ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

خوابای عجیب

سلام

پاییزتون مبارک و رنگی رنگی.

امروز صب با صدای رعد و برق و بارش شدید بارون بلند شدم و کیف کردم! فک کنم طرفای 5-6 صب بود.

خونه مامی یه جوریه که وقتی تنهام دوس ندارم برم تو اتاقم بخوابم. یه حالت نا امنی بهم دس میده. برا همین رو مبل میخابم و خب مبل هم اونطور که باید راحت نیست.

.

دو روز پشت سرهم ینی دیروز که پنشمبه بود و امروز تو خواب مامانمو دیدم . تو خواب پنشمبه که جاشو انداخته بود و خوابیده بود مث قدیما و تو خواب امروزمم یادم نیس دقیقا چی بود ولی عصبانی بود! دفه پیشم تو خواب با هم دعوا میکردیم. نمیدونم چرا خوابای اخیر مامانم اینجوریه! اصلنم تو خواب اگاه نیستم که مرده!

کاش مث سابق خابای با کیفیت از مامانم ببینم. خوابایی که دلمو گرم میکرد...

.

برنامه چیدم تو یه مدرسه ای که برا محله حاشیه نشینه نذر صبونه سالم بدم. حدودا 70-80 تا دانش اموز و با مربیای مدرسه و اینا میشه 100 تا. لقمه تخم مرغ سیب زمینی و یه بسته کوچولو مغزیجات و یه موز. کارشناس بهداشت میگه نوشیدنی دوغ بده ولی خب اخه دوغ برا صبونه مناسبه عایا؟ خدا بخواد 16 مهر میخام اجراییش کنم

.

زن بابام برام کوفته پخته بود! بابام در تلاشه رابطه ما رو با هم اوکی کنه که اونم موفق نیست. میگفتم! کوفته پخته بود و بابام برام اورد یه ساعت پیش. منم ابش رو ریختم دور و کوفته رو سه قسمت کردم. یه قسمت سهم جیغو رو دادم جلو در خورد. یه قسمتش سهم بهاره که گذاشتم تو بشقابش و یه قسمتشم میمونه که صب ببری بیاد بخوره! واللاع! ظرفاشم شستم و اویختم و گذاشتم دم دره حیات که بعدن بدم بابام پس ببره. اینم ازین!

.

روزی نیست که به مادرم و اینکه چطور مرد و روز اخر و لحظات اخر عمرش چه حسی داشت و ... فک نکنم. به طور میانگین بخوام بگم هر دو سه ساعت یکبار به یادم میاد با وجودیکه بشدت سره خودمو با کار گرم که چه عرض کنم غرق کردم!! صب که از خواب بیدار میشم اولین چیزی که یادم میاد مادرمه و فوری براش فاتحه میخونم. طبیعیه عایا این حس اونم بعد گذشت حدود نه ماه؟! 

.

هیات حاکم جدید دانشکدمون دارن تقسیم غنایم جنگی می کنن و به هر کدوم از اعضای باندشون یه پست میدن. طفلی یکی از ماونامونم که شیش ماه بود ماون شده بود رو ورداشتن الکی الکی...ظلم کردن بهش و این کار اصلا درست نبود.

خیلی دوس دارن منم برکنار کنن از مدیریت واحدی که یکی از کارامه. البته مدیریتی که نه حق مدیریت داره و نه چیزی ولی خب اسمش مدیریته دیگه!! حداقل برا رزومم خوبه.

خلاصه دوس دارن بزارنم کنار و حتی زمزمش هم هس و به قول یکی به یه ورمم نیس! شاید حتی خوشال هم بشم که کارام کمتر بشه. اگه بزارنم کنار وقت بیشتری برا خودم و کارای ستادیم که دوسشون دارم خواهم داشت.

.

نوزدهم و بیستم باس ماموریت برم تهران. قبلش ینی از 16 تا خوده 19 امتحان پایان ترمه ارشدمه! ترم سه هسدم الان! یه رشته ای هس که خوندنش برا هیات علمی های علوم پزشکی توصیه میشه. ارشد اموزش پزشکی. مجازی میخونمش و این ترم اگه بخیر بگذره ترم دیگه باس پایان نامه بردارم. هیییییییییییییییییچ چییییییییییییی هم نخوندما. هیچ چی! چند روز تعطیلیه پیش رو رو گذاشتم که بخونم و تکالیفمو انجام بدم

.

کاش زودتر تکلیفم با خودم روشن شه!

نظرات 3 + ارسال نظر
بهاره یکشنبه 3 مهر 1401 ساعت 15:09

سلام عزیزم تازه چند روزه باهات اشنا شدم و از خوندن نوشته هات لذت میبرم
البته به جز قسمتایی که در مورد مرگ مادرته. اون قسمتها رو که میخونم قلبم‌مچاله میشه واست . غم آخرت باشه ایشالا

سلام
خوش اومدی به وبلاگم.خوشالم که خوشت اومده و ممنون از ابراز همدردیت

تارا یکشنبه 3 مهر 1401 ساعت 10:30

سلام ملی عزیز
بعد از سالها به طور اتفاقی پیدا کردم و پست های خیلی قدیمیت رو خوندم و دلم گرفت بابت مرگ مادرت

روحش شاد باشه

خواستم بگم خودت رو شماتت نکن. ما بچه ها از سر خامی و بچگی خیلی اوقات والدینمون رو رنجوندیم. نه که قلبا میخواستیم نه، اون لحظه واکنش نشون میدادیم چون آستانه صبر و تحملون تا اون حد بوده

قطعا مادرت مهربونی های تو رو دیده و الان هم می بینه. پس به خودت فکر کن. ببین برای زندگیت چه برنامه هایی داری و قراره چکار کنی. مراقب خودت باش دختر خوب

امیدوارم حال دل تو مردم ایران هر چه زودتر روبراه شه

سلام تارا جون
چه خوب که پیدام کردی
ممنونم از ابراز لطفت ...خدا عزیزناتون رو براتون حفظ کنه
امیدوارم حال دل همه خوب و خوش باشه

پرفسور خسته جمعه 1 مهر 1401 ساعت 23:03 http://Porfossor.blogsky.com

خوش‌بحالت! بارون دیدی این‌جا که کمی تازه هوا خوب شده. بارون پیش‌کش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد