ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 252... :)

سلام

خستمه ولی گفدم بیام بنویسم

دیشب تو تلگرام خوندم ک شهاب بارونه و از دیشب شرو شده تا صبح فردا (ینی صبحه ی شمبه که میشه چهار پنج ساعت دیه!) دیشب ی بار طرفای ١٢ اسمونو جوریدم چیزی ندیدم. موقه خاب ساعتو گذاشتم ک ٥ پاشم برا نماز . پاشیدم و باز جوریدم ولی بازم شهابی ندیدم. یادمه نوجوون که بودم ی بار شهاب بارون شد و اسمون پررررر بود از شهابها  که دسته دسته میرفتن  :) 

.

امروز بالی از سفر برگشت و منشیش زنگید و برا ٤ عصر  گف ک برم دفترش. منم سه پاشدم اماده شدم و مقاله ای ک خاسته بود براش بنویسم  رو زدم زیر بغلم و روان ب سوی دان! تا ٥ و رب پیشش بودم  و یکمم در مورد کارم حرفیدیم.  نسبت ب موسسه خوش بین بود و میگف یحتمل کارت اونجا بشه و اگه نامتو از موسسه زدن دانشگاه دیه پانشو بری ولایتت! منم بهش گفتم مراحل اداریش ٤-٥ ماهی طول میکشه و به صلاح خودم نمیدونم بیش از این بیکار بشینم... برا جلسه کاریه مربوط ب ی پروژه ک اولای شهریور خاهیم داشت هم یه سری کار وختگیرم باز داد بهم! بی تربیت!! :)) 

صب زنگیدم ب ی باربری که شمارشو از نت پیدا کردم و قیمت گرفتم! وسایلمو بخان با نیسان ببرن تا ولی طرفای ٥٠٠ تومن در میاد. فعلا ک معلوم نیس بخام خونه رو تحویل بدم یا نه. خدا کنه جلسه ای ک سه شمبه با رییس موسسه دارم لغو نشه و تو اون جلسه حرفای خوب رد و بدل شه. 

.

برگشتنی شیر گرفتم برا چنتا از پیشی های دان! نوش جونشون!

سر راه رفتم بربری بخرم ک دو تا دونه کهنه شو داشت و تازشم گف بیس مین دیه از تنور در میاد! دیه منتظر نشدم . بجا شام دو تا شیرینی تر خوردم ( ده تا پنشمبه رفتم گرفتم خیلی هوس کرده بودم) با پسته و یه الو زرد و یه شلیل و دو قاشق تن ماهی خالی خالی!!. فردا صب میرم  برا صبونه میخرم ایشالا...

از عمو میوه فروش سبزیجات گرفتم دوباره... فردا برا نهار میخام سوپ جو بپزونم و توش ذرت هم دون کنم! خوشمزه میشه :d 

.

داخل محوطه دانشگاه که میومدم بشدت فکرم مشغول صوبتای بالی در مورد مساله کاریم بودم ، سرمو که عاوردم بالا یهو یه بنر درشت دیدم که روش نوشته بود: امدم ای شاه پناهم بده... اگهی تور زیارت امام رضا بود برا دانشگاهیا ... دلم گرم شد وختی دیدمش ... خدایا پناه بر خودت و توکل بر خودت

.

اسمونو بجورین شاید شانس عاوردین و شهاب دیدین :))) ارزو هم بکنین اگه دیدین.... اسمونه امشبتون پر شهاب :))))

یادداشت251 ... بغله یک فرشته :)

سلام

دیروز تصمیم گرفته بودم که امروز حضوری برم موسسه چون منشیه دکتر قرار بود بهم بزنگه و وقت بده و زنگ نزده بود. خوده دکتر هم ایمیلمو نجوابیده بود. صب شش بیداریدم و نمازمو خوندم و خوابیدم دوباره تا هشت و نیم. بعد پاشدم سریع چای نبات و نون پنیر خوردم و پوشیدم و رفدم سمت موسسه.

وارد اتاق مسئول دفتره دکتر شدم و دیدم همون دخدر بدرد نخوره نشسته و اقای مسئول دفتر و یه دختر کوچولوی سه ساله اینا. توجه به بچه هه نکردم و مشغول صحبت با اقای مسئول دفتر شدم که یهو دیدم یکی پایین تنمو بغل کرد سرمو گرفدم پایین دیدم اون دخدر اوچولو با چشمای ابیش و موهای زرده لختش که دم اسبی هم براش بسته بودن دستاشو باز کرده و بغلم گرفته و داره با محبت نیگام میکنه راستیتش من اصن از بچه جماعت خوشم نمیاد ! ینی نه که خوشم نیادا ولی کلا باهاشون حال نمیکنم. خیلی دیدم که خانوما و دخترا ذوق میکنن اگه بچه ببینن ولی من اصصصصن اینجوری نیسم.

خلاصه که بچه هه بقلم کرد و منم یکم لوسش کردم. خانم بدرد نخوره گف از صب اصلا طرف من نیومده و از من فراریه( با خودم گفدم واللا من به این گندگی با تو حال نمیکنم اونوخ انتظار داری این بچه باهات حال کنه؟!واللاع!)  باباهه هم گف عاره بگیر نگیر داره و یهو میبینی از یکی خوشش میاد دخترم! باباهه هم چشاش روشن بود و بچه هه به باباش رفده بود القصه! برگشدم گفدم خب اقای فلانی ببین دخترتم از من خوشش اومده یه وخته ملاقات با دکتر بهم بده که برام سه شنبه رو نوشت. و گفدش امیدوارم مشکلی پیش نیاد و حذفش نکنیم ! حالا خدا کنه مساله ای پیش نیاد و سه شمبه بتونم ببینمش. با این اوصاف هفته دیگه نمیتونم برم ولایت.

در حین و بینه نوشتنه اسمم تو کامپیوترش برا وخت ملاقات بود که یهو به ذهنم رسید برا بچه هه یه چیزه خوشمزه بگیرم از سوپریه محلشون. عاخه بغلم کرده بود خو! دیه بش گفدم چی دوس داری ؟ کیک؟ کاکایو؟ اونم جوابمو نمیداد. باباهه هم گف نههههههه نمیخااااد و فلان. دیه توجه نکردم  گفدم نه من میخام با این کوچولو دوس بشم! رفتم براش کلی خوراکی خریدم که شد 12 تومن. البته چیپس و پفک نگرفتم! کیک و دو نوع شکلات و یه ویفر موزی و یه شیر کاکایو با یه اب پرتقال!

برگشتم سمت موسسه و میخاستم وارد اسانسور بشم که دیدم اغاهه با دخترش از اساسنسور اومد بیرون. اغاهه با قیافه جدی گفت چرا اینکارو کردییین و فلان و بیسار. ( راستش من بودم انقدر جدی و نیمه عصبانی صوبت نمیکردم!) منم گفدم نه من خودم دوس داشتم براش یه چی بخرم و میخام باهاش دوس شم. هر چی پلاستیکو میگرفتم سمته بچه هه ، یچه هه تک تک خوراکیا رو ورمیداشت و اخرش باباهه پلاستیکو ازم گرفت و دیه خوش اخلاخ شد و تشکر کرد. منم با بچه هه بای بای کردم و برگشتم خونه.

.

شب طرفای نه یکی از دانشجوهای قدیمیم زنگید. با شماره جدید زنگیده بود  و لذا  اول نشناختمش ولی بعدش که معرفی کرد کلی تحویلش گرفدم! رتبه نه کنکور ارشد شده بود و ازم راهنمایی میخاس که کجا رو بزنه و چه کنه. کلی راهنماییش کردم و ازم کلی تشکر کرد. گف من به چند نفر از اساتید زنگ زدم و هیچکدوم مث تو راهنماییم نکردن و خدا خیرت بده و اینا. خلاصه براش خوشال شدم. ده سال پیشه خودمه دیگه!

.

امروز نهار برا خودم خورش بامیه رژیمی درست کردم. این خورشت هم کاملا بدونه روغنه و با روغنه خوده مرغ در واقع طبخ میشه. اینجوری که اول بامیه ها رو شستم و دمبشونو گرفتم. البته نباید دم بامیه رو از ته بگیرین و همیشه نیم سانت بزارین دم داشته باشه تا غذاتون لزج نشه و بامیه هاتون وا نرن. بعد دو تا تیکه رون مرغ و بامیه ها و نصف پیازی که نگیینی خورد کرده بودم رو همه رو با هم ریختم تو قابلمه و ادویه جات شامل فلفل و زردچوبه و زیره سیاه و نمک پاچوندم و دربه قابلمه رم گذاشتم و حرارت رو ملایم کردم. اینجوری مرغ روغن میندازه خودش و پیاز و بامیمون با روغنه مرغ تفت میخورن. هف هشت دقیقه بعد درب قبلمه رو برداشتم و  و یکی دو تا تفت دادم بامیه ها رو با مرغ و پیاز و رب هم اضاف کردم و یه تفت دیگه دادم و بعد دو لیوان اب ریختم و درب قابلمه رو گذاشتم و حرارتم ملایم کردم تا یه ساعت دیه.

کته رو هم توش سبوس ریزوندم که میگن خیلی مفیده! با خورشت بی روغنه بامیه خوردم جاتون خالی که عالی بود...بپزونین شمام اینم عسکش(اون سفیده یه حبه سیره که با پوست انداخته بودم تو خورشت!):

.

گردن دردم برگشته! البته نه به شدت قبل! فک کنم عصبی باشه!

.

در خوابه عصرگاهی خاب دیدم که دکتر ایمیل زده و ردم کرده ولی بلافاصله از خاب بیداریدم و شیطونو لعنت کردم!

.

بغله یهوییه اون فرشته اوچولوی چش آبی  رو به فال نیک میگیرم!

.

شبتون عاروم


یادداشت250 ... روز جهانی گربه :))))

امروز روز موجوداتیه که من دوسشون میدارم...البته من همه حیوونارو دوس دارم ولی خب پیشیا رو بیشتر... چقدر دلم میخاس دامپزشک میشدم ...ولی خب نشد

فیلمه اشناییم با یه پیشیه ملوسو بارگذاری کردم. دفه اول بود میدیدمش ها... ولی خب شیر پاستوریزه نخورده باهام پسرخاله شد! اینجاس (کلیک) باس بزنین رو دریافته لینک دانلود و بعد دریافت فایل! بعده چن روز حذفش میکنم. امیدوارم بشه دیدش!

.

پیشی ملوسیا روزتون مبارک و خداوند حافظه تمامه شماهایی باشه که تو خیابونای سرد و بی مهر  این سرزمین، بینه آدمایی که بیشترشون از ادم بودن فقط اسمشو دارن یدک میکشن زندگی میکنین

.

اگه فک میکنین حجمه زیادی ازتون میگیره دانلود نکنین! چیزه خاصی هم نیس! برا پیشی دوستا خوبه

یادداشت249...روزی که به بطالت گذشت

سلام...امرزو کاملا به بطالت گذشت و حتی یه خط هم کاره علمی نکردم تنها کاره مثبتم پخته رتتویی بوده! 

ینی هیییییچ کاره قابل عرضی انجام ندادم! اومدم نکته کلیدی پخته یه رتتویی یا همون یتیمچه رژیمی خوشمزه رو بگم و برم. من چن بار سعی کردم رتتویی خوشمزه درست کنم ولی هر بار نشده! این بار تنها تفاوته کارم با دفعات قبل این بود که اسلایسی کردم سبزیجاتو. ورقه های نازک بریدمشون. اینجوری طعمشون تو هم میره و خوشمزه تر میشه و واقعنم خیلی خیلی خوشمزه شده بود:


دو تا کدو و دو تا بادمجون و یه پیاز و سه تا قارچ توپولو و بامیه و فلفل ...حواستون باشه فلفل سوراخی چیزی نداشته باشه چون اگه تند باشه غذا رو تند میکنه . اون پشتی که اخره صف هس هم دو تا گوجه درشته که رنده کردم و توش نمک حسابی و زردچوبه و زیره سیاه و زنجبیل ریختم

بعد که بادمجونامو نمک زدم و زهرابشون گرفته شد شستمشون و دو لایه چیدم تو قابلمه . لایه اول رو روشو پوره گوجه ریختم و لایه دوم نیز هم . اینجوری:

.

پختش هم بیس دقه اینا طول کشید. اب هم یه استکانه کوچولو ریختم نه زیاد. این شد یه نتیجه محشر که با یک سومه نون باگتو لیمو خوردم.ها راستی اب نصفه لیمو رو هم پاچوندم رو غذا موقعه پخت:

.

وع اینم نمایه قرطیانه غذام! :

.

بعدشم که نمازیدم و خوابیدم و دوشیدم و طرفای هفت چای تازه دم کردم و این زیری رو خوردم و نصفه موز و یه شلیل و یه الو درشت و یه دونه دیگه از همین کلوچه ها :

حسنه ختامه پرخوری های امشب هم این بود که نصفیشو پریروز خورده بودم و نصفیشم الان همین ده مین پیش کلکشو کندم...البته دیگه شام نخورم !


.

رییس موسسه هنو جوابه ایمیلمو نداده. به منشیش صبح زنگیدم و گفتم میخام نتیجه جلسه رو بدونم. گفدش بزنگ امور اداری. زنگیدم و گفدن تو صورتجلسه چیزی ننوشته . حالا یا مطرح نشده  درخواستت توی جلسه یا هم مطرح شده و موافقت نشده. دوباره زنگیدم به منشیه و گفتم یه وخته ملاقات بهم بده و شمارمو گرفت و چنبار هم گف چشم چشم! ولی خبری نشد. بهش گفدم حتی اگه وخته ملاقاتم نخاست دکتر بهم بده لطفن بهش بگو ایمیلمو پاسخ بده...باز گف چشم!  :/  یکی از هم رشته ایهام شوهرش تو این موسسه هیات علمیه و اونم مث من تازه فارغ شده. حدس میزنم اونم داره تلاش میکنه برا موسسه. اگه اونم باشه قطعا در اولویت میزارنش خب! چون شوهرش اونجاس :/

.

عصری داشتم با خاهری میصحبتیدم و ابرازه ناراحتی بابته اجبارم به رفتن به ولایت برا کار! گفدش غرورتو بزار کنار و برو اون مرکز سیاسی درخواست بده...داشتم بهش میگفدم که منه بی کسه بی پارتی همون ولایت هم از سرم زیاده...میگف ساله بعد تو فراخانا شرکت میکنی و قرار که نیس تا ابد بمونی ولایت....گفدم هر جا فراخان بزنن ادمای خودشونو ورمیدارن و چنتا براش مثال زدم... گفدم همه جای این مملکت پر از عن عن هاست.... گف خب با این اوصاف وختی دلت میخاد تهران بمونی  این مرکز سیاسیه موقعیته خوبیه که بهت رو اورده. خودشون بهت زنگیدن و قبولت میکنن قطعن. بعدنم جذبت میکنن و به هدفت که موندن تو تهران و بودن در مرکزه و هدفای بعدیت کمک میکنه...از دستش نده...دو روز دیگه بهش فک کن....قط که کردم بغضم ترکید و رفتم وضومو گرفدم و سر نماز متوسل شدم به امام رضا... خدایا چکار کنم؟ کاش دوباره بهم زنگ بزنن!

.

بعدن نوشت: گردنم تقریبا خوب شده ولی بعد خوردنه نهار یه دلدرده جزیی گرفتم که بعده خواب بیشتر شد. حدس میزنم زیره سیهه غذا رو زیاد ریخته بودم! داریچینم توش ریخته بودم ! بروفن خوردم و الان خوبم...شکر

یادداشت248.... ملیه گردن شیکسته :/

سلام علکم!

نترسین گردنم نشکسته! ولی به شدت خشک شده ...البته الان بهترم!

از دو سه شب پیش چون یه مدله بدی میخابیدم احساس کردم گردنم یکم اوف شده ولی خب بهش اعتنا نکردم. تا اینکه دیروز بعد خاب عصرگاهی پاشدم چادر چاخچول کردم که بنمازم و همونجوری سره پا وایسادم اینستامم چک کردن که دیدم عه؟ یکی از هم منزلی های قدیمیم نشسته پای سفره عقد با یه اغایی...انقده خوشال شدم و ذوقیدم که نگو. خیلی دختره خوبیه عاخه. ادمه با اخلاقیه. خوشم میومد ازش. خوش جنسه و بدجنس نیس اصن. براش پیام تبریک فرستادم و توی تلگرامم دوباره پیامه تبریک و استیکرهای قلبی قلبی فرستادم و عسکه عقدشم ارسال کردم به الف و گفدم شناساییش کن ! عاخه الف دو سه بار دیده بودش اینو. دوستم تو عسک قشنگ افتاده بود و فک کنم ارایشگاهی چیزی رفته بود. عکسه حجاب دار بود و توی محضر! القصه... اغا من نیتمو کردم و رکعته اولو خوندم و فک کنم تو رکعت دوم بود که یهو گردنم گرفت! بطوریکه حتی نمیتونستم خم بشم و رکوع برم. وااااااای حتی دسته سمته راستمم یکم عصبش درد گرف احساس کردم. اگه سمته چپم بود شکم میرف به سکته قلبی چیزی! ولی خب با توجه به گردن درده خیلی جزیی که دو روز قبل داشتم فمیدم عصبه گردنم گرفته! یا شایدم ماهیچش! نمیدونم خلاصه! با بدبختی نمازمو تموم کردم و اومدم افتادم یه گوشه. این از قضیه گردنم که آمیخته با قضیه عقد دوستم براتون گفدم! با خودم سر نماز فک کردم از ذوقه زیادی یحتمل گردنم گرفده

.

شب تا صبح هم ده بار از خواب بیداریدم. یا به پشت میخابیدم یا رو دسته راستم. هر بار هم میخاستم پوزیشنمو عوض کنم از شدت درد از خاب بیدار میشدم! از دیشب هم یکم ژل پیروکسیکام مالوندم به خودم و ساعتم گذاشتم رو شیش که اول پاشم بنمازم بعد دوش بگیرم و برم سمته موسسه که نتیجه جلسه هفته پیشو بگیرم.

ساعت شیش زنگید ولی من نتونستم بلند بشم! درد داشتم. تا هفت و ربع خابیدم و بعدم پاشیدم. خشششکه خشک شده بودم و با بدبختی از رختخاب خودمو کشوندم بیرون.  پریدم تو حموم و تا میتونستم زیر دوش کتف و گردنمو ماساژ دادم...خیلی خیلی بهتر شد. طوریکه تونستم چن تیکه لباسامم بشورم و هشت بود که بیرون بودم. صبونه چای دمیدم و نون پنیر خوردم و اماده شدم و نه زدم بیرون. دم کوچه پیشیه کوچمونو دیدم که داره له له میزنه. فک کردم قطعن تشنشه. از سوپری یه شیر خریدم با دو تا بشقاب یه بار مصرف اوچولو و نصف شیرو ریختم براش و شرو کرد به خوردن. رفدم جلوتر و گفدم اگه پیشی دیدم که نصفه دیگه شیرم میریزم برا اوشون اگرم ندیدم خودم میخورمش! همینطور داشتم میرفتم که چشمم افتاد به اون وره خیابون(خیابونمون کم عرضه) و از دور دیدم زیر ماشین یه هیکله کوچولو جابجا شد و رفد پشته چرخ ماشین! دیه رفدم و دیدم عاره یه پیشیه خیلی کوچولوئه و براش تو باغچه بشقاب شیر گذاشتم ولی خب دستی نبود و رف زیره پل قایم شد. حالا ایشالا بو میکشه پیداش میکنه و نوش میکنه.

.

این بار از یه مسیری که فک میکردم نزدیک تره رفدم موسسه و واقعن نزدیک تر بود. ینی اگه اینجا شاغل شم تا خونه بیس دقه پیادس و خیلی عالیه. رفدم و رییس نبود و مسئول دفترشم مرخصی بود. یه دخدره ضهلم گدمیش! هم اونجا تو دفترش هس که جرزه دیوار از این دخدره بدرد بخورتره! با اون قیافش! نشد یه بار برم و این دخدره بو گندو به درد بخوره. من نمیفهمم دقیقن گذاشتنش اونجا که چه غلطی بکنه. خلاصه که گف فردا بزنگ به مسئول دفتر و ازش وخت ملاقات بگیر و رییس هم ملوم نیس کی بیادش. توی صورت جلسه جلسه شورای مدیران هم چیزی در مورد موضوع تو ننوشتن. اینم از این!

.

زنگیدم به خاهر بیچارم که منتظر بود و خبرا رو دادم و راه افتادم سمت خونه و خرید کردم کلی. سی تومن سبزیجات و میوه خریدم و  خرید سوپری کردم.خرید سوپری شامل قارچ و یه دونه کیک خرمایی برا عصرونه  و یه دونه نون ساندویچ و تخم مرغ و یه دونه تن ماهی. سبزیجاتم  گوجه و خیار و بامیه و الو و شلیل انجیری(خوردین تا حالا؟من دفه اولم بود میدیدم!!) و فلفل تند قلمی و کدو و بادمجون خریدم و موز! ایناهاش، شسته و رفته و تمیس شده:

.

تا برسم خونه و بشورمشون و یه چای بخورم شد 11 و در حال مجازی گردی یکم رو مقاله بالی جون(همون بالتازاره خودمون) کار کردم و الانم نمازمو خوندم و بهدش هم فال حافظ گرفتم به نیت عاخر عاقبت شغلیم و این اومد:

صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش ....وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش

طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه ....تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش

زهد گران که شاهد و ساقی نمی‌خرند....در حلقه چمن به نسیم بهار بخش

راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان .... خون مرا به چاه زنخدان یار بخش

یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن ....وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش

ای آن که ره به مشرب مقصود برده‌ای ....زین بحر قطره‌ای به من خاکسار بخش

شکرانه را که چشم تو روی بتان ندید ....ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش

ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح ....گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش

ظاهرا حافظ اون بالا  میگه خوش باش و میگساری کن نععع؟

شاهدشم این بود که برام قابل فهم تر بود :

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش .....بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال.....مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار.....کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

شاهده داره میگه صبر و تحمل داشته باش

.

الانم پامیشم نهارمو بخورم.  دیروز برا نهار زنگیدم اشپزخونه واسم چلو کوبیده عاورد. شد 11 تومن. نصفش کردم برا امروزمم بمونه . خوبه دیگه اقتصادیه!  هر نهار می افته پنج و پونصد. گوشته قرمز نخورده بودم دو هفته و برام لازم بود! نمیخام برم 50 تومن بدم گوشت! مرغ تو جایخی دارم هنو.

.

راستی اینو یادم رف بگم که حینه شستشوی سبزیجات اشک افشانی هم کردم! البته بعده گرفدنه عسک بود! و بعدشم ایمیل زدم به رییس موسسه برا پرسیدنه نتیجه جلسه. امیدوارم جوابه درستی بهم بده....

.

خو دیه برم نهارو بخورم و یکم بخابم که خوابه شبم کوفتم شده ! مباظبات بکنین از خودتون و بای بایه همگی