ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

جمعه فول استرس

اوله صبحی با کلی استررس و یا شاید بهتر بگم هیجان زایی از طرف خواهر جان بزرگه شروع شد. پیرو صوبتای قبلیمون که من هر چی زودتر باس دفاع کنم و اینا... زنگیده میگه مقاله دومتم تا عاخره شهریور اوکی کن بره! یاداور شد که بعد عید ان ت خ ا ب ا ت ه  و نباس بزاری کارای جذبت بخوره به اونموقع ها...راستم میگه خب  از اونورم صدای جیغ جیغه خواهر وسطی می یومد مبنی بر همین حرفا  دو روز پیش ماون اموزشیه دانشکده ای ک بهشون تعهد دادم زنگید و گف عایا در تصمیمت مبنی بر اومدن به دانشکده ما جدی هستی یا خیر ...منم خواستم بپیچونمش که دیگه اونم فهمید و صاف تو چشام نیگا کرد(از پشت گوشیه تیلیفون نیگاهشو حس کردم ) و گف عاخه ما شنیدیم بورسه فلان جا شدی! منم براش توضیح دادم که قضیه اونجا هنوز پنجاه پنجاهه و از لحاظ قانونی هم این اصن امکان نداشته که من بخام بورسه جایی بشم در حالیکه تعهدمو دادم به شما! و بهش گفتم میام حضوری خدمتتون با هم صوبت کنیم در واقع زمان خریدم که بتونم حرفامو اماده کنم و کلا تصمیم بگیرم که چه خاکی تو سرم میخام بریزم !  البته خاکو که تقریبا میدونم چه خاکیه و کلمم امادگیه خاک بر سر شدن رو داره و تقریبا تصمیم گرفتم که برم تعهدی که دادمو پس بگیرم و بگم گه خوردم تعهد دادم  ولی خب این وسط دو چیزه که اذیتم میکنه. اولیش دله بابامه خیلی دلش خوش بود که قراره بعد فراغتم برگردم پیششون و بهشون نزدیک باشم و کلی ذوق داره بابته این قضیه طفلی. و نمی دونم چطور بهش بگم اینو که دیگه نمیخام برگردم . و دوم قضیه دانشگاه دومه که واقعا پنجاه پنجاهه و هنوز معلوم نیست که اینا واقعا منو قراره بگیرن یا نه و همه چی بعد دفاعم مشخص میشه و دفاعمم نباس بخوره بعد عید چون ممکنه بخاطره این انتخابات کوفتی تصمیمات اولیه دانشکده مزبور عوض بشه و این در حالیه که من هنو نصف کاره تزم رو هواست ولی خب باس ریسک کنم . هفته دیگه میزنگم به ماون و میگم که روال اداری تعهدو پس گرفتن چه جوریاس ...می مونه بابام ...  خدایااااا خداوندااااا رحمممم کن لطفا به ملی و بهترین ها رو براش کنار بزار ....آمین

هییییع چقد زندگی پیچیده میشه گاهی!

و اما برنامه امروزم:

اتمام مقاله زپرتی که دیروز گفتم به هررررر قیمتی....بسه دیگه بابا ، کشت منو این مقاله ! اهههههههه

خوراک لوبیامم رو اجاغه داره قل قل می کنه

دسمالم خریدم برا تمیس کردنه چمدونام اونارم امروز قبل حموم باس انجام بدم !

صدای اذان!

دارن اذان میدن و من عاشق صدای اذانم. هر کدومم یه حس خاصی داره ! اذان صبح رو که میشنوم ته دلم غنچ میره که اونوقته صبح یهو بیدار شدم! اذانه ظهر بهم میگه نصف روز گذشت نصف دیگش موند و اذانه عصر یه حس خاص دلتنگی برام میاره 

تا یه حدی امروز تونستم کارامو پیش ببرم ولی نه اونطور که میخاستم! شیم آن می! من همونیم که  برنامه ریزی میکردم و عینه جت برنامه هامو پیش میبردم. الان دو سه ساله نمیدونم چه اتفاقی افتاده شایدم یکم خیالم از بابته ایندم راحت شده برا همینه ...ولی زهی خیال باطل ! بایس حواسم باشه کلامو سفت بچسبم که باد نبردتش! اگه دوباره خودمو جم و جور نکنم و تلاشمو از سر نگیرم کلام پس معرکس...هنوز به چنگ اوردنه اون پوزیشن شغلی که میخام اونم بطور دایمی که هدفه اصلیه اینهمه سال تلاش بوده مونده! خاااک تو سرم واقعن که براش اونقدر که بایس تلاش نمیکنم... ولی نه ! قول میدم که دیگه عاددم شم و دوباره بشم ملیه سابق که عینه اسب تلاش می کرد! واللا!

خب دیگه خودمو به اندازه کافی دعوا کردم  بریم ببینیم چکار کردیم امروز!

ناهارو ماکارونی درست کردم در عرض نیمساعت  و دو تا سهمیه هم گذاشتم تو فریزر برا وسط هفته که وقت نمیکنم نهار درست کنم . این هفته باس برم یکی از شهرستانای اطراف ، یکشنبه میرم یحتمل! برا نهار فردا هم لوبیا چیتی خیسوندم که خوراک لوبیا با قارچ درست کنم، سیب زمینی هم توش میریزم...گوشت بشه بچسبه به اونجاهایی که بایس ایشالللا  خوبه کالری های مصرفیم امروز زیاد نبود . جلو خودمو سعی کردم بگیرم . امیدوارم تا شب یهو جن نگیردم و با خوراکی خودمو خفه نکنم.ایششش...

یه پسره ای که چن هفته پیش ایمیل زده بود که برا کارای پایانش راهنماییش کنم امروز بهم زنگید! واقعن ملت چه توقعاتی از ادم دارن. برگشته میگه فقط یه زحمتی که شما باس بکشی اینه که برا من مشخص کنی دقیقا چه شاخص هایی رو تو فلان حیطه بسنجم...نمیدونم با خودش چی فک کرده بود؟!! من حمالم عایا؟ صدام دور از جونم شبیه صدای عرعره خر بود پشت گوشی ؟! (چون قیافمو که تا حالا زیارت نکرده!) یکی نیس بگه مرتیکه من برا همین یه قلم جنسی که ازم خواستی کلی باس بشینم مطالعه کنم مگه من وقتمو از تو جوبه عاب پیدا کردم ؟! تو دلم یه بیلاخ براش فرستادم و گفتم هفته دیگه تماس بگیره تا یکم وقت کنم براش سرچی چیزی بکنم! البته قطعا یه کامنتای بدردبخوری بهش خواهم داد که همونام از سرش زیادیه ولی اینکه توقعات شازده رو بخام براورده کنم کور خونده! پسره پرررروووو

خب فعلا همینا!

برم به بقیه زندگیم برسم....

پنشمبه شهریوری

خب ساعت نه و 45 دقه روز پنشمبس و من صبونه خورده اومدم نشستم جلو لب تابم تا کارامو شرو کنم و قبلشم این پست رو بزارم. عاخیششششش

ساعت هشت و نیم بیدار شدم و با پاپی که بهم زنگیده بود صحبتیدم و بعدش جا یخی یخچالمو که از دیشب اف کرده بودم تمیس کردم. خوب شد گوشتا کامل یخ زدایی نشده بودن وگرنه مجبور بودم بندازمشون دور!

خب امروز و فردا باس به کارای علمیم برسم و اگر شد برم یه دسته دسمال بگیرم از سوپری و این ساکای مسافرتمو تر و تمیس کنم بزارمشون تو کمد. از هفته پیش که از ولایت برگشتم موندن گوشه حال.

دیشب الف جونی برام ی ترانه عاشقونه فرستاد..خاتونه ابی . گف گوش بده . گفدم باشه ! اینم از شانس ماس ، یکی عینه عادم عاشقمون نشد...

خب این زیری هارو نخونین برنامه شخصیه

کارای علمی در اولویت ایناس:

- دو ساعتی رو مقاله اصلیه کار کنم و دوباره بفرسم دکتر آی باکلاه! (اوله اسمه کوچیکشه )

- رو مقاله زپرتیه دکتر الف که صد ساله رو دستمه کار کنم که قراره بدرد لای جرز دیوار هم باسم نخوره ولی مجبورررم بهش کولی بدم مجبوووووررر - اینم دو تا سه ساعت امروز و فردا

- رو کلین سازی مجدد داده های فاز دومم کار کنم که نمیتونم پیش بینی کنم چقد طول میکشه امیدوارم مثلا شمبه صب تا شب روش وخت بزارم بعلاوه دو تا دو ساعت امروز و فردا رو تموم شه

همین دیگه! فعلا همینا!

خیلی ضایع وبلاگ مینویسم؟؟؟ خو اولمه هنو بلد نیسم! بعدم اینجا رو ساختم که هر چی از دلم گذشت بیام بنویسم توش.

خو دیه برم... بازم میام سر میزنم  شایدم نیومدم

خدافس

اولین یادداشتم

این اولین یادداشتمه

بعد از یک روز تلخ

اینجا قراره از غصه هام و خوشی هام ، استرسهامو و آرامش هام ، شکست ها و موفقیت هام و دل بستنها و دل بریدنهام ، گذشته و حال و آیندم و .... بنویسم .

خدا کنه که شروع این نگارش برام خوش یمن باشه...آمین