ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

از چهارشنبه های مردادی

دلتنگم...یه عکس جلو روم بازه و دلتنگه چند سال پیشم... هیچ وقت قصشو نگفتم اینجا....شایدم قصه ای در کار نبوده و من بیخودی گندش کرده بودم...

.

سلام :)

باید تز بزرگه رو تا جمعه تموم کنم. بایدددددددد. این یه دستوره! یه متن  چهار پنج فحه ای هم باید بنویسم به انگلیسی و فارسی و بفرستم به یه همایشی که قراره در تبریز باشه. یه مقاله هم دادم که اونم اورال شده و باس بشینم ده تا اسلاید براش بسازونم. صد تومنم دادم و ثبتنام کردم.

.

یه طرحی دارم ...می خوام دسترسی سه منطقه حاشیه از شهر رو به خدمات فردی مشاوره روانشناسی بیشتر کنم. ینی این امکانو داشته باشن که هفته ای یه بار بتونن بصورت خصوصی از خدمات مشاوره روانشناس استفاده کنن. اسمشم میزاریم پنشمبه ها با مشاور!

یه طرحه دیه دارم ش.ه.ر. دوستدار ک.و.د.ک!! لایحشو نوشتم دادم دسته شورای شهر که ببینن و تخدیم کنن شهردار! هنو عرضه نداشتن بخوننش و برسونن دسته شهردار. امروز جلسه اونم هس

این دو تا طرح رو می خام ذیل همون ماکرو پروژم انجام بدم...یه پویشم تو شهرمون میخام را بندازم و دمباله کارای اونم هسم!

.

با اون استادم که گفتم اومده بود ارزیابی و بعدش دوسته واتس اپی شدیم که صحبت میکنم و گزارش کارامو میدم ....عاخرش بهم گف تو چرا انقدر کارات پیچ میخوره :/ اونم غشنگ متوجه شده که من کارام زیادی پیچ میخوره...نمیدونم دلیلشو!

.

همی الان مهمونم ترکم کرد! اخه یه پروژه دیگه ای هم هس اونم اینکه داریم یه فیلم مستند میسازیم! تاریخ شفاهیه سلامته شهرمون! بازمانده یکی از رجاله خدمتگذاره شهرمون بود اومده بود که توجیهش کنم...قراره ازش فیلم بگیریم...خلاصه ملی تون مجری و کارگردان هم شده یه جورایی!

اینارو تو کتابه تاریخی که قراره بنبیسیم هم میاریم! تحته عنوان تاریخ شفاهی...

.

من برم یکم تحلیلای بزرگه رو انجام بدم... نمیدونم چرا یاده بهار میوفتم همش که داش پایان نامه مینبشت! بهار هسدی؟  :)))

نظرات 3 + ارسال نظر
ملیله شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 00:28

سلام ملی جون اینجا چکار می کنی با این همه کار برو برو خواهر به کارات برس.
راستی برای خودت یک حرز بگیر از این انگشتر ها که مثلا توش حرز جواد می ریزن اینجوری شاید پیچ کمتری بخوری من نداشتم تا حالا ولی دست یکی از فامیل ها دیدم

سلام
باشه
قشششششنگ پیچچچچچ میخوره هاااا پییییچ....باشه مرسی گفدی میرم میسرچم الان

آفرین پنج‌شنبه 10 مرداد 1398 ساعت 02:36

دوسداشتی قصه‌شو برامون بگو عزیزم؛ خوشحال میشیم بشنویم




بعــــــــــله پس چــــــــــی.. ملی ما همه‌کاره و همه‌فن حریفه..

باشه شاید یه روز گفدم
نه بابا ملی بدبخت فقط داره خودشو به هر دری میکوبه همین و بس مرسی افرین جون

بهار چهارشنبه 9 مرداد 1398 ساعت 14:33

سلام عزیزدلمممممم معلومه که هستمممم...میام و میخونمت ولی حال و اوضام یه جوریه که حس وبلاگ نویسی ندارم.خیلی دوستت دارم و میدونی که حسابی بهت ارادت دارم.و ارزوی بهترینها رو دارم برات مرسی که به یادم بودی.بووووووووس

بهااااااااار
سلام
چه خوب که هسی
ممنونم ازت....منم برات همه چیای خوبو میخام....کاش بیای مث قدیما بنبیسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد