ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

رویایی که ....

سلام

از سه شنبه تهران بودم. دقیق تر بخوام بگم دوشنبه عصر ساعت چهار اومدم و چمدونمو بستم و هفت و نیم بود که از خونه زدیم بیرون و رفدیم پاپی رو هم برداشتیم و رفدیم که بریم استگاه راه اهن.  قطار اعلام کرده بود و بی توقف رفتیم و سوار شدم و مراسمه بای بای پشت شیشه قطار هم با پاپی و بزرگه انجام شد و صب شش بود فک کنم رسیدم تهران. رفدم وسایلمو گذاشتم هتل و دشوووری رفدم و ارایش و پیرایش کردم و یه رب به هشت بود که وزارتخونه بودم.

از هشت و رب شروع کردم به کارام(قبلش نیمذاشتن بریم بالا) . اول فدم طبقه 12 فک کنم! و یه سری کارت دعوت دادم به بزرگان برا مراسمی که 22  ام دی دانشکده گرفته. بعد رفتم طبقه هشتم و یه نامه یه دو سه هفته پیش ارسالیده بودیم رو پیگیری کردم و دخدره بیشعور رید به احوالاتم.البته شایدم خیریتی توشه. باس ببینم چطور میشه پیش برد کارا رو.

ده و نیم هم با یکی قرار داشتم که رفتم سریع پیشش و نیمساعتی دیر رسیدم و البته مراجعه کنندشم زیاد بود و هنو نوبته من نشده بود. طرفای 12 هم دوباره برگشتم هتل و یه جعبه شیرینی که خریده بودم رو برداشتم و رفدم سمت دان که رییس دانمونو ببینم که اونم دو ساعتی تو جلسه بود. تو این فرصت یه سر رفدم خدمت استاد مهربونه و بعدم رفدم یه کافه که نزدیکی های دانمونه و استیک و سبزیجات خوردم و دوباره برگشتم دان و دفتر رییس. چن دقه نشستم تا بیاد و اومد و صحبتیدم باهاش و دیه برگشتم هتل. خعلی خسته بودم و باس مینشستم به ساخته پاور پرزنتم. یه پرزنت هف دقیقه ای بود و نصف پاورها رم ساخته بودم روز قبلش.

حمومیدم و موسیقی گوشیدم و پاور ساختم و 12 خافیدم. پرپر هم شده بودم اساسی. برا شام چی خوردم؟! یادم نی! هااا چای گرفتم از پایین و بیسکوییت خوردم که شب قبلش تو قطار داده بودن بهم.

صب ساعت 6 پاشیدم و تا اماده بشم برم پایین شد هفت و ده دقیقه و صبونمو خوردم و اجانس گرفدم و هشت و ربع بود رسیدم به همایش. همایشه خوفی بود. قرار بود من ساعت 1ونیم ارائه داشته بشم که برنامه عقب افتاد و طرفای سه ارائمو دادم. فقط الان که داشتم به صدای خودم میگوشیدم(ضبطش کردم) دیدم که حداقل شاید 100 بار از "در واقع" استفاده کردم!!! نمیدونم چم میشه گاهی! خیلی زشت و غیر حرفه ای هس که ادم تکیه کلام داشته باشه تو پرزنتش.

.

عصری هم خسه  و کوفته برگشتم هتل و جیشیدم و دوباره رفدم بیرون و یکم جینگیل جات برا اتاق محل کارم خریدم. عسکشو براتون میزارم هر وخ شد. اش هم خریدم و خسته و خراب برگشتم هتل. ها سه تا هم فیلم خریدم که یکیشو دیدم و دوتا مونده. فک کنم 11 اینا بود که گرفدم خوابیدم و تا 7 صب خواب بودم. دیه روز دوم همایشو نرفتم چون ساعت ده قرار داشتم با یکی و باید چمدونمم میبستم و اتاغو تحویل میدادم. حمومم باید میکردم. خلاصه که خودمو شستم و چمدونو بستم و هشت و نیم بود از اتاغ زدم بیرون و چمدونامو دادم به پذیرش هتل و صبونه خوردم و زدم بیرون. دو دقه بعدش بارون شرو به باریدن کرد. چتر تو ساکم بودا ولی ورنداشتم و فک نمیکردم بارون و برف زیاد شه. 

