ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

دوباره صدای اذون

سلام

جمعه عصر راه افتادم سمت تهران و شش و نیم هتل بودم. خوشبختانه بهم اتاق رو دادن - قبل 12 خب نمیدن اصولا- رفدم بالا و اتاقش از هر دفه بهتر بود و همه چیش اوکی بود و دسشوییشم فرنگی نبود. دو تا نایلون پهنیدم رو تخت و گرفتم خابیدم روش. یه ساعت دیه بیداریدم و دوش گرفدم و رفدم پایین صبونه خوردم و نه و ربع بود که دفتره بالتازار بودم.

.

تا ساعت هفت عصر یه کله نشستیم رو کتابه و اون وسط بهم ناهار داد و یه سر هم رفدم دیدنه رییسه دان و گرابیه که برده بودم رو بهش دادم. و تشکر کردم به خاطر زحمتایی که برا تاسیس رشته کشید و متاسفانه به بار ننشست!

بعدش دو دل بودم برم برا پاپی خوشمزه جات بخرم یا نه برم برا خودم و بزرگه مانتو بخرم که تصمیم شد رو خوشمزه جات ! تا برم و بخرم و برگردم هتل نه بود! دیه رفدم اتاق خوشمزه جاتو گذاشتم و برگشتم یه گشت دوره هتل که تو میدونه انقلابه زدم و یه ظرف اش خریدم و اومدم نشستم تو اتاقم خوردم و بعدم خواااب.

.

صب چشمامو واز کردم و جن ثانیه بعد صدای اذان اومد...مث قدیما تو خونه خودم...یادتونه؟ :)

دوباره چشامو بستم و تا یه رب به هف خابیدم و بعدش بلند شدم و اماده شدم و چمدونمو بستم و رفدم اتاقو تحویل دادم و وسایلامو گذاشتن برام تو انبار و صبونمو خوردم و پیش بسوی بالی دوباره.

تا یه ربع به شیش عصر رو کتابه بودیم و اون وسط چهل دقیقه ای رفدم پیشه استاد مهربونه و شیرینیه اونم دادم و یکم درد دل کردم. یه ربع به شیش زدم بیرون و یه راس رفتم سمته هفت تیر و در عرض سه ربع دو تا مانتو شلوار اداری یکی برا خودم یکی خاهری خریدم. می خاستم برا خاهری رو بزارم اخره شهریور که دوباره قراره برم تهران بخرم و خوب شد این کارو نکردم. نگو مانتو رو میخاسته برا جلسه دفاعش و منم حواسم نبوده!

دیه فک کنم هفت اینا بود که تو راهه هتل بودم. هشت و چل دقیقه حرکته قطار بود. رفدم هتل و مانتوها رو سامون دادم و ساکمو برداشتم و پیش بسوی راه اهن!

.

صبحش هفت و ربع بود که رسیدم ولایت و جمعه رو کلا به استراحت گذروندم که از فرداش انرژی کار داشته باشم. سه شمبه و چارشمبه هم به اسلاید ساختن گذشته و بایس بگم که همش ده تا اسلاید سازوندم!!! نمیدونم چمه واقعن..خیلی طول میکشه. الانم ساعت نه قرار داریم بریم برا تصویربرداریه مصاحبه یکی از قدیمی ترین پزشکای شهر! شمبه عصر هم باز یه مصاحبه دیگس و یه شمبه عصر هم یکی دیه! و این در حالیه که من شمبه دیگه پرزنت اوراله مقالمه (بخوانید چکیده ای که فقط در حد چکیدس!!) و یحتمل همون شمبه هم یه جلسه در حاشیه همایشه که در استانداری برگزار می شه و من باید گزارش اقدامات برنامه رو جلو ارزابای خارجکی و ده نفر از مسئولای شهر که به فرماندار گفتم خبرشون کنه بدم!!!! چنین خجسته

.

دیشب موقع چت با استادم ناراحت شدم و بهش گفدم بحثو عوض کنه... هی نگرانه میگه برو با شورای شهر پارت تایم کار کن ....استخدامیه تامین اجتماعی شرکت کن و فیلان و بیسار! و این در حالیه که من تو همین کاره خودمم موندم و بزور اموراتمو میگذرونم !

امیدوارم زیاد از دستم ناراحت نشده باشه :( فک کنم شده البته....صب براش تکست معذرتخواهی فرسادم  :(

.

خب اینم یه گزارش خلاصه...برا هم دعا کنیم بچه ها ....خیلی دعا ....

نظرات 3 + ارسال نظر
آفرین شنبه 16 شهریور 1398 ساعت 01:04

دلم برات تنگ شده ملی

پیشی جمعه 25 مرداد 1398 ساعت 21:48

عزیزممممم امیدوارم همه چیز طبق خواست و میل خودت پیش بره...همیشه برات انرژی میفرستم ملی جونم

موچکرم

شیدا جمعه 25 مرداد 1398 ساعت 03:03 https://79681.blogsky.com/

ملی عزیز خیلی خوشحالم که انرژیت و تلاشت رو میبینم

مطمئنم موفق میشی... شک نکن:)))

ممنونم ازت شیدا جونم
متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد