ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

شروع یه روز خوب

سلام و صب بخیر چهار شنبه ، روزه خوب ، روزه زیبا، روزه فول انرژی

صبح برا نماز خواب موندم. ساعت هف و نیم بیدار شدم و نیمساعتی تو تلگرام چرخیدم. توی  یه گروه از بچه های دوران کارشناسی عضوم. یکی هس رو اعصابه. یه هفتس عضو شده و تنها سوالی هم که میپرسه از جماعت اینه که بچه داری؟! چنتا؟! انگار تنها کاری که تو زندگی میشه کرد بچه زاییدنه!! واللا! بی فرهنگ! ینی باورتون نمیشه ها. این خانم یه هفتس عضو شده و هر کس رو که میبینه یه پیامی تکستی جیزی گذاشته اولین چیزی که ازش میپرسه همینه! روانین ملت!! اون روزی هم ب جا اینکه مستقیم از خودم بپرسه توی گروه برگشته میگه بچه ها ی چیزی برا من سواله و اونم اینکه ملی ازدواج کرده؟ یکی دیگه هم گفته نه بابا هنوز! بعد اونوقتت این بی فرهنگم برگشته میگه خب پس حالا حالاها وقت داره! یا یه همچین چیزی! حالا نمیدونم منظورش دقیقن تیکه انداختن بود یا چی ولی کلا از همون اولش ادمه بالغی نبود از نظر اجتماعی. همون بی فرهنک بهش میاد ایشش! حرصم میده خب! منم از همون موقع هر وقت پیام میده یه جوری حالشو میگیرم...پا رو دم ملی نباس گذاشت! ملی مث یه بچه گربه ایه که با مردمکای مشکیه حسابی گشاد شدش نیگات میکنه و صدای خرخر کردنش دلتو میبره و خیلی هم نرمولک و ملوسه آمممممااااا اممممما خدا نیاره روزی رو که کسی پا رو دمبش بزاره اونوخ پلنگه زخم خورده وجودش بیدار میشه!  خلاصه اینجوریا

.

صبانه یه دونه تخم مرغ ابپز با یه قوطی کبریت پنیر و یه کف دس نون بربری خوردم و دو تا ماگ چایی هم روششش. نشد قیقاناخ بپزم! ینی غلبه کردم بر نفس اماره. عاخه از شما چه پنهون دیروز یه بسته پفک چرخیه چی توز خوردم . بعد اونوخت یه ظرف هم پوره فلفل بهروز گرفتم برا اولین بار. خیلی چیزه باحالیه...تنده هاااا تنددددد. پفکا رو میزدم توش میخوردم  برا همین دیگه امروز تعدی بی تعدی. برا نهارم هنو نمیدونم چی درست کنم. شاید خوراک لوبیا فریزریمو بخورم. اینم از این.

.

از نه تا نه و نیم رقصیدم ! عینه این خل و چلا! یه اهنگ عربی دیروز دانلود کردم و خیلی باحاله. هی خودمو تکون تکون دادم!!

.

الان یه ربع به دهه و من هیچ غلطه علمی نکردم. امروز هفدهمه و قرار بوده تحلیل فاز دومم نهایی بشه و ذهییییی خیال باطل میکردم! عب نداره قوی باش ملی! تا دوشنبه وقت دارم فعلا برا نهایی شدنه تحلیل این فاز و این چند روز حسابی روش کار میکنم. فایناله زبان یکشنبه رو هم باس بخونم ولی خیلی کم روش وقت خواهم گذاشت. خیلی کم .

.

دیگه چیزه قابل عرضی ندارم! الف جونی دیروز تو اسکایپ یه مدل خاصی دستاشو برده بود پشت سرش و سایه هم افتاده بود روش! بعد میگه این شکله چیه که درست شده با دستام؟ بش میگم نمیتونم تشخیص بدم! برگشته میگه قلبه! یکم که دقت کردم دیدم عاره راس میگه شکله یه قلبه ناقص الخلقه بد شکله کج و معوجه به خودشم گفتم عاره ولی قلبش کج و کولس! میگه این قلب نشونه عشق من به توئه  اولین باره ازین خضعبلات میگه! شایدم طبق معمول شوخی کرده و منو گذاشته سر کار...بعد پنج سال هنو شوخی جدیشو نمیتونم تشخیص بدم! بس که عینه عادمیزاد نیس! فک کنم عید غدیر میشه سالگرده قمریه اشنایی من با اقای الف. که نمیدونم اسم این رابطه رو چی بزارم ولی یه چیزی رو مطمئنم و اونم اینکه دوستای خوبی برا هم هستیم هر چند که هیچ وقت بدرده من نخورده و همیشه تو مشکلاتم تنها بودم ولی حداقل اینو مطمئنم که از ته دلش پیشرفته منو میخاد و  از خوشحالیام  خوشحال میشه...اینم باز خوبه نه؟ جای شکر داره وجود همچین کسایی...شکر

.

خوبه اون بالا چیزه قابل عرضی نداشتم! برم ببینم تا کجا پیش میره کارم...الهی به امید خودت...

سه شنبه ای که گذشت

خب بیایم سر وقته خونه مجازیمون

سلام عزیزان . امروز صبح طبق برنامه بیدار شدم و نماز و صبحانه هم که همچین یکم تعدی گردم و دو کف دست نون بربری خوردم همراه با پنیر و دوشاب... عجب معجونی میشن این دو تا با هم. امتحان کنین. پنیر و شیره انگور! با بربری! آژانس گرفتم و رفتم دان چون باس لبتابو و بند و بساط نهارمم میبردم. نمیدونم ولی شاید بخوام کوله برا لبتاب بگیرم واسه این روزا. اخه تیپم مانتو شلواره اداریه و کوله باهاش یه جوریه! نیست؟! لبتابمم سنگینه و قدیمی شده ولی فعلا با همین میخام بسازم تا ایشالا شروع ب کار که کردم یه جنس درست برا خودم بگیرم.

.

خلاصه که هشت و ربع دان بودم و غذامو گذاشتم یخچال و رفتم بساطمو پهن کردم تو سایت و نشستم و اولش یه ساعتی تکالیف زبانمو انجامیدم و بعدش افتادم رو داده ها و البته که بیشتر فکر کردم که قراره نتایجه فاز دو رو چطور ارائه بدم. نتایج توصیفیم رو. و نیز فکر کردم رو سوالایی که از مشاورم باس بپرسم. من کلا کم حافظه ام و یادم رفته که این خانم تو فاز قبلی هم چندان کمکی بهم نکرد. همیشه خدا عجله داره و این اصلا برا یه تازه کار خوب نیست که بخاد از الان این شکلی خودشو به تنبلی بزنه. این کارا برا کسیه که هفت هشت سال برا خودش سابقه داره نه برا یکی که همین پارسال هیات علمی شده! واللا!

.

خلاصه که ساعت یک رفتم نهارمو خوردم و از یک و نیم تا 2 دم در اتاقه خانوم رژه رفتم تا راضی بشه و در رو که از پشت قفل کرده بود- یحتمل ناهار داش میخورد- برام باز کنه بعدشم در نهایت پررویی گفته یه ربع فقط وقت داری! این در حالیه که موقع وقت گرفتن بهش گفتم که من حداقل نیمساعت باهات کار دارم. خلاصه تند و تند یه چیزایی ازش پرسیدم و اسم یه ازمونایی رو داد و فقط دو تا سرنخ داد دستم در حالیکه نصف کارای تحلیلی که من دارم میکنم در واقع وظیفه ایشونه  هیچی دیگه دس رو دلم نذارین که خونه...

.

سه رفتم جلسه دفاع و یکی از داورها همونی بود که صبح قبل رفتن به دان حدسشو میزدم! و برا همین مقنعه تمیزمو سر کردم و شیک کردم تا اگه اون امد چشش دراد!  این ادم چند سال پیش به مدت بیست روز اومد تو زندگیم و مزاحم من و خونوادم شد و ارامشو ازمون گرفت و منو به مدت بیش از چند ماه افسرده کرد و رفت...گه زد به روح و روانمو رفت .... قصش طولانیه و نمیخامم در موردش صوبت کنم فقط همینقدر بگم که یکی از خاطرات  تیره و زشته زندگیمه... همونطور که پیش بینی میکردم بهمون کیک کارخونه ای دادن با موز و البته برا اینکه مدیونه اغاهه نشم کافی میکس هم دادن ! که من کیک و کافی رو نخوردم و موز رو زدم تو رگ!  (آیکونه ملی با سبک زندگیه سالم!!)

.

بعدن ترش هم که نیمساعتی با رفیقم نشستیم تو دان و هی حرف زد و حرف زد و حرف زد و سر منو برد و بعدم رفتم کلاس زبان و جلسه اخر و تمومممم. هفته دیگه هم فایناله . امتحانه رو بدم و راحت شم و یه چیزه زاید از برنامم حذف شه!

.

قبل اینکه بیام اینجا با الف جونی اسکایپ کردم...خوب بود...لازم بود

.

دلم میخاد یکم برقصم! و این در حالیه که یکم افسردم و هنوز نمازمم نخوندم  

.

خدایا بهم توان بده...امروز یکم نا امید شدم از اینکه برنامم درست پیش نره و نتونم تا عید دفاع کنم... خدایا وقته نشون دادنه یکی از همون معجزه هاته که بارها بهم نشون دادی و هر بار من دیدمشون و با همه وجود درکشون کردم و هر بار بیشتر از قبل به وجودت ایمان آوردم... خدایا نزار کم بیارم و امواج اراده و انرژیت رو به سمتم بفرست مثل قدیم ها! خدایا کمک ....

امشبم باز وقت خوابم دیر شد!

با خودم قرار گذاشته بودم شبا دیرتر از 12:45 نخوابم دیگه ولی دو شبه دارم دیرتر می خابم و این خوب نیست .

امروز از صبح خونه بودم و کارایی که کردم نتیجه عملی ملموسی نداشت ولی کارایی بود که باید انجام میشد.

.

خانوم مسئوله هم گفتش به سیستم سالای قبل دسترسی نداشته و قراره فردا از مسئوله آی تی بخاد ببینه اون میتونه کاری کنه یا نه. خدا کنه ه بتونه و من مجبور نشم این فازو بیخیال بشم. دوس دارم کاری که تو پروپوزال پیش بینی کردم تا حد امکان تمام و کمال انجام بدم.

.

نهار که کباب تابه ایه ملیانه درست کردم  بدین سان!:

گوشت چرخکرده رو من خیلی نازک فریز میکنم و در قطعات مربعی حدودا 4*4 سانت یا یه کم بزرگتر. برا پخت کباب تابه ای هم اول یه تابه برمیدارم و ته تابه رو پیاز حلقه ای نازک میچینم و بعد گوشتو که از فریز دراوردم و یخ زدایی هم نشده همینطوری یخ یخی میزارم رو پیازا و روش انواع ادویه جات و نمک میپاشم و روشو گوجه حلقه شده میچینم و باز روی گوجه ها رو نمک می پاشم و درب تابه رو میزارم و میزارم رو حرارت خیلی ملایم. تموم! بدون ذره ای روغن و اینا. گوشت خودش کلی روغن داره دیگه ! واللا! جاتون خالی با یه کف دست نون بربری زدم بر بدن امید انکه گوشت شود بچسبد انجاها که باید و شاید 

بعدم عینه خرس خابیدم تا پنج و نیم و بعدشم پاشیدم و یه قهوه ترک باس خودم دمیدم و دیگه شش و نیم اینا نشستم پای کارام تااا نه و ربع . بعدش با خاهری حرفیدم و یکم نون و ماست و پنیر و کاهو و گردو خوردم و پاشدم یه عالمه دستمال که باهاشون سرامیک کف رو تمیس می کنم رو شستم ( از دو روز قبل با پودر خیسشون داده بودم) و تو سفید کننده هم انداختم که حسابی استریل بشه.

بعدم یه کوه لباس شستم دستی - ماشین لباسشوهی ندارم خو!- و بعد هم حمامیدم . شدم عینهو دسته گل  طرفای 11 و ربع بود که زدم از حمام بیرون و سریع نمازمو خوندم و لباسامو پهن کردم تو بالکن! بعله! (آیکونه ملیه سنتی!) بعدن ترشم برا اقای گاف!  همکلاسیم چنتا مقاله سرچیدم و فرسادم که ازم خواسته بود و دیگه وخت نشد برا حل تمرینای زبانم.

.

خوشبختانه فردا جلسه عاخره و دیگه ثبت نام نمیکنم میخام شیش دانگ در خدمت کارای تزم باشم تاا دفاع . بعدش ایشالا دوباره زبان اموزی رو از سر می گیرم. میدونم نباس استپ بزنمااا ولی مجبورم. حالا سعی میکنم برخی شبا خودم بخونم که زیاد فراموشم نشه. اینم از این!

.

فردا از صبح زود ایشالا پا میشم و میرم دان. مشاورم گفته وخت بهم میده ببینتم . نهار هم ماکارونیه فریز شده پنشمبه رو گذاشتم یخ زدایی بشه و سالادم پیش پای شما گرفتم و گذاشتم تو یخچال که صب وخت تلف نشه! یادم باشه یه دونم هلو ببرم با خودم! دسره بعد از نهار هم ساعته سه میل خواهم نمود عاخه دفاعه یکی از بروبچ دکتراس!  یحتمل یه دوونه موز میده با یه دونه کیک کارخونه ای و یا اینکه اگه لطف کنه و خساست اجازه بده یه دونه شیرنی ناپلئونی....اه اه چقد عاخه اینا خسیسن! بزارین دفاعه خودم بشه ببینین چکار که نمیکنم ... شیرنی ابمیوه انواع میوه بریییززز بپاااش رررقص بندری!!! تا خرخره! واللا

.

خو دیگه روده درازی بسه برم جلوس کنم تو رختخوابم...ززززت زیاد!

دوشنبه سرنوشت ساز!

امروز خانوم مسئول دیروزیه بهم جواب میده که بلخره این فاز اخرم قابل اجرا هس یا نیس.... خدایااااا لطفن هر آنچه خیر است پیش پامون قرار بده آمین

عوا راستی صب بخیرررر

صب بخیر بلاگ اسکای

صب بخیر خواننده ها

ساعت شش و نیم صب بیدار شده و نمازیدم...وسط نماز شک کردم که نیت کردم قبل شروع یا نه!! ولی از اونجایی که من کلا ادمه کثیرالشکی هستم که به لای جرز دیوارم شک داره بهش اعتنا نکردم   صبانه خورده(عاخرین دونه تخم مرغم بود دیگه از فردا املت نمیخورم صبونه!!) و سپس اومدم لبتاپمو روشنیدم...عوا یادم افتاد یه ماگ بیشتر چایی نخوردم! پاششم یه چایی بریزم باس خودم.

.

دارم کلنجار میرم برا تحلیلهام و داده هام...پوووووف ... هر کدوم از این فازا که بخاد بگذره جونه منم بالا میاره

.

میگمااا بنظره شما زشته ادم بخاد نذری یه غذای غیر متعارف بده؟! مثلا ماکارونی! خو راستش من یه نذری دارم و گفتم فلان تعداد غذا برای فقرا. دیگه نگفتم که غذاش چی باشه !  تازه ماکارونی خیلیم خوشمزس . البته فک نکنین میخام توش سویا بریزمااا. گوشته خالص! میخام یه چی باشه که هزینش کمتر باشه و پختشم خودم انجام بدم. خاهرم میگف نون پنیر هم می تونی بدی  گفتم اون که غذا نیست اون میشه صبونه! البته بگما طرفای ما برا هیات ها صبحانه هم نذر میکنن. مثلا نذر میکنن که صبحانه روز عاشورای فلان هیاتو بدن. ولی خب من نذرم غذا برا فقراست....یه کار دیگه هم میشه کرد. برنجشو از بیرون بگیرم و خورش قیمشو خودم درست کنم! این از ماکارونی راحت تر میشه برام ! درد سرشم کمتره. فقط ترسم ازینه که طبق معمول لپه هام سفت از عاب دربیان. مرغ هم میتونم بپزم مثلا رون بگیرم فقط و خوشمزه بپزم( نه رژیمی مدل ملیانه) و برنجشم از بیرون سفارش بدم! چیزی به ذهنتون نمیرسه شما؟ تعداد مثلا سی یا چهل تا غذا میخام فعلا ادا کنم.

.

دیروز به الف جونی زنگیدم برنداشت...بی ادب مثلا به تریج قباش برخورده سره یه قضایایی! حالا باس در مورد اوشون یه پست مفصل بنویسم سر صبر و حوصله تا شما خوانندگان محترم هم با داستانه الف جونی آشنا بشین...ببینین من با چه عجایب الخلقه هایی طرفم! واللا!

.

خدایا کمکم کن میبینی که نیاز دارم بهت  البته میدونم حواست بهم هستااا فغط خاسم یکم خودمو لوس کنم برات واللا!

فعلا همگانه شما رو به خداوند منان میسپارم تا آپ بعدی

روزه خوبی داشته باشین .... بخندین ... گوره بابای دنیا...واللا....یه طوری میشه دیگه بلخره!

بای بای!

خستمه :/

ینی الان کیا بیدارن؟

من معتقد به خواب شبه به موقع هستم . یعنی به نظرم دقیقا الان دیگه وقت رفتن به رختخوابه. خواب بموقع در شب باعث میشه صبح ادم با انرژی بیشتری از خواب بیدار شه...تازه دوره چشای ادم هم گود نمی افته و سیاه نمیشه!

.

امروز عصر سه ساعته تموم جون کندم فقط برای روشن شدنه یه مساله تو داده هام! البته قبول دارم یکم گیج میزنم ولی خداییش کار روی چند هزار داده هم کاره اسونی نیس خب امیدوارم مجبور نشم برا فاز دومم دوباره داده بیشتری بخام. شاید مجبور شم مراجعه کنم مرکز امار ایران. البته همه تلاشمه که این اتفاق نیوفته.

.

یکم پیوندامو مرتب کردم. وبلاگایی که قبلنا سر میزدم یا الان سر میزنمو اوردم توش. احتمالا کامل ترش کنم  

.

وای خستمه ...پاشم بخابم ...شبت بخیر اونی که همی الان داری اینجا رو میخونی!!

.

ندا نوشت: ندا جون کامنتت که بود . فک کنم تو اولین یادداشتم گذاشتیش و جوابشم داده بودم