ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

12 مرداد

سلام

فردا جلسه شورای ترافیکه شهرستانه و امیدورام بخیر بگذره! صورتجلساتی که در ذیل برنامم کردم در طی این چند ماه اصن اجرایی نمیشن! ولی خب زوره خودمو میزنم تا به شکست نرسه...نباید برسه!

.

صب ساعت هفت و ربع بیداریدم و تا حاضر شم و راه بیوفتم شد ده مین به هشت. هر روز موقع ورود تقریبا بیس دقه تا نیمساعتو تاخیر میخورم! همه اینا جم میشن و از مرخصیم کم میشه. خب مرخصیام زیاده -در سال شصت روز- و خیالی نی!

.

دمه در پسرکه مشکیمو دیدم و  اون ورم مارشملو (پیشی بچه بی پناهه جدیدا پناه گرفته در حیاتمون!) از لای پاهام پرید تو کوچه! اول با هزار مکافات پسرکه مشکیمو اوردم تو حیات و تا سرش گرمه خوردن بود مارشی رو کردم تو حیاتو درو بستم رو دو تاشون!! یحتمل بعده من مارشی یه دست کتک از تخمه (پسر مشکیم) خورده و بعدم فرار کرده بالای درخته گیلاس!

.

هشت و بیس دقه دانشکده بودم و اول یه سری عکس از مدارکه وسطی گرفتم و فرستادم براش واسه رییسش. بعدم صبونه خوردم. چای و نون و پنیر. جدیدا رو پنیرم یه قاشق سیاه دانه میریزم. میگن خعلی مفیده! بعدن ترشم دو سه جا زنگیدم و دو جا هم رفدم سر زدم و برگشتم نشستم اینجا و دارم براتون می تایپم.

.

یه چنتا نامه باید پیش نویس کنم که فردا ببرم فرمانداری و بعد جلسه بدمش به کارشناسه مربوطه که راست و ریستش کنه. فصل اخره پایانه بزرگه هم مونده که دیگه امروز باید قالشو بکنم و بفرستم بره. ببینم میتونم تا اخره وقت یه کاریش بکنم یا نه. دو تا نامه دیگه هم هست که باید بزنم رییسم امضا کنه برا گرفتنه یه مشت امار و اطلاعات از معاونت بهداشتمون. برا هر چیزی نامه میخان ...هر چیزی...واقعن مسخرس...یک توهمی در سازمان حاکم شده همه مسئولا فک میکنن بقیه میخان ازشون اتو بگیرن و مقامشونو ازشون بگیرن.

.

کتاب خریدم! ینی مجبور شدم بخرم!! یه سری دخترایی هستن که با کوله کتاب میارن تو ادارمون و میفروشن... از یه طرف دلم براشون میسوزه و از طرفی هم کتابو میخرم و وخت نمیکنم بخونم. حالا ایندفه ملت عشق رو کرفتم. گذاشتم رو میز که اگه باز فروشنده کتاب اومد همینو نشونش بدم و بگم هنو اینی که اوندفه خریدمو  نخوندم!

.

شیشه های ماشینه ماون اموزشیمونو تو حیاطه معاونت اموزشی شکستن و اسید هم ریختن رو ماشین! تو روزه روشن! میدونم نهایته خباثته ولی حقشه! البته بعیدم نیس ساختگی باشه و کاره خودش...چن وقته داره زور میزنه انتقالی بگیره تبریز و موفق نمیشه! شاید این فیلمو دراورده که این بارم بگه امنیت جانی نداره تا با انتقالیش موافقت کنن....هیچی از این جونور بعید نیست!!

.

دیروز دو تا تاغار کلم پلو پختم ...یه تاغارش برا دیروز و یکی امروز! کلی البالو خوشمزه رو درخته و حیف که فرصت نمیشه بچینمشون...مرباش عالی میشه عااالی... چهار وعده فریز کردم ولی بازم باس فریز کنیم. هم برا البالو پلو وسطه پاییز و زمسون و هم برا چای البالو.

.

دلم این چن روز گرفته بود...الانم ته تهش یه گرفتگی داره...دلیلشو میدونم ...یه زخمه کهنس...یه زخمه بیخوده کهنه

.

خب برم دیه...مباظب خودتون باشین و اب زیاد بخورین

نظرات 2 + ارسال نظر
شیدا پنج‌شنبه 24 مرداد 1398 ساعت 21:45 https://79681.blogsky.com/

آب زیاد بخورید عالی بود
چشششم

زهرآ چهارشنبه 16 مرداد 1398 ساعت 23:13 http://asemanvaeshgh.blogsky.com

سلام ملی جونم. امیدوارم جلسه و برنامه هات به خوبی پیش رفته باشن عزیزم من بعنوان یک دختر از ته دلم بهت افتخار میکنم که اینهمه کار مفید داری میکنی و تلاشت ستودنیه.. برات ارزوی موفقیت روز افزون را دارم

سلام زهرا جونی
مرسی از محبتت
جلسه بدک نبود حالا داسدانشو مینویسم تو پست
قوبونت برم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد