ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

اومددددددم

اوه اوه دیر شد ببشقین....

وااااااااهاااااای! خستمه ولی به عخشه شما و قولی که داده بودم اومدم

دیروز و امروز رو حسابی مخشول بودم. از صب ساعت هشت و نیم انگشت زدم تا ساعت هشت شب این دو روز. دیروز صب که اول کارگاه بود. تا 12 ظهر. باز بهمون تکلیف دادن و بازم منو کردن لیدر. یکم کارای اونه. یه مقالمم برا داوری اومده بود که باس کامتای داوری اونو هم جواب میدادم و پس میفرسادمش به مجله هه، بعلاوه یه گزارشی که برا فردا واسه مدیر گروهم باس کامل میکردم. عمده کارام این دو روز اینا بودن. که رو دوره تند انجامشون دادم. البته پاسخ به داوری رو از جمعه شرو کردم. ولی از برنامم عقبم. عقب افتادگیامم اینان:

1-از دوم بهمن باس شرو میکردم به تحلیل دو بخش دیگه از داده هایی که دارم و هنو استارت نخورده.

2-بحثه مقاله چهارمو هنو شرو نکردم. البته تا همون اول بحث که نوشته بودمو ایمیلیدم به استاد راهنمام تا ببینه که در تکاپو هسم و یکم دلش به رحم بیاد! ولی خب زودتر باس تکمیل شه قسمته بحثش.

3- یه مقاله ایه که میخام بدمش برا ترجمه ...امیدم کمه برا چاپش ولی امیدوارم!! ایشالا قبولش میکنن. عاخه مروریه و مجلات زیاد طالب مروری نیسن. قراره بفرسیم یکی از ژورنالای انگلیسیه داخلی.

.

حالا فردام باس یکمشو بزارم برا تکلیفه کارگاهه. وای بعضیا خیلی راحت کنار میان با قضیه ...من نمیدونم چرا اینجوریم. احساس میکنم اگه خیلی وقت نذارم و پر بار تکلیفمو انجام ندم ابروم میره! همش احساسه زیر ذره بین بودن بهم دس میده. البته بگما روم دقت زیاده. به خاطره شرایطی که پیش اومده و بعدن ایشالا در موردش صوبت خاهم کرد نمیخام فک کنن ضعیف یا سمبل کارم. خلاصه که این تکالیفه کارگاه شده قوزه بالا قوز.

.

یه چی بگم دوام نمیکنین؟!! میکنین؟!! بگم؟!

میگم!

الف 5 شمبه بهم زنگید! ینی اولش اس داد. که خجالت نکشیدی منو بلاک کردی؟! منم گفدم تو خجالت نکشیدی گوشی رو رو من قط کردی اونم دو بار؟! برگش گف تو مسخرم کردی! منم گفدم من مسخرت نکردم و خلاصه یکم بحثیدیم. البته بحث نرم. بیشتر دلخوریامو گفدم. همون حرفایی که میدونین و اینجام گفتم. فرداش ینی جمعه هم باز زنگید! عجیب بود! دو روز پشت سر هم بزنگه!

خلاصه که نمیدونم واللا! فعلن که احترامه همو داریم! نمیدونم واقعن چه باید کرد در مورد خودم. میدونین چیه؟! من الان با دو تا مشکل بزرگ مواجهم. مشکل که نه! گره ! یا سوال! گره اول اینکه اصلا ایا من کلن ادمه ازد هستم یا نه. اصن دلم میخاد ازد کنم؟! میخام زنه یکی بشم؟! یه مادر بشم؟! چه جور زندگی ای رو ترجیح میدم؟ با توجه به شرایطی که دارم و هیشکی غیر خودم هم از این شرایط اگاه نیس! عاره مشکل اول اینه که اول باس تصمیم بگیرم که عایا اصن میخام ازد کنم یا نمیخام و مشکل بعدی الفه! اینکه عایا میتونه گزینه مناسبی برا من باشه یا نه! میدونین!درسته بدی هایی داره ولی یه خوبی هایی هم داره! بچه با شعوریه! و یه چیز دیگه : سیر تا پیاز زندگیه منو میدونه! همونایی که شمام خوندین! فک کن من بخام با یه عادمه جدید وارد رابطه بشم و بخام هممممممه این چیزا رو از اول براش بشینم و توضیح بدم و اخرشم معلوم نیس برخورده اون عادم چی باشه...ولی الف شرایط منو درک میکنه! ینی به نظرم انقدر فهم و شعورش میرسه که از رو مسائل خانوادگیم نخاد رو شخصیتم قضاوت کنه و ظاهرن خوده من براش در اولویتم. عاخه بودن کسایی که با فمیدنه داستانه پست "وختی ملی کوچک بود" کشیدن کنار ... ولی خب از اون ورم شرایط مالیش و برخی اخلاخاش مث همین بی توجهیاش مطلوبم نیس... خلاصه که اینجوریا...

.

دیگه چی بگم!!؟ همممم؟ بزارین یکم غذایی صوبت کنیم  جمعه ابگوش بار گذاشتم جاتون سبز...ابگوشته بی استخون! ولی خب عوضش گوشتش زیاد بود. کمی از ابشو تیلیت کردم و کمیشم فریز کردم که هر وخ خاسم سوپ بپزم ازش استفاده کنم. محتویاتشم که کوبیدم و زدم تو رگ....ابگوشتو عاشششقم...با سیرترشی و ماست و پیاااازززز ... دیروزم که رفدم میوه خریدم برگشتنی. میوه فروشیه به داداشش برگشته میگه خریدای حاج خانومو حساب کن  ایششش! یه جوریم شد! هم خوشم اومد که بهم احترام گذاشته هم ایشم اومد ! من کجام حاج خانومه؟! کو تا بشم هشتاد ساله! تا قبله هشتاد سالگیم هیشکی حق نداره بمن بگه حاج خانوم! حاج خانوم ملی  

.

دو شبه وختی از دان بر میگردم اول میرم سراغه پشمولکا...نه هوا سرده، برا همین پشماشون دو برابر شده....خوشگلتر شدن همشون..خخخخخخ مخصوصن اون مو بلندا. دوس داشتم میتونسم بوسشون کنم ولی حیف و دو صد حیف که کفیثن. تصور کنین اینا رو بگیری و یه داروی بیهوشی چیزی هم بهشون بدی و بعد که خواب رفتن تو تشت با شامپو بشوری و با سشوار خشکشون کنی... گردالو رو میتونم تصور کنم که پووووففف میکنه ....میشه عینهو بالشته پره قو! جون میده بزاریش زیره سرت بخابی

.

خب دیگه برم بخابم. صب اگه خاله پری بیاد که نمیرم دان. اگه نیاد میرم و میمونم باز تا شب اگه توان داشتم. اگرم نداشتم که برمیگردم خونه. ببینیم چی میشه.

مباظبات بکنین از خودتون دوستان جان ...ملی دوسه تون داره...خیلی زیاااااود! بای بای

نظرات 9 + ارسال نظر
زهرآ چهارشنبه 6 بهمن 1395 ساعت 10:35

سلام ملی جون

بنظرم در مورد الف خوب فکراتو کن و سبک سنگین کن.. بارها خواستم بهت بگم ولی روم نمیشده ..چون خیلیم ازش ناراضی نیستی...و اینکه شما تهرانید و هر دو امکان مشاور رفتن با هم رو دارید .. تهران هیچکیو نمی شناسه که نگران این باشید با هم دیده شدید

سبام زهرا جونی
بایس فک کنم ولی الان وختشو ندارم! ینی اولویتم نیس! گذاشتمش یه گوشه ای باشه برا خودش. اگه واقعن دوسم داشته باشه که میشینه همون گوشه منتظر، اگرم نه که میره سراغ بختش. فعلن معلوم نیس با خودم چند چندم و ایا واقعن میخام کلن ازد کنم یا نه .
نه اون ازم دوره. تهران نیس. از وختی اوندم تهران دیه همو ندیدیم ینی تقریبن چهار ساله . اسکایپی میبینیم همو.
مرسی از کامنتت

minla دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت 22:33

وقتی ملی سرش شلوغ میشود یا دلسردی حاج خانوم از نوشتن در وبلاگ

معلوم بود که یه همچین رابطه ای یهویی تموم نمیشه که اگه میشد نشون میداد چقدر اشتبا بوده یا بی ارزش شده بوده.
به هر حال یه نتیجه نسبی توی ذهنت بگیر هروقت آزاد شدی و ادامه رابطه رو بر اون اساس بذار.


شمام مراقبت بنما

وووووی مینلا جووون. بابا سرم شلوختر از موقعه پیش دفاعم که نیس. ولی یکم تمبل شدم تو نوشتن وبلاگ. باید هر روز بنویسم چون ممکنه این تمبلی به چیای دیگه سرایت کنه.!
بعاه حاجیه مینلا خانوم
وای مینلا نمیخام فعلن درگیره فکر و خیال در مورد الف بشم. ولش کن! همون گوشه نشسته بچه داره زندگیشو میکنه! الفو میگم! فعلن بزار باشه تا ببینم بعدن چی میشه
قوبونت برم

ندا دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت 19:49

تو عالی هستی دختر
حتی در عین شفاف بودن و بدون پرده شناختنت هم بنظر من عالی هستی خودتو دست کم نگیر

قوربونت برم ندا جونمممم حالا دقیقن از چه نظر تعریفمو دادی ندا جون؟ ینی متوجه نشدم کدوم قسمته متنم تو رو به تعریف از من واداشت بهرحال قوبونت خوبی از خودته

ناهید دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت 16:55

ملی جون سلام
تازه خواننده وبلاگ شدم
وقتی ملی کوچک بود کدوم پست وبلاگ هست ؟

سلام ناهید جون. خوش اومدی
همون که رمزیه. اسمت اشناس. گفته بودی رمز میخای؟ بهت ندادم؟ عناوین پستا رو بگردی یه پست به همین نام هست. 15 دی ماه نوشتمش. اگه رمز نداری بگو تا بدم

روژین دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت 14:46

سلام
من امروز فهمیدم که از مهر دارم وبلاگتونو میخونم. اما تا الان پستی به نام وقتی ملی کوچک بود نخوندم.
پست در باره آقای الف هم امروز خوندم که چجوری باهم آشنا شدین. فکر کنم تو شهریور نوشته بودین و من تا حالا نخونده بودم.
و اینکه خانواده من هم شهرستان هستن و من هم تهران تنها زندگی و کار میکنم. و الان 7 ساله که مستقلم. دقیقا از 19 سالگیم. (بسیار خارجی طورانه)
فکر کنم بهترین چیزی که برای ی دختر تو ایران میتونه پیش بیاد اینه که قبل از ازدواجش مستقل شه از خانواده اش. صرف نظر از اینکه بسیاااااااااااااااااااااااااااااااااااار بسیاررررررررررررررر سخته. اما تجربه ایه که شاید خیلی ها نداشته باشنش و این ارزشمندش میکنه به نظرم

سلام خوش اومدی. چرا هست این پست. برا 15 دیماهه. رمزیه.
خیلی هم خوووب که مستقلی عاااففرین.
خیلی تجربه گرانقدریه جدی میگم و بسیارر سخته. خیلی سخت. ولی عادمو میسازه اساسی ...موفق باشی دوسته جدید

پیشی دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت 01:19

ابگوشتتتتت نوش جونت عزیزم
برای الف چیزیی اونجوری که ازش نوشتی ادم خوبیه و من موافقم باهاش در ارتباط باشی دیگه خودت میدونی دخترم
ایشالا که موفق و موفقتر باشی عزیزدلم

عاااره خب پیشی هام که عااااششقه ابگوووشت قوبونت برمعاره پیشی جون شما بارها مباپقته خودتو اعلام کردی با الف ممنونتم پیشی جون. ایشالا تو هم موفق و شاد و سلامت باشی همیشه

س دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت 01:08

ملی جون سلام. خسته کارا و برنامه هات نباشی. مرسی که پست گذاشتی
الهی که کارات به بهترین نحو ممکن پیش بره. خانم دکتر مهربون اوخی پیشمولکا خیلی نازو بامزن

سلام به رو ماهت. سلاااااامت باشی عزیزمممنونم از لطفت....پیشمولکا خوده عشقن

بهار دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت 00:34 http://likespring.blogsky.com

عسیسممممممم
آبگوشت رو هستمممم اونم اینجوری پر گوشتنوش جونت
در مورد الف هم اره خب.حقق با توئه.هممون همینیم هر کسی یه خوبی هایی داره یه بدی هایی هم داره.میگم ملی یه لیست بنویس.خوبی ها و بدی هاش رو بنویس و ببین کدوم لیست طولانی تره.بهت کمک میکنه.
خودتم با خودت حسابی خلوت کن و فکر کن ببین واقعا میتونی قبولش کنی.اگه نظرت در موردش مثبت بود اصلا میرید مشاور.
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری دوست عزیزم

قوبونت برم بهار جووونی.
عاخه به این خوبی ها و بدیها وزن هم باس بدم...ینی بعضی خوبیاش یا بعضی بدیهاش سنگین ترن نمیدونم واللا. فعلن انقدر جدی نیس ولی تو راس میگی اگر که جدی بشه باید قطعن برم مشاوره.
قربونت برم بهار جونی

بهار دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت 00:24 http://likespring.blogsky.com

برو فقط آمارتو ببین چند بار رفرش کردممممم...ایشششش
از این به بعد دیر نکن.مرسی اه.
برم بخونم شارژ شم

عاره بهار ینی من در روز به طور میانگین 30-40 نفر بازدید کننده دارم و 130-140 تا بازدید
امیدوارم حالت بهتر شده باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد