ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

چاردهم فرودین!

سلام

حاله شِتی دارم! عصبانی ام ! از همه و زمین و زمان... نمیدونمم چرا... فردا میزنگم به یه آژانسی ببینم میشه از طریق تور اقدام کرد...البته فک کنم هزینش زیاد بشه ...

حالم خوش نی :/ بلاتکلیفم با خودم

سیزدهتون بدر

سیزدهتون بدر... برا ما که بدر شد و ترقه هایی که از پارسال خریده بودم و مریضی مامی فرصت نداده بود که چارشمبه سوری یا عید پارسال بترکونیمش رو هم ترکوندیم.

.

محضه اطلاع ملی از 51 کیلو رسیده به 53 کیلو و قششششنگ یه سایز بیشتر کردم و شکم اوردم و تازه از رو هم نمیرم و همش میخورم عینه گابی!  :(

سیل :(

خیلی گناه دارن همه اونایی که زندگیشونو از دس دادن :( خدا به دادشون برسه... روحانی هم گفته به هر کی سیل زدتش پونزده ملیون وام میده که وسایل خونه بخره !!! و چل پنجاه تومنم پول میده که خونه بخره :/ دسدشم درد نکنه :( ولی فک کنم زیادی دیگه ب فکر رفاهه سیل زده هان این قومه تاتار!!

ریفیوز شدم :(

نمیدونم چرا همش با کله میخورم به دره بسته

ریفیوز شدم... ینی که بهم ویزا ندادن

تو نت که سرچ میکردم نوشته بودن که برا ویزای یوکی از vfs global و تهران اقدام نکنید و احتمال ریجکتی بالاس ولی من برا اینکه به خیاله خودم تو هزینه هام صرفه جویی کنم از ترکیه اقدام نکردم و به واسطه یه اژانس از تهران وقت مصاحبه گرفتم و ننیجه این شد که رد شدم! 

.

چهار تا دلیل نوشتن  ، سه تاش ی جورایی تخمی هستش و من واقعا نمیدونم دقیقا دیگه چی بایس تو مدارکم میذاشتم که رضایت اونارو جلب کنه. تو بند چهارم هم نوشتن بر اساس مدارکت ، بعد ه رفتن به یوکی انگیزه لازم برا برگشتن به ایرانو نداری :/ 

چهار ملیون هزینه کردم که بفهمم چه جوری میشه برا ویزای یوکی اقدام و به راحتیه عاب خوردن رد شد :/ احساسه حماقت بهم دست داده... و احساس اینکه عقل تو کلم نیس  :/

بارونه

سلام

صب که پاشدم فک نمیکردم بارونی باشه. دوس نداشتم بیدار شم با وجودیکه شب بموقه خوابیده بودم. بهرحال پاشدم و خواهری گف میره انگشت بزنه و بیاد ببرتم سره کار چون بارونه.

کاش اتاقمون نورگیر بود. طوری که صبح که میشد نور میپاچید رو صورتم! الان نمیپاچه! پنجره رو به نورگیره و اتاق تقریبن همیشه نیمه تاریکه.

پرده ای که نوره اول صبح روشنش کرده و پس زمینشم صدای گنجیشک باشه رو همه دوس دارن فک کنم

.

می خواستم پست رو تمومش کنم و یادم افتاد که دیشب هوای یه دوسته قدیمی رو کردم. تو اینستا میچرخیدم که برخوردم به یه کلیپی که داشت یه رستورانه شمالی رو تبلیغ میکرد و خانومه کباب رو داشت با خوراک لوبیا میخورد....یاده بز کوهی افتادم. تازه یه کاره دیگه هم میکرد که از بزی ندیده بودم و اونم اینکه یه کاسه دمبه و روغن دمبه و گوجه کناره غذاشون بود و با ملاقه میریختن رو پلو روغنا و دمبه و گوجه رو و میخوردن.... خدا میدونه چقد حوس کردم!

.

بزی چطور تونس پشت پا بزنه به اون همه رفیقه مجازیشو و بیخبر بزاره بره! چه بزه سنگدلی بوده :( بزه کوهیییییییییییی