ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

دفاع تموم شد

سلام بچه ها جونم

مرسی بابت کامنتاتون

دفاع عالی بود و نمره کاملو گرفتم، ولی نمیدونم چرا اونطور ک باید خوشال نیستم! شاید بخاطر خستگیه مفرطه.،

من کامنتاتونو بعدن تایید میکنم و ممنونم بابت مهربونیاتون.... 

خوشکلاسیون پیش از دفاع :))

سلام

ملی رو از ارایشگا میشنوفین! چرا زودتر ب ذهنم نرسید که بپستم؟!؟ جونم براتون بگه دیروز هفت صب بلند شدم و تا ١١ و نیم رو اسلایدا بودم و بعدم رفتم کارگاه ک تا خوده دو طول کشید و اومدم از بوفه ی ساندویچ کوکتل پنیری و ی دوغ خریدم و همه ش رو هم خوردم ، البته با همراهیه پیشی مماخو! بقیشون نبودن. 

بعدش راه افتادم سمت جمالزاده برا ظروف ی بار مصرف و قبلشم ی کرم پودر از داروخونه گرفتم. دخدره میخاس ی ١٤٠ تومنیشو بهم قالب کنه ک زیر بار نرفتم. از من ب شما نصیحت هیشوخ گوله این ب اصطلاح مشاوره های پوسته داروخونه ها رو نخورین اینا همه تلاششون اینه ک مارکایی ک بیشترین سوبسید رو براشون داره قالب مشتری کنن. 

القصه ظرف و ظروف هم خریدم و دسته اخر هم بشقاب خریدم (بشقاب تصویب شد) و بعدم ی دونه بالش صورتی هم خریدم و پیش ب سوی خونه. مجبور شدم دربست بگیرم تا خونه . رسیدم و وسایلو گذاشتم و دوباره برگشتم کلی گوجه و خیار و ی دونم بربری خریدم و بعدم جهیدم پیش اغ رضا و کافی میکس و چای کیسه ای و شوینده خریدم و دیه اومدم خونه. تا وسایلو جابجا کنم  و دس و بالمو بشورم دیگه ششو نیم شده بود. ... 

.

تا اینجا رو جمعه هفته پیش نوشتم جالبه که بقیشو یادم نمیاد!! یک هفته قبل دفاع واقعن مث یه فیلم با دور تند بود ! مث یه خوابی که دیشب دیده باشم و الان ی گوشه هاییش فغط یادم بیاد!! هم دفاع و هم پیش دفاعه من خیلی غیر منتظره تاریخش تعیین شد و برا همینم انقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد... شکرت خدا

.

بعدنتر نوشت: یادم اوند بقیشو! نمیدونم از شش و نیم تا هشت و اینا چه کردم ! شاید اسلایدای پاور بحث رو تکمیل کردم ! ولی یادمه از طرفای نه شب تا چهار صبح یه کله نشستم و پرزی رو ساختم.


خدا منو مرگ بده روزا رو قاطی کردم!!!! اون سه خط بالا رو بیخیال!! از اینجا بوخونین: 

شش و نیم به بعد پنشمبه تا طرفای ساعت دو و نیم رو فک کنم یکی با استادم اخرین اسکایپو رفتم ک دیگه مقاله فاز اول تایید نهایی شد برا سابمیت و مقاله فاز دوم رو ایراد گرفت بحثشو و فهمیدم دیه نمیشه تا دفاع سابمیتش کنم و باس بعد دفاع براش وخت بزارم. استادم ک رف اول مقاله هه رو سابمیت کردم و تا دو و نیم شب طول کشید کارم. دکمه نهایی سابمیتو نزدم چون برا معرفیه داور میخاسم نظر استادو بگیرم و ب استادم پیام دادم تو تلگرام. بعدش دیه خابیدم و صب جمعه فک کنم قبل هشت بیداریدم و تا نه و نیم صبونه و یکم اسلاید سازی( هنو رو پاور سازی بودم و به پرزی نرسیده بودم) نه و نیم زنگیدم ب ی ارایشگاهه دیگه که همون نارفیقه بهم معرفیش کرد و نسبتا بهم نزدیکه و چه کار عاقلانه ای کردم نذاشتم برا شمبه! دیه خانومه گف هستیم و بیا! تا اماده شم و برم برسم شد ده و نیم و یکساعتی منتظر نشستم . بعد دیگه نویتم شد و ایروهامو خیلی خوشگل برداشت. البته قبلش اصلاحمو یکی دیگه انجام داد و اونم عالی بود. فک کنم نزدیک یک بود رسیدم خونه و افتادم ب جونه تمیزی خونه، جارو و دسماله کاشیا و شستن دسشویی و  شستن کف اشپزخونه و بعدم لباس و بعد حموم و فک کنم نزدیکای هفت دیگه حموم کرده بیرون بودم. بعدم اپیل کردم و پروژه تمیسیه خونه و خودم تمومید. اخشالارم طرفای هشت بود که بردم گذاشتم بیرون. هشت به بعد هم نشستم ب ساخت پرزی یه کله تا چهار صبح! خاهری ها هم تو قطار داشن میومدن! نمیتونسم ریسک کنم و نصف پرزی رو بسازم و نصفشو بزارم برا شنبه. چون اولن میدونسم ک شنبه به اندازه کافی بیزی هسم و ثانیا میترسیدم تا جایی که میسازم رو فرداش بیان و ببینم از رو سایت غیب شده! چون شنیدم که گاهی چنین اتفاغایی میوفته تو پرزی! 

چهار صبح دانلودش کردم پرزی نهایی رو و نیز فرمت پی دی اف فایلمو و خوابیدم تا ٥ و نیم که خاهری زنگید! که ما تو خیابونتونیم و کوچتون کدوم بود! دیگه بیداریدم و ب اقای راننده ادرسو دادم و پنجره اتاخمو بازیدم و دیدم تاکسی جلو در خونه توقف کرد! از اون بالا برا خاهری که داش بالا رو نیگا میکرد بای بای کردم و وسایلو اوردن بالا و طفلی خاهر بزرگه رو یکی از پله ها هم لیز خورد و خوشبختانه طوریش نشد! دیه اومدن بالا و ی چای دارچین براشون دم کردم و ملافه براشون انداختم و همگی خابیدیم تا نزدیک هشت فک کنم...

آخرین پنشمبه ی دانشجویی

سلام و صبحه زیباتون بخیر و خوشی

ملی رو از تو هال میشنوفین! کب کبا پشت پنجره سره ارزن گیس و گیس کشی راه انداختن. چای دارچین داره تو فلاسک دم میکشه و گردو  نون و پنیرم رو اوپنه که بعد پست کردن برم بخورمش و شادمهر جونم داره میخونه .

.

یه شمبه دفاعه و تغریبن میشه گف که اگه خدا بخاد امروز عاخرین پنشمبه دانشجوییه عمرمه  امیدورام که همه چی به خوبی تموم بشه روزه یه شمبه. امروز و فردا کلی ترافیک کاری دارم. دو روز پیش نشستم و پرزی رو حسابی یاد گرفتم. فک کنم دوشمبه بود که صبح تا ظهرشو به یادگیری پرزی گذشت و عصرشم تا شب باهاش کلنجار رفتم که چه جوری دانلودش کنم تا بتونم افلاین ارائه کنم.  اولش فک میکردم هیچ راهی جز خریدش نیست و خریدشم که مصیبته دیه ...باس رو مینداختم به یکی که اون ورا حساب بانکی داره. ولی اخرش یه راهی جستم و تازه بعدشم که دانلود کردم حالا مگه واز میشد! تا طرفای 1 یا دو شب درگیر بودم که چجوری رو لوپ لوپم وازش کنم و عاخرشم موفغ نشدم! دیه تصمیم گرفدم فرداش برم فایلو دان و اگر اونجا باز کرد رو کامپیوتراش قضیه اوکی باشه.

ها راسی دو شمبه 1 تا 6 دان بودم به خاطره دفاع یکی از بچه ها که یه قسمت از متدش شبیه من بود و  و کارمونو تقریبن با هم شرو کردیم. جلسش هم شلوخ شد حسابی. خدا کنه جلسه منم شلوخ بشه. بعد ارائش هم تشکر که داش میکرد از منم تشکر کرد خب کلی کمکش کرده بودم تو تحلیلاش . این اولین بار بود که فرده دفاع کننده از یه دانشجو تچکر میکنه! خیلی هم یهویی بود و سورپرایز شدم. نمیدونسم چه عکس العملی باس نشون بدم و فقط لبخند زدم بهش و سرمو چنبار اروم تکون دادم! خخخخخخخخخخخ  دیه اون روز بعد دفا رفتم اعلان هامو زدم رو در و دیوار. 3 تا طبغه خودمو نو و سه تا هم طبغه پایین کنار دستگاهه انگشت زن و کنار اسانسورا. با یکیشونم سلفی گرفدم یکی از بچه هام از اعلانم عسکید و گذاشت تو گروه تلگرامی و اطلاع رسانی کرد و اونجام چن نفری بهم تبریکیدن و منم جوابشونو دادم و تچکریدم.

.

سه شمبه صب زود فایلای پرزیه دیشبشو که دانلودیده بودم اوردم و رو کامها امتحان کردم و دیدم نه واز میکنه فایلا رو. یحتمل لبتابه من 32 بیت هس سیستمش و برا همین باز نمیکرد. یا شایدم دلیل دیگه ای داش نمیدونم. خلاصه که خیالم راحت شد. رفدم پایین سراغه مسئول سالن دفاع و رو کامه اونجام امتحان کردم و واز شد. زنک مسئوله سالن برگشته میگه یک درصد امکان داره تو بری تو اون یکی کلاس برا دفاعت و یه گروهی هس که برا کارگاهشون دارن فشار میارن که بیان اینجا! منم گفدم اولویت با منه و من زودتر گرفتم اینجا رو. برگشته میگه از طریق اقای دکتر فلانی دارن فشار میارن! منم اسم رییس دان رو اوردم و گفدم اقای دکتر فلانی هم داوره منه و استادمم اسم بردم که اونم کم از رییس دانمون برش نداره! خلاصه که بهشم نویده شیرینی دادم و گفدم شما نذار اینا به مراد دلشون برسن من جبران میکنم ! الکی گفدم بابا جبرانم کجا بود  خخخخخخخ خلاصه زنک یکم هول و ولا انداخت تو جونم.  خب اصن این سالنی که من گرفتم برا کارگاه اصنه اصن خوب نیس و اون کلاسه هم برا دفاع خوب نیس. فک کن سر کلاس داورا باسنشونو بکنن سمته دانشجوها و بشینن و دانشجوها هم پشتشونو قراره بکنن به خونواده من و بشینن!!! دفاع باس چش تو چش باشن همه!!! دعا کنین سالنو ازم نگیرن تا اون روز   

.

سه شمیه تا ظهر دان بودم و برا نهار قرمه سبزی زدم . به اغا اشپزه میگم بهم لیمو عمانی بده ... یه اشپزه جوونه کاکل زریه شبیه جوجس!! بامزه! برگشته میگه ما به اونایی که لیمو میخان 5 تا کمتر نمیدیم! گفدم خب چه بهتر 5 تا بده...بهم سه تا لیمو داد  دسشم درد نکنه...برگشتم گفدم چه سخاوتمندی شما! میخنده جوجه طلا!

.

دیه برگشتم خونه و خابیدم و عصر شرو کردم به ساخت اسلاید پاور و کند هم پیش رفتم. چارشمبه که دیروز بود رو نرفتم دان و نشستم به اسلایدسازی تا شب. هنو رو پاور پویتم و تا اول بحث ساختم و بعد که تمومید باس منتقلش کنم تو پرزی و اونجا طراحی کنم. کلا کارش زیاده. اون روز از استاده لعنتیه کارگاه خاسم که امروزو نرم کارگاه. 1 تا 3 هست و جلسه عاخره. بیشعور گف نههههه از یه هفته قبل دفاع شماها باس برین تو خیابون سوت بزنین!!! مردکه خر! رومو انداخت زمین. گف حیفه بیا گواهیتو بگیر.  منظورش این بود ینی بت گواهی نمیدیم اگه نیای. دیه امروز 12 اینا مجبورم پاشم اماده شم و برم. خرید ظروف یه بار مصرفم گذاشتم برا امروز بعد کارگاه. الانام باس بزنگم به ارایشگاه ببینم عصری برم پیشش. بعده ارایشگاه هم باس بیام کل خونه رو بشورم و بسایم و اماده کنم برا پذیرایی خاهرا. تازه استادمم امروز رو گفده میاد اسکایپ. خلاصه که دهنم سرویسه امروز.

.

اشتهامم کم شده فک کنم از استرسه! ولی سعی میکنم به خودم برسم. غذا مذا میخورم!  فردام اگه خدا بخاد دیه پرزی سازی رو تموم میکنم و استاد اگر امروز تایید نهایی بکنه دو تا از مقاله هامو سابمیت میکنم که عناوینشونو تو اسلاید اخرم بیارم. سابمیت پروسه وختگیریه و شاید بدم یکی از دوسام برام انجام بده. شمبه هم صب خاهریا میرسن و طرفای 10 اینا میریم که گل سفارش بدیم و بعدم میریم میوه میخریم و بعدم من باس برم دان برا امتحانه فایلایی که ساختم و اون اتاقه رو هم مطمئن بشم بهم میدن و اتاغه پاپی رو هم تو هتل تحویل بگیرم. البته نیازی نیس ولی خب میخام براش یکم خرید کنم و بزارم تو یخچالش. دیگه اینطوریا.

.

بچه ها جونم امیدوارم اخره هفته خوبی داشته باشین. من برم که برسم به کارام. انرژی مثبتاتون رو میگیرم و کیف میکنم و دعا میکنم همتون عاقبت بخیر بشین .  شمام برا من دعا کنین عشق جونا   

.

بعدن نوشت: از شادی که هر روز میومد خیلی وخته خبری نیس. حتی چن روز پیش رفدم دمبالت تو وب بز کوهی و اونجام نبودی! امیدوارم هر جایی تنت سالم و دلت شاد باشه

یک هفته قبل از دفاع!

سلام

امیدورام خوب باشین دوستایی که بهم لطف دارین و سر میزنین. اینجا دیه تقریبن دفترچه خاطراته شخصی شده و فک کنم مخاطبام 5-6 نفر بیشتر نیسن. اتفاقن اینطوری بهتره. خودمم دوس ندارم زیاد شلوخ بشه! هر چه شلوخ تر بشه خطره لو رفدن هم بیشتره . دنیا جای کچیکیه.

.

عرضم به حضورتون که یادم نیس اخرین روزی که نوشتم کی بود! هر چی که بود من از پنشمبه تا همین لحظه مشغول بودم و هیچی هم وخت تلف نکردم. با این وجود از برنامم یک روز عقبم! برنامم این بوده که از دیروز عصر شرو کنم به ساختن پاور ولی از فردا صبح شرو خواهم کرد. دلیلشم برمیگرده به تکلیفی که باس برا کارگاهه انجام میدادم. کارگاه اخرین جلسش همین هفته پنشمبس که احتمال زیاد نخاهم رفت.

امروز خاله پری هم بسلامتی اومدن و خیلی هم خوب! دیه تا هفته دیگه کلین میشم! خاهرا و پاپی بلیطاشونو گرفدن و هتل پاپی هم که اوکی شده. لیست وسایلی که برا پذیرایی باس بگیرم و اماده گذاشتم که تا پنشمبه برم و بگیرم.

امروز صب بیدار شدم طرفای هفت و نیم و نشستم پای کارام تاااا 12 و نیم و بعدم رفتم دان . طرفای یک و ربع بود که نهارمو توی دان خوردم و رفتم سمت اموزش. دعوتنامه های اساتید داور و مشاور رو گرفتم که بهشون بدم. البته استاد داخلی ها که با اتوماسبون میرن و استاد خارجیا که سه تان رو تصویر دعوتنامه رو براشون ایمیل کردم و نسخه اصلی دعوتنامه رو هم همون روز دفاع بهشون میدم. اوه اوه یادم افتاد که بهشون مسیج ندادم که پایانو براشون ایمیل کردم! هاااا داشتم میگفدم، برنامم این بود که تا 5 دیه فایل پایان رو برا همه بفرسم و بعد برم مانتو شلوار بخرم از 7 تیر. منتها کارم تا 6 و نیم طول کشید و در نهایت با هر بدبختی بود برا دو تا مشاورا و سه تا داورا فایل پایانو با  تصویر دعوتنامه ها فرسادم.  یکیشونم فردا میاد دان و همونجا قراره دستی بهش بدم بخونه ! برا پیش دفاعمم دستی خواسته بود. قانونن باس سه هفته قبل اینا بهشون بدیم ولی خب سه هفته قبل من اصن روحمم خبر نداش که قراره هشتم دفا داشته باشم! کی بود فمیدم؟! هفته پیش بود؟! واای چه طولانی گذشت؟!

خلاصه شش و نیم سریع پاشدم و از دان که زدم بیرون اولش دو دل شدم که برم برا خرید یا بزارم برا فردا! ولی با کماله تردید گزینه اولو انتخابیدم و رفدم سوار تاسکی شدم و تاختم به سوی هفت تیر و یکراست مث همیشه رفتم سرخپوشان. میخاستم رنگ کاربنی باشه. روشن یا مشکی و سرمه ای نمیخاسم و دختره چنتا کاربنی بهم نشون داد که سه مدلشو پسندیدم و بردم تو پرو پوشیدم و بعد از نیمساعت تنهایی سبک سنگین کردن یکیشو انتخابیدم. سایز 38 هم بهم میومد ولی خیلی جذب بود. میخاسم کمی شل وایسه و برا همین 40 ورداشتم و خانومه برام سنجاق زد و شلوارشم سنجاق زد و حساب کردم و بردم پیشه خیاطشون که یه پسره فوقه مهربونه و فککک کنم افغانیه - شایدم قیافش شبیه افغانیاس- برام درستش کرد. این خیاطشون فک کنم دو سه سالیه اومده و قبلن یکی دیگه بود. خیلی پسره مودب و خوش قلبی به نظر میرسه و کارشم درسته.

همون موقه که منتظر بودم پره کارمو بهم تحویل بده یک حس جیشی بر من عارض گشت که بیا و ببین! ینی همونجا تصمیم گرفدم که مانتو شلوارمو که گرفتم برگردم یه راس خونه. دیه گرفدمش و اومدم سوار تاسکی بشم و گفدم انقلاب! نیگه داشت و تا نشسدم تو تاسکی نظرم عوض شد! گفدم عاغا من میدون ولیعصر پیاده میشم! اونم گف چشم!

دیه رفتم از مرکز خرید کیش لوازم ارایش پیرایش که لازم داشتم و خریدم و فقط نامرد پودر ابرو نداش. عینه چیا یادمم رف از جای دیه بخرم! و موند! حالا امیدوارم این اطراف گیرم بیاد. البته دارما ولی میخاستم یکی دو درجه روشنترشو بگیرم. القصه مقصد بعدی خرید تشک بود! خب مستحضرید که من تشک ندارم! ینی داشتم ولی الیافشو انداختم دور و الان بی تشک موندم. دو تا خاهر بزرگام که هفته دیه مهمونمن و نمیتونسم که رو زمین بخابونمشون. فلذا رفدم و دو تا تشک خریدم یکی ازین نازکا که اغاهه میگف سفریه و یکیم از این کت و کلفتا. ولی ایکاش دو تا نازک میگرفتم چون هم قیمتشون کمتر بود و همم به نازکیشون نی! به راحتیه همون کلفتان! خلاصه که خریدمش و دیه نمیشه هم کاریش کرد. از همون ولیعصر خریدم و فقط حدس میزدم که یه بار اون ورا تشک فروشی دیدم! ینی کالای خواب! از میدون به سمت شرقش ( فک کنم شرقش میشه شایدم غربش!!) انقده رفتم تا رسیدم و خوشال دو تا تشکه رو خریدم و گفدم میتونم ازینجا دربست بگیرم؟ به اغاهه گفدم! وی پسری مهربان بود! اونم گف براتون اسنپ بگیرم. گفدم بلی بگیرین! و کیست که باور کند من از اونجا تا دمه دره خونمونو با هف تومن اومدم! ینی کمه کمش دوازده سیزده تومن ازم میگرفتن شایدم 15! چقدم این اغا اسنپیه مرده خوب  و خوش اخلاخ و یه پارچه اغایی بود! اصن امروز هر چی پسمله یه پارچه اغا بود خورد به توره من!! خخخخخخ خلاصه که با تشکام خودمو رسوندم خونه و تا بخام بپرم دسشویی و سر و صورتمو بشورم و تشکا رو دربیارم از کاور و لباسایی که شسته بودمو جم کنم دیه شد 11 . الانم دارم میمیرم از خستگی! خدا نصیبه گرگه بیابون نکنه واقعن اینهمه خستگیو!!

.

خو دیه من برم. از فردا ایشالا شرو میکنم به ساخت پاور. چه بخام از پرزی استفاده کنم و چه نخام بهرحال باس پاورا رو بسازم چون پرزی فارسی خوان نداره و باس اول اسلایدای پاور رو بسازم و بعد تبدیل به پی دی اف بکنم و بعد اگه شد ببرم توی پرزی. ملیل جون زحمت کشیده بود و یه ادرس گذاشته بود ولی متاسفانه نتونسم برم توش تا پرزی رو یاد بگیرم ولی تو اپارات اگه سرچ کنین "آموزش prezi" براتون نتایج خوبی میاره و من از همونجا هم کلیپای فارسی و هم انگبیسیشو دیدم. حالا ایشالا که بتونم پیادش کنم. چون گاهی سایت پرزی هم خوب یاری نمیکنه ...

فردا اگهی دعوت ها رو چنتایی رو میزنم به در و دیوار . ادیتورم مقاله سوم رو برام فرساد و بایس ترتیب اونم بدم این هفته. میخام تو اخرین اسلایدم بیارم که سه تا مقاله تا حالا از تزم استخراج کردم که یکیش اکسپت شده و دو تاش سابمیت . ولی خب سابمیت کردن این دو تا هم لازمش اینه که دکتر یه وخته اسکایپ بهم بده برا تایید نهاییشون.

پنشمبه هم باس برم ارایشگاه برا ابروهام . پاچه بزی شده. اینم از این.... خو دیه واقعن دارم غش میکنم....ممنونم از انرژی های مثبتتون دوستای عزیزم. به خدا میسپارم ..هوا سرد شده خیلی ...هوای دلاتون گرم

کیک ولنتاین :)))))

سلام بروبکس!

هم اکنون ملی رو در حال نوشیدنه چای همراه با یه تیکه نسبتن بزرگه کیک میشنوفین  بلی! من دیروز کیک ولنتاین گیرم اومد و کاملا متشخصانه تو یه ظرف دردار گذاشتمش تا بیارمش امروز اینجا به عنوان عصرونه با چای بزنم! عایا ملی دیروز مراسم ولنتاین داش؟! عایا ملی رو کسی مهمون کیک ولنتاین کرد؟ اینها سوالاتیست که تا پایان این پست به پاسخ ان خواهیم رسید پس شکیبا باشید  خخخخخخ

.

عاخیششش انقدنه خوشمزس  طعمه نسکافس فچ کنممممم

.

دیروز هشت شب خونه بودم و تا یه دوش فوری فوتی بگیرم و استاد جانو خبر کنم شد هشت و نیم و اونم دسش درد نکنه زودی اومد و بمدت 45 دقه به امورات ملی رسیدگی کرد. و اما در این هین و بین فقط ساختمون رو سره من خراب نشد بس که همسایه ها بی سابقه ترین شوی سر و صدا رو راه انداختن. من واقعن موندم تو یه اپارتمان 40 متری مگه چن نفر مهمون جا میگیره برا تولد؟ خدا شاهده که سرو صدای تولیدی جشنه تولده بچه مدیر ساختمونمون شبیه سروصدای تولیدی از یه جشن با 550 نفر مهمانه نونهال و بزرگسال بود بقدری جیغ و داد راه انداختن که استاده ب حرف اومد که چه خبره فوتفاله؟گفدم نه استاد تولده بچه همسایه بالاییه ظاهرن. خب تا اینجاش خوب بود تا اینکه این ذلیل مرده اسکارلت از راه رسید و چکشو گرفت دستشو تا میتونست میخ کوبوند به دیفاله مشترکمون زنیکه! فک کنم یه چهار پنج تا تابلو کوبوند به دیوار ! ینی زمین زیر پام میلرزید بس که صداش وحشتناک بود. حاضرم قسم بخورم که بیماری روحی روانی داره دخدره! بس که با حرص در و دیوارو بهم میکوبه و .... دیه اینجا بود که استاده فک کنم اعصاب معصابش ریخ بهم و گف ببر اجارتو پس بده ظاهرن اینجا هر کی هر کاری دلش خاس انجام میده. دیه منم ابراز شرمندگی کردم و خلاصه هر چی بود تمومید.

.

استاده بهم گف فقط یک باره دیگه من میام برا جلسه و تمام کاراتو جم کن یه جا و همون ی بار کامنت بگیر. اولش فک کردم شایس نمیخاد من پررو بشم ولی خب بعدن ترش با خودم گفدم لابد سرش شلوغه. گف برا دفاعتم برنامم اینه که بیام اگر جور شه انشالا. گفدم استاد تو رو خدا بیا من ب امید تو دارم دفاع میزارم ...اوشونم گف نه نترس موشکولی پیش نمیاد. دیه من اینو بهش نگفدم که میدونم مشکلی پیش نمیاد ولی حضورت بار علمی جلسه رو بد جور بالا میبره لامصب! اینو جدی میگم. چون عادمه با سواد و پریه برا همین حضورش و صحبتاش در جلسه واقعن جلسات دفاع رو هیجان انگیز ناک و پربار میکنه. خدا کنه که بیاد ...

.

استاده که رف داشتم تو تلگرام ولگردی میکردم و با دوستم چت میکردم و به همسایه بالایی فوش میدادم که یهو زنگ درو زدن... یه شال انداختم رو سرم و وازیدم درو دیدم دخمل کوشمولویه مدیر ساختمون با مامانشن و برام یه بشقاب کیک اوردن ازم معذرت خاسن برا سر و صدا و منم مبارک باد گفدم و یه تعارفم زدم الکی که بیاین داخل ! و دیه رفدن. بسی خوشال شدم چون از چن روز پیش هی به خودم میگفدم برا ولنتاین خودمو مهمون کیک و چای کنم و بی دردسر کیک اونم خامه ای نسکافه ای با پای خودش اومد و در عصر ولنتاین زنگه دره خونمو زد  از اونجایی که برا شامم هوسه نون و ماست دلال کرده بودم دیه از کیکه نخوردم و گذاشتمش تو ظرف در دار که امروز بیارمش و اینجا بخورمشششش .... و الان فغط یه تیکه اوچولوش مونده  ولی چسپیدااا دسشون درد نکنه. اینم از این. فک کنم یه 400 کالری اینا رف تو پاچم! البته دیروز خامه های اطرافشو زدودم ولی بازم لابلاش خامه داش خب.

.

دارم فایل نهاییه پایانمو اماده میکنم و در واقع نظرات داورا رو اعمال میکنم. نظرات اصلی رو قبله اینکه بدم به جلسه اوله هفته اعمال کرده بودم و مونده فقط صاف و صوف کردنش و اعمال نظرات سلیقه ایشون. برا امروز یه سری کار تعریف کرده بودم که خیلیم زیادن و فک نکنم برسم به همشون ولی اگر برسم که فردا میرم برا مانتو شلوار و اگه نرسم نمیرم و میزارم برا هفته دیه. چون جمعه رو ددلاین گذاشتم برا تموم شدن فایل نهاییه تزم. برا داورا هم یه شمبه ارسال میکنم. یکیشون فقط گفده پرینت بگیر که برا اونو دوشمبه که قراره بیاد دانمون دستی میدم بهش که مجبور نشم پاشم دوباره اینهمه راه رو برم. ها راسی برا پاپی هم امروز رفدم و یه اتاخ تو یه هتل رزرویدم. ( بایکی از دوستاش دارن میان برا یه همایشی که صنفشون براشون گذاشته و در واقع نمیخاست اون همایشه رو بیاد ولی چون میبینه تقریبن همزمان با دفاعه منه میخاد با یه تیر دو نشون بزنه. دیه دوسشم که من نمیتونسم با وجود دو تا خاهرا تو خونم جا بدم و لذا برا راحتیه همه رفتم و براش اتاخ رزرویدم) خدا کنه که راضی باشه از اتاخه. هتلش تقریبا ده مین پیاده هسش تا دانمون و راحت میتونه بیادش پیاده. کروکی هم کشیدم که عسکشو برفسم خاهری پرینت بگیره بده بهش!  خلی خوشالم که قراره بیاد چون این اولین باره بعد از 13-14 سال که میخاد بیاد به شهر دانشگاهیم. تو دوره های قبلی هیشوخت نیومده بود که بهم سر بزنه و سر دفاع ارشدمم فغط خاهر بزرکه اومده بود. امیدوارم استرس اون روز باعث نشه که یه وخ عصبی بشم و باهاشون بدرفتاری کنم !  تصمیم گرفتم هی ذکر بگم که عصبی نشم! عاخه من وختی استرس دارم اولین واکنشم عصبانیت اونم نسبت به اقوام درجه یکه! مثلا اون قدیما هر وخ که میخاسم از خونه برگردم دانشگاه محل تحصیل یجا اینکه بشینم مثلا گریه کنم یا افسرده بشم که دارم ازشون دور میشم افسردگیه به شکله پاچه گیری خودشو بروز میداد! پووووف چقد دارم اراجیف میگم ! برم دیه!

.

من امسال نزدیک شدن به اسفند و تموم شدن فرصتهای باقی مونده تا سال جدید رو زیاد حس نمیکنم بس که سرم شولوخه! پارسال اینموقه ها رو یادمه که خیلی از عملکرد خودم راضی نبودم! خدا رو شکر امسال این حسو ندارم.

دوستانه جان برای هممون ارزوهای خوب دارم و دعاهای خوبتر! باشد که خدا دستمان را بیش از پیش در دستانش بفشارد... بای بای تا بعد