تا برم برسم سر قرار کلی خیس شدم ولی خب خوب بود و یه چیایی دستم اومد برا یه پروژه ای. طرفای یک و نیم بود که با آجاس برگشته بودم هتل و چترم رو برداشتم و دوباره دستی به عاب رسوندم رفدم که برا پاپی  خوراکیه دیابتی بخرم و خریدم و رفدم میلاد نور و خواستم یه ساکی چمدونی بخرم که خریدامو توش جا بدم که دیدم چمدون دونه ای میگه 2 ملیون تومن دیه دیدم نمیتونم دستام پر تو پاساژ بگردم و نمیدونم چرا نرفدم بزارمشون تو یه مغازه ای جایی و بقیه خریدامو بکنم(کیف و کفش میخاستم) دوباره ماشین گرفدم و سر راه هم یه چمدون خریدم و خریدای پاپی رو گذاشتم تو چمدون و گذاشتمش هتل! ساعت شش عصر بود و دوباره از هتل خارج شدم به سمت چارراه ولیعصر و امیر اکرم! اونجام ک رفدم کیف و کفشا یا خیلی گرون بودن یا بدرد نخور و هیچی نخریدم! فک کن 400 تومن دادم چمدون خریدم  و توشو فقط خوراکیای پاپی رو گذاشتم !

.

دیه هشت بود که برگشتم هتل و دو تا ساکو برداشتم و رفتم سمت راه اهن. نه و نیم قطار راه افتاد و تا رییس قطار اومد و بلیطارو دید سریع جلدی پریدم بالا و خواااااااااااااااااب هفت صب بود که اغای مهموندار اومد بیدارمون کرد که ملافه ها رو بدین و دیه پاشدم.

اینجا یخبندون بود و رسیدم خونه تا ده و نیم جمع و جور کردم و صبونه خوردم و پریدم حموم و 11 و نیم بیرون بودم. یکم با الف صحبتیدم و بعدش خابیدم تا سه و نیم! بعدم پاشدم و ناهارخوردیم و چای و یه چن تا کاره اوچولو انجام دادمو الانم اینجام.

.

انگیزه نوشتنه این پستم این بود....من یه زمانی یکیو دوس میداشتم و یکی از موارد علاقم ! این بود که بارون یا برف بباره و هوا هم تاریک باشه و من باشم و اون باشه و اتوبانای تهران باشه و بریم و بریم تو ماشینی که شیشه هاش عرق کرده

خب اون یک نفر برا من  نشد و این رویا محقق نشد هیچ وخت...ولی جالب بود که دیشب موقع برگشتن از خرید دقیقا همون حال و هوای خواستنیه من بود تو یکی از اتوبانای تهران و شیشه عرق کرده ماشین و برف و بارونی که با هم میومد و هوای تاریک! سریع خودمو کشوندم وسطه صندلیه عقب ماشین که بتونم جلو رو بهتر ببینم و رویام حداقل یه جوره ناقصی محقق بشه....غشنگ بود.... یه غشنگه غمگنانه

نظرات 6 + ارسال نظر
:) سه‌شنبه 25 دی 1397 ساعت 10:15

سلام :)
ممنونم خانوم
انشاءالله با دعا های خیر شما عزیزم ای کاش میشد من هم اینجوری پذیرش بشم

سلام
خواهش میکنم
ایشالا هر چی که خیره برات پیش بیاد

ندا شنبه 22 دی 1397 ساعت 14:46

ملی جون زندگی در کل چیز خوشایندی نیست باید تحملش کرد دیگه
دیروز تو هم تولد بزکوهی رو یادت بود؟ انصافا یکی دوسال باهاش زندگی میکردیما

عاره انگار! الف میگف...میگف کاش جوری میشد که همه عمرمون سی سال بود ... منم ادامه دادم که عاره راس میگی...تا سی سالگی میدویی به امید رسیدن به ارزوهات و بعد سی سالگیت میبینی که هر چی دویدی نرسیدی و مرگ ارزوهاتو یک ب یک جلو چشمات میبینی! البته شایدم یکم پیاز داغشو زیاد کردم!
تولد بز کوهی رو یادم نبود....تولدت مبارک باشه بز کوهی

:) پنج‌شنبه 20 دی 1397 ساعت 11:43

سلام خانوم ملی
امروز رفتم دانشگاه متوجه شدم که ارشد بدون کنکور ممکن نیست من هم تو کنکور ارشد 97انتخاب رشته نکرده بودم و بر حسب معدل کارشناسی که 18/27هست مجاز شده بودم الان تمام امیدم به این هست که دانشگاه قبول کنه من بورسیه بشم چون تو همین دانشگاه کارشناسی خوندم و همین رشته خودم ارشد اش رو دانشگاه داره انشاءالله که بشه بخاطر معدلم ترم بهمن رو ثبت نام کنم

سلام
زمان ما اونایی که رتبه اول دوره بودن میتونستن بدون کنکور برن ارشد. البته اگه همون دانشگاهه خودشون اون رشته رو داشت. ایشالا که تو هم بتونی و به مراد دلت برسی

:) سه‌شنبه 18 دی 1397 ساعت 18:39

سلام خانوم ملی :)
منم حانیه ام و با اسم لبخند :) تو وبلاگ بهار جان کامنت میذارم و توسط بهار جان با وبلاگ شما آشنا شدم یه سوال درباره دانشگاه داشتم اگه راهنمایی ام کنید من خیلی ممنون میشم کارشناسی علوم تربیتی گرایش مدیریت برنامه‌ریزی آموزشی دارم و امسال تو کنکور دانشگاه امام صادق مجاز شدم ولی متاسفانه نشد که خودم رو برای امتحان معارف این دانشگاه آماده کنم حالا به عنوان کارورز پیش دبستانی کار میکنم الان میخوام بدون کنکور برا ارشد دانشگاه آزاد ثبت نام کنم خودم برنامه ریزی درسی دوست دارم ولی تو شهری که هستم برنامه ریزی آموزشی هست برای استخدام این گرایش ها خیلی مهم هستند؟چون هر دو گرایش هم زیر مجموعه آموزش و پرورش هست و اینکه بنظر شما کدوم گرایش بهتره دنیا دنیا مچکرم از لطف و محبت شما :)

سلام حانی جونه لبخند جون.... من در مورد گرایشات شما اطلاعی ندارم چون علوم پزشکی خوندم همیشه. برا اینکه بفهمی ایا گرایشات مهمن نگاه به فراخوانهای استخدامی کن ببین کدوم گرایش رو بیشتر تو استخدامی ها میزنن. یا برو از کارگزینی یا واحد منابع انسانی سازمانی بپرس که میخای تو استخدامیش شرکت کنی. اونا بهتر راهنماییت می کنن...موفق باشی لبخند جون

س یکشنبه 16 دی 1397 ساعت 01:18

امیدوارم از تک تک لحظه های زندگیت لذت ببری دختر خوش قلب و مهربون. عاقبت بخیر باشی و دلت شاد شاد شاد باشه

قوبونتسین جونم مرسی

ویرگول شنبه 15 دی 1397 ساعت 00:37 http://haroz.mihanblog.com

مطمئنم یه روزی یه جایی اون آرزو محقق می شه به بهترین شکل
تو لیاقت بهترینها رو داری دختر سخت کوش
وای میلاد نور همیشه گرون چیزاش تازه خیلی هاش هم واقعا خوب نیستند. من اون موقع که اونجا بودم همیشه از گیشا خرید می کردم.
دستت درد نکنه برای پدر زحمت کشیدی و خرید کردی. حتما کلی خوشحال شدن.

ارزوهه؟ شاید هیچی بعید نیست
ممنونم ویرگول جون تو بمن لطف داری
عاره گرونه میلاد نور. گیشا رو باورت میشه هیشوخت نرفتم ازش خرید کنم؟! ایندفه میرم حتما.
پاپی عاره کلی خوشال شد بس که شیکموئه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد