ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

برم یا نرم؟ پیشواز زمستون

سلام

دیروز ی سری اتفاقایی افتاد که از دسته خونوادم دوباره ناراحت شدم. من بیست سالم بود از این خراب شده زدم بیرون و در واقع از دسته این  جماعت به اصطلاح خونواده فرار کردم و همه زورمم زدم که دوباره بر نگردم به اغوشه گرمشون ولی نشد. از پارسال که اومدم ولایت دیدین که شروع کردم به بهسازی خونه و سعی کردم محیطشو جوری بسازم که باب میلم باشه و اسفند اومدو مامی مریض شد و کلا از اون خونه کوچ کردیم و ریده شد به همه زحمتای  چن ماهه من که تو اون خونه کشیده بودم. تو این خونه هم یه سه ماهی مثل کولیا زندگی کردم و بعدم با هزار مصیبت خونه ای رو که شش هف سال بی تمیزگیه درست و حسابی توش زندگی شده بود رو تمیس کردیم که حداقل تو کثافت زندگی نکنیم! بعدشم که من تصمیم داشتم هر ماه یه مبلغی بزارم کنار برا خونه کردنه خونه مامی که اونم دیدین که قیمتا سر ب فلک زد و همه چی شد شش برابر!!! ینی من دیگه حیفم میاد حتی یه دونه قاشق از بازار بخرم! چ برسه به چیزای دیگه!

.

همیشه از بچگیم با توجه به اینکه خونه شلخته ای داشتیم ارزوم بود که یه خونه ترو تمیس با سلیقه خودم داشته باشم. از بیس سالگی تا 36 سالگیم که الانا باشه به خاطرش زحمت کشیدم. ک بتونم رو پای خودم وایسم و فانتزیه خودمو خودم برا خودم براورد کنم که با توجه به تفاسیر بالا نشد. شکست خوردم!  من حتی اگه یه خونه جدا تو این شهر برا خودم دست و پا کنم (که عملا امکان پذیر نیست و همه به چشم یه دختری که از خونواده طرد شده بهش نگاه و حتی تو روش هم میارن!) بازم از بی ابرویی که این جماعت به اصطلاح خونواده برام به ارمغان میارن هر چن وخت یک بار مصون نخواهم بود. پس زندگی تو این شهر کلا منتفیه. عاخه از شما چ پنهون گاهی ب سرم میزد که کلا بمونم همینجا! در واقع انقدر سرم گرمه روزمرگی شده بود که کلا فانتزی مانتزی از سرم پریده بود! دیروز یهو ب خودم اومدم که دارم تلف میشم و زندگی نکردم!

برا شهر دیگه هم تلاشمو کردمو نشد دیگه! با این اوضاعه بلبشو مملکت هم وضعیت جذب نیرو تو بقیه دانشگاه ها منتفیه! از اولشم منتفی بود چون هر دانشگاهی برا نیروی خودش فراخوان میزنه و برا هیئت علمیه یه دانشگاه دیگه عمرن فراخوان بزنه.

مهاجرت هم یعنی فانتزیم میمونه برا پنجاه سالگی ایشالا که اونم تازه اگه موفق بشم و مث 15 سال گذشته دوباره برنگردم سر نخطه اولم! :/  همین! موندم چ کنم!

سر اتفاقات دیروز هم دیه  فردا جشن یلدا و اینا نمیگیرم! واللا! اینا لیاقتشو ندارن بخام یه شبانه روز براشون سرپا وایسم سر اجاق و فر و کوفت و زهرمار براشون بسازم! که چی؟ ک عکسشو بزارن تو پروفایلشون یا نیگا به سفره شب یلدا بکنن و خوش خوشانشون بشه! مگه من زندگی به کام و خوش خوشانمه؟!! نه نیس! پس اونام عینه من! واللا!

ولی خب یلدای شما مبارک و زمستونتون ب کام ایشالا و ببقشین که تلخ بودم!

نظرات 2 + ارسال نظر
زهرآ پنج‌شنبه 29 آذر 1397 ساعت 09:51 http://asemanvaeshgh.blogsky.com

سلام ملی جونم. نبینمت این همه ناراحت. عزیزم این که الان اینجایی که بازم خدا را شکر همینجا هستی بازم خوبه. درکت میکنم ولی با توجه به این اوضاع کوفتی هستن دکتراهایی که رفتن مغازه زدن و عملا درس و مدرکشون به دردشون نخوردهـ
ملی جون سعی کن فرداشب را شده ساده برگزار کنی ولی برگراز کن چون هیچکدوممون خبر از اینده نداریم. منم اول خواستم فرداشب رو مثل تمام شب بگذرونم که دلم نیومد
دخترجون خیلی کم پیدایی. اصلا نمیای سمت وب من
امیدوارم اوضاعت بشه همونی که میخوای

عوهوم همین کارو کردم اومدم سر زدمت ...فک میکردم نمینبیسی زهرا جونی

ناهید پنج‌شنبه 29 آذر 1397 ساعت 08:57

سلام امیدوارم هرچه زودتر به جایی که میخوای و شایسته ای برسی
خوب کردی برای یلدا تدارک ندیدی و وقت و پولت و هدر ندادی


زمسونه خوبی داشته باشی ناهید جون. من کلا ثوباته شخصیت ندارم این روزا و حالی به حولیم همش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد