ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
احساس خلا شدیدی می کنم و یه حس بیچارگی عجیبی بهم دست داده. به این فکر می کنم که دیگه قرار نیست بهم زنگ بزنه و باهام حرف بزنه....کاش من میمردم . کاش میمردم و این روزها رو نمیدیدم.
راستشو بخوای دیگه این زندگی رو دوست ندارم. علاقه ای به ادامش ندارم و انگیزه ای ندارم. امیدی به اینده ندارم و نمیدونم اصلا چرا زندم؟! کارم هم طوریه که فقط در حال دید زدنه بدبختی ها و مشکلات و خلاها هستم و هیچ کاری هم از دستم براش برنمیاد.
.
دیروز سر مزار بودم نزدیکه غروب. بهم میگن تنها نرو خلوته و بلایی سرت میاد ولی من برام مهم نیست هیچی. نهایتش اگر مرگه که بهش راضیم. نشسته بودم سر مزارش که یه قمری پر زد و اومد نشست دو متریم. نگام میکرد با کنجکاوی و یکم ترس. دست اخر هم یه مردی اومد و اونم ترسید و پرید رفت.
با خودم گفتم کاش روح مادرم باشه.
گاهی با خودم فکر میکنم همه این خیالات و روح و دعا و نماز و .... الکیه و فقط برا دل خوشیه خودمونه . عمر همونی بود که گذشت و فرصت همونی بود که داشتیم و از دستش دادیم.
یادتونه که اسفند 96 مریض شده بود....یادم باشه برم ببینم ازش چیزی نوشتم یا نه. از همون موقع روند پیری و کهولتش بشدت شتاب گرفت. اونموقع من مرگش رو به چشم دیدم ولی عبرتم نشد. خدا یه فرصت دوباره بهم داده بود که ادم بشم و نشدم.
.
یه دست مانتو شلوار مشکی فاستونی راه راه سفارش دادم که اینترنتی برام بیاد. اینی که تنمه رو از بس شستم رنگ و روش رفت. خستم ...خیلی خسته ...کاش بخوابم و دیگه بیدار نشم