ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

جمعه 29 مهر 1401

اغلب تو نوشتن عنوان پستهام مشکل دارم

.

دیروز پنشمبه صب تا ساعت ده موزیک گوش کردم و یللی تللی کردم. بعدن ترش رفتم بانک برا ضمانته یه بنده خدایی حساب باز کردم! همش سی تومنه ولی من ازش سفته هم گرفتم.

بعدش سریع رفتم برا گربه ها غذا خریدم و تا بیارم بزارم خونه شد 12:30 . از کنتور برق عکسیدم و و دویدم سمت اداره برق که دیدم تعطیله. نمیدونسم 5شمبه ها تعطیلن مث ما.

میوه خریدم خرمالو و انار که قرمز بود و نارنگی! اومدم خونه و کمی اشپزخونه رو مرتب کردم و ظرفا رو شستم ومیوه هارم شستم و گذاشتم رو میز چشمو نوازش کنه و  ناهارم یه سینه مرغ گذاشتم اب پز بشه با کدو! کدو سبز. غذاهای رژیمیه من چندان خوشمزه نیست ولی سالمه عوضش.

یکمم میوه و پسته خوردم و گرسنم نبود برا نهار. وسطی اومد و اماده شد و 3:30 از خونه زدیم بیرون به سمت مسجد برا مراسم ترحیم یکی از اشناها. پسر 22 ساله افتاده مرده و یکی میگه سکته کرده یکی میگه گاز گرفتتش و ... خدا بیامرزدش.


ازونجام رفتیم سر مزار مادرم و بعد اذان خونه بودیم. من که یکم میوه خوردم و لش کردم و تو یوتیوب چنتا از ویدیوهای افشاگری امین فردین رو دیدم! ادم شاخ در میاره از حرفای این. یعنی حرفاش درسته؟ به نظر میرسه درست باشه.

.

صب یه رب به هشت بیداریدم و تا ساعت نه و سی تو حیات مشغول بودم. جارو زدم و حیاطو شستم و الانم صبونه خوردم و میخام برم گلدونای طبقه پایین رو که در واقع پارگینگه اب بدم. یه لحظه تو حیات به نظرم رسید پایین رو درست کنم برا خودم. همه چی داره، دسشویی، حمام، اشپزخونه با کابینتاش! و کلی هم خرت و پرت توشه. منم اسبابامو که از تهران کشیدم گذاشتم همون پایین.

اینا همش فکره! تازه خیلی دلم میخواست چن روز برم خونه پدری. فردا شاید برم.

.

وسطی داره اشپزی می کنه و قراره بزرگه با شوهرش برا نهار بیان. 

.

خب این پست رو تا اینجا نوشتم و الان ساعت هفت عصر هسد که اومدم ادامش بدم

بزرگه و شوهرش اومدن و رفتن و الان کلی ظرف برا شستن توی سینکه. قرص ماشین هم تموم شده وگرنه میذاشتم تو ماشین ظرفارو.

یه ساعتی رو مبل لش کردم و الان اومدم سر لبتابم.

فردا هشت و نیم یه جلسه ای دارم که باید برا اون اماده بشم. ماون اخوزشی هم الان پیام داد که فردا یه صحبتی باهام داره. خدا بخیر کنه.

اولین روز هفته که فردا باشه به نظر روز سخت و پرفشاری میاد. عب نداره خدا بزرگه. از مامانمم می خام که کمکم کنه و بهم انرژی بده. میدونم میده انرژی مثبت رو و برام دعا میکنه. میدونم منو بخشیده ...خودش تو خواب بهم گفت ... کاش بازم بیاد به خوابم مث ماهای اول...انقد نزدیک که گرماشو حس کنم


نظرات 3 + ارسال نظر
ویرگول شنبه 30 مهر 1401 ساعت 21:33 http://Haroz.blogsky.com

من جای تو بودم ظرفا رو می زاشتم تو ماشین و فردا قرص می خریدم چنین تنبلی هستم
خدا مامان رو رحمت کنه و روحشون رو قرین آرامش کنه ک به دل تو هم یه دنیاااااا آرامش و صبر بده

خیلییییییییییییی ظرف زیاد بود ویرگول جون...نمیشد بیخیالش بشیم. ضمنن ظرفارم وسطی شستخدا عزیزانت رو برات حفظ کنه

خواننده قدیمی جمعه 29 مهر 1401 ساعت 23:54

ان شاالله که موفق باشی ملی خانوم.

ممنونم خواننده قدیمی

آفرین جمعه 29 مهر 1401 ساعت 19:30

قلب بهت

ممنونم افرین عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد