ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یکم دیگه کور میشم

دیروز زیاد گریه کردم

شب قبلش هم طوری که دیروز صب با چشمای پف کرده رفتم سر کار

قضیه اینه که جمعه به اصطلاح بابام برای بار هزارم خون به دلمون کرد سره انتخاب و ساخت سنگ! فک کن تو این شرایط به جای اینکه مرهم زخممون باشه سره شعر روی سنگ و رنگ سنگ با ما لج میکنه!!! بهش میگم اقا خودم اصلا پرداخت می کنم و ما رو راحت بزار! کسی از این بابا پول نخواست اخه

هیچ وقت حرفایی که شب اول فوت مادرم اومد زد و بعد پاشد رفت پیش زنش و ما رو تنها گذاشت رو فراموش نمیکنم.... خدا مادرمو بیامرزه. درسته اونم ایرادات زیاد داشت ولی الحق و والانصاف خوب تونسته شوهره نوبرش رو تحمل کنه یه مدت قبل طلاق!

.

خلاصه دیروزم تا عصر چن بار سر کار گریه کردم و شب تو خونه که داشتم کوشیمو نگا میکردم انگار یه پرده ای جلو چشمم بود و صفحه رو شفاف نمیدیدم. مجبور بودم چشامو تنگ کنم که بتونم جمله ها رو بخونم.

.

دیروز رو که روزه گرفته بودم به امید اینکه مادرمو خواب ببینم ولی ندیدمش. پنشمبه که دیده بودمش روزش اصلا گریه نکرده بودم و اعصابم نسبتا راحت بود و کمتر غصه خورده بودم. شاید همین باعث شده بود ارتباط بگیرم باهاش و بیاد به خوابم.

.

گاهی فک میکنم همه این دل خوشی ها چرنده! اینکه احسان بده روحش در ارامش باشه...اینکه اروم باش که بیاد به خوابت ...اینکه اروم باش که ارتباط روحی باهاش بگیری ...اینا همش چرنده و دیگه تموم شده همه چی...و مرگ پایانه همه چیه...شایدم واقعا همینه و هیشکی از واقعیت قضیه خبر نداره. نمیدونم.

.

دیشب خورشت قیمه با مرغ بار گذاشتم برا نهار امروز. تو بسته چهار تا رون بود! از قبل مادرم مونده بود. تاریخ الان برا من دو بخشه...قبل مامانم و بعده مامانم.

.

عصر باید برم سنگ ساز. عکس مادرمو بدم و طرح ها رو ببینم. هر روز هم میرم سر مزارش. دیروزم رفتم و تا ایه 93 بقره رو خوندم. میخوام اگه بشه یسه دور تنهایی قرانو براش ختم کنم تا چهلمش.

.

ترمزم کشیده شده و دیگه هیچی برام مهم نیست. کارامو اسه اسه پیش میبرم و همه چی برام اهمیتشو از دست داده . انکار اینجوری راحتتر هم هستم. دیگه نگران چیزی نمی شم زیاد!

.

همینا فعلا

نظرات 4 + ارسال نظر
ندا الف چهارشنبه 4 اسفند 1400 ساعت 21:15

سلام ملی عزیزم
اول از همه امیدوارم ببخشی که پیام طولانی همراه با همدلی و تسلیت فراوان که نوشته بودم واست ارسال نشده و یه پیام نیمه کاره ازم برات ارسال شده
دوم اینکه امیدوارم حالت بهتر شده باشه و بتونی فراق مادرت رو تحمل کنی و روح مادر عزیزت شاد باشه
عزیزم دقیقا همون روزی که به من فکر کرده بودی خواهرم که تبریزه به من پیام داد که دوستت ملی که وبلاگ داره مادرش فوت کرده خیلی شوکه و ناراحت شدم و دقیقا همون روز تو به من فکر میکردی کلی از تو براش گفتم و خلاصه خیلی ناراحت بودم ولی اون روز نتونستم برات پیام تسلیت بفرستم فرداش خیلی باهات صحبت کردم ولی نمیدونم چطور پیامم ارسال نشده و یه پیام کوتاه ارسال شده واقعا گیج شدم
عزیزم من خیلی نگرانتم و همش میگم کاش کاری میتونستم انجام بدم که خوب باشی.

سلام ندا جون
دل به دل راه داره
ازت ممنونم که به یادمی
به هر سختی و مرارتی هست دارم این بار رو به دوش میکشم وبیش از بار غم بار حسرت هست که رو دوشمه. با خودم میگم اگه همه تلاشمو برا خوب بودن و خوب زندگی کردنه مادرم می کردم الان تحلمل رفتنش برام خیلی راحتتر بود. من الان هم غم دارم و هم عذاب وجدان و هم حسرت و داغ کارایی که براش نکردم و رفتارایی ک گاها باهاش داشتم.
میدونی چیه ندا جون؟ هر چی بود گذشت...تموم شد ... و دیگه من نمیتونم جبران کنم
ممنونم ازت که به فکرمی

آفرین یکشنبه 17 بهمن 1400 ساعت 17:36

قربونت بشم، این کمترین کاره و ببخشید ک بیشتر ازین ازم برنمیاد

آفرین یکشنبه 17 بهمن 1400 ساعت 11:25

خیلی خوبه ک میای اینجا و برامون مینویسی،،
حرف زدن آروم ترت میکنه

عاره و چه خوبه که شماها هسید

X یکشنبه 17 بهمن 1400 ساعت 10:15

سلام میشه روزای هفته رو درست بنویسی
چهارشمبه پنشمبه غلطه از نظر نوشتاری و من به عنوان خواننده وبت حواسم پرت اینا میشه به جای درک مطلب.

--

بازم تسلیت میگم و امیدوارم قلبت آروم بگیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد