ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

دختری در استانه فصلی سرد؟!

الان دقیقا یه جایی از زندگیم وایسادم که باید تکلیفمو روشن کنم با خودم. 

چهل سالمه و هر ان ممکنه بیوفتم و بمیرم! البته ادم تو هر سنی ممکنه بیوفته و بمیره و ربطی به چهل سالگی نداره ولی موضوع اینه که دیگه زمانی برای ساختن نیست تقریبا! دیگه هر انچه در چنته داشتم و انجام دادم نتیجش شده اینی که الان هستم و وقت و زمانی برای از دست دادن ندارم دیگه! 

باید تکلیفه خودمو روشن کنم که چی  میخام دقیقن؟ ازین ب بعد سره چی سرمایه گذاری کنم عمرم و جوونیه رو به زوالمو؟! چه کارایی دوس دارم انجام بدم و ایا برام امکان داره که انجامشون بدم یا فقط قراره در هپروت بهشون بپردازم؟ 

.

دیشب خورش بامیه پختم برا نهاره امروز . به وسطی گفتم که به بزرگه هم بگه بیاد نهار رو با ما بخوره. کته فقط باید بار بزارن. خودمم که تایمم شده ساعت 4ونیم و رسما دو به بعد دیگه کارایی ندارم. 

.

بوی پاییز داره میاد و هوسه روزهای پاییزیه خونه پدری زده به سرم. 

.

اوضاع م.م.ل.ک.ت خیلی خیطه به نظرم ....خیلی خیلی خیطه و ماها خیلی بدشانس و بدبختیم که با این سن و سال وسطه این اوضاعیم! 

نظرات 2 + ارسال نظر
زهرای طنین باران چهارشنبه 9 شهریور 1401 ساعت 09:38

خدا رحمتش کنه.. روز و ماههای اول برای من خیلی سیاه تر بود و به مرور عادت کردم و بهتر شدم.. متاسفانه دنیا خیلی بی رحمه

انشاالله روحت آرامش بیشتری بگیره

خدا مادر تو رم بیامرزه . دیگه نمینویسی؟
عادت .... اگه این عادت نبود که نمیشد زندگی رو دووم اورد

زهرای طنین باران سه‌شنبه 8 شهریور 1401 ساعت 12:52

سلام‌ملی جونم
خوبی؟ یادته من را..‌من گاهی میام میخونمت
یادش بخیر هممون می نوشتیم و الان بلاگستان خیلی خلوت شده
اوضاع احوالت خوبه؟ خانم‌ دکتر قشنگ موفق باشی

سلام زهرا
عاره مگه میشه یادم نباشه
اوضاعم شکر بد نیست البته اگر از احوالات نامیزانم بخاطر مرگ مادرم بگذرم...
ممنونم که کامنت دادی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد