ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

بخاریه خاموش!

سلام جینگولکا 

امیدوارم خوب باشین. منو از تو موبی میشنوفین در کنار بخاری در حالیکه تازه دارم گرم میشم :) 

سه ربع پیش رسیدم خونه و دست بردم ک بخاری رو بروشنم دیدم عه؟! خاموشه! خب صبحها میزارم رو پیلوت و میرم. اولش گفتم یا خدا لابد گازی چیزی قط شده ، سریع رفتم اجاقو روشن کردم و دیدم نه گاز هس . دیه اول پریدم دس ب عاب و بعدش اومدم ب زدنه فندک بخاری و روشن کردنش. خونه سرد بود و از همون اول شعلشو رو درجه زیاد گذاشتم . البته هر شب همین کارو میکنم ینی از پیلوت میزارمش رو درجه بالا. امشب یهو بعد چن ثانیه بخاری خودبخود خاموش شد و محفظه داخلش( اون پنجره شیشه ایش) انگار که بخار گرفته باشه... خلاصه یکی دوبار باز فندک و زدم و دیدم روشن نمیشه ... دیه گرخیدم یکم  که نکنه بخاریم خراب شده! وای خونه هم سرد بودا! دیگه یکم باز صبرش دادم و چن دقه بعد باز امتحان کردم و این بار خداروشکر روشن شد. گذاشتم رو درجه کم و یکمم وایسادم دورتر منتظر که مطمین شم کار میکنه و خوشبختانه دیه اوکی شد .... پوووووف! پریدم حموم ی دوشه فوری بگیرم که عابم از شانس من گرم نبود... میشد زیرش وایسی ها ولی خب ولرم بود. دیه سریع گربه شور کردم خودمو اومدم بیرون. یخ زنان خودمو خشک کردم و لباس پوشیدم و چسبیدم ب بخاری و الانم ک دارم می عاپم! 

.

از دیروز بگم ک طرفای شیش عصر که توی دان بودم و رفته بودم برا خودم چای بریزم قبل ورود ب سایت تو طبقه سوم با یه پیشیه حنایی مواجه شدم!! بعله! اغا پسر معلوم نبود چ جوری سه تا طبقه رو تا بالا اومده بود. میشناختمش و از اون دستی ها بود ولی با این حال بسیار سخت اعتماد میکرد بهم. اول خیلی اروم بهش نزدیک شدم و دستمو گرفتم سمتش که بیاد بو بکشه. اول بو میکشن و اگه بو خوب میداد اونوخ میزارن که نازشون کنی!!! البته این قانون در مورد گربه های دستیه. غیر دستی ها ک کلن نمیزارن ادمیزاد بهشون نزدیک شه از بس که بی مهری دیدن از بشر دو پا! خلاصه هدایتش کردم سمت پله های ته سالن که سه طبقه میخوره تا پایین. اولش خاسم هدایت کنم تو اسانسور که دیدم عمرتو فضای بسته وارد نمیشه و تا بخاد در اسانسور بسته شه این میزنه بیرون! پس همون پله ها گزینه خوبی بود. اون پله پشتی ها تقریبن رفت و امد هم نیس توش! القصه به ازای هر هف هش پله که میومد پایین دو سه بار کلشو ماساژ میدادم!! این مدلی سه طبقه رو اومدیم پایین. تازه اون وسطاش یهو میترسید و دوباره برمیگشت بالا! در نهایت رسیدیم پایین و تا رسید پایین بگین چکار کرد؟!؟ چنتا گلدونه درشت توسالن پایین و چسبیده ب دره ورودیه. بعله پرید تو یکیشون و شرو کرد ب کار خرابی : ))) وای نگهبانه دم در هم داش منو و حنایی رو تماشا میکرد ... کارشو ک کرد رفتم تو حیات تا دمبالم بیاد و خلاصه ک بدین سان شوت شد بیرون از دان! اگه میموند اون بالا درسته که سردش نمیشد ولی خب اولن گشنه میموند و ثانیا خدماتیا اگه میدیدنش حسابش با کرام الکاتبین بود! با دسته جارو میوفتادن دمبالش! 

.

امروز ی جلسه دفاعه ارشد رفدم! خوب بود بدک نبود... یکمم بابت مقاله هام بهم استرس وارد شده... خدا خودش برحمه... برم ک گشنمه ... نمازامم نخوندم. شام نون بربریه با فلفل دلمه قرمز و گوجه :) عاخ جون... فعلن بای بای دوس جونا ... بوس و ماچ جفتشون! 

بشوهر یا نشوهر! مسئله این است

چه عنوان جذابی اول روزانه هامو بگم بعدن ترش بگم قضیه چیه!

.

سلام...حال احوال؟ یخ نزدین هنو؟! من که هنوز یخ نزدم! 

دیشب قبل خواب بخاریمو کم کردم ولی نصف شب از سرما پاشیدم و دیدم پتو از روم کنار رفته و بخاریم هیچی ب هیچی. دوباره روشنش کردم و خزیدم زیر پتوم...پتو که چ عرض کنم یه پتو بهاریه چسکی! صب ده مین به هف پاشدم و نمازمو خوندم و دوباره خوام پیش کردم تا هفت و نیم. هفت و نیمم پاشدم و نونم که دیشب یادم رف موقع برگشت بگیرم و لذا نون نداشتم و فقط اماده شدم و اومدم دان و قبلشم از اغ رضا یدونه بیسکوییت توک گرفتم. فک کنم طرفای یه رب به نه اینا بود که انگشت زدم و اومدم بالا گروهمون. ی سر زدم دیدم چای دم نی! دیه خودم دس بکار شدم و تو قوریه دانشجوها چای دم کردم. البته قبلشم حسابی قوری رو شستم. رفدم سایت و وسایلمو گذاشتم و تا برگشتم بالا دیه چای هم دم کشیده بود و یه ماگ ریختم و فک کنم برا صبونه شیش تا بیسکوییت توک خوردم! نمیدونم کالریش چقدنه ولی خب چسبید!

دیه لاکپشتی نشستم به کارام و بینشم یکم تو تلگرام چرخیدم و این گروه اون گروه نطق کردم! تاااااااا شد یک و ربع که پاشدم برا نهار. هااا صب اجاره خونمم پرداختیدم! نهارشم کباب بود با برنج و سبزی خوردن. خدا خیرشون بده هفته ای یه بار بهمون سبزی خوردن میدن گرنه من که غیرت نمیکنم برم سبزی مبزی بخرم. این اماده های سوپریشم الکی گرونن و هم بسیار بی کیفیت.

نهارمو خوردم و برگشتم سایت. خدا بخاد امروز این مقاله هه تمومه دیگه. همونیه که بحثش مونده بود. میفرسم استادم و خدا کنه ک اوکی بده بدم به ادیت. میترسم گیر بده که با وسواس بخونه. خدا نکنه گیر بده. بابا من مقاله لازمم به چه زبونی بگم؟ اون موسسه هم که یه مقاله دیگمو داده بودم برا ترجمه بهم برگردونده و باید برا اونم وخت بزارم و اماده سابمیتش کنم. یه دور باس بخونمش و اصلاح لازم داشت انجام بدم روش. یه جدول داره ک اونو باس بترجمم خودم و یه چکیده هم براش بنویسم. بعلاوه تطبیق دادن با فرمت مجله ای ک قراره براش بفرسیم. فک کنم اگر غیرت کنم دو روز روش وخت بزارم میتونم کارشو تموم کنم.

.

وسط کارام یه سر رفتم پیشه استاد مهربونه. دیروز تو سالن دیدمش و چون داش میرف بیرون سر پا با هم سلام علیک کردیم  و دیگه گفتم امروز برم درست و درمون ببینمش. یکی از دخترامون جدیدا ازد کرده و صوبته اون که شد دکتر برگشت بمن گف توام اگه میخای ازد کنی دیگه زودتر بجنب که دیر نشه. فک کنم منظورش از بابته مادر شدن و اینا باشه!

منم یکم براش صحبتیدم البته نه کاملا راحت! بش گفتم من سره اینکه ایا اصن ازد بکنم یا نکنم با خودم هنو تکلیفم مشخص نیس. من الان 35 سالمه. تا الان تقریبا زندگی نکردم! زندگی کردمااا...نه که بخام ناشکری کنم. ولی بیشتر شکل زندگیم دویدن برای رسیدن به اهدافم بوده که حالا حالا ها هم ادامه داره! ینی هی همینطور هدف پشته هدف ردیف میشه. به این که میرسی یه پله بالاترش میاد جایگزین میشه. این خیلی خوبه ... شکر خدا .... نشونه پویاییه و اینکه من یه جا واینستادم و راکد نیست زندگیم. ولی خب خیلییییی کارا هستن که من از بچگی حتی دلم میخاس انجام بدم ولی بنا بدلایله مختلف مثلا دلایل مالی یا اولویت داشتنه بقیه کارام بهشون نرسیدم. مثلا دوس دارم ساز یاد بگیرم...دوس دارم قالیبافی یاد بگیرم.... دوس دارم سفر برم تنها و رهاا...به دور از هر گونه فکر و خیاله مربوط به مسئولیتهای زندگی مشترک...میخام برم کشورهای دیگه رو ببینم ...مقالاتمو برم تو کنفرانسای خارجی ارائه بدم... هزار و یک کاره دیگه که دوس دارم انجام بدم ولی اگه ازدواج کنم فقط خاب و خیاله خیلیشونو باس به گور ببرم! این یه واقعیته بچه ها! فک کنین من ازد کنم. از صب تا بعد از ظهرش سر کار و بعدنشم شیفت دومه کاریم شرو میشه تو خونه! بشور و بساب و بچه بزا و بچه داری و شوهرداری و خونواده شوهر داری! و  هر کردومه اینا غم و غصه و دغدغه خاص خودشو داره علاوه بر اینکه انرژیه فیزیکیمو ازم میگیره! ...تا اینجا استاد مهربونه سرشو به علامت تایید تکون تکون میداد...فک کنم تا حد زیادی باهام موافق بود ولی خب با یه اغایی قرار داشت و اون اغاهه عینه خروس بی محل سر رسید!! مجبور شدم پاشم بیام بیرون! گفتم بعدن صوبت میکنیم و اونم عذرخواست! ..

... ولی خب بقیه حرفامو برا اینکه خناق نشن و تو گلوم نمونن اینجا برا شما مینبیسم ... عاره داشتم میگفدم! تمام مسئولیتهای زندگی که خود بخود کمره عادمو خم میکنه یه طرف و شما یک درصد احتمال بده که مشکلی هم در اثر ازدواجت پیش بیاد ...چه میدونم مثلا با طرف نسازی یا اخلاقای بد داشته باشه یا خونوادش مورد داشته باشن یا خدای نکرده بچه ات طوره دیگه بدنیا بیاد ..........وای تصورشم برام وحشتناکه وختی خودمو حامله تصور میکنم نمیدونم ولی دوس ندارم وارد دنیای زنونه بشم...دلم میخاد دخترونه باقی بمونم...علاقه ای به داشتنه بچه ندارم واقعن.... گاهی دوست دارم که یه موجودی باشه که زیر دستم تمشیت بشه و برا خودش کسی بشه تو جامعه ولی واقعیتش از مادری کردن بدم میاد....ینی جذابیتی برام نداره. اینکه یه موجودی همش اویزونت باشه و تو هممممممه برنامه ها و زندگی و ساعتها و دقایقت رو بر اساس خواسته ها و نخواسته های اون تنظیم کنی. این یه واقعیته! اگر اشتبا میکنم بگین! نه اصن نگین! برا اینکه مطمئنم اشتباه نمیکنم!! بچه دار شدن ینی تمام زندگیتو بریزی به پای بچت و محور زندگیت بشه اون! دوستام جلو چشممن...همکلاسیام که تازه بچه دار شدن یا بچه هاشون شش هف ساله شونه جلو چشممن...همه برنامه هات و تکون خوردنات و اب خوردنات.. همه باس بر مبنای اون بچه بچرخه. من نمیخامممممم .... میخام همه لحظات زندگیم ماله خوده خودم باشه و به سلیقه خودم و اون طوری که کیفم میکشه براش برنامه بریزم نه با وجوود یه قفل و زنجیر به اسم شوهر و بچه ! الف میگه چون خودخواهی و فقط خواسته های خودت برات مهمه! عاره اغا جان من خودخاهم...خوب همینم ...من اینم و عوض هم نمیشم.... من در خودم این حجم از فداکاری و ایثار رو سراغ ندارم که بشم کلفته بی جیر و مواجیبه یه موجود به اسم شوهر...ولو اینکه اون موحود عشقم باشه و یه موجوده دیگه ولو اینکه اون موجود بچم باشه....اصن شماها درست میگین عادم که مادر بشه خودبخود و بطور غریزی این حس مادرانه و ایثارگرانه میاد سراغش! اغا من نمیخام این حسا بیان سراغم! نمیخام ایثارگر بشم! میخام لحظه لحظه زندگیمو فقط و فقط بر اساس اینترستهای خودم بچینم و پیش ببرم...اینترستهایی که مطمئنم با ازدواج نصف بیشترشون به فاک عظما میرن!!

.

حالا انگاز خاستگارا صف کشیدن میدونین واقعیت اینه که صف نکشیدن ولی یکی دو نفرن که رو مخن! ینی مطمئنم به یه اشاره من با سر میدوئن طرفم...وختی خودی نشون میدن و جلب توجه میکنن و منم به هیچ جام حسابشون نمیکنم اعصابم از درون  خرد میشه! و همش با خودم فک میکنم نکنه بعدن پشیمون بشم... ولی بعدش اون چیزایی که اون بالا نوشتم میان و به ذهنم هجوم میارن! من تنهایی مو دوس دارم! در عینه حال تجربه روابط خاک بر سری رو هم دوس دارم! خوشم میاد یکی زیر گوشم چیای عشقولانه وزوز کنه...منم ادمم و اگه از این چیزا بدم بیاد جای تعجب داره و نشونه بیماریه روحیه من میتونه باشه! ولی مساله اینه که نمیخام بخاطر روابط خاک بر سری و شنیدن چن کلمه محبت امیزی که معلوم نیس چقد میشه بهش تکیه زد ازدواج کنم! ینی منطق حکم میکنه که این کارو نکنم! حرف زیاد برا گفتن هس ولی من باس برم چون تکمیل مقالم واجب تره فعلن بای بای تا بعد.


سه تا جایزه :))))

سلام

امیدوارم خوب باشین

ووووووووووووووووی چه سرررررررررده ...خیلیم سردهههه هاااااااااااا....

اغا دیروز عصر مدیر گروه زنگید که تا اخر شب قراره بهت اطلاع بدم که فردا پاشی بیای جلسه! گفدم لازمه اگر من باشم که چشم خدمت میرسم...گفدش عاره عزیزم باس باشی گوشی رو که قط کردم گفدم خدایا هزار تومن صدقه میدم این از خر شیطون بیاد پایین و فردا جلسه نباشه....اخه سابمیت مقالم میموند واسه امروز و اینو مطمین بودم.... طرفای هشت راه افتادم سمت خونه. این شبا وختی میرم سمت خونه سه تا پیشی ها که خاهر برادرن(البته 4 تا بودن و یکیشون نیست و نابود شده) هر سه شون از خاب اوله شبشون بیدار میشن و می یان استقبالم. البته خودم کرم میریزم! محل خابشونو میدونم و نزدیکشون میشم و اونام تا منو میبینن میدوئن بیرون...همونی که حالت سرماخوردگی داره از کنار لوله شوفاژخونه که گرمه تکون نمیخوره و فقط کلشو از تو اون فضایی که توشن میاره بیرون که ناز بشه ولی گردالو و داداشش میپرن بیرون کلن. به نوبت کله هاشونو ماساژ میدم و کلی انرژی میگیرم. میرم که سمت در خروجی اووووووووووه کلی باهام راه میان اون دوتا. میدوئن دمباله هم و هی این ور و اون ورم میپرن. شده تفریح واسشون! نه هیشکی هم تو حیات دان نیست و خلوته کامل برا همین کیف میکنن. دیروز بادی هم بود هوا و برگا رو زمین جابجا میشدن و این دو تا هم میدوئیدن دمباله برگا و میجهیدن رو برگا ...خلاصه که عخش میکنیم با هم

.

رسیدم خونه و پریدم حموم و بعدم رفتم تو نت. تا 11 و نیم نت بودم و بعدش دیه گرفتم خابیدم. ساعتم گذاشتم 5 مین به هف که پاشدم و دیدم استاده اس داده که ده منتظرتم! اه! حالم بد شد. نمازمو خوندم و نیمرو زدم و چای دارچینی هم روش و رفتم سمت دان. باز سه تا وروجک افتادن دمبالم تا منو دیدن. خیلی با محبتن خدا حفظشون کنه از بلایا...یکم تو چشمن و میترسم بلایی سرشون بیارن خدماتیای دانشگاه. دیه انگشت زدم و راه افتادم اون سره شهر. تو راه هم خونه ایمو دیدم . همون که موقع شاغل بودنم با هم همخونه بودیم. کلی خندید و گف ما باس تو خیابون همو ببینیم فغط! دو بار هم بغلم کرد...بغله محبت امیز..این جایزه اول امروزم بود...یه بخل حس خوبی داش. دیه یه کم حرفیدیم و هر کی رف سیه خود. تا برم برسم همون ده شد و دیه جلسه بود تا 12. دختره که منشیه این گروهه یه طبقه دیه رفته بود برا منشی گریه یه جلسه ای و نبود که برام تاسکی بگیره. مدیر گف وایسا فلانی بیاد و ماشین خبر کنه که گفدم نمیخاد خودم میرم. خوبم شد یکم راه رفتم هر چند که یخ زدم از سرما. دیه تا برسم دان 1 و ربع اینا بود و یه راست رفتم سلف. الف خان هم بهم زنگیده بود و من نشنیده بودم. بهش زنگیدم و گف دیدم دو روزه نزنگیدی بهم عرض ادب کنی برا همین تماسیدم ببینم مردی یا زنده ای...اخه تو وظیفته بهم بزنگی و عرض ادب کنی منم گفدم اقای الفیان وظیفه شما چیه؟! داش فک میکرد که خودم جواب دادم : اها وظیفه شمام اینه که گوشی رو برداری  میگه عاره دقیقن اینم از مکالماته امروز من و الف!

.

و اما جایزه دوم که منو بشدت سورپرایز نمود : اگه گفدین؟ حدس بزنین بعد برین پایین...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

قررررمه سبزیییییی ووووی دیدم ناهار قرمه سبزیه....فک کنننن...گفدم برنجشو نصف کشید ولی خورشتشو زیاد ریخت...همممممم به به جاتون سبز. دیه روم نشد بگم لیمو عمانی برام سوا کنه! نشسدم خوردم و یکمش موند ک یه ظرف یه بار مصرف گرفدم و کشیدم توش که شب قبل رفدن ب خونه گرمش میکنم و میخورم برا شام 

جایزه سومم هم کرم کارامل بود که با نهار دادن و اومدم بالا تو گروه دیدم به بههههههه چای تازه دم هم براهه و با کرم کارامل زدم تو رگگگگ..........پس شد بقل اونم دو تا! قرمه سبزی ! کرم کارامل و چای  خوشال هم خودتی!

الانم چای و کاراملمو خوردم و نشستم اول یه پست بزارم و بعد برم در عرض یکساعت اصلاحات مقالمو تکمیل کنم و به امید خدا سابمیتش کنم. تو رو خدا برام دعا کنین که نتایج داوری زود بیاد و زودی اکسپت بشه مقالممممم که بتونم دفا کنم  خدااااااااااااا خاهش میکنممممممممممممممممممممممم

.

برم دیه. کاری باری داشتین بگین یه خ رودربایسی نکنیناااا  خوددددافظ

خخخخخ و دیگر هیچ!

سلام و درود به شما و روان پاکه همگی  اینجانب ملی خانوم جون رو از سایت میشنوفین در حالیکه  حدود 90 کالری رو با عنوانه شیر کارامل یا یه همچین چیزی چن دقه پیش مزه مزه نموده در حالیکه سالنه گروه رو گز میکرد.... خیلی حس خوفیه از صب تا شب تو دان بودن ...به عادم حس مالکیت میده یه حسی تو مایه های این که : کلیش واس ماس  مخصوصند که پیش دفاعم کرده باشی و با یه ژسته سینیور مابانه ای در گروه جولوی این بروبچه سال پایینی قدم برداری ...قوربونه خودم برم واقعن  

.

دیروز دقیقن بعد از نوشتن و ارسال پست رفتم ایمیلمو چک کردم و دیدم ژورنالی که مقالم توشه و داوریش هم انجام شده بهم ایمیل زده که پوله ما رو بریز به حساب داداچ! این تنها مقاله ای هس که توی ژورناله پولی چاپ میکنم. پاب مده ولی گورون تومن پول میگیره. عوضش فرایندش هم زودزودکیه و طولش نمیده. خلاصه که مبلخه ناقابله دو ملیونو دوست و بیس هزار تومن رو دیروز همین موقه ها بود که رفدم کارت به کارت کردم  بعدم اومدم نشستم به حساب و کتاب و دیدم طرفای 5-6 ملیون قراره برا مقاله هام هزینه کنم. که تا الانش سه تا هزینه کردم و سه تا دیگه هم برا ادیت بقیه مقالاتم لازم خواهد شد  و همشم دارم از رو چس مثقال پس اندازی که دارم برمیدارم  میشه گفت تقریبن کل پولی که صابخونم بهم از پوله پیش برگردوند رو خرج تزم کردم. کارت هدیه ها رو هم الان یادم اومد.... عب نداره. کاش کارام روبراه بشه...مقاله هام سرانجام بگیرن...بقیش مهم نیس...این ضررای مالی بعدن جبران میشه... اگه مقاله هام عاقبت بخیر بشن که ضرر نیست و در واقع سرمایه گزاریه...القصه! خوبه که من دو سال رفتم سر کار! وگرنه نه میتونستم برا خودم خونه بگیرم و نه اینکه الان این ریخت و پاشا رو بکنم! واللا!  اینم از این

.

دیروز طرفای هشت دیه رفدم خونه و خیلی هم سرم درد میکرد. نه و نیم جامو انداختم کنار بخاریو دراز کشیدم که بخابم و البته که تا نزدیکه 11 ولو بودم تو نت و بعد خسبیدم  قرص مرص هم نخوردم. صب یه بار با اذان صب پاشدم و صدای اذونو شنیدم. دفه دوم یه رب به هفت که پاشدم و ساعت رو گذاشتم رو هفت و ربع. و نهایتن هفت و ربع پاشدم. صبونه نیمرو خوردم با سنگک و چای دارچین تازه دم شیر کارامل رو هم پنشمبه از اغ رضا خریده بودم که اونم گذاشتم تو کیفم برا عصرونه امروز. و اومدم دان. نزدیک نه بود که انگشتیدم و اومدم سایت و مقاله ادیت شده رو یه دور خوندم که یه وخ جملاتش عجغ وجغ نشده باشه. خوب ادیت کرده دسش درد نکنه. بعد فرمت مجله رو باز کردم جلومو تا الان دارم طبق فرمت مجله مقالمو درست میکنم. البته بگم 11 تا 12 و نیم برا یه دانشجوی ارشد داده هاشو تحلیل زدم . بعدشم از 12 و نیم تا یک و نیم دوسته نا رفیقم اومد و فک زد . کم محلی میکنم بهش برمیگرده میگه تو عوض شدی شایدم راس میگه مث قدیم تحویلش نمیگیرم. دلایل خودمو دارم که الان حوصله بسط و توضیحشو ندارم. خلاصه یک و نیم هم رفتیم نهار زرشک پلو با مرغ و سالاد بود که سهم پیشی ها رم ریختم تو ظرف سالاد و براشون گذاشتم تو باقچه که بیان بخورن بعدن.

بعدم اومد تو سایت و دوباره مشغول کارام شدم تا تقریبن نیمساعت پیش. امیدوارم بتونم مقاله رو تا ساعت هشت اماده سابمیت کنم. ایشالا که برسم.

.

امشب باس حموم برم. دیگه؟! همین دیگه هیچی! حموم میرم و بعدم لالا برای فردا. یادتونه نوشتم که هر روز میخام مقاله بخونم صبح ها؟! هیچی همون روز فقط انجامش دادم نشد که تبدیل به عادت بشه. برا تبدیل به عادت کردنه یه چیزایی باید تدابیر ویژه اتخاذ بشه! مثلا مطالعه مقاله در راستای کاره اون روزت...این طوری بهتره عاره! خیلی دوس دارم یه کتابه باحالی هم بگیرم برا قبل خاب به جای نت گردی اون کتابه رو بخونم. رمانی چیزی...ازینا که توش مکالمات باحال داره! اگه بشه حداقل اینو عادتش بکنم برا خودم خیلی خوبه! چون من که عملا شبا دیگه  کاره علمی نمیکنم. همین خاب بعد از ظهر رو الان تقریبا دو هفتس شرو کردم که از سرم بندازم. یه عادته بیش از 17-18 سالس ها! یادمه از دوران دبیرستان خواب بعد از ظهر رو باب کردم. ترکش برام مث مرگ بود ولی الان خدا رو شکر تو ترکم  و  دو هفتس پاکه پاکم  حالا از فردا این تصمیمم از سرم نیوفته صلوات!!!

.

برم دیه. شما ها چطورین؟ یه خبری از خودتون بدین بابا عادم نگران میشه! شادی؟ شبدر؟ بقیه؟ ...بهرحال دوستون داریم . این بوس  این گل  اینم قلب

سردرد :(

سلام

ملی داره با سردرد براتون مینبیسه

چون از ساعت هشت و نیم تا 12 و نیم نشسته پای صحبت مدرسای کارگاه. سه جلسه بود پشت سر هم امروز. اولی و دومی که مدرسش خارجکیه خوب بود هر چند که من نزدیک به شاید سی چهل مرتبه خمیازه کشیدم! خابالو بودم. فک کنم دلیلش اینه که دیروز زیاد تو نت ولو بودم و فیلم و کلیپ و اینا زیاد دیدم. با وجودیکه شب 12 خابیدم ولی بازم صبحش خابالو بودم. جلسه سومی ولی مدرسش ایرونی بود و خب فقط زر زر کرد

.

صب ساعت شش و چل و پنج بیداریدم. رخت اویزمو دیروز اوردم داخل . تو بالکنه خب. زیرشم مشمبا پهنیدم و دو دست مانتو شلوارمو پهن کردم روش خشک شه و بقیه یه تشت لباسایی که شسته بودمو همونجور گذاشته بودم بمونه تا اینا خشک شن. خلاصه صب اول لباسامو پهنیدم. بعدم صبونه نون پنیر خوردم با گوجه و خیار و فلفل دلمه. بعدم اومدم دان و بعدن ترشم کارگاه.

.

دیروز ادیتور مقالم ، پس داد مقالمو و امروز سیصد ریختم به حسابش. یه مقاله دیگه هم دادم برا ترجمه که اونم بابتش سیصد و هشتاد تومن دادم الان.  تازه سه تا دیگه مقاله هم باس هزینه ادیت بدم...باس دکتر تاییدشون کنه بعد. میدم بابا ....بیاد تاییدشون کنه .... دندم نرم میدممممم نمیاد کهههههههههه....

.

بعده کارگاه اومدم سایت و وسایلمو گذاشتم کنار یکی از کیسها و جا گرفتم! جای خودمو دیر که میام میگیرن! دو دل بودم برم خونه بعد نهار یا نه. اخه سردرد دارم. ولی تصمیم گرفدم بشینم. برم خونه زیاد کارایی نخاهم داشت. رفدم نهارمو خوردم . فسنجون بود جاتون سبز. خلی خشمزه میپزن خورشتاشونو. برنجشو یه کفگیر ریخت عوضش دو تا کف دست نون لواش ماشینی هم باهاش خوردم. حال میده چلو خورش با نون لواش  بلافاصله بعدشم اومدم نصف دونه های بای خوردم با قرصه پرفکتایلم...اشتبا کردم میدونم.

.

راستی دیروز موهامو ریشه گیری کردم قبل حموم. خوب شده راضیم. بعد حمومم یه روژه جیغه صورتی زدم و نشستم موهامو اتو کشیدم و خوکشل شدم  دو تا چش میخاس برا تماشا  زنگیدم الف بیاد تماشا که اونم بر نداش  دیه خودم خودمو تماشا کردم و یکمم حرکاته موزون در کردم تا حالم بهترتر شه. خیلی وخ بود نرسخیده بودم! 

.

کارد بخوره به این شکم دلم میخاد عصرونه پفک بخورم یا چیپس! یا یه پیراشکیه داغ گنده با چای! یا نه یه کیک شوکولاتیه گنده یا چیز کیک با چای! حالا ببینم کدوم نقشه شومو عملیش میکنم! بیسکویییته توک هم خوبه ها....اوفففف با اون دون دونای نمکیه شورش...عسیسممم...

.

نشستم سر یکی از مقاله ها ببینم میتونم به جاییش برسونم یا نه. بحثش مونده و مقدمشم باس بشینم میزون کنم. ایشالا امروز بخش اعظمش تموم شه. اگه بتونم دووم بیارم تا هشت البته!

.

بریده بریده نوشتم میدونم....ببقشین دیه. ایشالا شما هفته رو بهتر از من شرو کرده باشین و خیلی عالی پیش ببرین. قوبونه همتون...امضاء....ملی جونه تون