهم کرد نمیخام فک کنن ضعیف یا سمبل کارم. خلاصه که این تکالیفه کارگاه شده قوزه بالا قوز.

.

یه چی بگم دوام نمیکنین؟!! میکنین؟!! بگم؟!

میگم!

الف 5 شمبه بهم زنگید! ینی اولش اس داد. که خجالت نکشیدی منو بلاک کردی؟! منم گفدم تو خجالت نکشیدی گوشی رو رو من قط کردی اونم دو بار؟! برگش گف تو مسخرم کردی! منم گفدم من مسخرت نکردم و خلاصه یکم بحثیدیم. البته بحث نرم. بیشتر دلخوریامو گفدم. همون حرفایی که میدونین و اینجام گفتم. فرداش ینی جمعه هم باز زنگید! عجیب بود! دو روز پشت سر هم بزنگه!

خلاصه که نمیدونم واللا! فعلن که احترامه همو داریم! نمیدونم واقعن چه باید کرد در مورد خودم. میدونین چیه؟! من الان با دو تا مشکل بزرگ مواجهم. مشکل که نه! گره ! یا سوال! گره اول اینکه اصلا ایا من کلن ادمه ازد هستم یا نه. اصن دلم میخاد ازد کنم؟! میخام زنه یکی بشم؟! یه مادر بشم؟! چه جور زندگی ای رو ترجیح میدم؟ با توجه به شرایطی که دارم و هیشکی غیر خودم هم از این شرایط اگاه نیس! عاره مشکل اول اینه که اول باس تصمیم بگیرم که عایا اصن میخام ازد کنم یا نمیخام و مشکل بعدی الفه! اینکه عایا میتونه گزینه مناسبی برا من باشه یا نه! میدونین!درسته بدی هایی داره ولی یه خوبی هایی هم داره! بچه با شعوریه! و یه چیز دیگه : سیر تا پیاز زندگیه منو میدونه! همونایی که شمام خوندین! فک کن من بخام با یه عادمه جدید وارد رابطه بشم و بخام هممممممه این چیزا رو از اول براش بشینم و توضیح بدم و اخرشم معلوم نیس برخورده اون عادم چی باشه...ولی الف شرایط منو درک میکنه! ینی به نظرم انقدر فهم و شعورش میرسه که از رو مسائل خانوادگیم نخاد رو شخصیتم قضاوت کنه و ظاهرن خوده من براش در اولویتم. عاخه بودن کسایی که با فمیدنه داستانه پست "وختی ملی کوچک بود" کشیدن کنار ... ولی خب از اون ورم شرایط مالیش و برخی اخلاخاش مث همین بی توجهیاش مطلوبم نیس... خلاصه که اینجوریا...

.

دیگه چی بگم!!؟ همممم؟ بزارین یکم غذایی صوبت کنیم  جمعه ابگوش بار گذاشتم جاتون سبز...ابگوشته بی استخون! ولی خب عوضش گوشتش زیاد بود. کمی از ابشو تیلیت کردم و کمیشم فریز کردم که هر وخ خاسم سوپ بپزم ازش استفاده کنم. محتویاتشم که کوبیدم و زدم تو رگ....ابگوشتو عاشششقم...با سیرترشی و ماست و پیاااازززز ... دیروزم که رفدم میوه خریدم برگشتنی. میوه فروشیه به داداشش برگشته میگه خریدای حاج خانومو حساب کن  ایششش! یه جوریم شد! هم خوشم اومد که بهم احترام گذاشته هم ایشم اومد ! من کجام حاج خانومه؟! کو تا بشم هشتاد ساله! تا قبله هشتاد سالگیم هیشکی حق نداره بمن بگه حاج خانوم! حاج خانوم ملی  

.

دو شبه وختی از دان بر میگردم اول میرم سراغه پشمولکا...نه هوا سرده، برا همین پشماشون دو برابر شده....خوشگلتر شدن همشون..خخخخخخ مخصوصن اون مو بلندا. دوس داشتم میتونسم بوسشون کنم ولی حیف و دو صد حیف که کفیثن. تصور کنین اینا رو بگیری و یه داروی بیهوشی چیزی هم بهشون بدی و بعد که خواب رفتن تو تشت با شامپو بشوری و با سشوار خشکشون کنی... گردالو رو میتونم تصور کنم که پووووففف میکنه ....میشه عینهو بالشته پره قو! جون میده بزاریش زیره سرت بخابی

.

خب دیگه برم بخابم. صب اگه خاله پری بیاد که نمیرم دان. اگه نیاد میرم و میمونم باز تا شب اگه توان داشتم. اگرم نداشتم که برمیگردم خونه. ببینیم چی میشه.

مباظبات بکنین از خودتون دوستان جان ...ملی دوسه تون داره...خیلی زیاااااود! بای بای

سلام بچه ها جون.

سرم یکم شلوغ شده و کلی هم حرف دارم برا گفتن.

شب حتمن میام مینویسم براتون...ولو جنازه وار! به خاطره اون 34-5 نفری که هر روز میان بهم سر میزنن و چن بار هم سر میزنن وظیفه خودم میدونم بنویسم ولو اینکه خاموش برن و بیان