ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

از احوالات درون

سه روز پشت سر هم تعطیلی خوب بود. 

البته که من کار چندانی نکردم ولی همینکه تو خونه بودم خوب بود. چن روز پیش خواب سیزدهم رو دیدم. اگاه نبودم مادرم مرده و دعوای سختی با هم میکردیم تو خواب. 

.

وسطی رفته خونه پدری و اون اونجا و من اینجا تنهام. درسته که شبها کمی میترسم و تا صبح چن بار بیدار میشم و بدلیل روشن بودن لامپ بالا سرم کمی زیر چشام گود افتاده ولی احساس میکنم تنهایی ارومترم. حس بهتری دارم. 

.

هوا داره یواش یواش پاییزی میشه و دلشوره خاص پاییزی گاهی به دلم میوفته. از طرفی گاهی هم احساسات خوبی بهم دست میده و بیشتر دلیلش  هم بخاطر هوا و رنگ نور و این چیزاست. اینا بهم حس خوب میدن. مثلا یه حس و انرژی مثبتی میگیرم وقتی به یه گوشه از اتاق که افتاب بهش افتاده نگاه میکنم! دل خوشیه منم این چیزاست! و البته خدا روشکر که همینها هم هست.

.

تا این لحظه بعد فوت مادرم هیچ پولی نتونستم پس انداز کنم و ته حسابم یکم هست فقط 

باید یکم پس انداز کنم برا مراسم سالگردش و احسانهایی که قراره بدیم. شونزدهم هم خدا بخواد یه نذر صبحانه سالم میخام بدم تو یکی از مدارس کم جمعیت در پایین شهر . 

بعد پس انداز برا سال مادرم باید یواش یواش برا خودمم پس انداز کنم! یه چی تو حسابم باشه خدای ناکرده بد نیست!!

بزرگه داره یه واحد اپارتمانش رو راست و ریست می کنه که بره بشینه توش. خودش انتظار داشت تو خونه مادری یا پدری پذیراش باشیم و زندگی کنه! ولی نمیشه که. نهایتش هر وقت سهمش رو از ارث مادری خواست میفروشیم و تقدیمش می کنیم. ولی اینکه انتظار داشته باشه با شوهره ایشون زیر یه سقف باشیم انتظار بیخودیه

یا خونه پدری یا مادری رو تقدیمش کنیم و من و وسطی تو یه خونه با هم باشیم باز انتظار بیخودیه! 

.

درسته بزرگه زحمتم رو زیاد کشیده ولی متاسفانه با این ازدواج نابهنجار و باز کردنه پای یه ادمه معلوم الحال وسطه زندگیمون گند زد به همه اون از خودگذشتگیهاش و .... بگذریم

فقط امیدوارم حداقل خودش از تصمیمش راضی بوده باشه و احساس بدبختی نکنه! 

.

یکمم سردرد دارم. همسایه کمی شله زرد نذری برامون اورده. پاشم اول یه دس ب اب برم و بعدش بساط چای رو بزارم و با شله زرد بخورم.

روح م.ه.س.ا ا.م.ی.ن.ی  هم شاد باشه. جوونه مردم سر هیچ و پوچ جوونمرگ شد. به نظرم تو این شرایط و اوضاع اونایی که بچه دارن اولین درسی که باید ب بچه هاشون بدن اینه که دنیا به هیچ جاشون نباشه ! بچه به قدری بهش فشار اومده که سکته کرده و تمام :(((( 

.

میگم امام حسین و یارانش واقعا خیلی شجاع بودن که با دست خالی و با وجودیکه میدونسن اخرش چی میشه مقابل ظلم و ستم وایسادن! خیلی شجاعت و ازادگی می خاد واقعا 

من سر اینکه یه استوری دیشب تو صفحم بزارم یا نزارم کلی با خودم کلنجار رفتم!! جالبه که هییییییچکس از فعالان اجتماعی که در سطح شهرمون میشناسم هیچ واکنشی نشون ندادن!! میترسن پست و مقاماشونو از دست بدن!! یا احیانا بعنوان کاندید مدیریت و معاونت مطرحشون نکنن!! 

ما نخواستیم اقا ... نه مدیریت خواستیم نه معاونت نه هیچی ... :/ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد