ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

دلم چ گرفده!

سلام

اووووووه چقد حرف دارم برا گفدن. همه چیو خلاصه میگم. هفته پیش ارزیاب اومده بود برا ارزیابی شرایط راه اندازی رشته جدید(ک مرتبطه با رشته من) حسابی مشقوله همون بودم. یه هفته قبلش هم یه اتفاق خیلی خیلی جالب انگیزناک افتاد. اونم اینکه هم اتاقیه من که یه زنه مریضه و یه مدتی هم بود که با هم حرف نمیزدیم با کولی بازی  از اتاق رفت! و یه اتاقه پنجره دار با ویوی خوب بهش دادن. البته که چسبیده هس به دشووووری و مستفیذ میشه اونجا همش!

اما بهرحال این اتفاق برای من بسی نکو بود! افتادم ب جونه اتاق و خوشگلش کردم. یه همکاره اق مهندسی هم داریم اینجا که استارته خوشگلاسیونو اون زد. از اموال خودش چهار تا صندلیه مبلیه اداری بهم داد همون روز . زنه همکارم دیوونه شده بود! میگف این چار تا رو چرا دادین ب این باس بدین ب من!! فک کن!  18 سالم سابقه کار داره و پزشک عمومیه و از مدیران سازمان! شما ببین من چه سرتقیم! همه عینه سگ ازش  میترسن اونوخ من حتی سلامش هم نمیدم! حقشه! یکی باس جلوش وایسه! البته من سلامش میدادم و وختی دیدم جوابمو نمیده دیه منم نسلامیدم بهش! فک کن رفده بود نشسته بود تو حیات و با رییسه سازمان که تو ماموریت بود تلفنی صوبت می کرد و گریه با صدای بلند که اتاق منو باس عوض کنی و من به اینجام رسیده!

.

خلاصه که  بد نشد! تا جایی که یادمه دقیقا دو روز قبل رفتنم به تهران بود که اتاقشو عوض کرد و من از سه شنبه دو هفته پیش نبودم تا شنبه هفته پیش. شنبه که اومدم عینه اسب افتادم رو کارام. دو تا تابلو رو از هفته قبلش سفارش داده بودم.تابلوها مفاهیم علمیه مرتبط با پروژم هستن. رفدم 5 تا گلدون گرفدم یه بزرگ برا تو اتاق و چهار تا کوچیک برا پشت پنجرم(پنجره به سالن باز میشه!) جینگیلی مستون جات از تهران خریده بودم که اوردمشون تو اتاق. کلی دویدم دمباله اینکه یه کمد بهم بدن و سردر اتاقمو بنصبن،  بزرگه هم تمام وخت کمکم بود. از خرید ساعت دیواری بگیر تا خرید خشکبار برا ارزیاب که قرار بود چارشمبه صب برسه و برنامه ریزی های لازم برای استقبال و گردوندنش.  خلاصه که پیتیکو پیتیکو پیتیکو تا عصر سه شنبه که رفدم خونه و له له بودم. ها راستی قبلشم بگم که از شنبه صب حس سرماخوردگی داشتم -شب قبلش هندونه خورده بودم- و صب یه شمبه با غمباد از خاب بیداریدم! گلوم درد میکرد و به این فک میکردم که بعده رفتنه ارزیاب  با حاله نزارم چطور قراره خودمو برا کارگاه 29 دی اماده کنم!

برا همین همون یه شمبه دفترچمو از خونه ورداشتم و اوردم سرکار و دادم یه خانم دکتر گلی که باهاش کار میکنم برام دارو نوشت و امپول! دو تا پنی سیلین و یه هیدروکورتیزول. یه ساعت دیه بزرگه اومد سراغم که منو ورداره ببره خونه پاپی که هم امپولامو بزنه و هم کلی کتاب وردارم ببرم دانشکده . کتابا رو قرار بود ارزیاب بیاد ببینه دیه! ببینه که کتاب برا دانشجوهامون داریم مثلن! سه نفر دیه هم همکاره هیات دارم ک رشته هامون از ی خانوادس و اونام کتاباشونو هفته قبلش برده بودن. دیه یه پنی و یه هیدرو امپول خوردم و 28 جلد کتاب ورداشتیم و بزرگه منو رسوند دان و همونجا دیدم انرژی گرفدم! فک کنم کارهیدرو بود. یه جلسه هم داشتم که همونجا برگزار شد و اخرین جلسه هماهنگی استقبال از ارزیاب  رو هم با ماون اموزشی گذاشیم و باز افتادم رو دوره پیتیکو پیتیکو تااااا عصر سه شمبه. دیه عصر سه شمبه هم رفدم خونه و حمام و اینا تا اماده بشم برا فردا صبحش.

ساعت ده مین به شش صب چارشمبه بیداریدم و سرشیر عسل همراه با شش تا پیاله و قاشق رو برداشتم و هوا تاریک بود که با بزرگه رفدیم یه نونوایی برا خرید بربری که عالی بود! چرا؟ چون رسیدم دیدم همه رو پخته گذاشه اونجا رو پیشخونش اماده که من بخرم. دیه صبونه مخصوص با بربریهارو بردم دان و سپردم دسته ابدارچیه مهربون و رفدیم سمت راه اهن. خاهری هم منو گذاشت و رفت سر کارش. نشستم منتظر و بعد چن مین بقیه هم رسیدن و طرفای هشت و نیم صب بود که ارزیابمون رسید.

.

اوردیمش دان و صبونه بهش دادیم و تا شب پنشمبه گذشت به چرخیدن این ور و اون ور. هوا هم که یخخخخخخخخ. من سرماخوردگیم عود کرد دوباره. البته فقط اب ریزش اینا داشتم و گلو درد نداشتم خوشبختانه. ارزیاب هم شکر خدا راضی رفت و ظاهرن بهش خوش گذشه بود.

.

جمعه به خاب گذشت و از دیروز هم به این ور یکی دارم پروپوزال دومی رو تکمیل می کنم یکیم اماده میشم برا ارائه کارگاه شمبه دیه که خیلی حساسه. خیلیم استرسشو دارم و امیدوارم بخوبی بگذره. البته دیگه شروعه پروژم محسوب میشه. پروژه بسیار سنگینی که همه تقریبن معتقدن به سرانجام نخواهد رسید و من سرتق گونه ادامش دادم! و همه ابرومو جلو فرماندار و کل شهر گرو گذاشم! باشد که رستگار گردم!

.

امروز دلم بدجور گرفده! دوس ندارم کارمو جامو....نمیدونم چی قراره بشه... ولی خب این جور شدنه یهوییه اتاق به صورته خیلی شیک و ترتمیس بهم یاداوری کرد که معجزه امکان پذیره و نباید بزارم امید بمیره! ممکنه یه روزی ...یه روزی که اصن انتظارشم نمیره خیلی معجزه وار همه چی اوکی بشه ...

نظرات 3 + ارسال نظر
مرغ آمین پنج‌شنبه 27 دی 1397 ساعت 10:17

سلام خسته نباشی ملی جون همیشه موفق باشی ببخشیدا من میام می خونمت ولی یه چند وقتیه دستم نمی ره به نوشتن و کامنت گذاشتن ولی به یادت هستم.

سلام آمین جونه عزیزم...قوبونت که محبت داری بهم

شیدا پنج‌شنبه 27 دی 1397 ساعت 01:40

ملی خیلی خوشحال شدم که بعد مدتها به خاطر اتاق کارت راضی و خوشحالی :)))))

محیطی که آدم توش کار میکنه خیییلیییییی توی روحیه اش موثره! امیدوارم روابطت با همکارانت هم روز به روز موثرتر و حرفه‌تر بشه!

سلام شیدا جونی هر کی میاد تو اتاخم کیف میکنه همه میگن اتاغو کن فیکونش کردی موچککککررررم

علی افشاری یکشنبه 23 دی 1397 ساعت 17:02 http://baazaarcheh.ir

وا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد