ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت247.... خوااااااااااااب دیدم :)

سلام

صب 4  و رب به طور خودکار پاشدم و رفدم جیشیدم! بعدشم زنگیدم به اقا اوقات شرعیه و اوشونم گفدش اذان ساعت 4:39 دقس! دیه یکم نت گردی کردم تا اذان رو زدن و پاشدم نمازمو خوندم و بعدشم خسبیدم.

دو تا خوابه مختلف دیدم بعده اذون (فک کنم بعده اذون بودش! شایدم اولی قبل اذان بود و دومی بعد اذان!! )  الان سرچیدم گفته بودن خابای بعد اذانه صبح بی تعبیرن! و خابای قبل سحر صادقن! نمیدونم واللا ! اولین خوابم که دقیقن یادم نی ولی فک کنم قبله اذان دیدم  این بود که من از دور شاهد بودم دو سه نفر از اعضای شورای مدیرانه موسسه دارن با هم صوبت میکنن. یه اغایی هم که اونم مث من درخواست داده بود برا موسسه خلی خوشال بود و ظاهرا پذیرفته بودنش. اومد با من مشغوله صحبت شد و از خوشالی در پوسته خودش نمیگنجید! به من هم نگف که مبارکه تو رو هم پذیرفتن! اون دو سه تا مدیری هم که داشتن با هم میصحبتیدن هیچ کدوم به من چیزی نگفتن که قبول یا رد شدم! ولی خب من تو خواب با خودم میگفتم اگه قبول شده بودم یکی یه چیزی بلخره بهم میگفت دیگه! وختی هیشکی بهم هیچی نگفته ینی لابد منو ردم کردن!! اخرشم تو خواب نفهمیدم نتیجه مثبت بوده یا منفی

.

خوابه دومم هم این بود که دو تا خواهریا اومده بودن تهران و خاهر بزرگه ماشینشم عاورده بود و با هم رفدیم برج میلاد و کلی بهمون خوش گذشت! اینو مطمئنم بعده اذان دیدم!

.

صب هش پاشدم و رفدم اجاره خونه رو واریزیدم و دو جا هم پول برا کمک واریزیدم. دو تا مبلغ خیلی کم یکی برا یه موسسه که واسه کودکان سرطانیه و یکی هم یکم کمتر از اون برا یه انجمن حمایت از حیوانات که جای مطمئنیه. البته مقادیر کم بود ولی یهو دم خودپرداز به ذهنم رسید این کارو بکنم و کردم! شماره حسابه موسسه کودکان سرطانی رو تو کیفم همیشه دارم و اون یکیم تو اینستاگرام از صفحشون ورداشتم. بعدم رفدم نون سنگکی و یه دونه سنگک خریدم و بعدم از سوپری یه ترشیه فلفل و چنتا سوسیس برا پیشی های کوچه و دو تا هابی که امروز و فردا با چاییه عصرونم بخورم!

.

برم یکم بعلمم! قبلشم میخام موزیک بگوشم...اهنگ مستم کن از حمید هیراد رو بگوشین غشنگه... جمعه خوبی داشته باشین

یادداشت 246...مینی پست.... ولادته امام رضا

سلامه دومه امروز تقدیمه شما

پر رنگ تر داره مینبیسه قلمش یا من چشام البالو گیلاس داره میچینه؟؟! بهرحال!

فردا ولادته امام رضاس...یادش بخیر پارسال یه روز قبله این تاریخ پاشدم رفدم ولایت. قرار بود خاهرا و مامی برن مشهد و منم بمونم تو خونه پدری مباظبه خونه پدری باشم! مثلن شجاع شده بودم! القصه رفتم و یککک عالمه غذا براشون درستیدم برا راهشون. خانوما نهاره اولین روزی که میرسیدن مشهد رو تو قطار جا گذاشته بودن داده بودن مهماندار بزاره تو یخچالش و موقع پیاده شدن یادشون رفته بود بگیرن!! یه قیمه خوشمزه ای هم بود! یحتمل مهماندار خودش خورده عخش کرده. براشون کیک سیب هم پخته بودم. بردم راهیشون کردم و پیاده تا خونه اومدم. عصر بود. بعدش اون چند شب رو که خونه تنها بودم با بدبختی مواجه شدم! میترسیدم عینه چی! فک کنم خونه چون بزرگ بود قوه تخیلم خیلی فعال میشد. جالبه اینجا تو واحده اوچولوی خودم نمیترسم ولی اونجا میترسیدم. یادمه شبا تا ساعت 4-5 بیدار میموندم جلو تی وی. انقدر 4-5 روز این مدلی سر کردم که یادمه چشمام درد گرفته بود! برا تولده امام رضا نقاره ها رو میزنن خو! جشن تولدشو اونجا بودن و هی میزنگیدن به من که منم بشنوم. خیلی هم بهشون خدا رو شکر خوش گذشته بود.

.

ظهری دو سه بار زنگیدم به تهیه غذای همسایه ولی فک کنم گوشیشون خراب بود! اخرش پاشدم با بی میلی ماکارونی پختم . گوشته مرغم پختم برا مایعش مثلا. همچین ماکارونیش شفته شد که خدا بدونه! تا خرتناق هم خوردم و تازه سهم فردارم گذاشتم تو یخچال!

.

امشب شب ولادته امام رضاس...آمدم ای شاه پناهم بده خدایا تو رو قسم به عزت و حرمتی که مولوده امشبت داره دستمونو بگیر و نظره لطفتو بهمون بیشتر از قبل کن که سخت محتاجیم... ما رو حفظ کن از تمام بدی ها و پلیدی ها و زشتی ها و مردمانی که روحشونو به خوده شیطان تقدیم کردن ...کمکمون کن که بندگانه بهتر از قبلی برات باشیم ... دل نشکونیم ...عادم باشیم! کمکمون کن و  اراده تلاشو در ما بیشتر و صبرمونو برا تحمل سختی ها دوچندان کن ... گره از مشکلاتمون خودت با دستای توانمند خودت باز کن ...به هیشکی جز کرم و لطفت امید نداریم...نا امید از درت برمون نگردون...آآآآمین

.

این قطعه رو که میشنوم در هر حال و هر جایی که باشم اشک میاد تو چشمام و دسته خودمم نیس( کلیک)

.

عصر و شب پنشمبه تون آروم دوست جونا ...  سهم دعای منو از دلای پر مهرتون فراموش نکنین

یادداشت 245 .... مقالم رد شد :(

سلام

خبر بد اینکه یکی از مقالاتمو که پربارترین مقاله کارم بود و فرساده بودم به یه ژورنالی با ایمپکته بالای دو رد شد :( دیشب ایمیلش اومد. عاخه چرا انقد حالم گرفته شد ... ایمیلشونو فوروارد کردم برا استاد راهنمام که ببینه و اسم چنتا ژورناله دیه رو هم عاوردم براش که یکیشو که صلاح میدونه بگه که دوباره بفرسم اینایی که پیشنهاد دادم همه ایمپکتاشون یک تا یک و نیمه ینی کمتر از قبلی من چشم امیدم به همین دو تا مقالس که تو ژورنالای پدر مادر دار چاپ شن...خدایا خودت کمکم کن که بشه

.

همین دیگه! اینم یه مینی پست با خبره بد بود! دارم به صورت خیلی لاکپشتی رو مقاله بالتازار کار میکنم :/ تا ببینیم چی پیش میاد...فعلا برم بای بایه تون!

یادداشت 244....روزنوشته یه روزه معمولی

سلام

احوال محوال؟!

من خوبم! شکر! صب یه رب به هشت پاشیدم و اول لباس شستم و بعد اومدم سرپایی صبونه تخم ابپز و چای با طعم گل محمدی و پنیر و یه کف دس نون بربری خوردم و بعدم رفدم حمومیدم . از امروز دیه نمازا دایره! دهه کرامت جمعه تموم میشه یکم طاعات عبادات بزنیم تو رگ روشن شیم!

از نه و نیم که از حموم جهیدم بیرون تا همین الان داشتم مجازی گردی میکردم. موتاد شدم میدونم و یه عزم ملی میخام برا ترک! میتونم ترک کنم! ملی هر کاری بخاد میتونه انجام بده فغط کافیه اراده کنه ولی فعلن میخاد موتاد باقی بمونه ظاهرا!

.

اغا دیروز تو اینستا تبلیغه یه فیلم رو دیدم که تهمینه میلانی ساخته...اگه گفدین اسمش چی بود؟! "ملی (با فتحه میم) و راه های نرفته اش!!! " ینی از رو وبلاگه من اسمه فیلمشو گذاشته تمینه جون؟! البته شما ملی رو با کسره میم بخونینااااا نه با فتحه میم. به نظر فیلمه خوبی میومد..ببینیمش اگه سی دیش اومد. من که خودم به شدت منتظره سی دی رگ خواب هستم. فیلم تو سینما بهم نمیچسبه دوس دارم رو لبتاب ببینم و هی صحنه های باحالشو تکرار کنم و از دوباره ببینم!

.

امروز استارته نگارشه مقاله بالتازارو میزنم . چن روزه گذشته رو فغط مطالعه گذری کردم براش. کار کردن با بالتازار خوبه به شرطی که حقوق مادی معنویم رو رعایت کنه. اینش فعلا معلوم نمیکنه که رعایت خاهد کرد یانه. بعدن معلوم میشه. اگه رعایت کنه کار کردن باهاشو میدوستم! یکم استرس و فشار داره ولی پرباره! از نظر یادگیری!

.

امروز جلسه شورای مدیرانه موسسه هستش. قراره در مورد درخاسته منم صوبت شه. تا ببینیم خدا چی میخاد. دیگه یواش یواش باس پاشم برم ولایت. البته فک کنم بعده بیستم برم. تا بیستم مغاله بالتازارو مینویسم و خودشو ببینم. بعد یه سر برم ولایت برا چن روز و رییس رو ببینم. بعد دوباره برگردم تهران برا جلسه کاری که احتمالا در اوایل شهریور برا پروژه مشترک با بالتازار خواهم داشت. اگه موسسه امروز تصمیمش منفی باشه که دیگه همون اوایل شهریور خونه رو خالی میکنم و باس برم باربر بین شهری پیدا کنم برا بردنه اسبابام به ولایت. اگر موسسه بگه عاره هم شاید شاید خونه رو نگه دارم. ولی ولایت رو میرم و اونجا شرو به کار میکنم. چون مراحله پذیرش تو موسسه دسته کم 4-5 ماه طول خواهد کشید و میخام این مدتو مشغول باشم. معلم زبانمم میگیرم تو همون ولی. چهار ماه فرصته خوبیه هم برا درامد داشتن  و هم زبان خوندن. تا ببینیم خدا چی میخاد...مامی همیشه میگه شب آبستن است تا چه زاید به روز! ... راس میگه. اینا برنامه الانه منه ولی ملوم نیس چی پیش بیاد و ممکنه برنامم عوض شه.

.

نهار از دیروز دارم. یا خودم از خونه ... اوردم ( اسمش یادم نمیاد! خدایا چیه اسمش؟) ها ها سبوسسسس خخخخخخخخ عاره سبوس داشتیم و یکم برا خودم عاوردم و دیروز ریختم تو کته ...بزار یه ترای بکنم ببینم لبتاب یاری میکنه عسک بزارم... عاره شد بیاین عسک ببینیم :


این بالاییه شامه خارجکیه شمبس  . فغط بگم قارچه خام اصلا ندوستیدم! برا خوشگلی گذاشتم و بعدم مجبور شدم بخورمش! اونام هلوئه! به همین قانع نشدما! بعدشم پسته خوردم با کیشمیش

این زیری هم ناهاره همون روزه نهمه قرمه سبزی پلو!


اینم فیلمه اشناییه من با یه پیشمولکیه که دفه اول دیدمش پریرزو . ببینین چه خودشو میلوسه برام:

.

فیلمش نیومد بعد شیش ساعت! نمیدونم چه جوری فیلم بزارونم اینجا ! کسی میدونه؟!

.

کلن پشیمون شدم! اه ! چرا نشون نمیده عسکامو؟! از لبتابمه تر زده میدونم!

.

یه ساعت پیش خاهره صابخونم زنگولید. گف میخای بمونی یا نه ؟! منم گفدم بهتون خبر میدم تا یه هفته. طفلی کلی هم با احترام صوبت کرد. خدا کنه اگه قراره بمونم اینجا اجاره رو زیاد بالا نبره! هیییییییییییع ...خدا شکرت...مواظبه خودتون باشید انگوریا فعلند!




یادداشت 243.... لب تابم زاییده!

سلام

میخاستم براتون عکس بزام نشد لبتابم ویندوزش تر زده! خودمم بلد نیستم ویندوز عوض کنم!! شِت به این زندگی!

.

دوباره سلام...سلامه قبلی نچسبید اول بیاین بخلم (عایکونه چلونیده شدنه یه مشت مخاطب توسط ملی )

جمعه شب یهو جن گرفتتم و پاشدم رو وایتبردم برنامه روزه اوله هفته نوشتم به مناسبته هفته مرداد! این زیر میخاستم عکسشو بزارم! که نشد

قرار بود صب پاشم موهامو برنگم بعدشم حمام و بعدنشم پوستمو بخور بدم و ماسک بزارم و بعدن ترش پاشم برم خرید سبزیجات و مرغ و نوار حیثیتی! و برگردم خونه و نهار خوشمزه بخورم و بعدم خاب و بعدم پاشم یکم کار علمی بکنم و خلاص! تمااامه این کارا رو هم انجام دادم مو به مو و ازشون عکسیدم! تازه حسن ختامه هفته مردادم هم یه بشقاب شامه مدل خارجکی بود که اونم میخاستم عسکشو بزارم این زیر! ...یکمم شما حرص بخورین خو! واللا!

.

امروز صب هشت پاشدم و تا صبونه و ارایش و پیرایش بکنم شد نه و تا نه و نیم هم راه افتادم و رفتم دان . ده با مدیر گروه قرار داشتم و نشستیم سر تکمیل یه گزارش تا یه رب به یک! بعدش من رفتم سراغه یکی از پسرای همکلاسی که میخاس ازم یکم کمک بخاد برا کارای پایانش و یه ساعتی هم پیشه اون بودم و کمک خاصی هم بهش نکردم و تا میتونستم از عن عن بد گفتم پیشش! عن عن راهنماشه! بعدم یه بسدنی قیفی برام خرید و داد دستم خوردم و تشکر کردم و دوباره ساعت دو و رب اومدم پیشه مدیر گروه و باز یکم رو گزارش بودیم تا سه و رب و دیگه گف من باس برم کار دارم. منم پاشدم اومدم خونه.

تو اتاخه مدیر گروه یه پسره خوشالی هم با یه جعبه شینیلی خامه ای اومد تو و تاروف زد و گفدیم مناسبتش چیه که گفتش عقد... همچینم خوشال بود بچه دیه اونم با یه چایی خوردم و وختی رسیدم خونه چهار بود. نصف کنسرو لوبیا خوردم و رفدم اینستا گردی و بعدشم خابم نبرد!

پاشدم یکم ظرف شسدم و سینکمو برق انداختوندم و چای دمیدم و یکمم میوه خوردم! تا بیستم مرداد فرصت دارم مغاله ای که بالتازار بهم سپرده رو بنویسم و این در حالیه که هیییچ غلطی براش نکردم.

.

میگما ! مردم چرا اینجوری شدن؟! البته نه همشون! اغلبشون. البته اگر هنوز زیاد وارد عرصه شغل یابی و اجتماع نشده باشین و هنوز کوشولوئین اینو قطعن تجربه نکردین ولی بقیه که تجربه کردن نمیدونم چقدر با من موافقین! راستش انگار اغلب ملت میخان فقط خودشون تو چشم باشن...هم خدا رو میخان و هم خرما رو. مثلا طرف هیات علمیه یه جاییه و  زیر بار کاری داره له میشه ولی حاضر نیست یکی دیگه بیاد و به عنوانه هیات علمی همکارش بشه! میگه بزارین بیاد کارشناس بشه! زیره دستم کار کنه ! کارامو بریزم رو سرش و اینجوری خودم خیلی خوب پیشرفت میکنم و اون بنده خدا هم در حده کارشناس میمونه و نمیتونه پیشرفت کنه مث من! ملت میگن بزار پیشرفت فقط برا من باشه! چشم ندارن ببینن یکی دیگه بیاد و در کنارشون قرار بگیره و پیشرفت کنه. البته اینجا استثناهایی هم هستن اول اونایی که دلهای روشنی دارن و ادمهای درستی هستن که تعدادشون واقعا اندکه و دوم اونهایی که بسیار ادمهای قوی و بولدی هستن تو سیستم! و در واقع نمیترسن از اینکه کسی بیاد در کنارشون قرار بگیره. در واقع اونقدر قوی هستن و بالا هستن که از ورود عضو جدید احساس خطر نمیکنن که این دسته هم تعدادشون اندکه.

اغلب مردم همونطوری هستن که گفتم متاسفانه! یعنی حاضر نیستن ببینن یه همتاشون که مث خودشون مثلا مدرک دکترا داره بیاد و در کنارشون قرار بگیره! میخان بیاد و زیردستشون باشه تا فقط خودشون تو سیستم بتونن بالا کشیده بشن و فقط خودشون مطرح باشن...این واقعیته تلخ این جامعه هسدش...یکی از واقعیتهای تلخ جامعه مون!

.

برا هم دعا کنیم! داریم به چله تابسدون نزدیک میشیم... روزای نفس گیری هست این روزها برام...نفس گیر نه از این بابت که کاره خاصی میکنم....نشستم به انتظار انگار...با ناامیدی نشستم به انتظار.... مث اینکه یکی رفته باشه تو کما و همه ازش قطع امید کرده باشن و دکترا هم گفته باشن که دیگه امیدی نیست و بهتره دستگاه ها رو از برق بکشیم ولی من نزارم ! بگم نه! شاید هنوز امیدی هست.... ته ته ته چاه وایسادم و چش دوختم به تاریکی اطرافم و دمباله یه روزنه نور به اندازه نوکه سوزنم! ولی میدونی چیه! همونطور که گفتم نباس سخت گرفت....زندگیه دیگه! باید کردش! پس پیش به سوی زندگی کردن