ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

سفر اهواز

سلام

سه شمبه رفتم که برم سمت ایستگاه راه اهن. قبلترش رفتم به یه گلفروشی و یه نامه ای که برا بزرگه نوشته بودم رو بهش دادم و گفتم فردا قراره یه سبد گل درست کنی بفرستی فلان جا و تحویل فلانی بدی. 

دیگه شب تو قطار بودم و صبح رسیدم هتل - هتل خودم برا خودم گرفتم چون دو تا خانوم بودیم و دانشگاه برامون اتاق تکی نگرفت. دیگه منم الکی گفتم میرم خونه اقوام در حالیکه چن روز قبل هتل رزرو کرده بودم. القصه. رسیدم هتل (که خیلی دوسش میدارم این هتلو) و وسایلمو واز کردم و یه دوش گرفتم و بعد رفتم پایین صبونه مفصل خوردم و اومدم خسبیدم! نه بود فک کنم که پاشدم و تا ده خودمو رسوندم محل همایش با اسنپ.

تا عصر چارشمبه با سه نفر از همکارا تو همایش بودیم و بعدش دو تاشون خواستن برن تهران گردی. نا اشنا بودن با تهران و منم یه جورایی سرپرست تیم بودم. دیگه رو خواسته خودم که رفتن به بازار برا خرید لباس مجلسی بود خط قرمز کشیدم و باهاشون رفتم نیاوران. کاخ های نیاوران رو دیدیم. و دیگه برگشتیم 

طبق روال همیشه از نیکو صفت اش شله قلمکار گرفتم و پیاده اومدم تا هتلم. حمام و اش و خواب. 

.

پنشمبه صب پاشدم و وسایلمو بستم و صبونمو خوردم و اتاقم تحویل دادم و البته که دو تا چمدونمو دادم انبار هتل. باقلوا و پنیری هم که برا الف خریده بودم رو دادم بزارن تو یخچالشون. 

رفتم همایش و  نگران بودم به سخنرانی وزیر نرسم و عجب وزیری هم داریم! دلم میخاست میتونستم عکسشو اینجا اپلود کنم براتون. پشت تریبون یه جوری وایساده بود انگار وایساده تو صف نونوایی!! 

القصه تا 12 همایش بودم و بعدش خدافظی کردم و رفتم برا پاپی از فروشگاه کلینیک تابان (یه کلینیک دیابتیه) خرید خوشمزه جات کردم و رفتم سمت چارراه ولیعصر. پروازم به اهواز  5و نیم بود  و امیدوار بودم برم یکم لباس مجلسی ببینم که دیدم وخت تنگه. 

تو چارراه ولیعصر فقط فرصت شد دو تا تاپ و یه دامن کوتاه بخرم و برم کافه پرسه. یه کافه هست که من دوس دارمش و هر بار میرم تهران حتمن بهش سر میزنم. شاید برا شماها جذاب نباشه ولی من بخاطره گربه هاش دوسش دارم.

.

یه پاستا خوردم و بعد رفتم سمت هتل. وسایلمو گرفتم و یه دشوری رفتم و بعد به سمت فرودگاه. خوشبختانه به موقع رسیدم و پرواز هم یه چل دقیقه ای تاخیر داشت. به الف گفته بودم قراره یه خانومی که میاد ماموریت اهواز برات خوشمزه جاتتو بیاره. برو از فرودگاه تحویلش بگیر. توی فرودگاه بازیگره اقای احمد نجفی رو دیدم که فک کنم پروازش به اهواز قبل ما بود. اونموقه که نشسته بودم فرودگاه تهران حس خوبی داشتم و برام هیجان انگیز بود. تو هواپیما هم نترسیدم زیاد و همش میگفتم نهایتش سقوط میکنیم و میرم پیش مادرم!

خلاصه فرودگاه اهواز که نشستیم یه سر رفتم دشوری دوباره! بعد دو تا ساکمو با پلاستیکه حاوی پنیر و باقلوا ورداشتم رفتم نشستم طبقه بالا که رستورانه فرودگاه بود. خوشبختانه اسانسور داشت برا طبقه بالا.

زنگ زدم به الف و گفتم خانومه رسیده و برو رستوران وسایلو بگیر ازش. یه نیمساعتی صب کردم و شصت تومن هم دادم یه اب طالبی!! گوشیمو یه جوری گذاشته بودم که صحنه پشت سرمو از دوربینش ببینم و دیدم که الف اومد تو! 

به خانومه پشت صندوق هم سپرده بودم که اگه یه اقایی اومد و خانوم ع رو خواست هدایتش کن سمت من! منم خانوم ع بودم!! ماسکمم زده بودم. الف اومد و منم خودمو زدم اون راه:

- خانوم ع!؟

-بله خودمم (اینجا بلند شدم پاش)

- خیلی زحمتتون دادیم!

-خواهش می کنم زحمتی نبود (پلاستیک حاوی باقلوا رو دادم بهش)

- بازم دستتون درد نکنه!

-خواهش میکنم

-میخایین تا جایی برسونمتون؟

دیگه اینجا نتونستم جلو خندمو بگیرم! ماسکو کشیدم پایین و گفتم خانوم ع رو نمیدونم ولی منو تا هتلم برسونید بیزحمت!


الف هم خب ماسک رو صورتش بود و نتونستم میمیکه صورتشو ببینم ولی چشماش تعجب بود. نشست پشت میز و منم کلی بهش خندیدم! هی مسخرش کردم! گفتم ینی صدامو هم نشناختی تو؟!!  میگفت خیلی داغونم و دیگه هوش و حواس درست ندارم! 

.

وسایلمو ورداشتیمو رفتیم سمت ماشینش. بهشم همون اول گفتم که اگه کار داری یا کسی ماشینته من خودم میرم هتل. 

رفتیم یکم گشتیم و لب کارون رفتیم و سوغاتیاشو بهش دادم و بقول معروف انباکسینگ کردم. بعد رفتیم و یه پیتزا خوردیم و دیگه بردتم هتلم. شب بهم گف صب میریم ورزش باهم (از وختی سنگ کلیه دراورده زیاد میره ) و منم شبشو ناراحت بودم که صب با وضع ناراحت کفشام چ جوری میخام با این بدوم! 

خوشبختانه صبح جمعه زنگید که بریم  شوشتر. یک ساعته و خوبه و فلان...قبول کردم و صبونه خوردم و اماده شدم و رفتیم شوشتر. تا ساعت سه اونجا بودیم و من شیره خرما و ارده گرفتم و کمی ترشیجات خریدم و نون تیری که چقدددد هم خوشمزه بود. 

رفتیم اسیاب ها و ابشارها رو دیدیم  و یه بازار صنایع دستی خوزستان بود دیدیم و بعدم رفتیم رستوران سلمان و من باقالی پلو با ماهی سرخ شده سفارش دادم و الف ماهی سرخ شده خالی. البته نهار رو من مهمون کردم.

.

من کفشام بدجور اذیت می کرد و زیاد خوب نمیتونستم راه برم. باید جوراب از این کالجی ها میگرفتم که هیچ جا ندیدم و بی جوراب کفش ناراحت پوشیده بودمو و این حالمو بدتر میکرد. 

دیگه اومدیم سمت اهواز و من رفتم هتل و یه دوش گرفتم و هفت اینا بود زنگیدم به الف که بریم کافه نشینی. رفتیم یه کافه ای که البته بعدش پشیمون شدیم. چون نه پیتزاش خوب بود و نه چاییش. 

اونج الف سعی کرد به من بازی تخته نرد یادم بده که چندان موفق نبود و اخرشم گف سردرد گرفتم و اعصابم خرد شد و منم گفتم خب جمعش کن نمیخام یاد بگیرم. یه ایراد خیلی بزرگی ک الف داره اینه که اعصابش زود خرد میشه و صبرش کمه. زود هم به روی ادم میاره و یه جورایی سریع هم منت میزاره! 

.

خلاصه دیگه اون شبم گذشت و من برگشتم هتل و خواب. هر لحظه هم منتظر بودم که حقوقمو واریز کنن و لامصبا هم واریز نمیکردن!!! 

صبح شمبه حالم بد بود و تا ظهر گریه میکردم. هم به این خاطر که الف بی توجه رفته بود سر کارش و من انتظار داشتم بخاطره من مرخصی بگیره. هم بخاطر بی پولیم! هم به خاطره مادرم! هم به خاطره بزرگه که حتی نکرد یه پیامک تشکر بابت سبد گلی که چارشنبه براش سفارش داده بودم بفرسته و ...  خیلی دردمندانه گریه می کردم و بلیط اتوبوس فردامم به مقصد ولایت اینترنتی خریدم و پیامک کسر از حسابم که اومد تو گوشیم یهو دیدم ته مونده حسابم که باید میشد حدودای 300 تومن شد یک میلیون و چهارصد تومن!! گفتم لابد اشتبا شده و خواستم برم بانکداری اینترنتی و چکش کنم که اونم نتونستم وارد بشم. گفتم میرم پایین و یه موجودی میگیرم و   طرفای 12:30 که میخاستم برم سمت نادری و هتل رو داشتم ترک میکردم موجودی گرفتم و دیدم نه درسته و 1400 تو حسابمه!! این حسابم خب خیلی قدیمیه و نمیدونم اون یک و خورده ای تومن از کجا اومد به حسابم. ینی معجزه شده؟؟!! 

اخرین ضد حال هم البته همونجا خوردم و متصدی هتل  بهم گفتن اتاقمو باید عوض کنم. و مجبور شدم  برگردم داخل و اتاق و اون همه وسایلو دوباره جابجا کنم.

دیگه نرفتم بیرون و زنگیدم الف و گفتم برا قلیه ماهی بریم نهار بیرون. گفتم تا سه بهم خبر بده که اگر نیومدی خودم پاشم برم. بعدش گرفتم تو اتاق جدید خوابیدم تا دو و نیم! که الف زنگید که اماده باش میام بریم قلیه ماهی بخوریم. 

اومد و دیدم رو یه کاغذی اسامی و ادرس جاهایی که قلیه خوب دارن رو نوشته! تحقیق کرده بود. دیگه رفتیم و خوردیم و من ماهی شوشتر جمعه رو بیشتر پسندیدم و قلیش خوب نبود به نظرم. یعنی خوشمزه نبود.

الف سر نهار گف چرا میزون نیستی؟ گفتم نمیدونم!! ولی تو قیافه بودم. بعد نهار برگشتیم هتل و من یکم بعدش پاشدم رفتم نادری و هنوز حقوقمونو نریخته بودن! هیجی نمیخریدم از ترسم! هفصد تومن بیشتر تو حسابم نبود که باهاش میخاستم ماهی هم بخرم!. رفتم سمت بازار کاوه و ماهی فروشا و در حال دید زدنه ماهی ها بودم که حقوقمو ریختن به حسابم! عوضیا. باورتون میشه حالم بهتر شد یکم؟ 

ماهی و میگو هم سفارش دادم و قرار شد برام پک کنن و صب بفرستن واسم هتل. اسنپ گرفتم و برگشتم هتل و از اون ورم الف اومد و رفتیم برا اخرین شب اهواز گردی. رفتیم کافه کوچولوی دوستش و یه چن جا دیگه و اخرشم یه ساندویج فلافل خریدیم و دو تایی خوردیم و از علی تگری هم دو تا نوشابه تگری گرفتیم و رفتیم بالا و منم ده تا کلوچه خرمایی گرفتیم و تمام!

رفتم هتل  و یه جوری هم از الف خدافظی کردم که اگه ندیدمش خدافظی کرده باشم. بهش گفتم سیگار نکش و کمترش کن. تا جایی که من تو اهواز بودم ده سال پیش اصن سیگار نمیکشید و اون روز تو شوشتر فک کنم ده تایی کشید!!! 

برگشتم هتل و حمام و قبلشم کلی گریه برا مادرم و بعدم خواب. صبحش پاشدم و جمع و جور کردم و طرفای ده الف زنگید که مرخصی میگیرم بیام ببرمت. تعارفش کردم که نمیخاد و فلان ولی گف نه میام!! فک کنم بخاطره تو قیافه بودنه روز قبلش بود که یکم به خودش اومد!

نمیدونم ولی بعد ده سال اگه من بودم هر دو روز رو مرخصی می گرفتم یا حداقل اگه خیلی تو تنگنا بودم حین کار چند باری زنگ میزدم و عذرخواهی می کردم و ... ولی الف خیلی احساس می کنم بی معرفتی به خرج داد. 

.

دیگه خلاصه اومدیم ترمینال و منم بلیطمو از 12/30 منتقل کردم 13/30 که تو یکی از شهرهای نزدیک ولایت بتونم پیاده بشم نه تبریز. و الف هم واینستاد کنارم و دیگه خدافظی کرد و رف. موقع خدافظی هم با انگشت یه بوس چسبوندم به لوپش! که گف زشته ملت میبینن!! دیگه رفت و منم بعد یه ساعت سوار اتوبوسم شدم و اومدم سمت ولایت با دلی پر درد و غصه.

.

.

درسته از الف انتظار محبت بیشتر داشتم و احساس میکنم اونقدری که باید خوشحال نشد ولی در کل خوب بود. درسته غصه ها سرجاشن و فلان و بیسار ولی بازم تنوعی بود برا خودش. 

دستم خسته شد! فعلا به خدا میسپارمتون. خدافظ 

نظرات 6 + ارسال نظر
ندا الف سه‌شنبه 31 خرداد 1401 ساعت 00:17

سلام ملی عزیز و مهربونم
اگر بگم تک تک جملات این پست رو انگار جای تو من بودم و با دلی لبریز از غصه و درد خوندم شاید فکر کنی اغراقه
امیدوارم به زودی خبرهای خوشحال کننده برامون بزاری و چرخ زندگی بر وفق مرادت بچرخه

سلام ندا جون
ببخشید که ناراحت شدی ... امیدوارم روزهای خوب من هم از راه برسه...امیدوارم فقط

تراویس بیکل یکشنبه 8 خرداد 1401 ساعت 01:19 https://travisbickle1.blogsky.com/

خوشت باشه

آسا شنبه 7 خرداد 1401 ساعت 14:22

سلام عزیزم
ببین من بهت حق میدم که انتظار و توقع بیشتری از الف داشتی ها، اما خب از این زاویه هم نگاه کن که تو سرزده رفتی، مطمئنن اون هم برنامه هایی برای خودش داشته، اما تا جایی که میتونسته بوده و سعی کرده اوقات خوشی رو فراهم کنه برات. به جنبه مثبت این موضوع نگاه کن و یه موضوع دیگه نگو اگه من بودم فلان میکردم، میدونی من تو ارتباطم فهمیدم که واقعا پسرا مثه ما دخترا نیستن، ما از جون و دل تمام تلاشمون رو میکنیم اما واقعا اونا متفاوتن با ماها. واسه همین سعی کن به اوقات خوبی که داشتی فکر کنی عزیزم

سلام
اره درسته . این طوری هم میشه به قضیه نگا کرد.
ممنونم از کامنت مثبتت

لیلی۱ جمعه 6 خرداد 1401 ساعت 14:40

سلام ببخشید میشه آدرس اون خوشمزه فروشی رو بدین؟

سلام
منظورتون خوشمزه جاته دیابتیه؟ اره. تهران، شهرک غرب، بلوار دادمان، ته درختی، کلینیک تابان. دمه در ورودی کلینیک فروشگاهشه

تراویس بیکل جمعه 6 خرداد 1401 ساعت 10:21 https://travisbickle1.blogsky.com/

این همه راه رفتی تا اونجا و سکس نکردین؟؟

از دفعه بعد سوالاتتون رو مودبانه بپرسید نه انقدر بی ادبانه و گستاخانه!
و صد البته که روابط خصوصی هر فرد به خودش مربوطه و اصلا شما حق پرسیدن سوالات شخصی رو از افراد ندارید. منتها از این نکته که بگذریم باید عرض کنم که الف انقدر برای من و حریمم احترام قائله که علی رغم میل خودش هیچ وقت من رو در تنگنا قرار نداده برای ارتباط جنسی. و باورتون بشه یا نه من و الف تا این لحظه زیر یه سقف تنها نبودیم و تو این ده سال دوستیمون ارتباطی که مد نظر شماست هم تا حالا تجربه نکردیم.

آفرین جمعه 6 خرداد 1401 ساعت 08:36

سلام عزیزم خوبی؟
مرررسی بابت سفرنامه..
خوشحالم ک اوضاع نسبتا رو براه تره و یجورایی تحت کنترل تر شده برات همه چی ..
دوستت دارم رفیق جان

سلام افرین جون
ممنونم ازت
حال دلم خرابه راستش ولی همش سعی میکنم بهتر بشم. ممنونم ازت دوباره رفیق جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد