ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

تمیزکاری قبل چهلم

دیروز کمی تمیزکاری کردیم

سه شمبه خالم اینا میان ولایتمون. 5 شمبه میریم سر خاک و جمعه هم که نهاره. البته که من می گفتم بیشتر از 50 نفر نشیم ولی بزرگه زیر بار نرفت. با کلی دعوا و ضرب و زور مهمونا رو رسوندم به 83 نفر .

تا حالا چهار بار تو خواب دیدمش. دفعه اول که همون خوابی بود که چشماش درشت و مشکی بود...دفعه دوم که به خواهر بزرگه میگف براش پنی سیلین بزنیم. دفعه سوم و چهارم رو تو یه شب دیدم. ساسن اول فقط صداشو شنیدم. میدونستم نیست ولی احساس می کردم صدامو میشنوه. بهش گفتم مامان خاله اینا هفته بعد دارن میان...جواب داد اره مامان میدونم ... بعد بیدار شدم و دوباره خوابیدم و این دفعه هم خواب دیدم که لباس پشمی پوشیده و وسطی کنارش نشسته. برگشت گف این لباسا رو نمیخوام و می خوام لباسای خودمو بپوشم. تو خواب نمیدونستم مرده و فک کردم منظورش لباسهای راحتیشه که معمولا تیشرت نخی ان.

.

دیشب به بزرگه می گفتم که ما شب جمعه که دیدیم رنگش پریده باید دکتر میاوردیم بالا سرش و تعلل کردیم. واقعیتشم همینه که تعلل کردیم  و بین ساعت نه تا 11 صبح روز بعد  از دستش دادیم. به همین راحتی میگیم شایدم کرونا بوده...این ویروس خودشو هر جوری نشون میده. چون شبش بیرون روی هم داشت.  درسته ممکن بود بهرحال از دستش بدیم ولی حداقلش این بود که الان وجدانمون راحت بود که ما به موقع اقداممون رو کردیم. درسته شاید خودش بیشتر اذیت میشد ولی لااقل کمکش کرده بودیم که تلاششو برا  زنده بودن بکنه.

مردن رو دوست نداشت. متنفر بود وقتی از مردن حرف میزدیم. عاشق این بود که زنده بمونه. همیشه به خدا التماس میکرد ... حق دختری رو براش ادا نکردم. شاید حتی حق انسانی رو هم ادا نکردم !!

.

ساعتی نیس که از فکرم بدور باشه. نمی دونم این نوع از سوگواری چقدر طبیعیه. ولی دست خودم نیست. افکار مخرب لحظه ای تنهام نمیذارن.

نظرات 1 + ارسال نظر
محیا دوشنبه 2 اسفند 1400 ساعت 10:45 http://bluemahya.blogsky.com

عزیز هر کسی قسمتی داره،مادر گرامی شما هم نیست و نابود نشدن و فقط رفتن به دنیایی دیگر که همه ی ما یک روزی میریم اونجا. پس دوباره ایشون رو خواهید دید. خودتون رو سرزنش نکنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد