ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ای صاحب بارانها....

... کمکم کن 

سلام به هر کی اینجا رو میخونه! دیروز اول شعبان بود و من عصرش فهمیدم. سه روز اول رو روزه گرفتن و برخی اذکار رو گفتن ثواب داره. هیچ وقت اعمال شعبانو انجام نداده بودم ولی از دیشب شرو کردم. امروزم روزه بودم.

.

ساعت چهار صبح بلن شدم و چای دمیدم و سحری شامل ماکارونیه فریزری، یه لقمه نون و پنیر و دو قاشق مربا خوردم. چار و چل و دو اذان زد و نمازمو خوندم و خوابیدم . تا بخابم هم بارون مجدد شرو کرد و با صدای قطره های بارون که به کولر میخورد خابم برد. صب ساعتو گذاشه بودم هف ولی خابیدم تا هشت و ربع، بیدار ک شدم هوا ابری بود و هنو میبارید. دودل شدم برم دان یا نرم. میخاسم ی صوبته دیگه با مدیر گروه داشته باشم. اخرش شیطونو لعنت کردم و اماده شدم و رفتم. توی راه هم فمیدم چتر خوشگلم سوراخ شده :(((( رسیدم دان و مامان پیشی بودش ، به خودش و دخملش یه سوسیس خریدم دادم خوردن. وفتم بالا منتظر تا مدیر گروه برسه، رسید و با یکی از اعضای گروه دم اتاقش مشغول صوبت بود و منم دور وایسادم تا حرفشون تموم شه  که یهو منو خبر کردن! نگو میخان کار دستم بدن! چند تا کاتولوگه این فروشنده ها و انتشاراتیای کتابو دادن دستم که کتابایی که فک میکنم بدرد بخورن رو بشینم تیک بزنم! که از نمایشگاه کتاب تهیه شه.  تو هر کاتالوگ کلی عنوان کتاب بود و دقیقا دو ساعت وختمو گرفت. 

خلاصه تمومش کردم و برگردوندم به همون عضوه گروه. نمیخاسم باهاش در مورد شغلم صوبت کنم چون فک میکنم از مخالفای سرسختم باشه. سرمو انداختم پایین که برم بیرون برگشت گف از کارت چ خبر. حوصله ندارم همه رو بنویسم چکیدش اینکه تا میتونست ته دلمو خالی کرد. با توجه به اینکه یکی از اعضا و نظر دهنده های گروهه کاملا تابلو شد که از مخالفهاست. خیلی هم زیرکانه یه دستی میزد و تا میتونست میخاست زیر زبونمو بکشه که منم دم به تله ندادم! خیلی حالمو بد کرد. 

بعدشم که مدیرگروه معلوم نبود کجا رفته و در نهایت نتونستم باهاش صوبتایی ک در نظرم بود رو بکنم و فغط فمیدم که جلسه اخره این هفته برا دو هفته دیگه به تعویق افتاده!!! ینی تا بیست روز دیگه بلاتکلیفی! 

.

فک کنم دو اینا بود که برگشتم سمت خونه. تو راه پنج تا برگه خیلی بزرگ فک کنم ١٠٠*٧٠ گرفتم و سه رنگ ماژیک و سه تا گیره. اینا رو گیره کردمو و از دیوار هال اویزون کردم و روشون متن اهنگای انگلیسی رو مینویسم و همزمان ب گوشیدن ب اهنگا متنا رم سعی میکنم حفظ کنم. هم سرگرمیه هم اموزش. سر راه گوجه و خیار و پیاز و توت فرنگی و گوجه سبز و لیمو ترش و موز و یه دونه بستنی و ی دونه کیک شکلاتی هم خریدم! 

نزدیک سه بود رسیدم خونه و خریدارو شستم و جابجا کردم و یه اهنگ رو نوشتم و اویزون کردم رو دیوار و ی دور با خاهر بزرگه صحبتیدم و بعدن ترش در حالیکه در اینستا چرخ میزدم یکم اشک افشانی کردم و نفرین کردم هر کی رو که تو اون جلسات داره مخالفت میکنه با درخاستم. اخه حرفای زنه که امروز باهاش صحبت کردم همش یه مشت اراجیف بود. بهونه های بیخود و بیجهت. هیچ دلیل موجهی برای رد کردنم ندارن. همش از سر بدخواهی و خباثت برخی از اعضای گروهه همین و بس. 

.

خابیدم و با صدای بهم خوردن پنجره از خاب پاشدم و پنج و نیم بود. خیلی کم خابم برد با شکم خالی. وضومو گرفتم و نمازیدم و نشستم پای زبان و اشک افشان کنان زبانمو خانیدم! البته هنو از سهمیه امروز مونده باس برم تمومش کنم. تازه رو مقالمم باس کار کنم خدا کنه برسم. 

اذان که زدن و تموم شد پاشدم سینی افطار و شاممو اماده کردم. غذا در نیاوردم از فریزر و چه خوب کردم چون واقعن با بقیه چیزا الان ظرفیت معدم تکمیله! یه گوجه یه خیار ، نصف لیمو ترش، نصف موز، گوجه سبز، یه تیکه لواشک!، یه دونه تخم ابپز، یکم پنیر و سه تا کف دس نون سنگک با یه کیوی و سه تا توت فرنگی و دو قاشق مربا و دو تا خرما افطار و شام من شدن!! 

البته قبلش وضوییدم و نمازیدم و دعاهامو خوندم و بعد حمله کردم! 

.

یه خاطره مشمئز کننده هم از دیروز شب بگم:  عصری یخچالو زدم که تمیسش کنم. خو ابش که راه میوفته میاد تا وسط اشپزخونه و  و از راه اب اشپزخونه خارج میشه. داشتم متعلقات یخچالو میشستم و داخلشو تمیس میکردم که صداهای مشکوکی بگوش رسید!!! یه چی تو مایه های خررررچچ خوروووچچچ.... خخخخ... چچچ .. خر خر خر ... عاره! یه همچین صداهایی! گفتم یا خدا نکنه موشی چیزی تو یکی از کابینتاس، نکنه تو حمومه، بعدم گفتم شاید از موتوره یخچاله. موزیک رو خاموش کردم و همه هیکلمو گوش کردم تا منبع صدا رو پیدا کنم. 

از راه اب بود! او یک سوکس بود که یکی از شاخکاشم از شیاره دربه راه اب گاهی میزد بیرون! اومده بود ابه یخچالو بخوره(عوووووق) خب ابه جایخی یحتمل طعم مرغ و گوشت و اینا میده!! خلاصه که یه عالم پودر سوکس کش پاچیدم رو درب راه اب که حاله سوسکه رو بگیرم. احتمالا یا همونجا بین درب و سوسک گیر مرده یا هم که از همون راهی که اومده در رفته دیگه! حالا ایندفه که میرم حموم و باس کف اشپزخونه رو بشورم معلوم میشه که مورد به چه سرنوشتی دچار شده! 

.

من الان همه اونایی که اومدن اینجا و این متنو خوندن دعا کردم. دعا کردم که سلامتی تون پایدار باشه و اگه خدای نکرده ناراحتی جسمی دارین زودتر سلامتیتونو بدست بیارین. دعا کردم دلتون شاد و روحتون زنده و پرطراوت باشه... شمام برا حل شدنه مشکلاته کاریه من دعا کنین... ممنونم :*****

روزانه نویسی اردیبهشتانه پنشمبه عانه!

سلام عگوری پگوریا!

امروز صب ساعت 4 و 45 دقه پاشیدم و داشت اذان هم میزد. قبلش یه خوابه ترسناک دیدم. دیدم یکی کلید انداخته در واحدمو باز کنه و منم زنجیره پشت درو ننداخته بودم و نمیدونم چرا تو یه همچین خوابایی هم همیشه قوای جسمی و زبانیم تحلیل میره. تو خواب تا بخواب بجنبم و زنجیره درو بندازم در وا شد و یه خانومی اون سمت بود. حالا هر چی من تلاش میکردم داد بزنم و همسایه ها رو خبر کنم صدام در نمیومد ( طبق معموله خوابای مشابه!) فقط خوبه تو دستم یه لیوان بود که لیوانه رو پرت کردم سمت پله ها که صدای شکستنش همسایه ها رو خبر کنه یا شایدم با این حرکتم خواستم خانومه رو بترسونم ! زنه هم بهش برخورد و شاکی بود که چرا ازش ترسیدم و نیومد تو!  برا الف که تعریف کردم گفدش خب چرا خواستی داد بزنی شاید مهاجم نبوده! منم بش گفدم پ اگه مهاجم نبوده چرا کلید انداخته دره خونه من و میخاسته بیاد تو؟ قانع شد!!

خلاصه نمازمو خونده و دوباره خزیدم زیر پتو. یکم سردم بود لباسمم نازکه و چن روز پیش هم لوله بخاری رو از سولاخه دودکش در اوردم و و سره سولاخه دودکش رو گذاشتم سر جاش . خو از اون بالا سوسک و جک و جونور میوفته تو دودکش و قل میخوره میاد تاااااا داخل بخاریم و از اون تو هم میزنه بیرون و میاد تو خونه! برا همین دیه نمیشه بخاریو روشن کرد گرنه دیشب واقعن خنک بود و لازم بود حداقل یکی دو ساعت بخاری روشن باشه.

صبح هشت و نیم پاشیدم و تا صبونه املتیمو با چای هل و دارچین بخورم و مجازی گردی بکنم شد ده و نیم و بعدم زبانیدم تاااا 2. البته بگم که وسطش یه ساعتی با الف اسکایپیدم. دیگه بهش سعی میکنم زیاد نزنگم! هر وخ خودش گف میرم اسکایپ! تو این مدتی ک از ولایت اومدم روزی دو سه بار بهش میزنگیدم! به نظرم کارم اشتباه بود. اون که مسئوله این نیس منو سر حوصله بیاره!  بقوله خودش فایده ای هم که براش ندارم! پس نباس بهش بزنگم فرت و فرت!

.

برا نهار دو تا کوفته در اوردم از جایخی و نصفه پیاز رو با یکم کره و زردچوبه و فلفل سیاه و پودر زیره سیاه و رب تفت دادم و توش اب ریختم و گذاشتم بجوشه و بعدن تر دو تا کوفته ها رو انداختوندم تو سس. تا کوفته ها بپزن وضومو گرفتم و نمازامو خوندم. هاااا یه چیزی. صب یه فال حافظ گرفتم برا قضیه شغله محبوبم که قراره تا اخره همین هفته تکلیفش تو گروه روشن شه. این اومد:

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

.

نمیدونم خوبه یا بد! یکم از مصرع اولش انرژی منفی گرفتم. البته کلیتش ظاهرا  داره میگه که باید تسلیمه قسمتمون بشیم! البته برداشتم اینه. و اینکه رای و نظرحسودان چه بسا که منجر به خیر و صلاحه من بشه! من سه چهار باری که فال حافظ تو شرایط حساس گرفتم خیلی پیش بینی هاش درست از عاب در اومد! نمیدونم.

نمازمو خوندم و کوفتمو همراه با پیاز و ترشیه غوره و نون سنگک زدم و الان هم دارم میعاپم براتون. یکم نت گردی میکنم و میخوابم و بعدن ترش عصری میشینم پای کارای علمیم. امروز زبانه بسه.

.

چند تا کانال تلگرام پیدا کردم از رو اینستاگرام. وسایل فانتزی خونه میفروشن. ظرفای خوشگل و فانتزی و ... خیلی دوسشون دارم. اگه شغل مطلوبمو گیر بیارم واحدو میچینم  و خوشگلش میکنم با وسایله اونطوری. دیروز عصر هم کلی نشستم نقشه کشیدم برا چیدمانه واحد 40 متریم! خوشگل میشه اگه که بشه!

.

امیدوارم اخر هفته خوبی داشته باشین دوستای مجازیم. دوسه تون دارم ...یه عالمه عخش و انرژی مثبت تخدیم به شما در این عصر بهاری

و از نشانه های کوچمون!

سلام

تمام سه چهار روز اخیر رو با این اصوات سر کردم: صدای جیغ و ویغ زناشوییه غرغرو ( معرف حضور که هس؟ گربه خانومه یه چشمه محلمون!) و صدای داد و بیدادای یهویی و از ته دل و گاهن رکیک دیوونه محلمون ( قبلن در موردش گفده بودم!)

ینی این دو تا امضای کوچمونن! دیوونه ای که ساعتی یه بار از سر کوچه میره تا تهش فریادزنان و تو کوچه پشتی هم غرغرو داره با پسرای مختلف جفت گیری مینمویه و  همزمان اه و ناله مینمویه ....بنمویه ما که بخیل نیسیم فغط من یکم نگرانشم....یادتونه قبله عید طرفای فک کنم دی یا بهمن بود که گفدم داره ناله های جانسوز در میکنه و یحتمل فحل شده؟خب با توجه به خاک بر سری هایی که من شاهدش بودم الان باس حامله میبود ولی نیست! و همچنان دمباله امور خاک بر سریه....خلاصه نمیدونم دیه ...خدا جفتشونو شفا بده! هم دیوونه هه رو و هم غرغر جونو

فردا عیده و من عیدی میخام!

الان یادم اومد که یادم رفته سره نمازه نیمساعت قبلم از صاحبه عیده فردا عیدی بخام! یادم باشه بین نماز مغرب و عشام ازش بخام.

الان یه موزیکه بی کلامه باحال داره مینوازه، اینجا هوا ابری و در واقع یکم گرفتس و من خوابه عصرگاهانمو رفتم و پاشدم و یه دوشه فوری گرفتم و زیر دوش یهو اشک افشانی کردم -جدیدن این شکلی شدم یهویی اشکفشانی میشه!-  و بعدن ترش نمازمو خوندمو یه دسره هیجان انگیز برا خودم درست کردم و خوردمش. سه نفر رو به دو تا کانال تلگرامی دعوت کردم و بهشون گفتم که کانالای باحالین. یکیش کاناله هویچه بنفشه که انصافا نوشته هاش مث آفرینش می مونه...کوتاه و تاثیرگذار...البته بهتره بگم که هوش فوق العاده ای داره در گزینش بهترین تکه ها از متنها و سرسبدترین قافیه ها از اشعار! .... خلاصه که حالام نشستم و دارم براتون می عاپم.

.

دیروز یه برنامه رو وایت بردم نوشتم و امید انه طبقش پیش برم. اگر موشکلی پیش نیاد انشالا تا اخره خرداد همه مقالاته تزم اماده سابمیت یا ارسال به ادیتور خواهد بود. از هفته بعد میخام رزوممو بگیرم دستم و برم چند دانشگاه و مرکز تحقیقاتی سر بزنم. حتی اگر در اوج ناامیدی گروه هم باهام موافقت کنه تازه خطره رد شدن از سمت دانشگاه هست پس بهتره جاهای دیگه هم اقدام کنم. تا یه عیاری دستم بیاد. ولایتو هم نمیدونم کی برم سر بزنم. باس ببینم اوضاع بقیه دانشگاه ها و  مراکز چه جوریاس برا کار.

.

امروز یه جلسه ای با کارشناسه مجله ای که معاون اموزشی یه پروژه ازشونو سپرده بهم داشتیم. ینی قرار بود داشته باشیم ساعت یک ظهر. از 11 و نیم برخیزون کردم و ارایش و پیرایش و مقنعمو که میخاسم سرم کنم اس ام اس داد معاون که نیا جلسه کنسله. خب قبلشم میخاسم برم دان و دو سه نفری رو ببینم . دیگه دان رو رفتم و از اونجام رفتم انقلاب و از یه عطاری که همیشه خرید میکنم زردچوبه و فلفل قرمز و سیاه و پودر زیره سیاه و دونه هل خریدم. دونه هل رو میزیم با شاخ دارچین تو چای. شاخ دارچین از خونه عاوردم! داروخونه هم رفتم و یه پن و دو تا مسواک یکی سفت و یکی متوسط و یه رنگ مو هم خریدم. برای بار دوم که اون روزی موهامو رنگ کردم باز سفیداش رنگ نگرفت. فهمیدم از شمارشه. نباس 6 میگرفتم! خب توی ژورنال قهوه ایه تیره بود! خلاصه که یه رنگ موی تیره شماره 3 ورداشتم که امیدوارم پرکلاغی از اب درنیاد این دفه هم درسته سه هست ولی خب تجربه نشون داده که رنگ مو رو کله من دو درجه روشن تر از عاب در میاد!! البته رو موهای سفیدم!

از اونجام برگشتنی یه لوله باز کن خریدم از اینا که ماسماسکیه مدلشون و مکشی هستن! میگم اینا چه جوره قضیش؟ انقدری باس فشار فشار بدی تا اشغالای تو راه اب بیان بیرون؟! چون من سه چهار بار مکوندمش! ( عمله فشار اوردن رو راه اب باز کن ! فعلش چی میشه؟!) ولی چون صداهای قل قل شنیدم دیه ترسیدم ! بعدن که ابو بازیدم دیدم اب سنگین تر از قبل داره میره تو راه اب! ینی بدتر شد.

بعد از پلاسکو هم رفتم نون سنگک گرفتم و چاغاله بادوم و موز و یه بستنی و یه کیک شکلاتی از این کارخونه ایا! فردا یحتمل خورش چاغاله بادم میپزونم ! میشه بجا جعفری توش شوید و نعنا بریزم؟! خو جعفری ندارم

.

انگار داره طوفان میشه! من برم دیگه

نمیدونم چرا ولی یه حس خوبی دارم که فردا عیده! گفتم که گفته باشم که نگفته نرم!

دسر هیجان انگیزم این بود: یکم از کیکه رو له کردم کف فنجون. روش رو قطعاته موز ریختم و روشم بستنی ریختم! خوشمزه بود.

برم یکم موزیک بگوشم و بعدم کارای علمی بکنم...عیدتون مبارک و به خدا میسپرمتون...برا هم دعا کنیم دعا خوبه :))))

با هم بخندیم!

بهم نخندیم

الان داشتم letter of intent می نبشتم برا مسئوله اون بخش از گروه که من قراره براشون کار کنم. نمیخواستم دوباره بخونمش ولی شیطنو لعنت دادم و یه دور خوندمش! تو سطر سوم به جای «تمام توانم را جهت همکاری با آن گروه محترم به کار خواهم بست» نوشته بودم :

                تمام توانم را جهت همکاری با آن گوه محترم! بکار خواهم بست.

هیچی دیگه یه "ر" انقدررر مهم و تعیین کننده عاخه؟! نزدیک بود دستی دستی خودم همه چی رو به فاک فنا بکشم  .... برم برسم به بقیش ! فعلن بای بایه تون!